نتایج جستجو برای عبارت :

برام پیدا کن

بازم هفت سالم بود ! نه دقیقا ولی نزدیک به هفت سالگیم، آره بچه بودم ! یادم نیست من از سید (پسرخالم که اون موقع تقریبا بیست و پنج، سی سالش بود) درخواست کردم تا برام داستان بگه یا سید خودش برام داستان گفت، ولی هرچی بود واقعا حوصلم سر رفته بود و به این داستان نیاز داشتم !
ادامه مطلب
خب من از کلاس چهارم زبانو شروع کردم اول مثل یه درس عادی سخت بود برام بعد کم کم باهاش خیلی دوست شدم فیلم انگلیسی میدیدم اهنگ انگلیسی علاقمو به زبان هزار برابر کرد میتونم بگم محبوب ترین موضوع درسی برام بود وهست .نمی تونم بگم چقد علاقه دارم با ادما توی سرزمینای دیگه در ارتباط باشم خب انگلیسی تنها راه بود و تونستم  با خلیا چت کنم که مایل ها باهاشون فاصله داشتم. خب زیاد نوشتم میخوام بگم من onlinedictionary نصب کردم و روی محافظ صفحه موبایلم لغات انانگلیس
قبلا تر ها یادمه فکر می کردم دنیای جدید کتابایی که نخوندم انگیزه ایه واسه زنده بودنبه خودم می گفتم : میم تا وقتی که این کتابا هستن چرا زندگی نکنی ؟الان بعد از مدت ها خواستم کتاب بخونم . هنوز یه صفحه نشده حوصلم سر رفت . نه این که اون کتاب حوصله سر بر باشه چون دوسه تا کتابو امتحان کردم و همین بود که بودوحشتناک تر از همه چیز برام اینه که علاقه مو به چیزایی که یه روز دوست داشتم از دست بدمچیزی که همش دارم تجربه ش می کنمحالمو روز به روز بد تر می کنه
همیشه عاشق درس خوندن و نمره ی خوب اوردن بودم. حتا اگه تنبلیمم میشد بازم هرجور شده شب امتحان درسمو میخوندم و نمرم خوب میشد. عاشق شاگرد اول شدن و نمره کامل گرفتن بودم. واسه همین هیچ وقت فکر نمیکردم درس خوندن برام سخت باشه چون میدونسنم یه قانونه واسم که باید هرجوری شده بخونم و نمرم خوب شه، حتا اگه حالم از درسی بهم بخوره. به همین خاطر ادمایی که از درس خوندن ناله میکردنو درک نمیکردن خصوصن وقتی میگفتن علاقه نداریم و تو انتخاب رشته دقت کن. پیش خودم می
من اسفند ۹۸ رو سخت تموم کردم و فروردین ۹۹ برام تلخ شروع شد. می‌دونم که اون سختی و این تلخی به جای خودشون رو زندگی‌ام اثر می‌‌ذارن.
لطفاً برای شادی روح عزیز از دست رفته‌مون و صبر و آرامش خودمون دعا کنید. و ببخشید که نظرهای این مطلب رو بسته نگه می‌دارم؛ تسلیت گفتن و شنیدن هر دو برام سخته و هیچ‌وقت نتونستم تسلایی توش پيدا کنم.
اوسی من در گاچالیف که دوست گلمون SkyLine برام درست کرده عالی شده دستش درد نکنه از این اوسی اصلیه منه ممنونم ازش بچه اگه میخواین منو بذارین تو انیمیشناتون ای.دنیای کلیپ بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد.
میخوام امشب مقاله ی اشباح اگلستون رو دوباره بخونم. نمیدونم بار چندم هست فقط میدونم یادآوری یسری چیزها لازمه تا سعی کنم اشتباه مسیرم رو نرم و خب هرچقدر که میگذره انگار راحت تر میفهمم مقاله هارو به مرور. پس تصمیم دارم دوباره بخونمش. شاید برای بعضیا این دوباره خوانی ها بی مورد بیاد اما من بهشون پیشنهاد میکنم امتحانش کنن اونوقت میفهمن چقدر مطلب رو نگرفتن چقدر مطالب از ذهنشون پاک شده و . 
