نتایج جستجو برای عبارت :

اگر دیوار نبود چه میشد

دانلود پاورپوینت ديوار دیافراگمی محصول دانلودی: پاورپوینت ديوار دیافراگمی تعداد اسلاید: 14 قابل ویرایش: می باشد کیفیت محصول: ***** ديوار دیافراگمى از دو جداره آجرى تشكیل مى شود كه توسط تیغه هاى عرضى یا دیافراگمهاى درون فضاى مجوف پهن میانى یكد یگر پیوند مى خورند به طوى كه ديوار از لحاظ سازه اى از یك مجموع صندوغ صلب یا مقا طع ا شكل تشكیل مى گردد. ديوار پرهاى به صورت یك ديوار دو جداره معمولى ساخته مى شود كه براى تقویت ديوار
متن آهنگ زندگیمون قصه نبود از بهنام بانیآخر قصه سهممون یه قصر شیشه ای نبودهیچ موقع آرزوهامون اینجور کلیشه ای نبود
متن آهنگ زندگیمون قصه نبود از بهنام بانیآخر قصه سهممون یه قصر شیشه ای نبودهیچ موقع آرزوهامون اینجور کلیشه ای نبود
تصورش سخته ولی دنیا رو بهتر میکنیمما با همین خیال خوش این روزا رو سر میکنیمزندگیمون قصه نبود که تو کتابا گم بشهنباید این رویای شب میون خوابا گم بشهستاره آرزو کنی میبینی که تو مشتتهبرای آرزوت بجنگ تموم دنیا پشتتهتک
از ديوار های دودیاز خیابان های شلوغ از باران سیاهبه کودکی پناه آوردن به نوستالژی سال ها پیشبه کوچه ای که تنها نامش از ده سال قبل روی آبیِ تابلو باقی ماندهاز چهره شهری که دیگرنمیشناسی اشاز آدم هایی که از پایتخت شهری بی‌رحم ساخته اندبه تخت پناه آوردنبه خانه ای که طبقه چهارمواحد نهمهنوز چیزی از خاطرات را لای ترک های ديوارشپنهان کردهخوابیدن خوردنخوابیدنخوابیدنو خوا.فراراز یکسال و اندی پیش از شعری که درد بوده و اتهام فرار از فکرفکرِ تنهاییت
داستان در مورد  عصبانیت برای کودکان
یكی بود یكی نبود، بچه ی كوچك و بداخلاقی بود. روزی پدرش به او كیسه ای پر از میخ و یك چكش داد و گفت هر وقت عصبانی شدی، یك میخ به ديوار روبرو بكوب.
روز اول پسرك مجبور شد 37 میخ به ديوار روبرو بكوبد. در روزها و هفته ها ی بعد كه پسرك توانست خلق و خوی خود را كنترل كند و كمتر عصبانی شود، تعداد میخهایی كه به ديوار كوفته بود رفته رفته كمتر شد. پسرك متوجه شد كه آسانتر آنست كه عصبانی شدن خودش را كنترل كند تا آنكه میخها را
ديوار چینی
1- ديواری كه از آجر فشاری یا با سنگ مخلوط و یا با مصالح دیگر با ملات ماسه سیمان یا ماسه آهك ویا ملات باتارد چیده شده .
2- نمای ديوار را می توان از ابتدا با نما سازی خارجی پیوسته ساخته و به تدریج بالا ببرد بطوری كه هر رگ آجر چینی قسمت جلوی كار آجر تراشیده گذارده و پشت آنرا از آجر فشاری یا مصالح دیگر می چینند.كه ضخامت و مقاومت هر ديوار بستگی به نوع كار بری آن دارد .كه در این ساختمان بیشتر ديوار چینی هابه وسیله آجر لفتون و آجر فشاری انجام گ
# داستان !
 
میخ واستون ی داستان بگم " داستانی ک شیرینه ولی تهش غم -!
_ شیرینیش بابت اتفاقات خوشش بود ولی ته تلخش واس مرگ اخرش .
میخ از دختری چش تیله ای بگم ک تمام زندگیش مادرش بود !!
