نتایج جستجو برای عبارت :

جوری به واژه ها نگاه میکنم انگار اولین با است

#پارت۱:::فلش بک به دوران کودکی:::حتی از فکرش هم لبخند میزنماولين چیزی که به یادم میاید ،دست و پاهای گلی و کثیف و سپس غر زدن های مادر استکمی بزرگتر شدمپشت در کلاس ایستاده بودمو لبم را از درون گاز میگرفتم،انگار که زمان مرگم هر لحظه فرا میرسیدتا اینکه مادر همراه با ناظم از راه رسید و با نگاه خشم الود به من فهماند(بازم؟)بزرگتر شدموقتی که در مسیر دبیرستان ،اولين پسر مسیرم را سد کرد و از جیب شلوار لی ابیش تکه کاغذ کثیف و تا شده ایی ببرون اوردو سمتم گر
بعد از بیشتر از یک سال کامپیوترمو روشن ميکنم و میرم تو فولدرم 
هیچوقت فکر نمیکردم یه آهنگ بتونه این حجم از خاطره هارو تو وجودم بیدار کنه 
انگار دقیقا منو برداشتن گذاشتن ۶ سال پیش همین زمانا 
انگار زمان تو کسری از ثانیه برگرده انگار نشسته باشم تو همون لحظه ها 
عکسا صدا ها آهنگا حتی پس زمینه کامپیوترم 
به همه اتفاقایی که نباید میفتاد و افتاد فکر ميکنم به تغییرایی که درست زمانی اتفاق افتاد که نباید میفتاد به همه کسایی که با حرفا و رفتاراشون تم
نبات رو کلاسای مادر و کودک میبرم خیلی خیلی خوشش اومدهپلنم مقدمه سازی برای مهد رفتنهحالا که مدرسه ها حضوری شدن کار هر روزش اینه میاد پشت پنجره اتاق خواب تو حیاط مدرسه رو که پر از بچه هاست نگاه میکنهاز صب تا ظهر چندین باااااار با تمرکز وختی هم تعطیل میشن وامیسته و نگاه میکنه که مامان باباها میان دنبال بچه ها. زنگ تفریح ها هم بعد میاد تعریف میکنه برام.دلم یه جوري میشه برا کوچولوییشخیلی کوچولوعه آخهچقد بهش دلم نازکه نمیدونیدیه روز میره مدر
محسن حججی که شهید شد .
فضای رسانه ای پر شد ، بعضی از کج اندیشان حرفهای مبتذلی زدند
پیامهای زیبایی از اقشار مختلف حول این موضوع ارسال شد 
خون تازه ای در رگهای انقلابیون جوشید 
برای مدتی تعفن بحثهای این چند وقت کنار رفت
نخ تسبیحی شد بین ایرانیان و من خوشحالم در این اتمسفر 
چه قدرتی داشت این خون و این نگاه نافذ همه را تکان داد
.
.
.
به قول مرحوم آیت الله بهاالدینی که در رابطه با شهدای کربلا فرموده بودند که انگار روی تک تک شهدای کربلا کار شده بود 
یادتونه بچگیامون که می‌خواستیم از خیابون رد بشیم
دست مامانمونو میگرفتیم و دیگه به اینطرف واونطرف نگاه نمی‌کردیم؟! 
انگار وقتی که مامانمون دستمونو میگرفت دیگه خیالمون راحت بود
یکیو پیدا کنید وقتی دستتونو گرفت،
نگاه به این طرف و اونطرف نکنید و خیالتون راحت باشه کنار
 
 
 
