نتایج جستجو برای عبارت :

در تنهای سیمای محزون متفکر داشت هرگز به روی خیره نگاه نمی‌کرد بیشتر اوقات چشمهایش را زمین میلو

قضاوت از روي ظاهردر آخرین لحظات سوار اتوبوس شد. روي اولین صندلی نشست. از کلاس‌های ظهر متنفر بود اما حداقل این حسن را داشت که مسیر خلوت بود.اتوبوس که راه افتاد نفسی تازه کرد و به دور و برش نگاه کرد.پسر جوانی روي صندلی جلویی نشسته بود که فقط می‌توانست نیمرخش را ببیند که داشت از پنجره بیرون را نگاه می‌کرد.به پسر خيره شد و خیال پردازی را مثل همیشه شروع کرد:چه پسر جذابی! حتی از نیمرخ هم معلومه. اون موهای مرتب شونه شده و اون فک استخونی. سه تیغه هم که
در آخرین لحظات سوار اتوبوس شد. روي اولین صندلی نشست. از کلاس های ظهر متنفر بود اما حداقل این حسن را داشت که مسیر خلوت بود.اتوبوس که راه افتاد نفسی تازه کرد و به دور و برش نگاه کرد.پسر جوانی روي صندلی جلویی نشسته بود که فقط می توانست نیمرخش را ببیند که داشت از پنجره بیرون را نگاه می کرد.به پسر خيره شد و خیال پردازی را مثل همیشه شروع کرد:چه پسر جذابی! حتی از نیمرخ هم معلومه. اون موهای مرتب شونه شده و اون فک استخونی. سه تیغه هم که کرده حتما ادوکلن خوش
انشا با موضوع عشقخدای مهربان انسان را برای شعله ور ساختن عشق آفرید و عشق فقط یک کلمه نیست ، بلکه احساسی است که در تمام ذرات جهان وجود دارد.عشق را می توان در بیت ها و در هر لحظه از این جهان احساس کرد.وقتی به چهره والدین خود نگاه می کنید ، به یک گل ، باران نگاه می کنید یا آسمان رحمت خود را بر زمين می ریزد ، هزاران لحظه از زندگی ما یادآور عشق است.اما گاهی انسان چشمان خود را می بندد و فقط نفرت و کثافت را می بیند.نفرت قلب فرد را سیاه می کند و اجازه نمی د
معنی ابیات:1-ماه فرو ماند از جمال محمد سرو نباشد به اعتدال محمدماه در برابر زیبایی محمد(ص) زیبایی ندارد و درخت سرو با آن تناسب و زیبایی در برابر قامت پیامبر(ص) زیبا و خوش قامت نیست 2-آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی آمده مجموع در ظلال محمدهمه پیامبران ار آدم و نوح و ابراهیم خلیل و موسی و عیسی در زیر سایه حضرت محمد(ص) جمع شده اند .(مقام و مرتبه پیامبر (ص) از همه بالاتتر است)3-سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی عشق محمد بس است و آل محمدای سعدی اگر می خواهی عاش
 
در آخرین لحظات سوار اتوبوس شد. روي اولین صندلی نشست. از کلاس‌های ظهر متنفر بود اما حداقل این حسن را داشت که مسیر خلوت بود.اتوبوس که راه افتاد نفسی تازه کرد و به دور و برش نگاه کرد.پسر جوانی روي صندلی جلویی نشسته بود که فقط می‌توانست نیمرخش را ببیند که داشت از پنجره بیرون را نگاه می‌کرد.به پسر خيره شد و خیال پردازی را مثل همیشه شروع کرد:چه پسر جذابی! حتی از نیمرخ هم معلومه. اون موهای مرتب شونه شده و اون فک استخونی. سه تیغه هم که کرده حتما ادوکل
یکی بود یکی نبود توی جنگل قصه ما شیرشاه که پادشاه جنگل بود خیلی لجباز و سرسخت بود. اون وقتی تصمیم می‌گرفت کاری رو انجام بده باید هر طور که بود اون رو انجام می‌داد و به نتیجه اون کار فکر نمي‌کرد و به خاطر این عادتی که داشت خیلی از اوقات توی دردسر میفتاد و حسابی گرفتار می‌شد. فیل که وزیر و دستیار شیرشاه بود همیشه نگران این عادت پادشاه بود. یک روز وقتی‌که فیل به دیدن شیرشاه رفته بود اون رو دید که زیر درختی نشسته بود و به آسمان خيره شده بود. فیل گ
