نتایج جستجو برای عبارت :

لاک پشت دلش میخواست به فضا سفر کند

دلم میخواد بزنم زیر‌ میز ؛ بزنم زیر میز و فرار کنم ، از کی؟ از چی؟ از همه چیز ؛ همه کس. دلم ميخواست میتونستم ، میشد یا دلم خیلی چیزها میخواد ، زیاده خواهیه؟ نمیدونم. دلم فقط میخواد
کاش یه شماره ازش موجود بود ، یا شایدم یه آدرس یا حتی یه نشونه که وقتی آدم دلش سخت میگیره بره پِی اون دلم ميخواست یه روزی ببینمش‌ ، حتی تصادفی؟ از دور سخت نگاش کنم و آرزو کنم زمان برای اندکی هم که شده توقف کنه   دلم میخواد باور کنم که وجود داره ولی وجود نداره.
کلاس قصه گویی این هفته با ابزار مربوط به قصه انجام شد .یکی از داستانهای ناصر کشاورز با نام کلاغی که ميخواست پرواز یاد بگیرد خوانده شد و سپس در مورد پرنده کلاغ برای آنها توضیح داده شد و در مورد شرایط زندگی و خوراک آن و باهوشی این پرنده با بچه ها صحبت شد.
ثبات اقتصادی وی باصادرات بوجودمیامددرکنارآن واردات ضربه به اقتصادایالات متحده میزدوموجب چرخیدن چرخ دلال هابود.
دونالدهمیشه دنبال حوزه اقتصادی جدیدی بود.دلش ميخواست ایالات متحده بصورت کامل همچون بازی کلش آف کلنزداخل یک حصارباشد.ازدرون اقتصادایالات متحده راميخواست نوسازی کندنه ازبیرون.نوسازی ایالات متحده باحصارصرف نظرازهزینه ساخت وسازموجب استفاده بیش ازحدازمنابع طبیعی ایالات متحده بود.همان منابع محدودبسرعت ساخت وسازهانامحدود
تا این که روز های بد رسید  روزگار نتونست خوشی پسره رو ببینه  به خاطر همین دختره رو یه کم عوض کرد  دختره دیگه مثل قبل نبود  دیگه مثل قبل تا پسره بهش میگفت بریم بیرون نمیومد  و کلی بهونه میاورد  دیگه هر سری پسره زنگ میزد به دختره  دختره دیگه مثل قبل باهاش خوب و مهربون حرف نمیزد  و همش دوست داشت که تلفن رو قطع کنه  از اونجا شد که پسره فهمید عشق چیه  و از اون روز به بعد کم کم گریه اومد به سراغش  دختره یه روز خوب بود یه
ماهی مون هی ميخواست یه چیزی بگهتا دهنشو باز میکرد آب میرفت تو دهنش ونمیتونست بگه.دست کردم تو آکواریوم و درش آوردم شروع کرد از خوشحالیبالا و پایین پریدن دلم نیومد دوباره بندازمش اون تو، انقد بالا پایین پرید خسته شد خوابید
 
 
 
ادامه مطلب
ماهی مون هی ميخواست یه چیزی بگهتا دهنشو باز میکرد آب میرفت تو دهنش ونمیتونست بگه.دست کردم تو آکواریوم و درش آوردم شروع کرد از خوشحالیبالا و پایین پریدن دلم نیومد دوباره بندازمش اون تو، انقد بالا پایین پرید خسته شد خوابیدکاظم سعیدزاده
سلام و عرض خدا قوت خدمت اهالی قرنطینه خانگی :دی 
امیدوارم حالتون خوب باشه . 
 
