نتایج جستجو برای عبارت :

اگه آدم ها نمی مردن چی میشد

روزی روزگاری دوتا گرگ کوچولو با هم آشنامیشن یکی از گرگاااا سفید ک دختر و یکی دیگع خاکستری ک پسر بود.اونااا ک خیلی همو دوصت داشتنو روز به روز داشتن بزرگو بزرگ تر ميشدن وو داشتن به هم وابسته تر ميشدن .گذشت وو گذشت تا اینکه بزرگ شدن و یه اتفاق داخل زندگیشون افتاد ک اخرش این اتفاق به پای هم پیر وو به پای هم مردن.
روزی روزگاری دوتا گرگ کوچولو با هم آشنامیشن یکی از گرگاااا سفید ک دختر و یکی دیگع خاکستری ک پسر بود.اونااا ک خیلی همو دوصت داشتنو روز به روز داشتن بزرگو بزرگ تر ميشدن وو داشتن به هم وابسته تر ميشدن .گذشت وو گذشت تا اینکه بزرگ شدن و یه اتفاق داخل زندگیشون افتاد ک اخرش این اتفاق به پای هم پیر وو به پای هم مردن.
به نام خدا
سفر در زمان
اگر بگویم که خیلی دوست دارید درزمان سفرکنیدچه حالی میشویدولی بله سفر در زمان کار ممکنی است .
محققان زیادی دراین سفر شرکت داشتند از جمله البرت انیشتین.
یکی از آن های که دراین سفر رفته بود می گوید که درکشتی که با آن سفر کرده بودیم همه داشتیم میمردیم ملوانان دیوانه شده بودند وهمه مردن وآن هایی که باماآمدندهمه مردند به جز ما.
سفر در زمان تنها یک رویانیست بلکه یک آرزوی بزرگ بشریت است بشر سالهای زیادی تلاش کرد وخیلی کس هاکشته
به نام خدا
سفر در زمان
اگر بگویم که خیلی دوست دارید درزمان سفرکنیدچه حالی میشویدولی بله سفر در زمان کار ممکنی است .
محققان زیادی دراین سفر شرکت داشتند از جمله البرت انیشتین.
یکی از آن های که دراین سفر رفته بود می گوید که درکشتی که با آن سفر کرده بودیم همه داشتیم میمردیم ملوانان دیوانه شده بودند وهمه مردن وآن هایی که باماآمدندهمه مردند به جز ما.
سفر در زمان تنها یک رویانیست بلکه یک آرزوی بزرگ بشریت است بشر سالهای زیادی تلاش کرد وخیلی کس هاکشته
یک روز سگی در دهکده ای زندگی میکرد او هر روز در دهکده کار میکرد که یک روز یک شیری به این دهکده حمله کرد سگ ترسید و رفت توی خانه ی چوبی اش.
وقتی صاحب دهکده آمد تاشیر را دید پا به فرار گذاشت.
او سوار ماشینش شد و فرار کرد.
شیر رفت توی خانه ی صاحب دهکده،که صاحب دهکده خانه ای چوبی داشت.
صاحب دهکده با ماشینش آمد به دهکده اش دید که شیر نیست خوشحال شد و رفت توی خانه اش و در را بست.
وقت که دید شیر در خانه اش است خودش را به مردن زد شیر که فکر کرد که صاحب دهکده م
مردن ڕەها بونە لە بڕیارەکان ، سەیرکە دوای چرکەیک ئەوشتە گرینگانە هەمو ڕەنگیان کاڵ دەبێتەوە ،گرینگ نیە خەڵک لە بارەی تۆ دا چي دەڵەن ، گرینگ نیە سبەینێ کارت دەبێت ،گرینگ نیە شەهریەی ئەو تەرمە لە کوێ دێنیت ، گرینگ نیە سبەینێ زوو لە خەو هەڵدەستێ ، نانی بەیانی دەخۆی ، لە باس جی دەمیەنی، حراسەت گیرت پەدەدات ، ئیمتحانی کالەج دەنوسی ، ڕەفیقکانت هەمو هاتونەتە سەر کلاس ، چەها ناراحەتە کەها دەم بە پێکەنینە ، هاوڕێ قۆشمە خەن شیرینەکەت لەوەیە.