نگاه و بینش ها، گرایش ها و تمایلات ما رو می سازه و تمایلات ما را به سمت افعال می کشاند. پس ضرورت داره که بینش ها رو درست کنیم. نمیشه از کسی که فکرش این است که کمک به دیگران سبب خسارت اوست، انتظار کمک مالی به مؤسسه و خیریه ای رو داشت. البته این به این معنا نیست که رفتار تأثیر در بینش ها ندارند. گاهی اوقات با اشتباهات مکرر، ایمان مان را از دست میدهد. قران شریف می گوید: «ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوأَى أَنْ كَذَّبُوا بِآیَات
معنی ابیات:1-ماه فرو ماند از جمال محمد سرو نباشد به اعتدال محمدماه در برابر زیبایی محمد(ص) زیبایی ندارد و درخت سرو با آن تناسب و زیبایی در برابر قامت پیامبر(ص) زیبا و خوش قامت نیست 2-آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی آمده مجموع در ظلال محمدهمه پیامبران ار آدم و نوح و ابراهیم خلیل و موسی و عیسی در زیر سایه حضرت محمد(ص) جمع شده اند .(مقام و مرتبه پیامبر (ص) از همه بالاتتر است)3-سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی عشق محمد بس است و آل محمدای سعدی اگر می خواهی عاش
در آخرین لحظات سوار اتوبوس شد. روي اولین صندلی نشست. از کلاس‌های ظهر متنفر بود اما حداقل این حسن را داشت که مسیر خلوت بود.اتوبوس که راه افتاد نفسی تازه کرد و به دور و برش نگاه کرد.پسر جوانی روي صندلی جلویی نشسته بود که فقط می‌توانست نیمرخش را ببیند که داشت از پنجره بیرون را نگاه می‌کرد.به پسر خيره شد و خیال پردازی را مثل همیشه شروع کرد:چه پسر جذابی! حتی از نیمرخ هم معلومه. اون موهای مرتب شونه شده و اون فک استخونی. سه تیغه هم که کرده حتما اد
درخت، دوست و حامی پسر بود و پسر نیز این را می‌دانست.
درخت‌سیب، روي یک تپه، ریشه در خاک داشت و توجه‌اش به پسر از  زمانی آغاز شد که او هر روز صبح با دفتر نقاشی و مدادرنگی‌هایش از تپه بالا می‌آمد و روي زمين می‌نشست و به تنه درخت تکیه می‌داد و به پایین می‌نگریست و زیبایی‌های سبزه‌زار را در دفتر نقاشی‌اش می‌کشید.
پسر در نزدیکی تپه و سبزه‌زار، زندگی می‌کرد و از کودکی با آن مکان آشنایی داشت.
درخت از روز نخست، مجذوب شخصیت آرام و باوقار پسر
دیشب نیمه اول لیورپول-بارسا را دیدم. یک عدد گل زدند. خوابم برد. تصور نمي‌کردم بتوانند سه گل دیگر بزنند؛ چیزی شبیه محال بود. چرا که،
- بارسا مسی را داشت،
- لیورپول صلاح را نداشت،
- در این سطح از فوتبال، جبران سه گل واقعاً یک معجزه است،
- و
صبح که برای سحری بیداری شدم، دوستی پیامک زده بود: لیورپول زد! باز هم باورم نشد. می‌گفتم مگر می‌شود؟ مگر شدنی است؟ بعد به این فکر کردم شاید منظورش این بوده که لیورپول با همان یک گل پیروز شده، ولی لابد در پایان
من از این دنیا این را دریافتم کهآن کسی كه بيشتر می‌گفت: "نمی دانم"، بيشتر می دانست!کسی كه "قویتر" بود، كمتر زور میگفت!کسی كه راحت تر میگفت "اشتباه كردم"، اعتماد به نفسش بالاتر بود!کسی که صدایش آرامتر بود، حرفایش با نفوذتر بود.کسی كه خودش را واقعا دوست داشت، بقیه را واقعی تر دوست می‌داشت.و کسی كه بيشتر "طنز" میگفت، به زندگی "جدی تر" نگاه می كرد!
