نتایج جستجو برای عبارت :

با برگ پاییزی به کجا سفر میکردیم

انشا صفحه ۳۷ کتاب نگارش پایه کلاس پنجم دبستان صدای وزش باد پاييزي تجربه شنیدن کدام یک از صدا های زیر را دارید احساس خود را از شنیدن آن بنویسید
انشا صدای وزش باد پاييزي
انشا صدای وزش باد پاييزي نگارش پنجم دبستان
صدای باد پاييزي، همان هوهویی که همیشه با خش خش برگ ها شنیده ایم، همان صدایی که نشان میدهد پاییز از راه رسیده است و فصل ریختن برگهاست فصلی که شاید رنگش را نارنجی بدانند. وقتی صدای وزش باد پاييزي را می شنویم حس خوبی داریم ؛نسبت به صدایش
موضوع انشا عصر پاييزي جمعه
بندمقدمه:پاییز،برای بعضی ها دل انگیزاست و برای بعضیها غم انگیز برامن فصل سردی دلهاست فصل باریدن اشکها اینروزها هوای دلم هم پاييزيست.
بندیک:یک روزدلگیر روی نیکمت پارک نشسته باشی،برگ های زردونارنجی روی سرت هوار شوند،موسیقی غمناک پاييزي گوش دهی،مهم نیست مهر،آبان یاحتی آذر بودنش!مهم آن غروب دل انگیز پاييزيست!آن عصر جمعه پاييزي
بنددو:هوس میکنی دراین فضاقدم بزنی وپاهایت را روی برگ های زردو نارنجی پاييزي بگذا
جشنواره پاييزي شبی در مدرسه⚽️‍♂‍♂جانمونی؟!چه خبره؟!کجا؟!چی؟!❤️شبی در مدرسه باجغلی✅بچه های کلاس چهارم و پنجم و ششم، همه با هم، از روز شنبه(۰۸/۱۸) تا روز دوشنبه(08/20)، از ساعت ۳ بعداز ظهر تا ساعت ۹ شب، میخایم بتریم و کلّی حال کنیم❗️راستی مامان باباها ‍♂‍♀شما هم دعوتیدا .شب میخایم یه نمایشگاه بزرگ بزنیم از دستپختای خوشمزّتون!! بعدشم سفره رو بندازیم و .حتما تشریف بیارید یادتون نره!!!☝️
اصفهان شهر خلاق – اولین بار در سال 1980 میلادی ، چارز لندری، بیانیه شهر خلاق را به معنای عمومی آن مطرح كرد. لندری مبدع عبارات ((شهر خلاق)) و (( خلاقیت .چیستا کلیپ بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد.
پاییز ، چون دختر زیبا رو ی تنهاست ، با لبخند هایی که طعم دلتنگی میدهند و چاشنیِ دردی که ریشه ی دیرینه ای در این طعم دارد
لیوان پر از قهوه را در دست میگیرم
رو به پنجره مینشینم و در افکار پریشانم غرق میشوم
دلم میگیرد از پاییز
پاييزي که چون گلوله ای میماند بر تن طبیعت
پاييزي که دست به دست ماه هایش ، قاتل تدریجی تابستان میشود
از مهر ماهی که گاه بر خلاف نامش هیچ محبتی در آن نمیبینم
پاييزي که ، دلهره را با تمام وجود ، به جان کودکان کار می ا
ما، روزی، در یک عصرگاه دلتنگِ پاييزي، چیزی را - خودمان را شاید. - در خانه‌ای جا گذاشتیم و حتی تلاش کردیم تا فراموشش کنیم.اما پرستو!یک روز می‌آید که ما به خانه‌مان بر می‌گردیم و آن را با همان رنگ‌ها و نقش‌ها و عطرها و خاطره‌ها - و اما نه همان آدم‌ها. - دوباره خواهیم ساخت.
موضوع انشا: سمفونی خزان