هەموو
ملانصرالدین از همسایه‌اش دیگی را قرض گرفت. چند روز بعد دیگ را به همراه دیگی کوچک به او پس داد. وقتی همسایه قصه دیگ اضافی را پرسید ملا گفت: دیگ شما در خانه ما وضع حمل کرد.»چند روز بعد، ملا دوباره برای قرض گرفتن دیگ به سراغ همسایه رفت و همسایه خوش خیال این بار دیگی بزرگتر به ملا داد به این امید که دیگچه بزرگتری نصیبش شود.تا مدتی از ملا نصرالدین خبری نشد. همسایه به در خانه ملا رفت و سراغ دیگ خود را گرفت. ملا گفت: دیگ شما در خانه ما فوت کرد.»همسایه
متن آهنگ عکس شدمهدی یراحیاز کجا باید شروع کنم این داستانوکه خط به خط زندگیمو با تو قسمت کنمتا کجا خوب بودم، از کجا بدم شدمدنبالِ حرفامو بگیر و با من بیااین تمامِ حقیقت های جهانِ منهاین قابِ عکس، نباید بشکنهاز پشت این قاب عکس کُهنه دنیا رو میبینميه لحظه میخندم از تهِ دل یه لحظه میمیرمعکس ميشد بچگیت، عکس ميشد خنده هاتعکس شد، برعکس شدعکس ميشد زندگیم، عکس ميشد لحظه هامعکس شد، برعکس شدزمستونِ سرد، به این خونه زدکه با یاد هم، تنها شیمجز این قابِ
این پست به صورت کاملا دوستانه و لحن کوچه بازار نوشته میشود.
 
شده تا حالا توی زندگیتون یه روز ناغافل این حس بهتون دست بده که به یکی مدیونید؟ یا اینکه در گذشته به کسی بدی کردید ولی درست نميدونید کی و کجا؟ یا اینکه دل کسی را شکسته باشید؟
چند روزیه این حس رو دارم با این تفاوت که یه آمار چندنفری توی ذهنم هست که حس میکنم با حرفهام اونها را رنجوندم. میدونید، آدم موجود همین لحظه و همین الآنه. شاید من فردا دیگه زنده نباشم، شاید از دوستی با شما محروم بش
صبح با صدای زنگ موبایلم بیدار شدم دویدم سمت گوشیم صداشو قطع كردم تا بقیه بیدار نشن بعد دوباره كوكش كردم واسه نیم ساعت دیگه كه یكم دیگه بخوابم.ووواااااااییی چقدر صبحها سخت از زیر پتو در بیای.شبها كه میخوام بخوابم كولروتنظیم میكنم سمت خودم بعد میپرم زیر پتو خیلی باحاله از نظر من بهشت توی اتاق زیر پتو جلوی كولركه یخچال جفتت باشه غذا هم جفتت باشه فقط دستت رو از زیر پتو در بیاری و راحت زندگیتو بكنی. میدونی جالبش چيه ؟؟؟ اینه كه توی خوابتم خو
دل من تاب شکستن نداره
حرفی از عشق واسه گفتن نداره
شعر من تو بیت اخر می مونه
کاری با قافیه جستن نداره
قصه ی من قصه ی تنهاییه
زنده موندنه که مردن نداره
سوختن شمع و میشه تو قصه دید
پرپروانه شکستن نداره
شب و روز من همه یکی شدند
قصه ی من که شنیدن نداره
خیلی دوست دارم که از دلم بگم
دلی که تاب شکستن نداره
قلب تو زیاد با من بد میکنه
منم اونکه پای رفتن نداره
معنی عشقمون باطل شده بود
عشقی که گوش شنیدن نداره
ارزوی دیدنت برام شده مثل سراب
منکه عاشقت بودم ار
فردی با موهای قهوه ای، زره ای با شنل پاره ی قرمز،چشی قرمز رنگ. یک شمشیر بلند را برای از بین بردن دشمنان در دست داشت.زیروف pov:من در جنگ های زیادی حضور داشتم. با کشتن قوی ترین موجودات محدوده زندگیم تونستم خیلی قوی بشم.منو وقتی بچه بودم در اینجا رها کردند. هیچ کس را نمي شناسم. 19 سال پیش.اااه.بهم گفتن برای صلح این دو سرزمین باید تو بمیری، من اون موقع فقط 12 سالم بود. اما صلحی وجود نداشت.منو بخاطر سرپیچي از دستورات پادشاه محکوم کردن که برم و بمیرم،
