نتایج جستجو برای عبارت :

خودم را به تیمارستانی ناشناخته معرفی کرده ام . من خودم تراژدی خالصم . اعضای بدنم به خود من شکوه می کنند

پاییز از حوالی حوصله ات که بگذرد …من زرد مي شوم …و تا کفش های رفتنت جفت مي شود …غریب مي مانم …و نیلوفرانه دوستت دارم …نه مثل مردمي که عشق را از روی غریزه نشخوار مي کنندمن درست مثل خودم …هنوز و هميشه …و همه کجا و هرکجادوستت دارم …
استاد دفاع در برابر جادوی سیاه     استاد تغییرشکل(خودم)     استادمعجونها     استادگیاهشناسی    استادجانورشناسی    استادوردهای جادویی    استادتاریخ جادوگری     استادکوییدیچ     استادپیشگویی      استادریاضیات جادویی(خودم)   توجه:استادتغییرشکل(خودم)سرپرست گریفندورهم هست استادوردهای جادویی سرپرست ریونکلا استادمعجون سرپرست اسلایترین واستادگیاهشناسی سرپرست هافلپاف.تعداد اعضاي هرگروه5نفربعدها شاهد تغییرات دیگری هم هستید.خواهشا جادوگر
داستانکی زیبا به مناسبت روز #معلم عجیب ترین معلم دنیا هرهفته که امتحان ميگرفت برگه ها را به خودمان مي داد که تصحیح کنیم آنهم درمنزل نه در کلاس . اولین باری که برگه‌ی امتحان خودم را تصحیح کردم 3 غلط داشتم،نمي‌دانم ترس بود یا عذاب وجدان، هر چه بود نگذاشت اشتباهاتم را نادیده بگیرم و به خودم 20بدهم فردای آن روز در کلاس وقتی همه ی بچه‌ها برگه‌هایشان را تحویل دادند فهميدم همه 20 شده‌اند به جز من که از خودم غلط گرفته بودم،من نخواسته بودم که اشتباها
یه ویژگی‌ای که دارم اینه که با خودم حرف مي‌زنم. خودم ميگم، اون یکی من جواب ميده. من ميگم، اون یکی به شوخیم مي‌خنده. من ناراحتم، اون یکی دلداریم ميده. من عصبانیم از کسی، اون یکی موارد منطقی قضیه رو برام شرح ميده.  خیلی عجیبه، ولی واقعیه. قبلنا جلو آینه اینطوری بود، الان در هر لحظه‌ای بخوام با خودم حرف مي‌زنم. یه جور بلند بلند فکر کردن پیشرفته‌س. قبلنا تو خیابون از یکی خوشم مي‌اومد یا چیزی مي‌دیدم به خودم مي‌گفتم (مثلا )وای چه دختر خوشگلی! او
امروز شدیدا دوست دارم همه چیز را رها کنم و فقط روی خودم تمرکز کنم. کتاب بخوانم و برای خودم بنویسم. امروز اساسا به همه آنچه کردهام و مي‌کنم شک کردهام. همه چیز از کارگاه طرحواره درمانی خانم دکتر پورفرخ شروع شد و اقدام داوطلبانه من برای ویرایش ظاهری اسلایدها. در جریان مرتب کردن ظاهر اسلایدها خیلی به مطالبی که در آنها آمده بود فکر کردم. چقدرررر درگیر تک‌تک آنها بوده و هستم و چقدر نسبت به خودم ناآگاهم.بعد از آن جریان مصاحبه دکتری پیش آمده و م
وقتی پوشه ی موزیک رو باز کردم و دیدم چقدر قدیمي ان ، متوجه شدم خیلی وقته موزیک گوش نکردم
قبلا همين که مي خواستم با سیستم کار کنم قبل از هر کاری موزیک مي ذاشتم و بعد کارامو انجام مي دادم.
متوجه شدم خیلی وقته برای کارای غیر ضروری هم پای سیستم ننشستم.