پادشاه فصل ها پاییز جاودان با اسب یال افشان زردش می چمد در باغ،
پاییز که می آید برگ هایش را کریمانه به خاک می بخشد تا تن سردش را بپوشاند.پاییز که می آید درخت برگ برگ گریه می‌کند،آنقدر که اشک های زردش فرش زمین و خانه های روستایی می‌شود.پاییز که می آید رگ به رگ درختان را با رنگ های پاييزي رنگ می کند.روستاییان زودتر رنگ و بوی پاييزي به مشامشان می خورد. پاییز همانند دامن گل گلی نارنجی مادر بزرگ ها در روستاهاست دامنی که پر ا
مثلِ "شهریور" باش
دوان‌دوان به سوی "مهر" به استقبال باران پاييزي وعاشقانه‌های بی‌انتها برو
مثلِ "شهریور" باش
تقویم را به هم بریز ،فصل را عوض كن
ساعت ها را تغییر بده و برگ تمام درختان را به پای عشق قربانی كن
مثلِ شهریور باش
شهریور كه باشی انتهای مسیرت
پر از "مِهر" میشود.
 
ویلای آقای شیرازی قسمت هفتم
ژانر:وحشت
زمان پست هرروز ساعت ۱۶:۰۰
به قلم #حامد_توکلی
برگرفته از داستانی واقعی
#نویسنده
#وبلاگ_نویسی_کار_دلچسبی_که_ارزش_داره
حواسم به سارا بود که از شدت ترس بغض کرده بود و آرام آرام اشک هایش سرازیر می شد بعد از آن شب به ناچار چند روزی را در خانه ی خاله زندگی کردیم و فقط برای برداشتن وسایل ضروری به خانه ای خودمان میرفتیم ولی شب ها را در خانه خاله سپری ميکرديم تا خانه ای دیگر برای خود پیدا کنیم اما بدلیل نبودخانه مجبو
توصیف خانه پدری:
صدای گرفته خروس سیاه که می آمد، یعنی زمان آنست که هر کس بیدار شود، نماز صبحش را بخواند، پدر کمی قرآن تورق کند و صدای مدهای سنجیده اش گوش ما را که داشتیم رختخواب ها را بقچه ميکرديم پرکند و مادر تعقیبات را شمرده و با تمانینه به جا بیاورد که " هر کس نماز را بدون تعقیبات بخواند خدا نمازش را انطور که باید نمیپذیرد"
ادامه مطلب
نگارش یازدهم - درس اول:
بند مقدمه: آرام تر از همیشه از راه می رسد،خستهٔ سفر است،بعد از آن همه هیاهو وسفر تماشای دل تنگی آسمان وفرو ریختن برگ ها را به همراه می آورد،او پاییز است.فصل مهربانی،دوستی وخلاصهٔ دل تنگی ها.
بند بدنه یک: مهر پاييزي بعد از سوزان شهریور از راه می رسد، دست نوازشش را بر سر فرزندان خود می کشد وراهی مدرسه می کند،آبان نیز مهری در دل دارد اما در این میان بر گهای خشک شدهٔ پاييزي را با باد هایش از درختان فراری می دهد.آذرش که از را م
کلاس اول ابتدایی که بودم، خب همه مون شر و شور بودیم.
 
تازه اومده بودیم خونه دوممون،
 
و ارتباطمون با محله قبلی قطع شده بود،
 
بچه بودم،
 
هنوز بقیه درست و حسابی به دنیا نیومده بودن.
 
برادر بزرگم از دنیا رفته بود.
 
از هیچ کدوم از هم محلی ها و همسایه های قبلی مون خبری نبود.
 
زندگی شیرین و سخت بود.
 
هنوز وضعمون خوب نشده بود. کارمون نگرفته بود. 
میتونم بگم به سختی زندگی ميکرديم. ولی همیشه سعی میکردن برامون همه چیز رو تامین کنن،
و مهم تر، پدر و مادر
"رفاقت تعطیل"
بعضی وقتها رفیق جدید پیدا ميکرديم میگفت:بافلانی نگردیم بهتره.»برای حرف هایش دلیل هم داشت. یک بار خیلی اصرار کرد که با دونفر از دوستان قدیمی رفت و آمد نداشته باشم. من خیلی اهمیت نمیدادم ، احساس میکردم بچه های خوبی هستند .بعد از مدتی فهمیدم که معتاد هستند و فهمیدم اصرار های احمد برای چه بوده.
 
