بعضی از آدمها مثل یک آپارتمانند. مبله شیک راحت! اما دو روز که توش زندگی میکنی، دلت تا سرحد مرگ میگیره!بعضی آدمها مثل یه قلعه هستن! خودت را میکُشی تا بری داخلش! بعد میبینی اون تو هیچی نیست. جز چند تا سنگ کهنه و رنگ و رو رفته!اما.بعضیها مثل باغند! میری تو، قدم میزنی، نگاه میکنی، عطرش رو بو میکشی، رنگها رو تماشا میکنی. میری و میری، آخری هم در کار نیست. به دیوار که رسیدی بن بست نیست، میتونی دور باغ بگردی! چه آرامشی داره همنفس بودن با کسی که عمق سین
♦️ اگر در دل کسی جایی نداری، فرش زیر پایش هم نباش.
♦️ جایی که بودن و نبودنت هیچ فرقی ندارد، نبودنت را انتخاب کن. اینگونه به بودنت احترام گذاشتهای.
♦️ محبوب همه باش، معشوق یکی.
مهرت را به همه هدیه کن، عشقت را به یکی.
♦️ با هر رفتنی اشک نریز و با هر آمدنی لبخند نزن؛
شاید آنکه رفته باز گردد و آنکه آمده برود.
و آنقدر محکم و مقتدر باش که با این محبتها و بیمهریها زمینگیر نشوی.
♦️ لازم است گاهی در زندگی، بعضی آدمها را گم کنی تا خودت را
یا نور
من فیلم های علمی تخیلی رو دوست دارم و گاهی نگاه میکنم، احتمالا برای اینکه کلا از خیال پردازی لذت میبرم.شاید بعدا بیشتر راجع به این خیال پردازی ها نوشتم. اما فعلا بگذریم؛ این رو مطرح کردم تا برسم به این که توی تعدادی از این فیلم ها آدم هایی هستن که به اصطلاح یه هدیه دارن، یه توانایی خاص که از آدمهای معمولی متمایزشون میکنه، باعث قدرشون میشه و تبدیلشون میکنه به آدم های محترم و ارزشمندی که آدم معمولی ها رو هم نجات میدن.توی دنیای واقعی و ب
دانلود تحقیق برقراری ارتباط موثر و راهکارهای تقویت آن در افراد
دانلود تحقیق برقراری ارتباط موثر و راهکارهای تقویت آن در افراد تعداد صفحات : 70 با فرمت ورد و قابل ویرایش آدمها نهتنها دارای شکلها و سایزهای مختلفی هستند، بلکه انواع و اقسام شخصیتها را هم دارند. تفاوتهای آدمها با همدیگر درست به اندازه شباهتهای آنها به هم است. برای اینکه بتوانید به بهترین نحو ب
بعضی از آدمهاعجیب خوبندیادشان که می افتیروحت جانی دوباره میگیردیادشان که می افتیبی اراده لبخند بر لبانت مینشیندحتی وقتی کنارت نیستندلبخندشانتصویرشانصدایشانحرفهایشانهمه را پیشت امانت میگذارندو تو میمانی و یاد و آرزوی دیدار دوباره آنها
داستانک آموزنده قالیشویی موش ها فرش موش ها کثیف شده بود. خیلی کثیف. باید حتما شسته می شد. موش ها می خواستند خودشان آن را در حیاط خانه شان بشویند. اما وسایل لازم را نداشتند. آنها مجبور بودند وسایلشان را از لابلای وسایل توی انبار آدمها پیدا کنند. موشها دنبال …داستانک آموزنده قالیشویی موش ها
فرش موش ها کثیف شده بود. خیلی کثیف. باید حتما شسته می شد. موش ها می خواستند خودشان آن را در حیاط خانه شان بشویند. اما وسایل لازم را نداشتند. آنها مجبور بودند و
از محبت خار ها گل میشوند