بچه ها حوصله شما هم سر رفته یا فقط حوصله من اینطوریه؟
 
عنوان : بیانه دیگه عنوان میخواد :دی آدمو مجبور میکنه یه چیزی بنویسه :دی دیگه شما هم ببخشید با دیدن عنوان زحمت رنجه فرمودید ویه تک پا اومدید وب من وسرکار رفتید :دی
یه زمانی بود که خیلی پیگیر کار بودم و دلم ميخواست تو یه شرکت خوب بتونم کار پیداکنم ، از قضا تونستم برای مصاحبه تو یکی از شرکت هایی که همیشه دلم ميخواست عضوی ازش باشم قبول بشم ! بعد از گذراندن 3 مرحله مصاحبه علمی و عملی و نوبت رسید به معاون مدیریت که باهام مصاحبه کنه ، تمام مصاحبه ها و نتایجشون عالی بود ! همونطور که گزارش عملکردم رو میخوند یه نگاه بهم انداخت ، گزارش رو  گذاشت کنار و شروع کرد به پرسیدن سوالات تخصصی ، انگیزمو از کار کردن و هدفهام
یعنی میشه بدون اینکه کسی بهم غر بزنه یه روز بشینم و کلی گریه کنم.بی دلیل همینطور گریه کنم و گریه کنم تا آخرش آروم بشم و حالم خوب بشه واسه گریه کردن هیچکسو پیدا نکردم.فکر نمیکنم کسی پیدا بشه.چون تنها کسی که دلم ميخواست باهاش حرف بزنم و از گریه هام براش بگم منو پس زد.همون شد دلیل ادامه ی گریه هام.حالا هم دیگه چیزی نشده .انقدر خودمو درگیر نمیکنم.حداقل به این دلخوشم که خدایی وجود داشته باشهتا یه روز بهش بفهمونه گریه هم جزء احساسات آدم هاست
کلتش رو دراورد و اون رو گذاشت رو سرش شاید اگه ميخواست تعداد دفعه هایی که داشت سعی میکرد خودشو بکشه حساب کنه.ولی نه نميخواست فقط ميخواست یه جوری تمومش کنه حالا هر جوری اما فک میکرد شاید یکم فقط یکم زیادی بدشانسه هربار یه چیزی مزاحمش میشد انقد تکرار شده بود که کم کم داشت به معجزه اعتقاد پیدا میکرد همیشه دلش ميخواست قبل از شروعش برای پایان همه چی یه سیگار روشن کنه از سیگار کشیدن خیلی بدش میومد اما این دفعه فقط ميخواست زودتر دست به کار بشه تا هی
امروز روز اول مدرسه هلیا بود. هلیا خیلی نگران بود و دیشب به سختی خوابید.
نمیدونم چرا با اینکه معمولا از هیچکس انتظاری ندارم ولی امروز دلم ميخواست کسانی که میدونم هلیا براشون خیلی مهم هست بهمون زنگ بزنند.
هیچگ نزد و من یادم اومد که دارم لحظات خوشی را از دست میدهم. حالم عوض شد. چه خوب که من الان اینجا هستم در کنارش و در امید و دلواپسی هاش باهاش شریک میشم.
عزیزانم که میدونم هلیا را با عشق همیشه حمایت میکنید. امروز روز خیلی خوبی بود و نگرانی‌ه
ادامه داستان پرتغال رفتن من
خلاصه بعد از کلی قدم زدن و گپ زدن وقت خدافظی شد و خیلی رابطه باحالی شکل گرفت که واسه مریم دلگرم کننده بود چون بالاخره تازه اومده بود و غریب بود و اینکه توی کار هم ميخواست که بتونه خودی نشون بده
بالاخره یکی از مواردی که خیلی بخواد بود واسه همه همین روابط عمومی قوی بود
خلاصه شب میشه و مریم برمیگرده میره هتل
ولی فکر اجاره خونه دهنشو درگیر کرده و اینکه یه بودجه محدودی داره واسش و باید یه جای مناسب و با قیمت مناسب پیدا