دختری ک صبا با صدا مادرش ع خاب پا ميشد و شبا با لالایی هاش ب خاب می رفت :)
دختری ک ط ناز و نعمت زیاد بزرگ شده بود و برا همه عزیز بود .
دختری ک همیشه غرق در افکار و شیطنت های کودکانش بود و دنیاشو مث ی بازی میدید .
دختری عاشق چشای سبز یشمی مادرش بود .
اما دیگ با صدای مادرش ب
صفحه 20:
موضوع: باران
بوی نم خاک اغشته شده از قطرات ریز و درشت باران را با ولع نفس میکشیدم و ریه هایم را از طراوتش پر میکردم و حس خوب حاصل از ان را به تکاتک سلول های بدنم تزریق میکردم،گوش هایم از صدای چیکه چیکه ضرابت قطرات بر روی شیشه های ویترین مغازه ها پر شده بود به راستی که بهترین نغمه موسیقی همین است.
اما این باران، باران همیشگی نبود، دلسوز نبود، عاشق نبود،دلگیر بود، با غیظ میبارید،این را هرکس دیگری میتوانست بفهمد و درک کند. شاید باران نیز ه
شهدای گمنام
خیلی گشته بودیم نه پلاکی نه کارتی.
چیزی همراهش نبود.لباس فرم سپاه به تنش بود.چیزی شبیه دکمه پیراهن نظرم رو به خودش جلب کرد.خوب که دقت کردم دیدم یک نگین عقیق است که انگار جمله ای رویش حک شده بود.خاک ها و گل ها را پاک کردم.دیگر نیازی نبود دنبال پلاکش باشیم .
روی عقیق نوشته شده بود:به یاد شدای گمنام.
"قصه کودکانه" ملکه گل هاروزی روزگاری، دختری مهربان در كنار باغ زیبا و پرگل زندگی می كرد، كه به ملكه گل ها شهرت داشت. چند سالی بود كه وی هر صبح به گل ها سر میزد ، آنها را نوازش می كرد و بعد به آبیاری آنها مشغول ميشد.مدتی بعد، به بیماری سختی مبتلا شد و نتوانست به باغ برود. دلش برای گل ها تنگ شده بود و هرروز از غم دوری گل ها گریه می كرد. گل ها هم خیلی دلشان برای ملكه گل ها تنگ شده بود، دیگر كسی نبود آنها را نوازش كند یا برای شان اواز بخواند.روزی از همان
بسم اللهسلام.چندتا از یادداشت های گذشته را ک مرور میکردم یادم امد به حسام.خواستم از او بگویم.ن میشناسمش.ن دیدمش.ن میدانم دقیقا کجای این دنیاست.یک نام میدانم و چندی خاطرهچند سال پیش بود.اشتباها برخوردم ب یک پیج در اینستاگرام.حصین.توجهم جلب شد و چندتا از پست ها را خواندمپیج برای مدافع حرم لبنانی بود به نام حسام.مدافعی ک یکسالی ميشد هیچ اثری غیر یک پلاک خونی از او و رفیقش نبود.ذهنم درگیرش بود ک روز بعد شکه شدم.حسام زنده بود.و او را بعد از یک سال و
دیوونم کرده بوداونم دیوونه بودمثل بچه ها هرکاری دلش میخواست میکرددوست داشت من به لباش رژ بمالممیدونست وقتی توی چشمام نگاه میکنه دستام میلرزهاونوقت دوره لباشم قرمز ميشدمیخندید. میخندیدو.منم اشک تو چشمام جمع ميشدصدای خنده هاش آهنگ خاصی داشتچشماش مثل یه چشمه زلال بود صاف و ساده.وقتی در گوشش زمزمه میکردم دوستت دارمنخودی میخندیدو گوشمو لیس میزدشبا سرشو میذاشت روی سینه ام و صدای قلبمو گوش میدادمنم موهاشو نوازش میکردمعطر موهاش هیچوقت از یا
در حالی که روستاهای نهور و توابع روزانه بیش 6 ساعت آب آشا میدنی آنها قطع میشود متاسفانه آب چاه نیمه ها به مزارع پمپاژ شد حال تکلیف مردمی که آب آشامیدنی ندارند چیست اگر آب نبود اشتباه کردید آب چاه نیمه هارا به مزارع رساندید آیا بهتر نبود تابستان سیستان و مردم را از داغ داغتر و براثر بی آبی بحرانی کنید مقصر کیست خدا می داندابادی (روستا ) در سیستان
روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود . روی تابلو خوانده ميشد :من کور هستم لطفا کمک کنید .
