داستان ترسناک ما اهل شمال هستیم پدر بزرگم یه ویلا داره که از پنجره اش میشه دریا رو دید تو تابستون ما هم رفتیم توی اون ویلا روز های اول همچی خیلی خوب بود راحت میخوابیدم و خیلی چیز های دیگه برای شنا میرفیتم دریا روز هایی که میخواستیم برگردیم یعنی قرارمون این بود که تو اونجا 8 روز بمونیم این اتفاقی که میخوام بگم مربوط روز 6 میشه ما بازم مثل شب های قبل هر کدوممون رفتیم تو اتاق های دو تختخوابه من و مامانم تو یه اتاق بابام و داداشم تو یه اتاق اتاق
1- تنها یکبار کلید فراخوان کابین را فشار داده فشار دادن بیش از یکبار تاثیری در زود رسیدن آن ندارد.2- تا کابین آسانور بصورت کامل توقف نکرده برای سوار شدن و پیاده شدن در را باز نکنيد
3- هنگام سوار شدن به آسانسور، از توقف کامل آن مطمئن شوید.4- هیچوقت بیشتر از ظرفیت آسانسور سوار نشوید.
5- به کودکان خود روش استفاده صحیح از آسانسور را آموزش دهید.6- از بازی کردن بچه ها با آسانسور جلوگیری کنيد.7- در هنگام ورود به آسانسور، رعایت حال سالمندان ، کودکان و معلو
روزی روزگاری عرب بیابان گردی بود که با فروش شتران روزگار میگذرانید. او هر بار چند شتر را به جایی میبرد و به خریداران می فروخت. عرب،مرد ساده دلی بود و همین ساده دلی گاه او را سخت به زحمت می انداخت . روزی ده شتر قطار کرد و سوار بر یکی از ان ها شد و به راه افتاد.او مدتی که رفت شتر هایش را شمرد نه شتر بوده . ان را که سوار بود حساب نکرده بود . نگران شد و با خودش گفت :دیدی چه کردم ؟به جای ده شتر نه شتر با خود اورده ام. حالا جواب خریدار را چگونه بدهم؟ بعد ا
دخترانه های یک ذهن خوددرگیر ( شهروز براری صیقلانی ) من هفته رو خیس ، و بالدار ، بطور سینه خیز و با درد گذراندم . ما دهه ی شصتی ها خیلی ماهیم . والا. خلاصه با بی حوصلگی سوار بر قايق تکنفره ای در تلاطم دریای طوفانی از جنس دخترانه های ماهانه ، پارو زدم تا ساحل ارامش رو از پشت امواج غریب در غم انگیزترین لحظات هفته ،یعنی غروب جمعه دیدم .
ادامه مطلب
مردی که سوار بر بالن در حال حرکت بود ناگهان به یاد آورد قرار مهمّی دارد؛ ارتفاعش را کم کرد و از مردی که روی زمین بود پرسید:
"ببخشید آقا ؛ من قرار مهمّی دارم ، ممکنه به من بگویید کجا هستم تا ببینم به موقع به قرارم می رسم یا نه؟"
مرد روی زمین: بله، شما در ارتفاع حدودا ً ۶ متری در طول جغرافیایی "۱٨'۲۴ ۸۷oو عرض جغرافیایی "۴۱'۲۱ ۳۷oهستید.
مرد بالن سوار:شما باید مهندس باشید.
مرد روی زمین: بله، از کجا فهمیدید؟؟"
مرد بالن سوار:چون اطلاعاتی که شما به من دادید
زن وشوهر جوانی سوار برموتورسیکلت در دل شب می راندند.
انها از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتند.
زن جوان: یواشتر برو من می ترسم
مرد جوان: نه ، اینجوری خیلی بهتره!