پاورپوینت جامع اوقات فراغت
فرمت فایل اصلی: pptx – قابل ویرایش
تعداد صفحات: 19
حجم فایل: 1073 کیلوبایت
قسمتی از چکیده: پاورپوینتی جامع اوقات فراغت اوقات
فراغت شامل آن فواصل زمانی می شود که از انجام کارهای ضروری فارغ هستیم و
به اعمال دلخواه دست می زنیم و وقت فراغت، فرصت آزادی است که برای انجام
کاری خاص مورد بهره برداری قرار نمی گیرد. مفهوم اوقات فراغت در فرهنگ ”
لاروس“ نیز چنین آمده است : ” سرگرمیها، تفریحات و فعا
می
گویند در زمانهای دور پسری بود که به اعتقاد پدرش هرگز نمی توانست با
دستانش کار با ارزشی انجام دهد. این پسر هر روز به کلیسایی در نزدیکی محل
زندگی خود می رفت و ساعتها به تکه سنگ مرمر بزرگی که در حیاط کلیسا قرار
داشت خيره می شد و هیچ نمی گفت. روزی شاهزاده ای از کنار کلیسا عبور کرد و
پسرک را دید که به این تکه سنگ خيره شده است و هیچ نمی گوید. از اطرافیان
در مورد پسر پرسید. به او گفتند که او چهار ماه است هر روز به حیاط کلیسا
می آید و به این تکه سنگ خ
                      ??داستانِ مرآتِ سحر??          ??نویسنده:  eli.b | کاربر انجمن نودهشتیا?  ??هدف:  ایجاد تنوع در تخیل نویسی وبیانی فلسفی??  ??ساعات پارت گذاری: نامشخص??  ??ژانر: تخیلی_معمایی?? ??خلاصه : فاجعه ای از جنسِ تارهایی جادویی، ورود تماس هایی از آینه هایی مسی! جزئی بی قاعده، در ریز نقشی های گوتنبرک. به مبارزه با مباهله ای ممکن در این دنیا می پردازد. او مردی شدیدا ریز
مثل سربازی که تن زخمی‌اش را کشان کشان به پناهگاه می‌رساند خودم را به خانه رساندم، کلید را به زحمت توی قفل چرخاندم و در را باز کردم، از یک تاریکی به تاریکی دیگر. به تاریکیِ خوب. تاریکی خوبِ خودساخته. بعد فکر کردم توی این جهان هیچ جایی را بيشتر از خانه‌ی خودم دوست ندارم. از اینکه پدر و مادر تصمیم گرفتند خانه‌ی پدربزرگ بمانند خوشحال بودم و این تنها چیزی بود که از آن خوشحال بودم. آن کفش‌های مشکی پاشنه بلند لعنتی را از پاهایم کندم و کف پاهایم را
نزدیك ظهر بود، حوالی چهارراه خواجه ربیع كنار ایستگاه اتوبوس منتظر بودم. نم نم باران می‌بارید. مردی حدود چهل و پنج ساله از دوچرخه‌اش پیاده و از من خواست تا مراقب چرخش باشم، پذیرفتم و بعد از تشكر به سمت سوپر ماركتی رفت. با زنگ قدیمی دوچرخه‌اش تازه ریتم گرفته بودم كه آمد و در حالی كه یك كیسه‌ی پلاستیكی حدوداً یك تا دو كیلو برنج كه در دست داشت، كیسه را به دسته آویزان و همراه با زدن جك دوچرخه‌ دوباره از من تشكر كرد و آماده‌ی ركاب زدن شد كه ناگها
با موهایی جو گندمی جلوی پنجره ی رو به باغ نشسته به تکرار عادت هر روز با دقتی دوست داشتنی برگه های کتاب را نگاه می کند  . استکان چای را که عطر هل و گل محمدی اش گنجشک های پشت شیشه را مست و پر سر وصدا کرده، جلویش می گذارم.  دستم سوار بر موج موهایش تا ارامشی ابدی سفر می کند گونه اش را می  بوسم مخمل صدایش روحم را نوازش می کند و با لبخند دوست داشتنی همیشگی به خواندن ادامه می دهد 
"نگاه کنید ! بله . ادوارد دارد لبخند می زند ! لبخند می زند ، و لبخندش شاد ا
ممکن است سردی همیشگی دستانتان به خاطر کمبود آهن، گردش خون ضعیف یا کم کاری تیروئید باشد. برای کسب اطلاعات بيشتر در مورد علائم، علل و رهایی از دستان همیشه سرد، این مقاله را بخوانید.