حالم داره به مرور هی بهتر و بهتر میشه. مثل یه معجزه. اما خب
شب از نیمه گذشته و من همچنان بیدارم، برای بیدار ماندن بهانه جور میکنم: کاری قبول کردم و باید انجامش بدم هرچند دیروقت باشه. کاملا مشخصه که خودم رو گول میزنم. هنوز تا بیستمِ ماه چند روزی باقی است یعنی من وقت کافی دارم و مهمتر از این دوساعت است دور خودم میچرخم و هرکاری انجام میدهم جز کاری که دلیلِ بهانه طور بیداری ام هست. دلم برای نوشتن تنگ شده، دلم برای شما تنگ شده، مرداد نودویک دنیای وبلاگ رو به من شناساند، گاه آروم و گاه پرتلاطم بودم، گاه شاد
1- یکی از دستاوردهای  یک کوچینگ خوب بدون شک شفاف شدن تصویری است که از خودت داری، رویاها، آرزوها، حتی چیزی که همین الان هستی. اصطلاحا می گن کوچینک نور رو می تابونه جایی که تاریکه و باعث می شه اونجا رو بهتر ببینی. این اتفاق برای من هم چندین بار افتاد. هم برای خودم و هم برای بعضی از مراجعینی که داشتم. همیشه برای من سفر کردن و رفتن یه رویاست. بدون اینکه خیلی برام واضح باشه که ازش چی می خوام، همیشه بهش فکر می کنم، از هر فرصتی که پیش میاد استقبال می کنم
هفت روز از پاییز گذشته بود که بهار زندگی من شروع شد. نمیدونم برگ ریزان پاییز بود که بهار زندگی من رو تحت تأثیر قرار داده بود یا نه؟ اما چیزی که از بهار زندگیم بیاد میارم، مثل پاییز دلگیره. روزای اول زندگیمو طبیعتاً خودم یادم نمیاد؛ ولی چیزی که برام تعریف کردن اینه که اعضای خانواده و فامیل‌هامون منو دوست داشتن. وقتی توی گهواره بودم نوار کاست قرآن برام میذاشتن و صدای قرائت قرآن بخشی از روز من رو پر میکرده. این قرآن شنیدن ها به اون منجر شد که از
بسم الله النور
 
دیدم یک پیام جدید تو وبلاگم دارم اونم از کی؟!
از یار طلبگی کسی که واقعا دوستش داشتم 
چه پیامی؟؟
شماره تلفنش رو برام نوشته بود تا با هم در ارتباط باشیم 
وای خدایا باورم نمیشد اولین بارم بود که در فضای مجازی خانمی که دوست داشتم باهاش دوست بشم شمارشو برام گذاشته بود 
سریع رفتم به مامانم گفتم بعد دیدم یکی داره بهم زنگ میزنه!!
خودش بود 
قلبم به تپش افتاده بود نمیدونستم جواب بدم یا نه 
و تا اومدم جواب بدم قطع شد 
دیگه من زنگ نزدم یعن
سلام
دوستان یه سوالی رو میخوام مطرح بکنم که خیلی وقته که ذهنم رو درگیر کرده و هر بار که موقعیت های ازدواج برام پیش اومده بشدت از این مورد که هنوز به نتیجه ای نرسیدم اذیت میشم.
اولا که مسائل اعتقادیم برام مهمه و در مورد ازدواج هم مسائل همسرداری و تربیت فرزند بسیار برام مهم ان!
انقدری که اگه ببینم امر غیر ضروری داره باعث نیتی همسرم میشه یا در روند زندگی مشترکم اثر منفی میذاره بدون درنگی ازش میگذرم.