محبت ، مکمل زندگی است نقاشِ رنگ به دستی است ، که بدون آن زندگی سیاه و سفید و یکنواخت میشود. بی تردید ، مهر و محبت از جنس خداوند است و بس و اگرنه کدام احساسی ، میتواند دلِ سنگ را اینگونه نرم کند؟! محبت همیشه گفتنی نیست جانم! گاه باید مهر و عشق را عملی ابراز کرد عشق و محبت ، چشم هارا بسی مهربان میسازدو من ،سخت به این می اندیشم که اگر روزی ، مهری وجود نداشته باشدچگونه به چشمان بی عطوفت و سخت و سنگدل بنگرم! بی چشمدا
مدتها بود تنقلاتی مثل چیپس و کرانچی و ازین موارد نگرفته بودم و ماه رمضان حسابی ما رو تحریم کرده بود. امروز موقع برگشتن به خونه از مغازه بزرگ و زیرزمین ولی دنج و کامل کمی چیپس و پفک خریدم. راستش رو بگم تو مسیر اومدن قیمت ها رو که دیدم گفتم باز قیمت ها زیاد شده و اگر نگیرم تا مدتها آرزو به دل خواهم بود. (آخه چیپس 4 تومنی رو کی حاضره بگیره دیگه؟!) خلاصه اینکه رفتم و چندتایی از محصولاتی که هنوز از قبل با قیمت قبلی باقی مانده بود گرفتم و اومدم که حساب ک
پیله کرده بودم به تو ، درست زمانی که از همه دنیا بریده بودم ، یکهو میان تنهایی محض شدی همدمم ، میون سردی قلبم شدی گرمی عشق میون نا امیدی از آدمها تو شدی امید من میون تلخی و غم ها تو شدی دلیل خنده های من کلمه خیلی بزرگیه که عظمتشو فقط کسی درک میکنه که به حریم تنهاییش اجازه ورود هیچ آدمی رو نداده دلخوشی ، این دلخوشی به یه دوست تو دوستم بودی نه فقط مردی که بخوام همسرم باشه دوستم بودی مثل دوستی با یه دختر ، غریزه نبود هوس نبود وقتی که درد و دل کرد
آدمها مثلِ کتابها هستند»بعضی آدمها جلد زرکوب دارند بعضی جلدِ ضخیم و بعضی نازک بعضی آدمها ترجمه شده اند بعضی از آدمها تجدید چاپ میشوندو بعضی از آدمها توقیفو بعضی از آدمها فتوکپی آدمهای دیگرندبعضی از آدمها تیتر دارند ، فهرست دارندو روی پیشانی بعضی از آدمها نوشتهاند :حق هرگونه استفاده ممنوع و محفوظ است ! »بعضی از آدمها قیمت روی جلد دارندبعضی از آدمها با چند درصد تخفیف به فروش میرسندو بعضی از آدمها بعد از فروش پ
گاهی نباش .خودت را بردار و کمی دورتر از قافله بایست ،وجودت را از همه ی آدم هایِ اطرافت دریغ کن .ببین چه کسی نبودنت را حس می کند ؟!چه کسی حواسش به حال و احوالاتِ توست ؟!سکوت کن و منتظر بمان و ببین کدام آدمِ با معرفتی برایِ پیدا کردنِ تو ، پس کوچه هایِ تنهایی ات را زیر و رو می کند ؟!کدامشان نگرانت می شود ؟!و اصلا چه کسی ، برای نگه داشتنِ تو ، به خودش زحمت می دهد ؟!اگر نبودی و دیدی آب از آبِ روزمرِگی هایشان تکان نخورد ، تعجب نکن !رسمِ آدم ها همین است
این روزها از اینکه از آدمها دورتر هستم آرامش بیشتری دارم
تجربه حرف ها و رفتارهایی که دلیلی برایشان پیدا نمیکنم باعث میشود فاصله بیشتری بگیرم
اینکه از شنیدن ادعای انسانیت و خوب بودن و با مرام بودن فاصله بگیرم تصمیم درستی بنظر میرسد
من هیچوقت آنقدرها هم نمیتوانستم به آدمها نزدیک بشوم
انگار که یک حباب بزرگ نامرئی دورم درست کرده باشم و اندازه اش برای کوچک تر شدن و در نتیجه نزدیک تر شدن به من بسته به رفتار و لحن بیان و مهر طرف مقابلم باشد
ق
تحقیق در مورد بیماری های فیزیولوژیک
چکیده مقاله:
بیماریهایی که در اثر کمبود مواد غذایی روی برنج ایجاد میشود.