فائزه وقتی به سایت رهبرفرزانه مراجعه میکردبه آدرسleader.irجهت ارتباط بارهبربامشکل مواجه بودبعدازورودبه بخش طرح وپیشنهادوانتقادبه شکل اجباری بایدکدطلبه راهم درج میکردیعنی فقط رهبرباطلاب رابطه برقرارمیکنداین رفتارچه معنایی داردتااین حدتحقیرنشدم وبی اعتبارشده ام.دلش ميخواست به رهبربگوید تکراراشتباه مامون برای امام رضارانکندورویه مردمی بودن راپیش بگیرددرعزاداری امام حسین درهرمنطقه تعذیه رخ دهدازامام رضادرزمان قحطی ملت باران دیده بو
مادرم هیچوقت دربرابر حرف های دیگران ازمن حمایت نکرد.شماهم شنیدید فریادهای آن ناظم ایکبیری را که انگاریک دفترانظباط گذاشته اند روبرویش وبه اوگفته بودند باید این دفتررا تااخرسال پرکنی وگرنه پوستت را میکنیم.؟شنیدید که حتی اگر آن مقنعه ی کوفتی ات جلو بود بازهم ميخواست خوشمزگی دربیاورد ومیگف موهایت پیدانباشد.اگرنمازنمیرفتیم میگفت توکه همش هستی !ازخداخجالت نمیکشی ورپریده؟که اگر دیر می رسیدی آسمون وریسمون میبافت که باکی قرارداشته ای
ترجمه داستان اول کتاب anecdotes in american englishجیمی در این کشور زندگی میکرد و او دوست داشت بازی کند و در یک رودخانه بسیار کم عمق در نزدیک خانه اش بازی کند;اما سپس پدرش در یک شهر بزرگ کار پیدا کرد و او به همراه خانواده به آنجا نقل مکان کرد.خانه ی جدید آنها دارای یک باغ بود، اما باغ بسیار کوچک بود.آیا رودخانه ای در این نزدیکی هست؟.او صبح روز اول از مادرش سوال کرد.مادرش پاسخ داد:نه وجود ندارد،اما یک پارک زیبا در اینجا جیمی وجود دارد،و یک استخر در آن وجود دا
خواننده‌های جدید فاطمه درسا را نمی‌شناسند. خواننده‌های قدیمی هم که تعداد کمی از اونها گاهی به اینجا سر میزنه، اگه یادوشون مانده باشه، فاطمه همون دختر کوچولوی که به خیار می‌گفت کیکار به لوله‌های مشتعل گاز  می‌گفت شمع تولد .
فاطمه درسا برادرزاده‌مه
اون اوایل که ماشین خریده بودم اصلا با من جایی نمیامد. می‌ترسید. اما الان پیاده جایی نمیاد. میگه با ماشینت منو ببر.
امسال میره کلاس اول
بدون این کوچولوی دوس داشتنی روزگار که روزگار نمیشه
چند
نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی
موضوع: ماه و پلنگ
یا لطیف .دلش مغرور بود و خیالاتش خام. پلنگ سرکش قلبش ميخواست سوی من جهد و مرا از آسمان به روی خاک آورد. پرید اما پنجه هایش خالی ماند. هرچه میپرید چیزی نصیبش نمیشد. نباید مرا میگرفت٬ باید مدتی سردرگم میماند٬ باید معنای عشق را میفهمید. خوب میدانستم عشقش هوس نبود آخر هوس که ماندگار نیست در چشم به هم زدنی از بین میرود. دلم برایش میسوخت. نميخواستم اینگونه در آتشک محبتم بسوزد. دیگر طاقت نداشتم. سرنوشت
دانلود آهنگ جدیدامیرحسین افتخاریبه نامقصه غمگین شد
دانلود اهنگ قصه غمگین شدامیرحسین افتخاریهمراه با لینک مستقیم
Download New Music Amirhossein Eftekhari Gheseh Ghamgin Shod
دانلود آهنگ با کیفیت320kbpsدانلود آهنگ با کیفیت128kbps