فردی با موهای قهوه ای، زره ای با شنل پاره ی قرمز،چشی قرمز رنگ. یک شمشیر بلند را برای از بین بردن دشمنان در دست داشت.زیروف pov:من در جنگ های زیادی حضور داشتم. با کشتن قوی ترین موجودات محدوده زندگیم تونستم خیلی قوی بشم.منو وقتی بچه بودم در اینجا رها کردند. هیچ کس را نمي شناسم. 19 سال پیش.اااه.بهم گفتن برای صلح این دو سرزمین باید تو بمیری، من اون موقع فقط 12 سالم بود. اما صلحی وجود نداشت.منو بخاطر سرپیچي از دستورات پادشاه محکوم کردن که برم و بمیرم،
رو دلم انگاری یه وزنه ی سنگین و بزرگ گذاشتن خیلی سنگین 
یه چيزی انگار قلبمو فشار میده شاید عذاب وجدان دلاییه که شکستم شاید به خاطر حس نفرتی که تو عمق دلم کاشته شاید به خاطر یادآوری همه ی حماقتاییه که کردم یا به خاطر حرفی که زدم و پاش نموندم 
اگه به خاطر یکی از اینا بود که خوب بود ولی وقتی به خاطر همه ی ایناس میشه نور علی نور . 
کاش ميشد یه کاری کنم با این وزنه ی لعنتی کاش ميشد درستش کنم این تپش قلبی رو که پایین نمياد کاش ميشد یه کاریش کرد 
دیگه حت
با بابا امروز کلی حرف زدیم و صحبت کردیم دوتایی باهم. شب بابا همبرگر گرفته بودن، همبرگر درست کردم سه تایی خوردیم من ۴ تا همبرگر خوردم
مامان و فاطمه و فائزه و سینا هم شب ساعت ۱۲ بود که رسیدن. فاطمه سینا اومدن وسایل ها رو گذاشتن و یه سلام احوال پرسی با بابا کردن و رفتن خونه نوشین خانم اینا. 
فالل یه عالمه لباس مباس خریده بود. هر کدوم رو نشونم میداد میگفت الاچه عمرا اگه بدم بپوشییییییی
منم میگفتم فالللللللل باچه نميپوچمش. و شروع میکردم یه پرو ک
یعنی میاد میشه  یه روری که  دوباره  روزگار روزگار بشه  اگر  دستهای منو  بگیری با هم بمونیم با هم  بخونیم  تا  سحر بیدار  بشیم وقتی تو پیشم  نیستی  همه  غمهای دنیا  توی دلم  هست نفرین به اون کسی که  بین ما  خط  جدایی کشیده .چرا  زمستونم بهار  نميشه  شاید  اونی که  ما رو از هم جدا  کرده  به  درد  من و تو  دچار بشه تو نیستی  اما  صدات  هست صدات  قلبمو لرزونده کاش ميشد به
تعهد یعنی پایبندی ۱۰۰ درصدی به اصول و ارزش هایی که روی آن ها توافق کرده ای. پس این نوع پایبندی مسلماً در جهت هدفی بسیار والا بوده و رعایت تمام و کمال آن گاهاً سرشار از مشقت و رنج و دشواری خواهد شد و دقیقاً در چنین شرایط سختی است که نشان می دهیم آدم های متعهدی هستیم یا خیر. زیرا در شرایط گل و بلبل حتی یک کودک چند ماهه هم می تواند متعهد بماند. این گونه است که هزینه های بسیار بسیار سنگینی می دهیم تا از توافقی که (با خودمان یا دیگری) کرده ایم ذره ای من
دانلود داستان یک عاشقانه خاموش نودهشتیا
دانلود داستان یک عاشقانه خاموش نودهشتیا
نام کتاب: یک عاشقانه خاموش
نام نویسنده: نازنین براتی ـــ کاربرنودوهشتیا
ژانر: عاشقانه،درام
خلاصه:مرگ، فقط با مردن اتفاق نمي افتد!
ادامه مطلب
موضوع:یک بغل تنهایی
زخم به وجود آمده رانميتوان درمان کرد ودوباره به حالت اول برگردانداما میتوان کمی ازسوزش ودردش راکم کرد.
قلب به درد آمده زمین،فشرده می شود وناگهان صدای تکه تکه شدن آن به گوش میرسد.