زن جوان: خواهش می کنم ، من خیلی میترسم
مردجوان: خوب، اما اول باید بگی دوستم داری
زن جوان: دوستت دارم ، حالامی شه یواشتر برونی
مرد جوان: مرا محکم بگیر
زن جوان: خوب، حالا می شه یواشتر برونی؟
مرد جوان: باشه ، به شرط این که کلاه کاسکت مرا برداری و روی سرت بذاری، اخه نمی تونم راحت برونم، اذیت
هزار پا هر روزوبا خودش می گفت: آخه هزار تا پای کوچولو به چه دردم می خورد! من که نمی توانم با این پاها هیچ کار بزرگ و مهمی انجام بدهم.یک روز که هزار پا داشت تو باغ راه می رفت صدایی شنید . صداها می گفتند: کمک،کمک. لطفا به ما کمک کنيد.لطفا به ما کمک کنيد. هزار پا دورو برش رانگاه کرد . یک چاله کوچک آب دید که چند تا مورچه داشتند در آب دست و پا می زدند. هزار پا گفت: نترسید.نترسید. الان خودم نجاتتان می دهم. بعد زودی رفت تو پاله و مورچه ها از روی پاهای او بالا آ
فروشگاه دیدم که اون قايق فقط یه ماکت بوده و سرجمع نیم کیلوگرمم وزن نداره و پوسته ی کاغذیش پاره شده و توی هوا تاب میخوره ، سریع چهره ی شهروز توی ذهنم تداعی شد ، نگاه کردم دیدم ته فروشگاه هنوز یه موتور سیکلت هارلی دیویدسون پارکه ، که روش نوشه ، شهروزرفتم و شلنگ بنزینش را پاره کردم ، یه فندک زدم و در رفتم کل وجودم خشم بود ، برگشتم خونه ، دیدم جلوی خونه مون شلوغه ، با تعجب دیدم که قايق رو شهروز آورده و با پدرش دارند تحویل میدند ، رفتم جلو ، شهروز
خانم جوانی در سالن انتظار فرودگاهی بزرگ منتظر اعلام برای سوار شدن به هواپیما بود. باید ساعات زیادی رو برای سوار شدن به هواپیما سپری می کرد و تا پرواز هواپیما مدت زیادی مونده بود، پس تصمیم گرفت یه کتاب بخره و با مطالعه این مدت رو بگذرونه. اون همین طور یه پاکت شیرینی خرید .
اون خانم نشست رو یه صندلی راحتی در قسمتی که مخصوص افراد مهم بود تا هم با خیال راحت استراحت کنه و هم کتابشو بخونه کنار دستش. اون جایی که پاکت شیرینی اش بود .یه آقایی نشست روی ص
خانم جوانی در سالن انتظار فرودگاهی بزرگ منتظر اعلام برای سوار شدن به هواپیما بود. باید ساعات زیادی رو برای سوار شدن به هواپیما سپری می کرد و تا پرواز هواپیما مدت زیادی مونده بود، پس تصمیم گرفت یه کتاب بخره و با مطالعه این مدت رو بگذرونه. اون همین طور یه پاکت شیرینی خرید .
اون خانم نشست رو یه صندلی راحتی در قسمتی که مخصوص افراد مهم بود تا هم با خیال راحت استراحت کنه و هم کتابشو بخونه کنار دستش. اون جایی که پاکت شیرینی اش بود .یه آقایی نشست روی
ویروس کرونا علی رغم درد و رنج هایی که به جسم و روان ما وارد میکند میتواند همچون بسیاری از درد و رنج ها برای بشر تجربه و عبرت هایی را به همراه داشته باشد. در این میان آنچه بیش از همه ذهن مرا به خود مشغول کرده همه گیر بودن این بیماری است. بسیار کم پیش آمده یک ویروس تقریبا برای همه کس و همه جا تحدید باشد. تقریبا هیچکس از شر این بیماری در امان نیست. کرونا غنی و فقیر، حاکم و محکوم، مستکبر و مستضعف، دیندار و بی دین، خداباور و خدا ناباور نمی شناسد همه
پایه هشتم انشا با موضوع زیبایی های دریا و ساحل
مقدمه:بعید است که عاشق زیبایی های دریا نباشید، دریا همیشه می تواند حس خوبی به انسان منتقل کند، اما همانقدر هم بی رحم است، سال ها می تواند یک کار را انجام دهد بدون این که لحظه ای خسته شود، اگر حس می کنيد که دریا یکی از عجیب ترین پدیده های دنیا است باید بگوییم که کاملا درست حدس زدید.