مثلا من وجدانم قبول نمیکنه که صبح ها همسرم
, دانلود remix آهنگ اهای تو که مثل جونم میمونی, دانلود remix آهنگ آهای تو که حکم قلبمو داری, دانلود remix آهنگ اهای تو که مثل جونم میمونی ریمیکس, دانلود remix آهنگ آهای تو که برام مثل جونم میمونی رو تو حساسم اینو میدونی, دانلود remix اهنگ اهای تو, عزیزم حسی که به تو دارم هوس نیست ریمیکس, آهای تو که برام مثل جونم میمونی ریمیکس, اهنگ اهای تو ک واسم مث جونم میمونی, ریمیکس اهنگ دلربا پویا بیاتی
رمیکس درخواستی
امروز میخوام دلیل ساختن این پیج رو بگم، اصلا چرا این پیج رو درست کردم، چرا تصمیم گرفتم حرفای دلم رو اینجا بگم، راستش چون هیچ گوش شنوایی رو برای حرفام مناسب ندیدم، نه که دوست صمیمی یا خواهر مهربون نداشته باشم، چرا اتفاقا خوبشم دارم، ولی از قضاوت بقیه میترسم، دوست ندارم اطرافیانم رفتارای من و همسرم رو قضاوت کنن یا دل برام بسوزونن، چون‌مطمئنم با شنیدن یه گوشه کوچیک از حرفام حتما همینکار رو میکنن.قصه از اینجا شروع شد که پارسال توی مرداد ماه، ی
مثل فرشته ها تویه نوشته هااونقدر خوبی که جات تو بهشت هامثل هوای خوب گرمی مثل جنوبحس دلتنگی آخرایه غرویتو تنها نیستی هواسم بهت هستتو هر جا میری یکی تو دلت هستتموم شبارو تو چشم تو خوابمبا دنیا سر تو دیگه بی حسابمبغضم گرفته بود دریا شدی برامباعث شدی از اون حال و هوا درامتو نیمه ی منی من نیمه ی تو امدیوونه ی منی دیوونه ی تو امبغضم گرفته بود دریا شدی برامباعث شدی از اون حال و هوا درامتو نیمه ی منی من نیمه ی تو امدیوونه ی منی دیوونه ی تو امرسیدم بهت
دیوونم کرده بوداونم دیوونه بودمثل بچه ها هرکاری دلش میخواست میکرددوست داشت من به لباش رژ بمالممیدونست وقتی توی چشمام نگاه میکنه دستام میلرزهاونوقت دوره لباشم قرمز میشدمیخندید. میخندیدو.منم اشک تو چشمام جمع میشدصدای خنده هاش آهنگ خاصی داشتچشماش مثل یه چشمه زلال بود صاف و ساده.وقتی در گوشش زمزمه میکردم دوستت دارمنخودی میخندیدو گوشمو لیس میزدشبا سرشو میذاشت روی سینه ام و صدای قلبمو گوش میدادمنم موهاشو نوازش میکردمعطر موهاش هیچوقت از یا
هیییییچ جا وبلاگ نمیشه:)) 
یه حسی امنی که اینجا دارم هیچ جا ندارم !
این روزا خیلی کم میبینم ادمایی که حال خوبی داشته باشن 
خیلی برام عجیبه !!!! 
ما روز به روز داریم تغییر میکنیم، رشد میکنیم و همشم ی طوری شده که داریم از هم دور میشیم !
من هیچ فکر نمیکردم یه روز به این درجه از حال و احوال برسم! 
هیچ چیییزیییی مطلقا حالمو خوب نمیکنه تماما مقطعیو کوتاه تهش دوباره برمیگردم به پوچی 
اگه قبلا تخت خوابم برام دوس داشتنی بود و روزمو باهاش تموم میکردم، خ
دانلود آهنگ جدید امید حاجیلی پریزاد
هم اکنون دانلود کنید و گوش دهید موزیک زیبای امید حاجیلی بنام پریزاد با تکست و کیفیت عالی
موزیک: امیر حاجیلی , تنظیم کننده : امید حاجیلی و موموریزا , ترانه سرا : امید حاجیلی و فرهاد جهانی
Download New Music Omid Hajili – Parizad Whit Text And Direct Links On Saba-Music
متن آهنگ پریزاد امید حاجیلی
دل بی تاب چشم بی خواب تورو میخواد منو دریابتو بودی اون پریزاد دلم که انتخابت کردمشمعی بشو مثال پروانه به دورت گردمبا یه نگاهت نگاهت دلم میلرزهعشق
به نام خدای عزیزم.
سلام.