در وصف حال آکوآی حقیر باید بگویم حس برزخی دارم. نه حالم بهشت است نه جهنم. نه خوشحالم طوری که از ته دل بخندم نه آن قدر غمگینم که اشک بریزم. نه آن قدر انگیزه دارم که بخواهم تا انتهایش را جر بدهم نه آن قدر بی انگیزه ام که دست از زندگی بکشم -منظور زندگی کردن است نه زنده بودن- نه گذشته برایم عذاب آور است نه از آن لذت می برم.
این وسط گیر کرده ام. یک پایم در بهشت با تو بودن است و دیگر پایم در جهنم بدون تو. انگار بعد از ظهر خوابیده باشم و وقتی بیدار می شوم غر
- من.نمیدونستم. منو. ببخش!
+ این اتفاق حتما میوفته. ولی نه الان! تو عزیز دل منی. و این اولين باره. و این اولين باره که در هم شکسته میشم. میبخشم اما، فقط یه خرده دیرتر. و این حق رو دارم. تو باختی پسر! این بازی رو باختی. این بازی کوچیک رو. اما این آخرش نیست. بخشیده میشی. برمیگردیم به دوتایی بودن پر عشقمون، انگار که اتفاقی نیوفتاده. انگار که چیزی نشکسته! اما بی‌انصافیه اگر پیش خودت فکر کنی که من همیشه اون آدم بخشنده‌ام. عاشقی آدم رو احمق جلوه میده. اما
همین یکی را کم داشتم!
حتما باید الان که چند ساعتی بیشتر تا تحویل سال نو زمان باقی نمانده گردنبندم را گم کنم؟
آن هم آن گردنبندی که تو برایم خریدی؟
غرغر کنان٬
 دولا شده٬
زیر میز را نگاه ميکنم؛
 نه٬ اینجا هم نیست!
نباید جای دور از دسترسی باشد٬ 
همین اطراف است٬ 
میدانم.
زیر قفسه کتابهایت را نگاه ميکنم ٬
یکی یکی طبقه ها را وارسی ميکنم
 دستم به زوربه طبقه اول میرسد
 همانطور که با سرِ انگشتانم سرتاسر طبقه را لمس ميکنم دستم به جعبه ای برخورد میکند وه
دستم رو روی چوب خام روشن نارنج میکشم. بویش مستم میکند. مداد را بر میدارم و طرحی مبهم را رویش نقاشی ميکنم. مثل اینکه کلافه باشم بر میگردم جاهایی که مبهم است دوباره پر رنگ ميکنم. ار موئی را بر میدارم. کالبدی مبهم از انسان را برش میدهم. سپس نوبت مقار هست سطحش را تراش میدهم. پستی و بلندی های ظاهرش و تمام جذابیت جسمیش را به ظرافت طرح میزنم. بعد سطحش را با سنباده کاملا صاف و یکدست ميکنم. تمام سر تا پاش رو پولیش میزنم جوري که برق میزند. با خوشحالی و ذوق ب
انگار گیر افتاده ام در خودم. مثل یك ماهی كه در حوض دلش گیر افتاده باشد. تو خوبی خوب خوب و من هنوز دارم به خاطر بد بودنم عذاب می كشم. به خاطر اینكه همیشه در تمرین عشق ورزی به تو صد نمره كم می آورم. به خاطر اینكه نمی توانم "دلم" را مجبور كنم كه مثل یك بره سرش را بیندازد پایین و بع بع كند و علف بخورد از دستهایت و دوستت بدارد. خیلی دلم می خواهد كه دلم همینطوری با من تا بكند  كه تو می خواهی، ولی نمی توانم. دلم همیشه همه جا یاغی گری كرده است. دل سر به راهی
موضوع انشا: گردش ایام
روز ها سال ها و ماه ها در پی هم می آیند و میروند و ما هر روز پیر تر میشویم و از جوانی ما فقط یاد و خاطره میماند به قول صاعب تبریزی:
آنچنان کز رفتن گل خار میماند به جا/از جوانی حسرت بسیار میماند به جا مثلا همین بهار که شد درختان از خواب زمستانی بیدار شدند هوا دلپذیر شد
گر کدورت ها را کنار زدیم همه لباس تازه به تن کردند حتی درختان ما آنقدر سرگرم کار و مساعل بودیم که زیبایی بهار را فراموش کردیم تا به خود آمدیم تابستان با روز های
برای اولين بار
چشم های کوچکش رابه قالی دوخت؛نگاهش رنگ شب داشت، با اینکه رنگ چشمانش روشن بود ولی انگار شب با تمام وحشتش درآنها خانه کرده بود.فقط پلک می زد وگاهی نگاهش رابه اطراف می انداخت.می دانست کار خطرناکی هست، ولی باید انجامش می داد.باید سختی این کار را تحمل می کرد .هربار تصمیم گرفته بود نتوانسته بود.ولی امروز هر طور بود باید عزمش راجزم می کرد.وقتی مادرش شروع به کار کرد.مهران خودش رابه خواب زد.مهین کنارش نشست ودستی به موهای بلوندش کشید- حی
برای اولين بار
چشم های کوچکش رابه قالی دوخت؛نگاهش رنگ شب داشت، با اینکه رنگ چشمانش روشن بود ولی انگار شب با تمام وحشتش درآنها خانه کرده بود.فقط پلک می زد وگاهی نگاهش رابه اطراف می انداخت.می دانست کار خطرناکی هست، ولی باید انجامش می داد.باید سختی این کار را تحمل می کرد .هربار تصمیم گرفته بود نتوانسته بود.ولی امروز هر طور بود باید عزمش راجزم می کرد.وقتی مادرش شروع به کار کرد.مهران خودش رابه خواب زد.مهین کنارش نشست ودستی به موهای بلوندش کشید- حی
اومدم بنویسم بالاخره این بار سنگین رو که عین کفشای میرزا نوروز ور دلم مونده بود و هرکاری میکردم پیاده نمیشد زمین گذاشتم و دفاع کردم. یه جوري که الان بعد گذشت این مدت هروقت به جلسه دفاعم فکر ميکنم فقط خاطرات خوش و آرامش و تسلط کافی رو به یاد میارم. کاش بقیه مراحل زندگی هم همینقدر خوش بگذره و آخرش با فکر بهش همینطوری لبخند بشینه رو لبم:) الحمدلله
سلوم:\