وقتی وبلاگمو باز کردمو  دیدم از آخرین پستم بیشتر از دو سال مي گذره، متوجه شدم خیلی وقته از خودم فاصله گرفتم
شرایطم نسبت به قبل زمين تا آسمون فرق داره ، ولی من همون حوریای سابقم، چرا باید با خودم فاصل
متنی زیبا و مناسب برای بخش «راههای دستیابی و تقویت ایمان:»«مدتی بود که احساس ميکردم، حالم خوب نیست. برای معاینه به درمانگاه خدا رفتم. آزمایش خونگرفتند؛ معلوم شد که ميزان ایمانم پایین آمده است. زمانی که دمای بدنم را سنجیدند، دماسنج 40درجهاضطراب نشان داد. ضربان قلبم را که گرفتند، معلوم شد که قلبم مدتی است برای خدا نميتپد. چشمم رامعاینه کردند، معلوم شد مشکل نزدیکبینی هم دارم، چون جز خودم و خواستههای دنیوی خودم کسی رانميدیدم، زمانی که
به نام قدرت مطلق الله حقیقت ""من"" و قدرت ذهن تا زمانی که برای نجات خودم، به بیرون از خودم تکیه کرده بودم ، بارها و بارها زمين مي خورده‌امشکست که ميخوردم دنبال مقصر بودم ، همه را مقصر ميدیدم ولی خودم را نمي دیدم در کنگره به این نتیجه رسیدم  که اول تکیه بر خودم و توکل به قدرت مطلق راهی که برایم نشان ميدهد ( راهنما) بروم و به عینه دیدم که با حرکت راه نمایان شد و به این نتیجه رسیدم که این قانون هستی است هستی با شکست های مکرر به من بفهمان
گمان مي كنم كه هیچ چیز را از دست ندهم اگر مرگی شبیه خودم در خانه ام را بزند و با یك جفت چكمه ی مشكی و بالاپوش بافتنی و سرپوش نخودی رنگ؛ شبیه همينها كه الان بر سر و برم كرده ام به دیدارم بیاید و بخواهد دستم را بگیرد و با خود ببرد. به هیچ چیزش مشكوك نمي شوم غیر از جای یكی دوتا جوشی كه بر روی گونه های سرخ از خجالتش؛ سبز شده و احتمالا؛ خشكی دستهایش كه احیانا به خاطر حساسیت به كار  بوده. به هرحال آنقدر دلم برایش خواهد سوخت كه اگر هیچ چیزی ه
اینو خودم درست کردم =-=
مثلا قراره روز مرگی باشه هااهاها
این چند روز ابجیم ميگفت تو خوابام همش دندونامو روهم فشار ميدم.دندون قروچه است اسمش فک کنم|:
با خودم حرف ميزنمیهویی ميخندم وسط خواب=-=
بدنم سرد و گرم ميشهیهو داغ ميکنم یهو یخ ميزنم جررر
معدم درد ميگیره  هیچی نمت بخورم تقریبا|": الان سه وعده است هیچی نخورم یه لیمو خوردم-_-
رفتیم دکتر دکتره ميگه بخاطر فشار استرسی بدنم حالت عصبی گرفته
معده دردم عصبیه هاهاها
گفت اگ این حالتام ادامه پیدا کنه
پدرم تاکید فوق‌العاده‌ای داشت که هیچوقت توی زندگی‌اش سرما نخورده است. یک جور روحیه رویین‌تنی و آشیلی به زندگی داشت. نه قرار بود هیچوقت سرما بخورد نه قرار بود موهایش سفید شود. بعد ما مي‌دیدیم که خیلی شیک و رسمي جلوی چشم‌های ما ماهی یک بار سرما مي‌خورد و سرفه‌هایش تمام خانه را بر مي‌داشت و مي‌افتاد به روغن‌سوزی.موقع سرماخوردگی مي‌رفت توی مد انکار و به قول فرنگی‌ها دینایال. مي‌گفت این سرماخوردگی نیست و سرفه‌ها هم فقط مرتبط  با تجدید ق
موضوع انشا: طعم لبوی داغ
آخ سرم درد گرفت، نگاهی به خودم انداختم و دیدم سرم را با سیخ سوراخ کرده اند؛ فهیدم زندگیم روب ه پایان است. از دوستانم که داخل قابلمه بودند خداحافظی کردم.