متن آهنگ جدید امیرحسین افتخاری بنام قصه غمگین شد:
مثله اون بغضی که در میادش از سینه حس چشمایی که بستستو نمیبینهحس من حس عجیبیه که با یادت بعضی وقتا هی میره یه گوشه میشینهقصه تلخ شد آخرش دوباره من بازم که دارم از نو با تو خاطره میسازمقصه ی کبوتری
امیدوارم از شیوایی کلام و از زیبایی واژه های آهنگین مولانا لذت برده باشید. (شعر عرفانی)
شعر عرفانی : یکی دیگر از اشعار عارفانه از محمد ابراهیم باستانی پاریزی
یکی از اشعار عارفانه و عاشقانه پاریزی را با هم می خوانیم :
کاش که من بال و پری داشتم جانب کویش گذری داشتم آتش عشقش چو بجانم فتاد سوخت اگر بال و پری داشتم میزدم آتش به نهال حیات گر نه امید ثمری داشتم گلشن حسن تو ، که شاداب باد منهم از آن چشم بری داشتم رفتی از این شهر و نگفتی که من شیفته ی در ب
یک لحظه دنیا روی سرم  خراب شد. همه به او نگاه میکردند. خودش هم نمیدانست چرا این دکمه را فشار داده است. مهندس کارخانه و استاد رنگشان عین گچ شده بود. من دست به سینه و به دیوار تکیه داده بودم. بدترین کلید ممکن را زده بود، کلید emergency ! مهندس این طرف و آن طرف میپرید و اضطراب عجیبی داشت. گفته میشد این خط 12 سال بدون توقف کار میکرده است. همه به ما دو نفر زل زده بودند و زیر لب می گفتند این دو مخابراتی این جا چکار دارند، اصلا همه چیز تقصیر اینهاست و کلی دری ور
*اوتا دنیل به بقل وارد عمارت میشوداهم اهم!*جیر جیرکاراااااااا چاااااانآریسااااااا چااااانمهرسا چااااان دنیل:آلیشا شااااان*T*اصلا این حجم استقال عجیبهT^T*وارد اتاق شو میشود و دنیل را رو شکمش پزت میکندشو:ماذا فاکا؟"(اوتا:بچم پدر ميخواست:|----------------------------------------------خاب خاب دوران استوکی تمامید:))تو داستانکا استفاده نکنین=.=و اینکه داستان طنزی که گفته بودمو به این مناسبت میزارمXDتو پست بعد بیشتر راجب داستان میگم^-*منتظر معرفی نامه افراد تو رولم ب
نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی
موضوع: آیینه
صبح فرا می‌رسد و انگار روز متفاوتی در راه است. به نظر می‌آید یک میهمانی بزرگ در پیش است. امروز خانه ای پر از تلاطم مشاهده می‌شود که ناگهان در همین حوالی پدر وارد خانه می‌شود و یک کت و شلوار نو در دست دارد و به اهل خانه می‌گوید : شما که هنوز آماده نیستید، انگار نه انگار که ما فامیل درجه یک هستیم و باید زود برویم و میزبانی کنیم.مادر و بچه ها با شنیدن این سخن پدر از جا پریدند و به سویم حمله ور شدند. چند د
به نام خدای عزیزم.
سلام.
دیشب سر سفره یه اتفاق قشنگ افتاد.خواهرم ميخواست بره نوشابه بگیره و گفت چه رنگی بگیرم.من و داداشم گفتیم لیموناد بگیر.خواهرم دوباره می پرسید چه رنگی بگیرم و ما دوتا می گفتیم لیموناد و بقیه هم نظری نمی دادند.تا اینکه بابام خیلی آروم گفت خب لیموناد بگیر و خواهرم گفت خب رفتم لیموناد بگیرم.همون موقع من و داداشم ذوق خودمون را نشون دادیم و داداشم گفت آخ جون بالاخره حرف ما شد؛که بابام بهش گفت یه کم من پشتت اومدم که حرف تو شدا.
خودش میدونه که چه اتفاقاتی میتونست نیفته من خیلی میخاستمش ولی انقدر که من میخاستمش اون منو نخواست.
سالهام نتونستم فراموشش کنم چون به واقع دوستش داشتم.
ولی خوب چه میشه کرد شاید اینم شانس ما دونفربود که لب رودخونه هم میرفتیم خشکیده بود
فقط دلم میسوزه که این دوست داشتن زمان را حیف ومیل خودش کرد
بهترین سالای عمری که یطوردیگه گذشت ومیتونست طوردیگه بگذره.
ولی خوب دیگه شاید اینم پاداش عاشق شدن باشه.
امیدوارم روزی برسه که نوشته هام را دید
مردی
مقابل گل فروشی ایستاده بود و ميخواست دسته گلی برای مادرش که در شهر
دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود.وقتی از گل فروشی خارج شد، دختری را
دید که روی جدول خیابان نشسته بود و هق هق گریه میکرد. مرد نزدیک رفت و از
او پرسید: دختر خوب چرا گریه میکنی؟ختر در حالی که گریه میکرد، گفت:
ميخواستم برای مادرم یک شاخه گل رز بخرم ولیفقط 75 سنت دارم، درحالی که
گل رز 2 دلار میشود. مرد لبخند زد و گفت: با من بیا، من برای تو یک شاخه گل
رز قشنگ میخرم.