یه جوري نگام میکنید انگار یه قرن نبودم:|~خب پونی تون خوش میگذره، منم نیومدم:\خب یه داستان ساختم مخلوطی از پونی و یه عالمه چیز دیگه که خیلی باحالهولی اگه این پست پنج نظر غیر تکراری بخوره میزارمواسه بیوگرافیش پبر ادامه
 ذکی(ذکیه)/ زکی(زکیه)/ ذکاوت/ زکاتذکی با نویسه‌ی ذ» صفت است و هوش‌مند و تیزهوش معنا می‌دهد اما زکی با نویسه‌ی ز» با آن‌که صفت است، پاک (تطهیرشده) و پارسا معنا می‌دهد و مورد کاربردش نیز با ذکیِ با ذال فرق می‌کند.      به همین گونه است گروه اسمی این دو واژه که ذکاوت» (اسم مصدر) به معنای هوش‌یاری و تیزهوشی و زکات» (اسم) به معنای فشرده‌ی چیزی و بخشی از مال یا پول که به مُست‌مندان و ناداران برای تطهیر یا پاکیِ کُلِ پول یا مال دهند.     ذکی و ذک
در این پست کلمه کارواش را در واژه نامه های متفاوت بررسی کردیم.
در فرهنگ فارسی معین این چنین آمده است: [ انگ . ] (اِ.) کارگاهی که در آن اتومبیل ها را می شویند، خودروشویی (فره ).
همچنین در واژه نامه آزاد به شرح ذیل می باشد: شست وشوی ماشین . محلی که در آن ماشین میشویند. از واژه ی انگلیسی car wash گرفته شده است.
 