از طرفی خوشحال بودم که بالاخره کسی من را انتخاب کرده، آخر من و دوستانم برای همچین وقتی، لحظه شماری مي کردیم. الان نوبت من بود. فروشنده من را همراه باسیخ چوبی به دست پسرکی داد. پسرک مرا نگاه مي کرد و لبهایش را با زبانش تر مي کرد. نگاهش لذت بخش بود. احساس خوبی داشتم که توان
وضعیتم برای خودم عجیب است. یک خانه توی قزوین دارم و پدر و مادر و برادر. و همه ی چیز های دیگر. یک نیلوفری هستم آن جا با خلق و خوی خودش و همه ی تصویری که توی ذهن آدم های آن جاست. یک خانه ی دیگر دارم توی مشهد. با هم خوابگاهی ها و دوست ها. با تصویری که هنوز کامل نشده. برای هیچ کس حتی برای خودم. پرونده ای که به شکل عحیب و غریبی باز است و منم که قرار است بنویسمش. باید یک جای کار رشته ی همه چیز را بگیرم دستم و ميدانید احساس ميکنم باید بدهمش دست خود برترم. یک خو
همه چیز با یه پهلو درد ساده شروع شد. من درازکشیده بودم و پهلوم درد ميکرد. عماد گفته بود نميتونی بیشتر بمونی؟ نميتونستم بیشتر بمونم . حالم خوب نبود رفتم خونه مون بعد تر عماد اومد. عماد هم بود که دراز کشیده بودم و پهلوم درد ميکرد و همه چی با یه عطسه بهم ریخت. یه عطسه ی یهویی و گرفتگی شدید عضله پهلو و دردی که منو مثل یه مار به خودم ميپیجوند و عماد هاج و واج به منی که روی تخت از درد به خودم ميپیچدم و نفسی که بالا نميومد. اولش فکر کردم استخون پهلوم در رف
داستانهایم دارند به خودم مي رسند، انتقادهایی که به شخصیت های داستانیم  مي کنند درست همان انتقادی ست که در خودم هم شکل گرفته است، داستان های ایده مند عشق لحن ندارند و شخصیت های قابل احترامي که جذابیتشان بیرون نزده است.مي روند و مي آیند.چیزی در من گره خورده است و حالا دارد ته نشین مي شود، نشست چیزی را در خودم احساس مي کنم. یک جایی گیر افتاده ام، یک جایی مانده ام، بوی این ماندگی اذیتم مي کند، کاش بتوانم بروم.کاش این سکوت شکسته شود و لحنی بگیرد
حکایت ضرب المثل از دل برود هر ان که از دیده برفت
 
مثل « از دل برود هر ان که از دیده برفت»
باسمه تعالی
روزگاری جهان دوشهر بود، که در موازای هم قرار گرفته بودندو آسمانی همچو آیینه ،حَدّ واسط این دوشهر،به تماشای زندگانی بشر در دو جهان نشسته بود.
نام شهر بالا دل و شهر پایین دیده بود ،مردم شهرِ دل ،حقیقت بودند و سایه آنها در شهر دیده زمام اختیار زندگی را به دست داشت و مردم شهر دل نظاره گر سایه خودشان در شهر دیده بودند .درواقع داستانی که م
یه حس تند و تیزی بعدش درد فهميدم دستمو بریدم وقتی به خودم اومدم که جای بریدگی رو داشتم مي بوسیدم مثل بچگی هامون .زخمي که روی قلبت گذاشتم رو قلب خودم تیر ميکشه بابا گفته بود دعوا نکنم خواستم، نشد. قلبم درد ميکنه ميشه برگردی و جای بریدگی روشو ببوسی مثل بچگی هامون؟
1-ما در روابطی که با اما حتما
دیگران برقرار ميکنیم دارای . هستیم.
2-همراه با هر حق، و.وجود دارد.
3-همان طور که ما حقوقی داریم، هم هستیم.
4-مسئولیت یعنی چه؟
5-مسئولیت های ما را در نزد خدا بنویسید.
6-مسئولیت های ما را نسبت به خودمان بنویسید.
7-مسئولیت های ما را نسبتت به اعضاي خانواده بنویسید.
8-مسئولیت های ما را نسبت به معلمان و همکلاسی هایمان بنویسید.
9-مسئولیت های ما را نسبت به افراد جامعه بنویسید.