 رومه نگار خلاقی از کنار او می گذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت ان را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و انجا را ترک کرد. عصر انروز روز نامه نگار به ان محل برگشت و متوجه ش
پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
 
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتادحال دختر خوب نبودنیاز فوری به قلب داشتاز پسر خبری نبوددختر با خودش میگفت :. داستانـَک | بزرگترین مرجع داستان های کوتاه و بلند
معنا و داستان ضرب المثل جیک جیک مستونت بود، فکر زمستونت نبود؟
ضرب المثل جیک جیک مستونت بود، فکر زمستونت نبود ریشه در حکایت و داستانی قدیمی و معروف به نام حکایت گنجشک و مورچه دارد که تمثیلی از آدم های خوشگذران و آدم های عاقبت اندیش هستند.
میدونی از الان تا اخر دنیا من بیشتر دوستت دارم:) 
بیشترِ بیشتر
و پریشب خوابت رو دیدم و چقدر عین پشت گوشی حامی بودی :) و مهربون .
اما اخر خواب من بودم که باید انتخاب میکردم برم و بخاطر تو رفتم با چشمان اشک الود و بغض. 
کاش دنیای ما اینطوری نبود و لازم نبود جدا شیم 
اما دلم بهم میگه ما یروزی همو میبینیم بی شک 
باید ببینیم .!! میدونم که اتفاق میفته عزیز دل من:) 
اگه زندگی قبلیی وجود داشت شک ندارم ما نسبت خونی داشتیم:)
در بزرگ و مهر و موم شده،باز شد و محکم روی زمین افتاد. تمام منبت کاری های روی در،خرد شدند و از بین رفتند. باری دیگر،زیبایی از بین رفت و تاریکی پلید جایش را گرفت.
به محض اینکه پایش را داخل مقبره گذاشت،انرژی ضعیف درون انجا را حس کرد. انرژی ای قدرتمند که برخلاف جادوی اهرام مصر،رفته رفته ضعیف شده بود. اگر دقت میکردی میتوانستی هاله ای گذرا از نور را هم ببینی که سریع ناپدید ميشد. اما او وقت اینجور کارهارا نداشت. نگاهش سرتاسر ديواره ی اصلی مقبره چرخید.
در بزرگ و مهر و موم شده،باز شد و محکم روی زمین افتاد. تمام منبت کاری های روی در،خرد شدند و از بین رفتند. باری دیگر،زیبایی از بین رفت و تاریکی پلید جایش را گرفت.
به محض اینکه پایش را داخل مقبره گذاشت،انرژی ضعیف درون انجا را حس کرد. انرژی ای قدرتمند که برخلاف جادوی اهرام مصر،رفته رفته ضعیف شده بود. اگر دقت میکردی میتوانستی هاله ای گذرا از نور را هم ببینی که سریع ناپدید ميشد. اما او وقت اینجور کارهارا نداشت. نگاهش سرتاسر ديواره ی اصلی مقبره چرخید.
نقل است که ناصرالدین شاه وقتی به اولین سفر فرنگ خود رفت در کاخ ورسای و توسط پادشاه فرانسه از او پذیرایی شد. بعد از مراسم شام، اعلی حضرت سلطان به قضای حاجتش نیاز افتاد و با راهنمایی یکی از نوکرها به سمت یکی از توالت‌های کاخ ورسای هدایت شد. سلطان بعد از ورود به دستشویی هرچه جستجو کرد چیزی شبیه به موال” های سنتی خودمان پیدا نکرد و در عوض کاسه‌ای دید بزرگ که معلوم نبود به چه کار می‌آید، غرورش اجازه نمی‌داد که از نوکر فرانسوی بپرسد که چه بکند؟
تصور شد جزئیات را درک می توانیم؛پس گفتند بالاتر از سیاهی رنگی نیست!