کمبود آهن سبب از بین رفتن سبزی برگهای جوان و در نتیجه زردی آنها میگردد. برگهای مسنتر ممکن است زرد شوند و در اثر کمبود مفرط، بوتهها معمولاً میمیرند. علائم اولیه معمولاً 4 تا 5 هفته بعد از نشاءکاری اتفاق میافتد.
کمبود منگنز باعث ایجاد خطوط زرد بین رگبرگها از نوک به سمت قاعده برگها میشود که بعداً قهوهای تیره و نکروز می
در این مطلب میخوام برای شما کوچولو های خونه یک داستان کودکانه سرگرم کننده و جالب را بزارم. پس اگر مایلید من را تا آخر این مطلب همراهی کنید.
داستان کودکانه و سرگرم کننده قالیشویی موش ها
داستان کودکانه و سرگرم کننده قالیشویی موش ها قالیشویی پارو هم می خواهد. حالا موشها باید یک پارو پیدا می کردند. آنها یک کارد آشپز خانه پیدا کردند. اما مامان موشه دعوا کرد و گفت این وسیله ی خطرناکی است به درد ما نمی خورد…
فرش موشها کثیف شده بود. خیلی کثیف. باید ح
کلمات بی آنکه از آنها خواسته باشم مانند موجوداتی مرموز یکی پس از دیگری با نظمی خاص میخزند روی خطوط دفترم و من بدون اینکه برایم مهم باشد که زادگاهشان کجاست و چه قصد و نیتی را دنبال می کنند تنها شاهد این ماجرا هستم همیشه تصور میکردم پلیس خوبی نخواهم شد حق با من بود اینکه بتوانی سر از اینجور ماجراها دربیاوری نیاز به نوعی کنجکاوی داشت که خب در من یافت نمیشد و من اساسا آدم کنجکاوی نبودم مثلن یک روز پدرم خانواده اش را برای همیشه ترک کرد و من هرگز کن
باز هم سلام به همه سیما مایسی ها.
امروز یه مطلب اعتقادی-ی براتون گزاشتم که حالشو ببرین.
امیدوارم خوشتون بیاد.
"
"
"
"
"
"
"
"
"
خب بریم سراغ بحثمون:
خیلی از آدمها هستن که براشون اثبات نشده خدا وجود داره یا مثلا قرآن.
طبق برّسی های سیما مایس این افراد به دو علّت چنین فکرایی به سرشون میزنه که خیلی هم درسته:
1:تفکر در این باره
2:کسب اطلاعات از طریق سایت یا دیگر افراد
و امّا پاسخ:
""
ادامه مطلب
پادشاه ایران جمشید، شب بیست و نهم فروردین، در خواب دید ایران را آذین بسته اند اما هیچ کس را نمی شناخت. آدمها تن پوش دیگری داشتند. همه می دویدند، یکی گفت: اینجا چرا ایستاده ای؟! جشن نوروز به زودی فرا می رسد باید آن را با خویشاوندانت پاس بداری. جمشید با تعجب گفت: فردا جشن نوروز را آغاز می کنم. چرا امروز می دوید؟ آن مرد گفت: جمشید ده هزار سال پیش این جشن را بر پا نمود. زودتر به خانه ات رو که خویشاوندانت چشم بدر دارند. جمشید از خواب پرید و فهمید جشن نور
روزی را به خاطر دارم که بابا برای من پیراهنی سفید با خال های درشت سیاه خرید که دامنش پف دار بود و یقه اش پر بود از مروارید . من به معنای واقعی عاشقش بودم آنقدر که دلم نیامد بپوشمش ، گذاشته بودمش توی کمد و هر چند روز یکبار که دلم هوای یک دلخوشی جانانه می کرد ، سراغش می رفتم و یک دل سیر نگاهش می کردم و قند توی دل کودکی هایم آب می شد ؛ چشمانم را می بستم و خودم را با آن توی یک باغ پر از آبنبات های رنگی و گلهای سفید فرض می کردم و نفس عمیقس توأم با لبخند م
قصه کودکانه دوستی گوزن و زرافه
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود.سر ظهر بود و توی باغ وحش، حیوانات در حال استراحت بودند و آروم با هم حرف می زدند. فیل گفت این قفس خالی برای کیه؟ گوزن گفت حتما برای یک حیوون خیلی بزرگه . چون قفسش از قفس من بزرگتره.