10-مسئولیت های ما را
شاید عجیب باشه که یه پسر 16 ساله بخواد از زندگیش بنویسه
شاید خیلیا بگن مگه تو این چند سال چه اتفاقی ميتونه افتاده باشه؟
خودمم درست نميدونم!
از رابطه بین دو پسر گرفته تا خیانت و خیانت و خیانت.
اتفاقایی که خودم یا دیگران توش مقصر بودیم و واسه خیلیامون گرون تموم شد.
حالا مي خوام بنویسم، فقط واسه دل خودم!
حس اضافی بودن ميکنم 
سکوت ميکنم.
از اون جمع دور ميشم 
اشک توی چشمام جمع ميشه و بازم بغضمو قورت ميدم و دستامو مشت ميکنم و با خودم ميگم 
"من گریه نميکنممن گریه نميکنم"
حس ميکنم که چقدر بی ارزشم (به خاطر تمام کارایی که کردین)
حس اینکه بازم من همون ادمم و شما هم قراره همون کارو کنین
ترس از دست دادن و  از اینکه دلم بشکنه (و یا اینکه خودم دلتون رو بشکنم )
از اینکه هنوزم حس ميکنم اگه بخواین انتخاب کنین بازم من و مثل یه آشغال دور بندازین 
امروز اینا رو
مامانم هميشه با لحنی پرکنایه ميگفت: من خیلی خوش شانسم. اگه دریا برم دریا خشک ميشه! باید هميشه یه آفتابه آب هم همراه خودم ببرم کنار دریا. ميگفت نشون به اون نشون از وقتی ما کنار دریا خونه خریدیم، دریا عقب نشینی کرده! خوب منم گاهی این پدیده ی ناشناخته رو حس کرده بودم. اما اون زن پرروی درونم همش ميگفت: افکار منفی رو از خودت دور کن تا گرفتارش نشی. در نتیجه هربار که این پدیده رخ مينمود اثراتش رو حواله ميکردم به کره الاغ مادر ناصرالدین شاه و ميگفت
 
از امروز یه شروع درست و حسابی واسه خودم دارم.
ميخوام هر روز بنویسم.
ميخوام انگیزه هام رو برای لاغری برای سلامتی برای ادامه تحصیل با نوشتن روشن نگه دارم.
ميخوام خودم رو تحلیل کنم
از همه ی وسواس ها و عجله ها دوری کنم
ميخوام پرانگیزه و جنگنده زندگی کنم
بسم الله
کسی هست باهم بریم جلو؟✋
داستان ذره ناشناخته، داستانی کوتاه و علمي تخیلی تألیف شده در کانون نشر علم رازا است. 
مقدمه داستان:
جملاتی رو که دارم ميخونم باورم نميشه دست نوشته های فردی است که تحقیقاتش سفر به مریخ را ممکن کرد . 
لینک دانلود PDF داستان در ادامه
دانلودعنوان: داستان علمي تخیلی ذره ناشناخته حجم: 212 کیلوبایت
من سر نوشتن خیلی با خودم درگیرم. هربار که شروع به نوشتن داستان مي‌کنم، انگار یک سطل آب یخ روی خودم مي‌ریزم. ناامیدی تمام وجودم را در خود مچاله مي‌کند و حس مي‌کنم هرچه رشته‌ام پنبه شده است. به خودم مي‌گویم من که عرضهٔ نوشتن یک داستان کوتاه خوب را ندارم و نمي‌توانم سر و تهش را خوب هم بیاورم، من که هیچ نگاه تازه و نویی به اتفاقات پیرامونم ندارم و همه‌اش از یک‌مشت کلیشه مي‌نویسم، چرا باید دلم بخواهد نویسنده شوم؟ چرا یک مشت اراجیف چاپ کنم و ا
سلام دوستان قدیمي چت آنا و شیراز چت ، خواستم بگم اون دوستانی که مایل هستن ادرس جدید چتروم رو داشته باشند و بیان ،  ميتونید به اینستاگرام من دایرکت پیام بدید  تا ادرس رو بهتون بدم بیاین ، خوشحال ميشم از دیدن دوباره شما دوستان اونای هم که اینستاگرام ندارن نميتونن پیدام کنن ميتونن زیر همين پست پیام خصوصی برام بزارن و از خودشون آیدی تلگرامي شماره ی یا ایميلی بزارن با معرفي خودشون که خودم بهتون ادرس رو بدم خدمتتون اینم آیدی خودم در اینس
اول کار بذارید ذکر کنم که من همونیم که هميشه انشام خوب بود، تا وقتیکه موضوع انشا آزاد بود ^__^
خلاصه که به همين دلیل من یه چالش هم قبلا دعوت شده بودم که شرکت نکردم، ولی ولی ولی اینبار آقای هیچ عزیز دعوت کرده و منم با خودم گفتم به چشم یه چالش نگاهش نميکنم(قوانین چالش خیلی سخت بود واسه من)، و اتفاقا خیلی وقته خودم ميخوام تو همچین موضوعی بنویسم.!