دیشب سر سفره یه اتفاق قشنگ افتاد.خواهرم میخواست بره نوشابه بگیره و گفت چه رنگی بگیرم.من و داداشم گفتیم لیموناد بگیر.خواهرم دوباره می پرسید چه رنگی بگیرم و ما دوتا می گفتیم لیموناد و بقیه هم نظری نمی دادند.تا اینکه بابام خیلی آروم گفت خب لیموناد بگیر و خواهرم گفت خب رفتم لیموناد بگیرم.همون موقع من و داداشم ذوق خودمون را نشون دادیم و داداشم گفت آخ جون بالاخره حرف ما شد؛که بابام بهش گفت یه کم من پشتت اومدم که حرف تو شدا.
نمیدونم این رابطه ای که تازه با میم شروع شده درسته یانه
اما بشدت احتیاج دارم از نوع عاطفی!
همین که باشه حرف بزنیم
دردودل کنم برام کافیه
نمیدونم درسته یاغلط!
فقط میدونم به همچین دوستی احتیاج دارم
کاش میشد دوست تازه پيدا کرد باهاش سینما رفت
رستوران کافه!نمیدونم یه چی که حالمو خوب کنه!
دلم تنگه برا اون روزای خوب کاش میشد بازم اون حال خوب وروزای خوب برگرده
خاطره فقط مال گذشته نیستیه ردپا میذاره از خودش تو قلبمونکه هر گوشه‌ای دوباره انگار دنبالش می‌گردیم.
.
و خب من امروز تمام حرف‌هایی که این مدت برام مرور می‌شد و گذاشته بودمشون برای یه وقت نامعلومی
همه رو گفتم.
و خب قشنگ بود همه چی مثل ۱۶ آذر ۹۵. ۵ فروردین ۹۹ هم رنگی شد تو این فصل 
بعد قبل طلوع هیچ  فیلمی دیگه اونقدر نرفت تو دلم. تا دیشب. از همون یه ریع اولش حس کردم دارم فیلم معرکه‌ای رو میبینم. و بله. معرکه بود. تا تهش. که شد قشنگ ترین فیلمی که دیدم. تموم شبو بعد دیدنش فکر کردم به اینکه خب منطقیه محبوبت بشه ولی چرا اینقدر محبوب شد برات؟ چون شخصیت اول فیلم شبیه تو بود. من شبیه تو دیدمش. که تو پیش از طلوع هم اون شخصیت تو بودی. که اصلا شاید منظورم خود خود شخصیت هم نیست، یه سری رفتارا، یه سری ری اکشنا. نمیدونم! ولی تویی. چه بد مین
  خب فکر کنم میخوام باز اینجا بنویسم به چندتا دوست و کسایی که نظرشون برام مهم بود اعلام کردم که میخوام اینجا بنویسم. اونم نصفه شبی میدونستم اگه صبح بشه امکان اینکه نگم هست.خودمو گذاشتم تو رودروایسی مثلا! کار خوبی نیست آدم تو رودروایسی بمونه اما خب شاید اینبار نتیجه خوب بود.حالا ببینیم چی میشهیعنی کلا ببینیم چی میشه بالاخره اینم یکیشه.در تکمیله جمله آخر باید بگم رجوع شود به دوپست پایین تر :) هستی؟
سی ام تیر شد حدود نه صبح با شوهر و مادرشوهر آمدیم بیمارستان. کارهای اولیه رو انجام دادیم و از حدود ساعت دوازده سوزن فشار تزریق کردن داخل سرمم. تا چهار ساعت بعدش تغییری حاصل نشد در وضعم. از نیمه که گذشت شروع شد به کمر درد و بالای دلم فشار آمدن. ساعت حدودای ۵ بود دکترم آمد معاینه و گفت دهانه رحم اصلا تغییری نکرده و با سوزن کیسه آب رو پاره کرد و گفت بچه مدفوع کرده و سریع دستور ب سزارین داد. با بی حسی سزارین شدم و نوزادم‌ متولد شد. دکتر تا بچه رو دید گ
نوشته بود: هرجور که میتوانید ابراز علاقه کنید. بلند به طرف مقابل، به پدر به مادر بگویید دوستت دارم. اگر زبانتان نمیچرخد خودِ جمله دوستت دارم را بگویید، پس از جمله جایگزین استفاده کنید، اما یک اصل مهم را فراموش نکنید" ابراز علاقه کنید تا دیر نشده"!