علائم سردی دست ها
دستان سرد هم برای خودتان و هم کسی که آنها را لمس میکند، ناخوشایند است. گاهی اوقات سردی دستها نشانه بیماری است، اما اغلب اوقات سردی دستها به این معناست که بدن داخلی شما کمی خنک شده و دمای درونیتان افت کرده است. برای محافظت از اندام های حیاتی مانند ق
مدرسه نیز خود از یک روح سرشار برخوردار است،این موضوع به ندرت مورد تایید قرار می گیرد،و در عوض مدرسه به صورت یک ماشین و یا یک کارخانه شناخته شده است.در مدرسه می توان دانه جست وجو گری و پرسش را در زمين فکر و اندیشه نسل کوچک و کم سال کاشت تا این دانه رشد کند،همراه او بزرگ شودوزندگی بزرگسالی او را از زود باوریها،ساده اندیشی ها،بی دقتی ها، تقلیدها ،پیروي هاو باری به هر جهت گذراندن ها نجات دهد.درعوض او را انسانی متفکر،منطقی،فکور،اندیشمند،علت جو ،
[یک]
باد شمع توی دستش را مدام خاموش میکرد و هر بار مجبور بود توقف کند بار روي دوشش را زمين بگذارد تا دوباره شمع را روشن کند اشک امان چشمانش را بریده بود . مدام با آستینش چشمانش را پاک میکرد تا راه را اشتباه نرود . هر از چندی متوجه چشم هایی که از پشت پنجره ها او را دید میزدند می شد ، روي از آنها میگرفت و چشمهايش را پاک میکرد و به راهش ادامه میداد هیچ خیابانی آنقدر روشن نبود که به شمع توی دستش نیازی نداشته باشد ، راستش شمع خیلی هم کمکی به دیدنش نمیک
یك شركت بزرگ قصد استخدام تنها یك نفر را داشت. بدین منظور آزمونی برگزار
كرد كه تنها یك پرسش داشت. پرسش این بود : شما در یك شب طوفانی سرد در حال
رانندگی از خیابانی هستید. از جلوی یك ایستگاه اتوبوس در حال عبور كردن
هستید. سه نفر داخل ایستگاه منتظر اتوبوس هستند.
یك پیرزن كه در حال مرگ است.
یك پزشك كه قبلاً جان شما را نجات داده است.
یك (خانم یا آقا) كه در روياهایتان خیال ازدواج با او را دارید.
شما می توانید تنها یكی از این سه نفر را برای سوار نمود
مثل رويش جوانه در کنار رود کودکم  ای به روي زندگی دوان دوان گشوده بالای دو چشم توچون دو چشمه زلالآنچنان درخششی در نگاه تو رهاستگویی از نگاه تو لحظه لحظه آفتاب می دمدراستی چطوربر زمين قدم نهاده ای هنوزبه ترنم سکوت به ترانه های خنده هاتآسمان جواب می دهدچیست در تو آه مثل رقص شاخه هاستمثل روح زندگیدر تمام ذره ها رهاست.  
گاهی هیچ کدام از دو دو تاها چهارتا نمیشود. در وسط تابستان، درست زمانی که در شب دست هایت را از پنجره‌ی ماشین بیرون میبری و گرمای باد دستت را میخراشد، درست در همان لحظه، در قلبت همه جا یخ زه. زمين یخ زده‌ی قلبت ترک خورده و تو فکر میکنی همین که این سنگینی  و سرمای قلب و گلویت را رها کنی خوب میشود. ادامه میدهی. رشته ی دراز هیچ را میگیری و آنقدر میروي که شاید به جایی برسی، اما هر چه بيشتر پیش میروي، کمــتر میرسی، کمـ تر میرسی و کمتر میرسی. آدم ها را
داستان خواندنی مرد هیزم شکن
مردی هر روز صبح به صحرا می رفت، هیزم جمع می کرد و برای فروش به شهر می برد. زندگی ساده اش از همین راه می گذشت. تنها بود و همین روزی اندک بی نیازش می کرد.