تنه انشاء:دریا محل کسب انسان های زیادی است که با صید ماهی می توانند روزگار خود را بگذانند، کشتی ها و قايق های زیادی به
تبریز امروز: داشتیم با بابام توی حمام آب بازی و قايق رانی و جنگ آبی می کردیم، بابام بعد از پاشیدن آب روی قايق من یواشکی آمد و با دستش یکی از دو قايق من را در.یارا دانلود بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد.
نام کتاب : قصه ها تصویری از گلستان
نویسنده : مژگان شیخی
انتشارات : بنفشه
توضیحات :
کتابی که معرفی می کنم قصه های تصویری از گلستان می باشد که به زبان ساده آمده تا برای کودکان قابل فهم باشد و همانطور که می دانید نویسنده ی کتاب گلستان سعدی هست و این کتاب فقط به زبان مژگان شیخی می باشد کتاب دارای ۷۲ صفحه و۶ داستان به عنوان های ( غلام دریا ندیده ، شاهزاده کوتاه قد ، نگهبان جوان ، درویش طمع کار ، گدایی که پادشاه شد ، سفر دور و دراز ) است و مناسب گروه سنی
من در شب تنهایی آنقدر قدم خواهم زد که تو را بیابم
آنقدر بوی نان تازه را فرو میکشم تا قربانت بشوم
من برای تک تک غم هایت خودم را به آب و آتش میزنم
ای تو؛
ای من.
ای همنشین تنهایی هایم
آه! دریا دریا حسرت، دریا دریا عشق، اما نه برای من، برای تو.
+برایم بگویید! بگویید چه حسی از خود خود خودتان دارید؟ خودتان را بگذارید آنطرف تر، کمی نگاهش کنيد.
موضوعات انشا پایه به پایه :
پایه هفتم۱- شرح کوتاهی برای یک عکس خانوادگی .۲- کشیدن یک تصویر برای یکی از حکایات کتاب و نوشتن زیر نویس.۳- پنجره ای رو به پاییز.سفری خیالی به قطب شمال.۴- جان بخشی نشانه های اختصاری در یک داستان کودکانه.۵- ساحل دریا در غروب پاییز.۶- چهارشنبه سوری .۷- مهربان کیست در آیینه دل؟۸- انشا با شبکه های معنایی الف ( دریا - طوفان- ماهیگیر - قايق - کلبه )ب ( پاییز - کلاغ- خش خش - خزان- رخوت- شاخه - خشک- خورشید- سرخ- درخت)۹ توصیف یک جزیره ن
کتاب مهارت های نوشتاری پایه نهم درس ۴ صفحه ۵۸ انشا آزاد
انشا با موضوع اتوبوس شلوغ
داخل یک اتوبوس شلوغ را تصور کنيد و تصور ذهنی خود را بنویسید
امروز عصر برای برگشت به سمت خانه از مدرسه سوار اتوبوس شدم وقتی سوار اتوبوس شدم متوجه شدم که بسیار شلوغ است پیرزن ها و پیر مردهایی که روی صندلی نشسته اندو با عشق و محبت به جوانانی که وسط اتوبوس به علت نبودن صندلی خالی ایستاده اند نگاه میک نند و با حسرت و به یاد روز های جوانی خود به آن روزها نگاه می کنن
Panthons سطوح شناور هستند که به آب اجازه گردش در آب دریا را در بستر دریا که کشتیها در دریا و دریا وجود دارند ، میدهد . مزخرف نگو . این نوع ساختار نیز میتواند در ساخت یک مزرعه ماهی و مزرعه میگو برای ایجاد یک کریدور برای نظارت بر قفس پرورش ماهی مورد استفاده قرار گیرد .با توجه به رونق صنعت دریایی و حضور بیش از ۳،۰۰۰ کشتی سنتی و صنعتی در Chabahar و حومه ، پنج کارگاه شناور در منطقهای وجود دارد که تمام مواد خام مورد نیاز را تامین میکند ، از جمله انوا