وقتی از گل
برای مشاهده ویدئو روی عکس کلیک بفرمایید. 

درسم که تموم شد با همکلاسیام یه گروه شدیم و یه کارگاه زدیم.همیشه دلم ميخواست از خانومایی که نیاز به کار دارن حمایت کنم.با بچه ها مطرح کردمهمشون موافقت کردن. کارگاه کوچیک ما روز به روز وسیع تر شد و الان خیلی از خانومای سرپرست خانواده با ما کار میکنن. هممون حالمون خیلی خوبه
منبع : سایت فرهنگی راسخون
از همون روزهای اول، عسل برام زیبا بود
اصلا نمیفهمیدم چرا مامان میگفت زشت ه
از همون اول، عزیز دلم بود. عاشقش بودم و دوست داشتم اونم باهام ارتباط برقرار کنه
فقط با باباش دوست بود و فرصتمون برای آشنایی خیلی کم بود(هفته ای چند ساعت)
عسل بزرگ و بزرگتر شد
کم کم پرهای خاکستری صورتش به سفید تبدیل شد
و جوری قشنگ شد که دیگه حتی مامان هم بهش نمیگفت زشت
 
تا مدتها، سهم من از این عشق، همون هفته ای چند ساعت بود
تا اینکه به یه دلایل و داستانهایی، عسل و باباش،
برای مشاهده ویدئو روی عکس کلیک بفرمایید. 

همیشه دلم ميخواست یه مدرسه بسازم-یه روزی این کارو میکنم اما الان تا جایی که بتونم کلاسای اموزشی رایگان میذارم برای بچه هایی که توان مالیشو ندارن.حالمو خوب میکنه.اقا اجازه این سوالو درست نوشتیم؟اووم بذار ببینم.افرین راه حلو درست رفتی ولی جواب اخرو یه بار دیگه حساب کن
منبع : سایت فرهنگی راسخون
باز فیلش یاد هندوستان کرد ،این جمله شاید کوتاه باشد اما نصف زندگی بنده، با این جمله ی کوتاه گذشته است . از کودکی یکی از آرزوهایم این بود که مدیر عامل شرکت بشوم. روزی معلم انشا این موضوع را روی تخته نوشت” اگر مدیر عامل بودید، چه می کردید؟” همه ،تندو‌تند با هیجان شروع به نوشتن کردند جز من که نشستم دم پنجره ‌و بیرون را تماشا می کردم! معلم دلیل ننوشتنم را پرسید :درجواب گفتم:” هیچی منتظرم تا منشی ام بیاید و برایم تایپ کند” این را هم بگویم که من قو
باز فیلش یاد هندوستان کرد ،این جمله شاید کوتاه باشد اما نصف زندگی بنده، با این جمله ی کوتاه گذشته است . از کودکی یکی از آرزوهایم این بود که مدیر عامل شرکت بشوم. روزی معلم انشا این موضوع را روی تخته نوشت” اگر مدیر عامل بودید، چه می کردید؟” همه ،تندو‌تند با هیجان شروع به نوشتن کردند جز من که نشستم دم پنجره ‌و بیرون را تماشا می کردم! معلم دلیل ننوشتنم را پرسید :درجواب گفتم:” هیچی منتظرم تا منشی ام بیاید و برایم تایپ کند” این را هم بگویم که من قو

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

هر چی که بخوای رادیو فارسی | پخش آهنگ عبدالرضافارسی آهنگ جدید آگاهترین املاک سیاست عین دیانت باس مووی _دانلود فیلم midnight دیجیتال مارکتینگ