واژه ی اتوشویی نیز در کنار کارواش آمده که معنی آن: (حاصل مصدر) [فرانسوی. فارسی] 'otouy(')i ۱. شستن و تمیز کردن اتومبیل.۲. (اسم) جایی که اتومبیل‌ها را می‌
کار درست چیه؟
اینکه بخام زجر بکشن یا زجر کشیدنشون رو ببینم درسته؟ اصلا باید کاری بکنم یا همینجوري ولش کنم بزارم همین جوري که هست باشه؟
هر بار میخام رها کنم به همینجا میرسم. انگار میخام همه کاراا رو من انجام بدم. در حالی که میخاستم این حالت کنترل گر بودن رو بزارم کنار!
اینطوری راحت ترن کسی نیست به کاراشون گیر بده خیلی راحت هر کاری میکنن خبر هم از طریق خبرگزاری داخلی که همش دروغه رو بهمون میگن دیگه کسی نیست ببرتشون تو حاشیه مخصوصا الان که حجم عظیمی از خبر ها منتظر این هست که اینترنت وصل بشه واقعا چرا باید اینترنت وصل بشه؟؟؟؟
والا مردم که مهم نیستن که اون بنده خدای که میخواد دفاع دانشگاه انجام بده مهم نیست اون بنده خدای که با شرکت های خارجی کار میکنه مهم نیست اون بنده خدای که با ایمیلش کار داره مهم نیست انگار
سد یا صد؟ معنای دو واژه سد و صد چیست؟ عدد 100 در گذشته با املای « سد » نوشته می‌شد، ولی برای جلوگیری از اشتباه با واژه « سد » به معنی مانع و آب بند آن را به « صد » تغییر دادند. واژه سده مانند واژه سد دچار تغییر نشده است و هنوز با « سین » نوشته می‌شود.سَد یا به فارسی «بَند» مانعی است که در جلوی جریان آب و برای مهار کردن آن ساخته می شود.مترادف و معادل واژه سد:بستنمسدود کردنحایلرادعمانعآب ب
حسد. تهمت. تهمت!
حسد. زخم زبون. زخم زبون!
حسد. حق رو ناحق کردن. حق رو ناحق کردن!
حسد. حق الناس. حق الناس!
حسد.
فخرفروشی!!
حسد. و . چیزهایی است که از کلاس درس اخلاق یاد گرفته بود.
حالا هم حتما" آنجا کلاس های درس شهادت است! هه. نشستم نگاه ميکنم جنگی رو که میدونم برنده اش کیه نگاه ميکنم و منتظرم منتظر حق ناحق شده مان منتظر کوتاه شدن دستتون از سرنوشت ما
منتظر خدا♡

 
مجردها هر کس قصد ازدواج داره، بهترین موقع الانه.نه شامی، نه ناهاری، نه تالاری، نه کارت عروسی، نه فیلمبرداری، نه بازار و خریدی، نه آرایشگاهی، خلاصه هیچی نمی‌خواد.انگار زنت قهر کرده رفته خونه‌ی باباش می‌ری میاریش .مبارکه ان شا الله . ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌
لازم دوسنستم بگم من و واسه عروسیتون دعوت نکنین اگ پسر باشین که لاپایتیونو با یه چاقوی خیلی خیلی کند تیکه تیکه ميکنم اگه دختر هم باشین شوهرتونو با همون چاقو تیکه تیکه ميکنم تا دوباره بی
عجب روزهایی دارد این ماه، انگار کمی بالاتر از خودت، خودت را می بینی. عجیب است که یک برهه از زمان اینطوری ست، مثل معجزه ست. اتفاقی که سالها نیفتاده این موقع مثل یک شگفتی ناگهان سر می زند. چیزهایی درون تو، خود را به تو نشان می دهند و یک احساس خاصی، مثل حالت شرمندگی نرمی که پشت آن نوعی آرامش و اطمینان هست، در وجودت جریان می گیرد. انگار یک نیروی گرم و الهام بخش بغلت کرده ودر قلبت زمزمه می کند: آرام باش، بهرحال اینها خوب نیستند و درون تو بودند، وتو شب
پوست پیاز
قسمت:چهارم
داستان نیمه بلند
ژانر:وحشت
به قلم #حامد_توکلی
زمان پست هر روز ساعت ۱۶:۰۰
#نویسنده
#وبلاگ_نویسی_کار_دلچسبی_که_ارزش_داره
که سولی با صدای بلند فریاد کشید منتظر چه هستید ادامه دهید به مراسمتان صدای موسیقی بلند شد میمهان ها یکی یکی دوباره به جشن و پایکوبی پرداختند من اما فقط مات مبهوت فقط به حالت رقصیدن و شادی کردنشان،راه رفتنشان با آن پاهای برعکس و سم(مانند پای حیوانات مثل گاو و گوسفند) دارشان،به بلند نشان که انقدر ب
از کودکی وقتی از پدرومادرم خواسته ای داشتم
نمیگفتند باشه . میگن ان شاء الله !
میگفتیم یعنی چی چرا خب نمیگی باشه و خیالمونو راحت کنی
گفت: انشالله یعنی اگه خدا بخواد ، اگه منم بخوام و اون نخواد نمیشه !
انگار با زبان ساده و بچه گانه از همان روز فهمیدیم : و هو علی کل شیءٍ قدیر.نقل نبات شیرینی ست برای منو نشدنی ها را آب خوردن میکند!امروز که دوندگی کردیم برای کاری که به چشممان ناقص شد ولی با توکل ورق برگشت در لحظات آخراین قدرت تسلط بر همه چیز شیرین اس
از کودکی وقتی از پدرومادرم خواسته ای داشتم
نمیگفتند باشه . میگن ان شاء الله !
میگفتیم یعنی چی چرا خب نمیگی باشه و خیالمونو راحت کنی
گفت: انشالله یعنی اگه خدا بخواد ، اگه منم بخوام و اون نخواد نمیشه !
انگار با زبان ساده و بچه گانه از همان روز فهمیدیم : و هو علی کل شیءٍ قدیر.نقل نبات شیرینی ست برای منو نشدنی ها را آب خوردن میکند!امروز که دوندگی کردیم برای کاری که به چشممان ناقص شد ولی با توکل ورق برگشت در لحظات آخراین قدرت تسلط بر همه چیز شیرین اس
عجب دنیای بدی شده امروز به راحتی آب خوردن دروغ تحویل هم میدیم ودروغ پاشی میکنیم انگار راست . توی زندگی روز مره خیلی راحت دروغ میگیم
انگار نه انگار که دروغ از بزرگترین گناهان کبیرست حتی گناهش از قتل و هم بالاتره .
یه جوري غرق دروغ گویی میشیم که خودمونم باورمون میشه دروغمون رو .به راحتی به دوستانمون عزیزترین کسانمون دروغ تحویل میدیم که به کجا برسیم ؟
به هیچ جا فقط میخوایم کار بدمون رو پشت این دروغ مخفی کنیم یا توجیه کنیم غافل از اینکه اولين
زجر یا ضجر؟! املای درست و معنا و کاربرد هر واژه چیست؟ زجر درست است یا ضجر؟ آیا هر دو واژه معنا دارند؟ کاربرد ضجر و زجر چیست؟
 