خرس گفت هر کی باشه من ازش بزرگترم اینو یادتون بمونه. شیر غرشی کرد و گفت: چقدر حرف می زنید. ساکت باشید بگذارید یک ساعت بخوابم. از صبح، تماشاچیا خیلی خسته ام کردند.
ناگهان در باغ وحش باز شد و آدم
کوه به کوه نمیرسد ، آدم به آدم میرسد
کودک که بودم ، میشنیدم زمین گرد است و خنده سر میدادم زمان اما همه چیز را تداعی میکند. بزرگتر که شدم، زمین و زمان دست به دست هم، گرد بودن زمین را برایم ثابت کردند، زمان ، بهتر از هر آموزگاری ، به من آموخت که هیچ چیز آنطور نمیماند که شاید هرگز کوهی به کوه نرسد ، آدم اما به آدم خواهد رسید بازی ، همیشه برد دارد، اما برنده همیشه یک نفر نیست! فهمیدم ، دنیا ، بد تلافی کننده ای است مهر هایی که میورزی ، جانانه به
قبلا برایت از رفتنش گفته بودم.از ویترین عروسک فروشی،از دستهایی که برای آخرین بار گونه هایم را نوازش کردند و لبهایی که برای آخرین بار لبهایمرا بوسیدند.آری من رفتنش را برایت گفتم اما آیا تو خوب فهمیدی؟"رفتن"،به نظر تو چند نفر در این دنیا این واژه را خوب فهمیده اند؟چند نفر "رفتن"را،تماشای "رفتن" را،ماندن در "رفتن" را و خیلی چیزهای دیگر مربوط به این واژه ی عاصی را خوب فهمیده اند؟من فهمیدم،نه جلوی آن مغازه ی عروسک فروشی،نه در آخرین شبی که در آغ
تنهایی؟ عجیبه. مثل اینه که به یکی بگی "میدونم تو، تویی. منم، خودمم. ولی میشه یه لحظه بیای و من بشی؟ میشه یه دقیقه انقدر اهمیت بدی که تبدیل به خودِ من بشی؟"اگه تو جمعی بودی سرتُ چندبار برگردوندی و هر چندبارش با یه نفر چشم تو چشم شدی. سرحرفُ باهاش باز کن. لبخند بهش بزن. اگه میبینی حالش بده، ادای ادمهای نگران ُ دربیار.چقدر دارمچرت میبافم.اصل موضوعُ بگم؟وسط یه خونه پر از آدمم که حس میکنم هیچجایی برای من نیست. جایی که آدمها طعنه شده جزوی ا
دید نزدیک است که بیفتد و دست و پایش بشکند. مستاصل شد و صوتش را رو به بالا کرد و گفت: ای خدا گلهام نذر تو برای اینکه از درخت سالم پایین بیایم.»
داستان کشک و پشم
داستان کشک و پشم , چوپانی گله را به صحرا برد و به درخت گردوی تنومندی رسید. از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد که ناگهان گردباد سختی در گرفت. خواست فرود آید، ترسید. باد شاخهای را که چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف میبرد. دید نزدیک است که بیفتد و دست و پایش بشکند. مستاصل شد و صوتش ر
روزى حضرت عیسى (ع) در سفرى، همراهى پیدا كرد. آن دو پس از مدتى راه رفتن گرسنه شدند. به دهكدهاى رسیدند و حضرت به آن مرد همراه خود فرمود باید نانىتهیه كنیم. آن مرد پذیرفت كه تهیه نان با او باشد. حضرت مشغول به نماز بود كه آن مرد سه قرص نان آورد و مقدارى صبر كرد تا نماز حضرت به پایان رسد. چون مقدارى طول كشید، یكى از نانها را خورد. بعد حضرت پرسید قرص دیگر نان چه شد؟ او گفت: همین دو تا بود. پس از آن مقدارى راه رفتند تا به چند آهو برخوردند، حضرت یكى از آنه
+یک بار برای همیشه: قبل گم کردن اشیائی که خیلی برامون مهم هستن، روشون شماره تماس بنویسیم، نه آدرس! آدمها نوکر ما نیستن.