آن روز به هیزم هایی که جمع کرده بود، نگاه کرد. برای آن روز کافی بود. حالا باید به شهر بر می گشت. هیزمها را روي دوش گذشت و به راه افتاد. از دور سایه ای دید. در ابتدا سایه مبهمی بود که به سرعت تکان می خورد. دقت کرد شاید بفهمد سایه چیست.
سایه هر لحظه نزدیک و نزدیکتر می شد و شکل م
داستان خواندنی مرد هیزم شکن
مردی هر روز صبح به صحرا می رفت، هیزم جمع می کرد و برای فروش به شهر می برد. زندگی ساده اش از همین راه می گذشت. تنها بود و همین روزی اندک بی نیازش می کرد.
آن روز به هیزم هایی که جمع کرده بود، نگاه کرد. برای آن روز کافی بود. حالا باید به شهر بر می گشت. هیزمها را روي دوش گذشت و به راه افتاد. از دور سایه ای دید. در ابتدا سایه مبهمی بود که به سرعت تکان می خورد. دقت کرد شاید بفهمد سایه چیست.
سایه هر لحظه نزدیک و نزدیکتر می شد و شکل م
10 درس مهم در كسب و كار كه اكثر مردم دیر آنها را مى آموزند در شغلى كه از آن متنفرید، نمانید. مراقب سلامتى خود باشید. خوب گوش كنید. این امر مى تواند تا حد زیادى مشكلات  را حل كند، خلاقیت بیافریند، بینش ببخشد، و به دیگران نشان دهد كه شما اهمیت مى دهید. طرد شدن و شكست، شما را قوى تر خواهد ساخت.  مهندسی و مدیریت ساخت  (ICEMA)  Construction Engineering Management اجازه ندهید پول یا عنوان شغلى شما، معرف شما باشد. اطراف خود را پر كنید از كسانى كه به شما
نگاه تهیه‌کننده به خواننده مثل نگاه کشاورز به کمباین است! / مهران مدیری در برنامه دورهمی: نگاه تهیه‌کننده به خواننده مثل نگاه کشاورز به کمباین است!
درسا کلیپ بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد.
قصه کودکانه
موضوع: ملخ طلایی
روزی روزگاری در سرزمين ما،مرد باایمان و خوش اخلاقی زندگی می کرد که خیلی دوست داشت به دیگران کمک کند.
او همیشه مواظب آدم های فقیر و بیچاره و معلول بود و برای کمک به آنها بسیار تلاش می کرد.مردم به خاطر خیرخواهی این مرد،به او عموخیرخواه می گفتند.
او کشاورز بود و هر روز روي زمين کار می کرد و زحمت می کشید و موقعی که کارش تمام می شد، به یاری مستمندان می شتافت.
یک روز عصر،وقتی تمام پول هایش را برای کمک به مردم فقیر خرج کرده
خیلی وقتا چیزایی که  هیچ وقت بهش فکر نمیکنی،برات جوری رقم میخوره،که خیلی زجرت میده،مثلا بیمارستانی که بالاتر از ساعی بود و من هزارن بار پیاده یا با ماشین از جلوش رد شدم،و همیشه که رد میشدم دلم به حال کسایی که جلوی درش وایساده بودن میسوخت،پیش خودم  میگفت اخی طفلی ها چقد سختشونه ،ولی خودم بعد ده سال جای همون بیمارستان ایستاده بودم و کلی حالم بد بود و خودم رو بسته بودم به همون پاکت سیگاره تو جیبم،بعضی وقتا فکرشم نمیکنی ولی دنیا میچرخه ، زمين گ

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

fanousrayanec مغز پیچیده من یار آسمانی مهندسي دفتر نوشته های من اخبار هنرمندان فیلم , اهنگ , خبر , سریال دانلود فایل minoobcrayaneh gharibalghorabam