شاید شما هم در مورد نوشتن زجر یا ضجر دچار شک شوید که کدام املا درست می باشد، املای صحیح این واژه ها به معنای مد نظر شما بستگی دارد، اگر منظور شما شکنجه و آزار » است املای درست  زجر » می‌باشد، اما اگر منظور شما ناله و بی قراری » است املای درست آن  ضجر » است.
مترادف و مترادف واژه زجر:
آزار
اذیت
تعب
رنج
سختی
شکنجه
عذاب
 عشق.خون.مرگ صدا پاشنه کفش و استخوان در گوشم نجوا میکند . بی صدا اشک میریزم و ناله ميکنم همه درد ها فراموش شدند اما درد کودکم زهره میخنددچشمانم میسوزندگلویم درد میکند
به چاقو و دستم نگاه ميکنمنمیتونم همینجوري بمیرم
.الکی خودتو نکش بچت مرده به دنیا اومد
+نه امکان نداره . تو کشتیش
.شاید
و پشت حرفش پوزخندی تلخ میزند
نمیتونم همینجوري بمیرمنفس عمیق میکشمبه دستانم نگاه ميکنم یا حالا یا هیچ وقت دیگر. برا به اغوش کشیدن خواهم مرد اما مهم نیست 
زهره
بعد از یه مدتی که به زندگی نگاه میکنی انگار همه چیز مثل یه فیلم داره ثبت میشه و تو بازیگر این داستانی.وسط یه تئاتر زنده با ادمایی که هواسشون نیست!
چند سال باید بگذره که به دغدغه های امروزم بخندم؟
و چند سال باید بگذره تا بازی احساس به راند های پایانی خودش برسه؟!
هر ادمی تو یه شکلی از احساس گیر کرده!بعضیا خطن!بعضیا مثلث بعضیا مربع بعضیا هم دایره!!!این وسط یه سری ادم سینگولاریتی هم پیدا میشن که نقطه ان!نقاط سینگولاریتی!که حالا این نقاط میتونن مرات

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

mikhakiplus من رییس جمهور دانلود فیلم و سریال رایگان ایرانی تقویم فرهیخت: رصدگاه رویدادهای بین المللی مشهد دانلود رایگان جزوه و خلاصه کتاب fileyar فلومتر همه چیز درباره کامپیوتر مدرسه غیردولتی حضرت ابوالفضل (ع) شهرستان کردکوی-دوره متوسطه اول kahrobafunrgo