گمان بردیم برای برتر بودن باید به سیاهی پیوست و اینچنین سفیدی ها نزد ما روسیاه شدند تا قاعده رنگ ها به هم بریزد.
هرچه گفتند خطاب به در بود لیک پاسخ از ديوار آمد و آنچه ديوار پاسخ داد شماتت در بود!
باج به شغال ندادیم تا عزتی باشد،آنچه حاصل شد ته مانده ی سفره ی کفتارها بود.
روزگار به نفع ما چرخید و چاقوشان دسته خود را برید،به ظن خود در مسیر پیروزی بودیم غافل از اینکه قرار است سرما
دوستم زیاد روبه راه نبود،کلی باهاش حرف زدم که انتخاب درستی داشته باشهدعا کنید براش،هرچند من معتقد بودم بکشه بیرون از این رابطه و. ولی خب من که اون نیستم،هستم؟+مشاوره ازدواج هم جدیدا میدم :/ +نشستم دوساعت حرف زدم اون چه شخصیتی داره و خودش چه شخصیتی،تو زندگی دچار مشکل میشن یا نه+این دختر با این همه آسیب روانی اصلا آمادگی ازدواج و عشق رو نداره،ای خدا؛کاش ميشد من انقد به بقیه فکر نکنم و انقدر احساس مسئولیت نکنم.+خسته ام .له +چقد آسمونت قشنگه خ
روزی دانشمندى آزمایش جالبى انجام داد. او یك آكواریوم ساخت و با قرار دادن یک ديوار شیشه‌اى در وسط آكواریوم آن ‌را به دو بخش تقسیم ‌کرد.در یک بخش، ماهى بزرگى قرار داد و در بخش دیگر ماهى کوچکى که غذاى مورد علاقه ماهى بزرگتر بود. ادامه مطلب.
روزی مرد کوری روی پله های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده ميشد: من کور هستم لطفا کمک کنید . رومه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت ان را برگرداند و اعلان دیگری روی ان نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و انجا را ترک کرد. عصر انروز روز نامه نگار به ان محل برگشت و متوجه ش
متن آهنگ عکس شدمهدی یراحیاز کجا باید شروع کنم این داستانوکه خط به خط زندگیمو با تو قسمت کنمتا کجا خوب بودم، از کجا بدم شدمدنبالِ حرفامو بگیر و با من بیااین تمامِ حقیقت های جهانِ منهاین قابِ عکس، نباید بشکنهاز پشت این قاب عکس کُهنه دنیا رو میبینمیه لحظه میخندم از تهِ دل یه لحظه میمیرمعکس ميشد بچگیت، عکس ميشد خنده هاتعکس شد، برعکس شدعکس ميشد زندگیم، عکس ميشد لحظه هامعکس شد، برعکس شدزمستونِ سرد، به این خونه زدکه با یاد هم، تنها شیمجز این قابِ
دانلود داستان سکوت متلاطم نودهشتیاتراژدیخلاصه:‌ زندگی دائماً روی یک پاشنه نمی‌‌چرخد. درست زمانی که تصور می‌‌کنی هیچ چیز از آنچه که هست بدتر نمی‌‌شود، فاجعه‌‌ای به بار می‌‌آید که انگشت به دهان نگاهت می‌‌دارد. گاه رخداد غم‌‌انگیزی به وقوع می‌‌پیوندد که تو را بر سر یک دو راهی هراس‌‌انگیز قرار می‌‌دهد ک تو حتی اگر دلسوزترین شخصیت حاضر و ممکن باشی، نمی‌‌توانی هر دو سوی کفه‌‌ی ترازو را مت