نفس های آخرش است،اما حال وقت مردن نیست،هنوز ریشه ای درقلبش وجود دارد.ریشه درختی که جز بیابان های وسیع وخالی ازهیچ گونه گیاه همدم ویاری ندارد،تنها درخت آن بیابان بود وعزیزدردانه دشت ها.
آری عزیز بودنش ،امیدی به او داده بود امیدی که باعث رویش برگ
نميدونم این رابطه ای که تازه با میم شروع شده درسته یانه
اما بشدت احتیاج دارم از نوع عاطفی!
همین که باشه حرف بزنیم
دردودل کنم برام کافیه
نميدونم درسته یاغلط!
فقط میدونم به همچين دوستی احتیاج دارم
کاش ميشد دوست تازه پیدا کرد باهاش سینما رفت
رستوران کافه!نميدونم یه چي که حالمو خوب کنه!
دلم تنگه برا اون روزای خوب کاش ميشد بازم اون حال خوب وروزای خوب برگرده
داستان کودکانه خرگوش باهوش
در جنگل سر سبز و قشنگی خرگوش باهوشی زندگی می کرد.
یک گرگ پیرو یک روباه بدجنس هم همیشه نقشه می کشیدند تا این خرگوش را شکار کنند .
ولی هیچوقت موفق نمي شدند .
یک روز روباه مکار به گر گ گفت : من نقشه جالبی دارم و این دفعه می توانیم خرگوش را شکار کنیم.گرگ گفت : چه نقشه ای؟
روباه گفت : تو برو ته جنگل ، همانجا که قارچهای سمی رشد می کند و خودت را به مردن بزن . من پیش خرگوش می روم و می گویم که تو مردی . وقتی خرگوش می آید تا تو رو ببیند
نه دیدمش
نه میبینمش
چون همیشه از من یه خورده جلوتر بود
حس خوشبختی رو میگم
حس آرامش از ته دلی، حتی به درازای یک شب
نه دیدمش
نه میبینمش
فقط خیلی شدید حسش میکنم
حس دست هایی که لمس نخواهد شد
این طرف دنیا، این طرفی که قلب و احساس من لمس شده
حس اینکه ميشد
ميشد من باشم، تو باشی، خدا باشد، زندگی باشد، سیب باشد .
چيزی مثل حواس پرتی، مرا از تمام اینها پرت کرده
و هیچکس گردن نميگیرد
هیچکس.
سلام . 
عصرتون بخیر . 
نویسنده ی کوته مغزتون در خدمتتونه با قسمت جدید :) 
شاید باورتون نشه اما هفته ی پیش یادم رفت عاپ کنم !!‌
نميدونم شاید همه ی مغزم داره به جنینم منتقل میشه دیگه به بزرگی خودتون ببخشید =))) 
خب نظرات قسمت قبل برام جالب بود دوستش داشتم . 
میدونید اغلبتون به این مردن شیوون یطورائی حق دادید . یکی از رفقا بود نوشته بود من دلم نميخواد علاقه ی شخصیم به کاراکترا روی روند داستان تاثیر بذاره و حق بیشتری رو به سوریم داده بود 
و دقیق
جهنم نان شب خوردن نداریم سر مجلس سلامت باد
درک گر چاره جز مردن نداریم سر مجلس سلامت باد
توی بی پولی همه غرقیم سر مجلس سلامت باد
اگر بی آب و بی برقیم سر مجلس سلامت باد
کدوم بی پولی ، بدبختی ما از دست کی دلگیریم
واسه چي ما بنالیم ، ها ؟ ما که یارانه می گیریم
چهل و پنج تومان داری ، تازه هفتاد تومان میشه
خدا خیریت بده محمود ، خدا هم از تو راضی شه
دم عیدی ببین اینجا ، چراغ خونه آباده
بابا راضی ، ماهام خوشبخت ، مامان هم تو
یا من لا یخاف الا عدله
 
دیشب اولین شبی بود که از وقتی قرار 20 صفحه کتاب رو گذاشتم، 20 صفحه مو نخوندم. 
چشم هایش رو هم شروع نکردم. 
جنایت و مکافات رو هم میخواستم بخرم از فیدیبو. نميدونم چه مشکلی داره. همش ارور میده میگه مبلغ درست وارد نشده. اصا مبلغ خودکار وارد میشه توسط سایتش. جایی ک ما تایید کنیم مبلغ رو هم نداره حتی.