راوی این خاطره دوست و همرزم شهید. 
در تصویر یک یا بالاما شهری پر رفت و آمد با فضایی پر از هرج و مرج در فصل زیبای پاییز با برگ های رقصان در آسمان و پراکنده بر روی زمین و درختان رنگارنگ که هر کدام رنگی خاص گرفته است می بینیم. درشکه یی که پسرکی جوان آن را با باری می کشد. باد پاييزي می وزد و مردم لباس های گرم پوشیده اند و پشت ویترین های مغازه نیز لباس های پاييزي برای فروش گذاشته اند. کودکان لباس های فرم مدرسه پوشیده اند و مدرسه می روند. مردم کنار خیابان بساط پهن کرده اند و میوه و اجناس
داستان ترسناک ما اهل شمال هستیم پدر بزرگم یه ویلا داره که از پنجره اش میشه دریا رو دید تو تابستون ما هم رفتیم توی اون ویلا روز های اول همچی خیلی خوب بود راحت میخوابیدم و خیلی چیز های دیگه برای شنا میرفیتم دریا روز هایی که می‌خواستیم برگردیم یعنی قرارمون این بود که تو اونجا 8 روز بمونیم این اتفاقی که میخوام بگم مربوط روز 6 میشه ما بازم مثل شب های قبل هر کدوممون رفتیم تو اتاق های دو تختخوابه من و مامانم تو یه اتاق بابام و داداشم تو یه اتاق اتاق
داستان نثر ساده کاجستان
درکنار خط های سیم تلفن بیرون از ده دو کاج رشد کردند سال های دراز عابران پیاده آن هارا مانند دوست می دیدند روزی باد پاييزي تندی وزید یکی از کاج ها افتاد و خم شد و روی کاج همسایه اش افتاد به او گفت ای کاج همسایه مرا ببخش  من را
تحمل کن ریشه هایم از خاک بیرون است کاج همسایه با نرمی به او گفت دوستی ما هر دو را از یاد نمی برم ممکن است روزی این اتفاق برای من بیفتد دو ستی آن ها به گوش باد رسید وآرام شد کاج ریشه گرفت ومیوه های هر دو
دوستی‌ داشتم که به گفته ی خودش، خیلی‌ کم طاقت بود و زود کلافه میشد به خصوص تو برخورد با آدمای نزدیکش، گاهی این کلافگی رو با قهر و پرخاش نشون میداد این دوستم چند سال پیش ازدواج کرد و همیشه میگفت که همسرش، خیلی‌ پر طاقت و آرومه و این صبر به اون و به رابطه شون خیلی‌ کمک کرده پارسال که صحبت ميکرديم داشت میگفت که همسرش هم جدیدا بی‌ طاقت شده و زود از کوره در میرهمی‌خوام بگم که هر آدمی‌، باید تنهای روی ضعف هاش کار کنه اینکه فکر کنیم یه آدم
بچه ها مدرسم تموم شد
اول صبح که رفتیم خیلی همچی عادی بود و فقط همو بغل ميکرديم حرفای مثبت بهم میزدیم ولی بعدش یه ربع آخر یکی شروع کرد به گریه کردن بعد هممون باهم گریه کردیم خیلی بد بود همه همدیگه رو بغل کرده بودیم بلند بلند گریه پیکردیم بعد رفتیم پیش مشاور پایه مون(من به طرز وحشتناکی عاشقشم) 
اونم بغل کردیم گریه کردیم و در نهایت نوبت مدیر شد یه عالمه هم جلوی اون گریه کردیم اصن خیلی داغون بود فضای مدرسه آخرین نفر هم تاظمم رو بغل کردم خیلیی ماهه
  بر گر فته از کانال انشا 21 برای
پیدا کردن انشا با هر موضوعی به کانال ما سر بزنید        
زرد شدن درختان،سرد شدن هوا،بوی خاک، صدای خش خش،همه و همه خبر از آمدن فصلی رنگارنگ می دهند.فصلی که غروب هایش بغض آلود و دم صبح هایش گرفته است؛انگار همه ی روز ها جمعه است. جمعه ای که چه زیبا خورشیدش طلوع و چه غم انگیز غروب می کند. غروب های جمعه،عجیب بوی پاییز می دهد. اما چند سالی است که غروب های جمعه اش با جگرسوز ترین اتفاق بشری گره خورده است.پاييزي که تاسوعا
* اثر؛ سرکار خانم الهام دیلمی فر این هم بخشی از رمان تنها مثل برکه:*⬇️