مرد ثروتمندی سوار بر اتومبیل گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابانی میگذشت.ناگهان پسر بچه ای پاره آجری به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر له اتومبیل او برخورد کرد. مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که صدمه زیادی به اتومبیلش وارد شده. به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند.پسرک گریه کنان ، با تلاش فراوان توجه مرد را به سمت پیاده رو، جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاد بود جلب کرد.پسرگفت:اینجا خیابان خلوتی است و به ن
معتبر ترین سایت شرط بندی ایرانی
اینترنت مکان خوبی برای یافتن نمایندگی های آنلاین است ، اما ممکن است مجبور شوید هزینه حمل و نقل و حمل و نقل را بپردازید ، به علاوه مشکل یافتن تعمیرگاه را دارید.تصویری با عنوان خرید دوچرخه کوهستان مرحله 114از دوچرخه های دست دوم اجتناب کنيد ، مگر اینکه بسیار آگاه باشید. خرید دوچرخه دست دوم روش خوبی برای بدست آوردن هزینه های بسیار زیاد است ، اما جدا کردن آن نیز آسان است. اگر اطلاعات زیادی در مورد دوچرخه ندارید ، فرو
معتبر ترین سایت شرط بندی ایرانی
اینترنت مکان خوبی برای یافتن نمایندگی های آنلاین است ، اما ممکن است مجبور شوید هزینه حمل و نقل و حمل و نقل را بپردازید ، به علاوه مشکل یافتن تعمیرگاه را دارید.تصویری با عنوان خرید دوچرخه کوهستان مرحله 114از دوچرخه های دست دوم اجتناب کنيد ، مگر اینکه بسیار آگاه باشید. خرید دوچرخه دست دوم روش خوبی برای بدست آوردن هزینه های بسیار زیاد است ، اما جدا کردن آن نیز آسان است. اگر اطلاعات زیادی در مورد دوچرخه ندارید ، فرو
داستان یک معلم
روز اول مهر ابلاغ به دست به سمت روستای حان جان از یکی از دهات شهر سرابله ازتوابع شهرستان شیروان چرداول در ایلام در کنار پارک ملت شهر ایلام سوار تویتای دو کابینه ای شدم ، که پنج یا شش نفر دیگر را هم سوار کرده بود. خودم را روی صندلی جا زدم هنوز خوب داخل ماشین را برانداز نکرده بودم ، صبح زود بود ، سلام کردم
واقعا جهان بینی چیست؟چه ومی داره من جهان بینی یاد بگیرم؟
جهان بینی ،علم چگونه زندگی کردن است،این مقوله درمان اعتیاد،نه تنها برای فرد معتاد،که برای برخوردارشدن همه انسان ها از زندگی توام با ارامش لازم و ضروری است!لازم است!
جهان بینی از جمله منابع اموزشی مهم در کنگره است که شخص باید ان را با جان و دل لمس و درک کند تا بتواند به یک صلح درونی با خودش و با همه دنیای پیرامونش برسد،
این دست اورد ان قدر مهم هست که تفاوت بین شخص معتادی که چیزی از جهان
یدن جوانمردیاسب سواری ، مرد چلاقی را سر راه خود دید که از او کمک می خواستمرد سوار دلش به حال او سوخت از اسب پیاده شد و او را از جا بلند کردو روی اسب گذاشت تا او را به مقصد برساندمرد چلاق وقتی بر اسب سوار شد ، دهنه ی اسب را کشید و گفت : …اسب را بردم ، و با اسب گریخت!اما پیش از آنکه دور شود صاحب اسب داد زد : تو تنها اسب را نبردی ، جوانمردی را هم بردی!اسب مال تو ؛ اما گوش کن ببین چه می گویم:مرد چلاق اسب را نگه داشت و گفت بگو می شنوم.مرد سوار گفت : هر
تاریخ انتشار : شنبه 30 / 09 / 2017
مشاهده :
سایر خبرهای : داستان کوتاه
RSS
اشتراک گذاری:
داستان یک روز کنار دریا , پیرزنی برای اولین بار در عمرش کنار دریا میرفت با ادامه داستان با ما همراه باشید
داستان یک روز کنار دریا
داستان یک روز کنار دریا , قبل از اینکه راه بیفتد، همسایه ها دورش را گرفتند و گفتند که از بابت همه چیز خیالش جمع باشد و فقط برای آنها یک شیشه آبدریا سوغات بیاورد!بالاخره پیرزن کنار دریا رسید. آن موقع، اوج مد بود و آب دریا حسابی بال
روزی رسول خدا (صل الله علیه و آله) نشسته بود، عزراییل به زیارت آن حضرت آمد.پیامبر(صل الله علیه و آله) از او پرسید:ای برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسان ها هستی.آیا در هنگام جان کندن آنها دلت برای کسی سوخته است؟عزارئیل گفت در این مدت دلم برای دو نفر سوخت:…۱-
روزی دریایی طوفانی شد و امواج سهمگین آن یک کشتی را در هم شکست همه سر
نشینان کشتی غرق شدند، تنها یک زن حامله نجات یافت او سوار بر پاره تخته
کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به
یك شركت بزرگ قصد استخدام تنها یك نفر را داشت. بدین منظور آزمونی برگزار
كرد كه تنها یك پرسش داشت. پرسش این بود : شما در یك شب طوفانی سرد در حال
رانندگی از خیابانی هستید. از جلوی یك ایستگاه اتوبوس در حال عبور كردن
هستید. سه نفر داخل ایستگاه منتظر اتوبوس هستند.
یك پیرزن كه در حال مرگ است.
یك پزشك كه قبلاً جان شما را نجات داده است.
یك (خانم یا آقا) كه در رویاهایتان خیال ازدواج با او را دارید.
شما می توانید تنها یكی از این سه نفر را برای سوار نمود
موضوع انشا: نگذار زمین، دو تا شود
این روزها، در افکار خود غرق شده ام؛ اما اشتباه نکن، فقط من نیستم.هواپیمای خیال مسافران زیادی دارد، اما هنوز جا هست، تو هم سوار شو. بیا تا با هم به دوردست ها، به آینده ی زمین سفر کنیم.
جیک جیک گنجشکان با صدای بی صدای سکوت در هم آمیخته است. در میان عطر گل ها، طراوت برگ ها، بلندای قد درختان و معصومیت نگاه سبز سبزه ها، قدم زدن به سوی ساحل لذت وصف ناپذیری به درون انسان سرازیر می کند.بوی نشاط از هر سو به مشام می رسد.
نگا
به نام خدا موضوع انشا: درباره طبیعت !من طبیعت را خیلی دوست دارم علاوه بر من همه طبیعت را دوست دارند، به عنوان مثال برخی از انسان های قاچاقچی نیکوکار برای برخی از جانوران زیبا تورهای گردشگری برگزار می کنند، آنها را داخل اتوبوس وی.آی.پی سوار کرده و به شهرهای توریستی دیگر می فرستند و در دبّاغ خانه های پنج ستاره و کشتارگاه های لوکس از آنها پذیرایی می کنند.همچنین برخی انسان های شریف دیگر که مثل من طبیعت را دوست دارند، اتحادیه صنفی قاچاقچیان چوب ر
پستچی؛ قسمت سوم
آخرین قطره ی آب قند را که داخل دهانم ریختند، تازه یادم آمد کجا هستم. روی نیمکتهای اداره پست، مرا خوابانده بودند و خانمی با قاشق چایخوری، قطره قطره آب قند در دهانم می ریخت،پیرمرد عینکی مدام می گفت: چیتا خانم صدای منو می شنوی؟ خوبی؟ چت شد یه دفعه؟سرم را بلند کردم. اتاق دور سرم می چرخید. اما اثری از پیک الهی نبود! نکند همه را خواب دیده بودم! چطور باید از آنها می پرسیدم؟ خدا به دادم رسید.پیرمرد گفت: حاج علی رفته موتورشو بیاره برسونت
درباره این سایت