دوتا داستان مشابه برای من پیش اومده که گفتم قبل اینکه بشه سه تا داستان، نشرش بدیم بلکه نفر بعدی از تکرار این اشتباه جلوگیری کنه؛
داستان اول: چند سال قبل رفتگر کوچه منو صدا کرد، یک کیف پول زنونه توی سطل زباله پیدا کرده بود، با کلی کارت بانکی و کارت دانشگاهی داخلش، که روی همشون آدرس خانم صاحب کیف نوشته شده بود ولی اثری از شماره
تمام راه برگشت ب این فکر میکردم ک تنهایی چقدر غصه بزرگیست!
تعریف میکرد ک بچه ها را عروس و داماد کرده و هرکدامشان حالا ۴۰,۵۰ سال سنشان است,خودش مانده توی خانه ای ک حتی بزور هم نمیتوان اسم خانه رویش گذاشت.پیرزن ۷۲ساله ای ک لابلای بازیافت ها توی یک اتاقک تاریک و حیاطی کوچک زندگی میکند,تمام دلخوشی اش دوتا مرغ است.
وقتی پرسیدم مادرجان خب چرا نمیری پیش نوه ت زندگی کنی؟پاسخش یک گزاره دو کلمه ای بود:عادت کردم!
عادت عجیبیست,عادت ب زندگی بین بازیافتی ها
روزى حضرت عیسى (ع) در سفرى، همراهى پیدا كرد. آن دو پس از مدتى راه رفتن گرسنه شدند. به دهكدهrlm;اى رسیدند و حضرت به آن مرد همراه خود فرمود باید نانىrlm;تهیه كنیم. آن مرد پذیرفت كه تهیه نان با او باشد. حضرت مشغول به نماز بود كه آن مرد سه قرص نان آورد و مقدارى صبر كرد تا نماز حضرت به پایان رسد. چون مقدارى طول كشید، یكى از نانها را خورد. بعد حضرت پرسید قرص دیگر نان چه شد؟ او گفت: همین دو تا بود. پس از آن مقدارى راه رفتند تا به چند آهو برخوردند، حضرت یكى از آن
روزى حضرت عیسى (ع) در سفرى، همراهى پیدا كرد. آن دو پس از مدتى راه رفتن گرسنه شدند. به دهكدهrlm;اى رسیدند و حضرت به آن مرد همراه خود فرمود باید نانىrlm;تهیه كنیم. آن مرد پذیرفت كه تهیه نان با او باشد. حضرت مشغول به نماز بود كه آن مرد سه قرص نان آورد و مقدارى صبر كرد تا نماز حضرت به پایان رسد. چون مقدارى طول كشید، یكى از نانها را خورد. بعد حضرت پرسید قرص دیگر نان چه شد؟ او گفت: همین دو تا بود. پس از آن مقدارى راه رفتند تا به چند آهو برخوردند، حضرت یكى از آن
بعضی وقت ها ما آدمها یه الماسی تو دستمون داریم،
چشممون به یه گردو میفته که رو زمین داره تو سراشیبی میچرخه وپایین وبالا میره،
دنبال گردو میدویم، آنقدر تند دنبال گردو میدویم که حواسمون ازالماس دستمون پرت میشه.
وسط های راه خودمونو پرت میکنیم و گردورو بالاخره میگیریمش،
الماس از دستمون پرت میشه و میره ته چاه عمیق.
گردو رو میشکنیم و می بینیم پوچه و گندیده !،،،،
ما می مونیم و پوست گردو و یه گندیده و یه دهن باز ویه حسرت !
قدر" الماسی "که
انواع مختلفی از دستگاه ها و رایحه های خوشبو کننده هوا وجود دارند که با پراکنده نمودن اسانس ها فضا را پراکنده میکنند و ما آنها را استشمام میکنیم. ممکن است در بسیاری از موارد استفاده ما از این دستگاه ها و تجهیزات خوشبوکننده هوا فقط خوشبو کردن محیط باشد، اما بازه استفاده و کاربرد آنها میتواند در رفتار، خلق و خو، عواطف و احساسات، تمرکز و حتی سلامت ما تاثیر گذاری به سزایی داشته باشد.دستگاه خوشبوکننده اتوماتیک هواخوشبو کننده های هوا با استفاده ا
درباره این سایت