روزی روزگاری، دختری مهربان در کنار باغ زیبا و پرگل زندگی می کرد، که به ملکه گل ها شهرت داشت. چند سالی بود که وی هر صبح به گل ها سر میزد ، آنها را نوازش می کرد و بعد به آبیاری آنها مشغول ميشد.مدتی بعد، به بیماری سختی مبتلا شد و نتوانست به باغ برود. دلش برای گل ها تنگ شده بود و هرروز از غم دوری گل ها گریه می کرد. گل ها هم خیلی دلشان برای ملکه گل ها تنگ شده بود، دیگر کسی نبود آنها را نوازش کند یا برای شان اواز بخواند.روزی از همان روزها، کبوتر سفیدی کنا
/ خونه دردم سکوت و سرد قلبو دلم رو قفل کرده /
/ وقتی تو نیستی گریه که هیچی بغض رو تاقچه /
-------------------------------
/ کاشکی نه یه کم گاهی هم کمی کناره من بودید /
/ این خطارو جاده ماه که نی هستو داغونم کرده /
-------------------------------
/ باز بیا بگو از این عشق صورتی نه مشکی سفید /
/ نه خونی قرمز عاشقی بسته کی عشقو داستانو /
-------------------------------
/ بازی بچگی کناره هم کشید اینا همه هم مرگتها؟ /
/ مرگت رو ه ه رو مرگت تنهای درد!خوبه؟ /
-------------------------------
/ این چرخه زندگی منو داره
کاش میتونست بفهمه که چقدر حسم بهش مثل حسم به یه قفسه. و چقدر از این قفس بیزارم! این روزا بیشتر از هر زمان دیگه‌ای وقتی بهش میرسم، حس پرنده ای رو دارم که واسه رها شدن، قلبش تند تند میزنه و لحظه شماره میکنه تا در اولین فرصت بالهاش رو باز کنه و بره. مهم نیست کجا! مهم نیست حتی اگه اون بیرون بارون باشه! تنها چیزی که میخواد رفتنه! بره و دیگه حتی پشت سرش رو هم نگاه نکنه!
نباید اینجوری ميشد! قرار نبود اینجوری بشه! متاسفم! اما هست! و با هر بار دیدنت، تمام ای
میهمان حبیب خداست
داستان کوتاه
ژانر:ماورائی
برگرفته از داستانی واقعی
به قلم#حامد-توکلی
#نویسنده
#وبلاگ_نویسی_کار_دلچسبی_که_ارزش_داره
حوالی ظهر بود برای ناهار آبگوشت بار گزاشته بودم نان خانه چند روزی بود تمام شده بود وبه غلامحسین گفته بودم برای خانه گندم تهیه کنداما او نتوانسته بود به دلیل نگرفتن حقوقش گندم یا آرد برای خانه تهیه کند.چون آن موقع ها هنوز نانوایی به صورت امروزه باب نبود و ماهم داخل روستا زندگی میکردیم اکثرا مجبور بودیم خود گند
داستان غم انگیز یک داستان آشنا!  پدر میخواست بچه را برای گردش بیرون ببرد .رفت ماشین را روشن کرد و عقب عقب از در خارج شد ناگهان صدای جیغ بچه را زیر ماشین شنید بچه زیر ماشین له شده بود .با عجله ماشین را کنار زد   باورش نميشدچه غرق خون بود بچه خودش را کشته بود @dastan9 مرد داشت دو دستی توی سر خودش میزد و گریه میکرد که همسایه ها سر رسیدند .شروع کردند به فحش دادن به مرد . فحش ها هر لحظه شدیدتر ميشد .عده ای شروع کردند به زدن مرد . کم کم کا

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

یک لیوان محبت داستان زندگی من parvinetesamiilam ماموکا ☆ مجموعه فرهنگی مذهبی فدک☆ _ •°سازمان مردم نهاد رهروان کوی غدیر°• _☆ هیئت ریحانه الحسین(ع)☆ Xepersian ♡آموزش زبان انگلیسی♡ ایران آذربایجانی تورکجه سینین ادبیات اوتاغی مطالب اینترنتی سامانه آزمون آنلاين دروس استاد مهري اتيوند