《جولی عزیزم مراقب خودت باش، مرا ببخش که اینجور بی صدا رفتم.راستش از اول هم انگار مرا محکوم کردند،به خوردن یه کیسه آرد با قاشق،به اصرار مادرم تو زندگیت آمدم.هرجور میخواستم بهت دل ببندم نشد،نه یعنی دلبسته بودم اما نه عاشق . من دلم جای دیگه ای گیر کرده بود.هرجور میخواستم بهت بگم نشد.نتوانستم به چشمهای عسلی رنگت زل بزنم و حرف بزنم.یه لنگه از دستکشت را هم پیش خودم نگه داشتم تا
من سارا هستم
میخوام یه ماجرایی رو تعریف کنم که برای خالم افتاده!!! 
داستان از این جا شروع میشه که.
 
خالم میخواست خونشونو عوض کنه و به خونه جدید بره .وقتی که به خونه جدید رفت و اسباب کشی کرد،،وقتی وارد خونه شدیم یه حالت عجیبی داشتیم خونه یه جوری بود خلاصه من و دختر خالم شروع کردیم به چیدن اتاق که اتاق یه پنجره کوچیک داشت که وقتی بازش میکردی آجر اونورش بود ولی وقتی میبستیش صدا ها وسایه هایu عجیبی اونورش دیده و شنیده میشد
بعد از حد
باز آمد بوی ماه مدرسه                 بوی شادی های راه مدرسه
باز هم صبح های پاييزي،باز هم صبحانه هایی که حتی اگر هر روز آنها را میخوردی در مهر برایت طعم دیگری دارد،باز هم برنامه ی صبحگاهی،باز هم اضطراب و استرس امتحان،باز هم رقابت درسی و باز هم بوی ماه مدرسه از راه رسید.
دیگر شهر پر از ماشین هایی که دانش آموزان را به مدرسه میبرد یا مادرانی که دست در دست کودکان خود آنها را راهی مدرسه میکنند.
حالا دیگر واقعا وقتی سال به ماه مهر می رسد احساس میکنم جم
چقدر دوست دارم از زندگیم براتون بنویسم، از جزئیاتش. عکس بذارم و توضیح بدم خوشحالی‌های این روزهام رو. از دلیلی که صبح ها به روش های گوناگون من رو می‌خندونه براتون بنویسم. اسم این خوشحالی رو می‌ذارم شادی. شادی هر روز یه مدل متفاوتی بامزه بازی درمیاره و اگر هم تکراری باشه بازم شیرینه. قلبم رو از خوشحالی مچاله می‌کنه. احساس می‌کنم دلم داره آب میشه از لذت تماشاش و نمی‌تونم با کلمات میزان عشقم رو بیان کنم. فقط میگم کاش یه خانم حامله بودم و می‌
اون روز تو کتابخونه ی دانشگاه اتفاقی عسل رو دیدم.دختر خاله اش فوت شده بود و تا دیدمش پریدم بغلش کردم و بهش تسلیت بگم و همدردی کنم.همیشه ام با این دختر تعارف تیکه پاره ميکرديم.گوشی تو جیب مانتوم بود و هنذفیریم در اومده بود و اهنگ احمدوند شروع کرد خوندن خیلی بهت علاقه دارم سر اینکه صاف و ساده اومدی گفتی میخوامت بی کلاس و بی اراده.چون گوشی قفل نشده بود:/یهو دیدم عسل چشماش گرد شده.برگشتم سمت مژگان گفتم اهنگو قطع کن این چیه گذاشتی.گفت وا از من
قبلا زیاد شیطونی میکردم مثلا یکیش این بودک پول های بچه های کلاسمون رو جمع میکردم یواشکی میرفتم بیرون مدرسه مغازه وکلی خوراکی میخریدم باز برمیگشتم توی کلاس و مینشستیم با بچه های کلاس فیلم خارجی نگاه ميکرديم اون روز زنگ اخرمون خالی بود وقتی ک فیلم تموم شد دیدم ک همه خوابیدن منم یه ترقه خریده بودم توی کیفم بود  ترقه هرو توی کلاس روشنش کردم یهویی ترکید دیدم همه بچه ها مثل میخ نشستن هیچ کاری انجام نمیدن داد زدم گفتم داااااااااعش آقا چشمتون روز