ب پشتیبانی گفتم. گفت پاک کن نرم افزارو دوباره نصب کن. پاک کردم و باز نصب کردم و فایده ای هم نداشت.
 
نرم افزار دهکده زبان رو نصب کردم
می‌دونی من همیشه با اعدام موافق بودم راستش. و خب فکر می‌کردم فلانی رفته بهمانی رو کشته و هزار کار وحشتناک دیگه باهاش کرده، خب پش حقشه که اعدام شه. هیچوقت حرف کسایی رو که با اعدام مخالف بودن درک نمي‌کردم واقعا. ولی مدت‌ها بود به این قضیه و دلایل مخالفت‌ها فکر می‌کردم. آخرین باری که واقعا درمورد درست و غلط بودن اعدام تردید کردم وقتی بود که تو کتاب ابلهِ داستایفسکی، درموردش خوندم. و الان، بار دومه و تو کتابی دارم درموردش می‌خونم که خودم مترج
سلام خسته نباشید در سالهای گذشته یکی از فیلمها در شب آخر بار دیگر پخش ميشد امسال هم چنین برنامه ای هست یا خیر؟ / سلام . دیگه فیلمای جشنواره تو مشهد اکران نميشه؟! من ،دیر متوجه شدم ، دو تا از فیلم ها رو خیلی دوست داشتم ببینم، یکی ماجرای نیمروز  و دیگه هم وقتی ماه کامل شد، / سلام، سالهای قبل حتی تا 24 بهمن هم اکران فیلم داشتید چرا بهمن تمومش کردید؟ ما گرفتار بودیم و انتظار داشتیم تو ایام تعطیلی و بعد دهه فاطمیه سینما باز باشه و فیلما رو ببینیم.
هیچ چيز راحتم نمي‌کند. نه دریا، نه آفتاب، نه درخت‌ها، نه آدمها، نه فیلم‌ها، نه لباس‌هایی که تازه خریده‌ام. نمي‌دانم چه کار کنم. بروم و سرم را به درخت‌ها بکوبم، داد بزنم، گریه کنم؛ نمي‌دانم.
فروغ فرخزاد؛ در نامه به ابراهیم گلستان.
این مدت چه کارهایی کردم؟ رفتم دکتر، قرص گرفتم،قرص خوردم، اولش مرتب و منظم. دوست پیدا کردم، کمی ناباب. توی تاریکی شهر گم شدم و شکلات‌های اهدایی عطیه را مثل جانم محکم چسبیده بودم. هی به جبر جغرافیایی فکر کردم و
داستان آموزنده اشک رایگان
یک مرد عرب سگی داشت که در حال مردن بود. او در میان راه نشسته بود و برای سگ خود گریه می‌کرد. گدایی از آنجا می‌گذشت، از مرد عرب پرسید: چرا گریه می‌کنی؟ عرب گفت: این سگ وفادار من، پیش چشمم جان می‌دهد. این سگ روزها برایم شکار می‌کرد و شب‌ها نگهبان من بود و ان را فراری می‌داد. گدا پرسید: بیماری سگ چيست؟ آیا زخم دارد؟ عرب گفت: نه از گرسنگی می‌میرد. گدا گفت: صبر کن، خداوند به صابران پاداش می‌دهد.
گدا یک کیسه پر در دست مرد
دیوونم کرده بوداونم دیوونه بودمثل بچه ها هرکاری دلش میخواست میکرددوست داشت من به لباش رژ بمالممیدونست وقتی توی چشمام نگاه میکنه دستام میلرزهاونوقت دوره لباشم قرمز ميشدمیخندید. میخندیدو.منم اشک تو چشمام جمع ميشدصدای خنده هاش آهنگ خاصی داشتچشماش مثل یه چشمه زلال بود صاف و ساده.وقتی در گوشش زمزمه میکردم دوستت دارمنخودی میخندیدو گوشمو لیس میزدشبا سرشو میذاشت روی سینه ام و صدای قلبمو گوش میدادمنم موهاشو نوازش میکردمعطر موهاش هیچوقت از یا

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

porseshmehrr98 mer30dl اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب کبری سلام الله علیها ثقلین (قرآن کریم و عترت پیامبر اکرم) imenups دانش خانه servatvapool narvantreei Ebony