متن رو که خوندم به فکر رفتم. گفتم شاید بتونم به خجالتم غلبه کنم و بهش بگم دوستش دارم. کمی فکر کردم بعد گوشیو پرت کردم روی ان طرف تخت و بلند شدم. رفتم تو روش واستادم یه نفس عمیق کشیدم و با صلابت گفتم:
مید
(مادر برام قصه بگو) hearts;bull;٠·˙ 【کیا از این سرود خاطره انگیز یادشون میاد؟؟】 سال ۱۳۶۶ به یک باره قطعه ای با عنوان ldquo;قصه باباrdquo; که بعدا به قطعه مادر برام قصه بگو، مشهور شد به صورت سرود با صدای پسربچه ای که با همراهی گروه کر اجرا شده بود، تمام کشور را درنوردید. این قطعه با لحن محزونش هم برای بزرگسالان جذاب بود و هم توانست نظر مخاطبان کودک و نوجوان را نیز به سوی خود به خوبی جلب نماید. این قطعه آن سال چنان مشهور شده بود که از خیلی مکان ها می شد نوا
مصاحبه ای با آقای هوتن شکیبا هست که داخلش داره تعریف میکنه که یه زمانی وقتی باید تصمیم می گرفته که بین تجربی و هنر یکی رو انتخاب کنه پدرش بهش گفته: برو تو رشته ای بیکار شو که بهش علاقه داری! 
همیشه دنبال علاقه رفتن تو ذهن من مشبه بوده به با دم شیر بازی کردن. آدمایی که سراغ علاقشون میرفتن رو میدیدم و میگفتم بابا دمشون گرم! چه دل و جرئتی!! (جراتی؟) فکر نمیکردم یه زمانی خودم بشم اونی که با دم شیر داره پاپیون درست میکنه =) 
با خودم میگم یعنی کار خوبی کر
گل داوودیه من !امشب که اینو برات مینویسم دُرست ۲۴ ساعته که نه دیدمت و نه باهات صحبت کردم . خاک بر سَرَت . ۲۴ ساعت لذت هم صحبتی با من رو از دادی . ۲۴ ساعت نتونستی از صدام لذت ببری و از بیانیه هام استفاده کنی . یا تایپ کندم رو توی فضای مجازی تحمل کنی . و یا حتا گیج بازی ها و اون سوال های بی ربطمو . ۲۴ ساعته که به صورت سورئال گونه ای از دوستات برام صحبت نکردی و طراحیِ مزخرفمو تو سرم نکوبیدی .زُجیه ی عزیز نمیدونم در این مدت چه غلطی کردی اما اینو بدو که تو ه
دیروز بعد از ظهر بود که فهمیدم مریض شدم. خوابیدم و با تب شدید، گلودرد و سرفه بیدار شدم. کلی غلت زدم توی رخت خواب و به زور غذا خوردم و اینها. سپس رفتم دکتر و یه سرم زدم و برگشتم. دکتر برام سه روز استراحت نوشت و گواهی کرد.
امروز هیچ کار درسی و علمی نتونستم انجام بدم. رفتم سر وقت لایحه بودجه ایران تا یکم بررسیش کنم.
سلام من اولین پست خود در وبلاگم است اسم من حسین است من 20 سالم است و در رشته MBA دانشگاه علمی کاربردی کیش دانشجوه هستم من می خوام خاطراتم را با همهای دوستان و همه افرادی که می خواهند در مورد زندگی من بدونند در این وبلاگ براتون بزارم می خوم از اول زندگیم و از اونجای که اتفاقات برام پیش اومد براتون بگم .من یه پسر 6 ساله بودم و یه پسر شیطون که هیچکی بجز خودش براش مهم نبود یه پسر که همیشه بخاطر درگیری با بچه های هم سم خودش مورد تمسخر دیگران و بزرگان بود

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

تخفیفان enekasenoore سایت مرجع دانلود پایان نامه - تحقیق - پروژه Jackie ذهنی زیباتر از چهره قصه های کوتاه آموزنده کودک و نوزاد تدریس خصوصی و تقویتی در کرمانشاه روحِ شناورِ غیرِسرگردان وبلاگ سمیه آرزه حوزه _ دانلود فایل های حوزوی