انشاهای زیبا و ادبی درباره باران و توصیف این رحمت الهی2 انشای ساده و ادبی کوتاه در مورد زیبایی باران پاييزي و بهاری و توصیف آن، مناسب برای پایه هشتم و نهم که می توانید از آن ها برای نوشتن یک انشای خوب الهام بگیرید.
انشاهای زیبا و ادبی درباره بارانانشا در مورد باران
زمانی که صدای قطرات باران به گوشم می رسد بی اختیار خودم را به زیر آسمان خدا می رسانم تا از بوسه های پروردگار که برای زمینیان می فرستد بی نصیب نمانم!
باران، این رحمت الهی، پیام عش
برداشتیکه
خود من از این داستان داشتم با توجه به دستور جلسه روش DSTوتجربه من از
روش های سم زدایی وترک ،این داستان قضیه زندگی خیلی از ما خانواده های
کنگره 60 می باشد که همیشه چه از جانب همسفر چه مسافر به علت داشتن آن ضد
ارزش ها وفرو رفتن در تاریکی ها متاسفانه رفتارهایی در قبال همدیگر داشته
ایم که در تصور وخیال خود فکر ميکرديم که بهترین رفتار را باهمدیگر می کنیم
وهمدیگر را دوست داریم .غافل از اینکه امروزه متوجه شدیم که چه عوارض
وخطرهاو ضربه ها
موضوع انشا: توصیف روستا
محل زندگی ما روستایی در حومه شهر است. روستایی که برکه اش محل تغذیه پرندگان و محل زندگی آبزیان و ماهی هاست.
خانه های کاه گلی و سنگی که با بارش باران بودی دلنشینی را در فضا پر می کند. بویی که کافی است چشمانت را ببندی و نفس بکشی با تک تک سلولهایت.
باریکی کوچه هایش می تواند یاد آور قلبهایی باشید به وسعت دریا.
خانه هایی با حیاط های زیبا که گوشه گوشه اش را درختان انگور و گل یاس پر کرده و یک حوض آبی با ماهی های قرمز که تابستان ها ه
انشا صفحه ۱۱ کتاب نگارش پنجم دبستان ابتدایی درباره درمورد با موضوع صدای به هم خوردن برگ ه
صدای به هم خوردن برگ ها نگارش پنجم
انشا درباره صدای به هم خوردن برگ ها کلاس پنجم
فصل پاییز بود داشتم از مدرسه به خانه برمی گشتم از زیر درختان بزرگ سرو می گذشتم صدای خش خش برگ ها زیر پایم احساس خوبی میداد لحظه ایستادم باد پاييزي برگ های زرد و نارنجی درختان را به هم می‌ زد و صدای غریبی ایجاد می‌کرد هر بار با وزش باد تعدادی از آن برگها رقص کنان بر زمین می ری
ما یعنی من و اسما جان از یکنواختی و تکرار روزها کلافه شده بودیم،کارمون شده بود صبح زود بیدارشدن و هول هولکی صبحانه خوردن و بیشتر مواقع نخوردن ، از خونه بیرون زدن و سر کار رفتن تا ساعت ۳ و ۴ بعدازظهر ، بعد خسته و کوفته برگشتن به خونه و ناهار و باعجله خوردن و رو غذا خوابیدن تا غروب،بعد بیدار شدن و باز لباس پوشیدن و بیرون زدن از خونه و پیاده روی تو خیابونا و شام خوردن و برگشتن به خونه و خوابیدن،و این چرخه هر روز تکرار میشد،حالا شاید این مابین چند

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

golshanetyad دختر فلانی تحقیق,مقاله,پروژه,پرسشنامه,جزوه,حل تمرین روانشناسی کودک و تربیت کودکان قالیشویی گلبرگ Miraxel دانلود پایان نامه گروه آموزشی وصال هر چی که بخوای فروشگاه اینترنتی انتخاب کلیک