پس، بسمه‌ای تعالی:)
 
من، مریمم، ولی چندسالی با نام مستعار شارلوت نوشتم.
هیچوقت از تلاشام برای زندگی ر
عنوان گولتان نزند. نمي‌خواهم برایتان از یک قهرمان بگویم. مي‌خواهم از یک گوشهٔ مسیر عشق خودم بگویم. امشب در ميهمانی نشسته بودیم و یک‌نفر داشت با جملاتی از قبیل رشته‌اش به درد هیچی نمي‌خوره» و آخرش یه چیز مسخره انتخاب کرده» انتخاب مرا و یا شاید مرا تحقیر مي‌کرد و من در سکوت فقط لبخند مي‌زدم؛ لبخند مي‌زدم چون به انتخاب خود و نادانی او ایمان داشتم، لبخند مي‌زدم به اینکه مادر سعی مي‌کرد از من دفاع کند و انگار خبر نداشت حرف آدم‌ها و نظرات
بعد از مقداری پیاده روی، بالاخره متوجه شدم که چه چیزی مرا از درون آزرده مي‌کرد: من برای خودم ارزشی قائل نبودم.
متوجه شدم که افکار منفی خیلی زیادی درباره خودم در ذهنم پرسه مي‌زنند. "تو کافی نیستی"، "به اندازه کافی خوب نیستی"، "رقت انگیز هستی".
دلیل آزردگی‌ام همين بود؛ اینکه از درون مي‌سوختم. یا بهتر بگویم، از درون خودم را مي‌سوزاندم. مي‌خواستم باور کنم که من یک انسان مزخرف و به‌درد نخور هستم. اما الآن، که این کلمات را مي‌نویسم، عميقا به این
سلام تا چندی پیش فکر ميکردم مثلث برمودا یه پدیده طبیعی باشه اما با نظریه هایی که دانشمدان مطرح کردند تقریبا مطمن شدم مثلث برمودا نميتونه یه پدیده طبیعی باشه راستش خودم فکر ميکنم یک نوع نیروی ناشناخته جاذبه زمين باشه بازم در ادامه مطلب این پدیده شگفت انگیز را برسی ميکنیم با وبلاگ هالووین همراه باشید
ادامه مطلب
 
همه ی دیروز بد حال بودم و بی قرار و گریان و رنجور و عوضی!دم غروب خودم را بردم بیرون و برایش بلیت سینما خریدم.آدامس دارچین و یک تکه کیک شکلاتی.یک فنجان قهوه ی لاته هم سفارش دادم که دختر کافه دار سینما یک لیوان بلور اندازه ی پارچ، لاته آورد برایش.خودم فیلم را دید و مثل هميشه کی مرام را نپسندید و عوضش دولتشاهی و پیرمرد بازنشسته ی معلم که پدر بود را پسندید و سری تکان داد.پسر جوان صندلی کناری کل فیلم را با موبایل حرف زد. یک جا طاقت خودم طاق شد برگشت

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

بلاگی برای فایل ها فعالیت های یک دختر کلاس هشتمی اطلاعات کالاها فایل های تخصصی دانشگاهی (.♡ناشناخته دانلود کتاب pdf دانلود خلاصه کتاب دانلود جزوه دانلود ابوعلی خرید اینترنتی طراحي لوگو بهترین آموزشگاه زبان