نتایج جستجو برای عبارت :

قایقی دردریا

دانلود آهنگ تنهام مثل قايقي که رو دریاست یوسف زمانی
Download Music Yousef Zamani – Tanham Mesle Ghayeghi Ro Darya
(نام اصلی این ترانه قایق با صدای یوسف زمانی میباشد)
تنهام مثل قايقي که رو دریاست یوسف زمانی
(دانلود این موزیک زیبا با دو کیفیت 320 و 128 بهمراه متن و پخش آنلاین ترانه)
متن آهنگ تنهام مثل قايقي که رو دریاست
عشق میاد بی هوا میندازه آدمو از نفس عشق چرا میکنی زندگی رو واسه من قفس تو نمیدونی چه حالی داره شبا وقتی ادامه داره پیامش این باشه که باهات کاری نداره آر
کتاب داستان کوتاه: سطح مبتدی
دانلود از کافه بازار


نمونه درس: 
Lee and his father lived on a houseboat that floated in the river.
لی و پدرش در یک خانه‌ی قايقي که روی رودخانه شناور بود زندگی می‌کردند.
One night, as the sun was setting, Lee listened to the water washing against the side of the boat. The boat creaked and grunted as it moved with the water.
یک شب، وقتی خورشید داشت غروب می‌کرد، لی به صدای آب که کناره‌ی قایق را می‌شست گوش می‌کرد. وقتی قایق با آب حرکت می‌کرد غژغژ می‌کرد و می‌نالید.
میخواستم داستانی درمورد دختری عارف درجنگلی دورافتاده بنویسمکه باجنازه مادرشبه جزیره ای دورافتاده دراقیانوس  اسباب کشی کردمیخواستم داستان بیصدا شدن ناقوس کلیسا بعدازخودکشی دختری راهبهدراتاق پدر رابنویسمیاداستان آهویی نابینا که ازترس پلنگ های احتمالی مدام درحال دویدن بوداماداستان جوانی کهنسال رانوشتم که زیاد می‌خوابید ولابلای خواب‌های طولانیوسبکش مدام ازخواب می پرید وسیگاری آتش میزد وبدون اینکه کامی ازسیگاربگیرددوباره به
سال نوی همه عاشقان مبارک
روزی روزگاری د خترکی فقیر دل به پسر پادشاه شهر بسته بود آنقدر که روز و شب در رویای او بود. دخترک آنقدر سر به عشق پسر پادشاه سپرده بود که هیچ مردی در چشمانش جلوه نمیکرد. خانواده ی دخترک و دوستانش که از عشق او خبر داشتند به وی توصیه می کردند که دل از این عشق ناممکن برگیرد. و به خواستگارانی که مانند خودش فقیر بودند پاسخ دهد.اما او تنها لبخند میزد . او میدانست که همگان تصور میکردند او عاشق پول و مقام پسر پادشاه شده . اما خودش
داستان کوتاه کودکانه امیر و جنگل وحشی هایکی بود یکی نبودیک پسربچه ای بود به اسم امیر که با پدر و مادرش در خانه شان زندگی میکردند.یک روز که مادر امیر داشت در آشپزخانه ماکارونی درست میکرد،امیر لباس گرگی اش را پوشید و شروع  کرد به شیطنت .از پله ها بالا و پایین میرفت و صداهای عجیب و غریب درمیاورد.همه چیز را به هم میریخت و خلاصه حسابی شلوغ کاری میکرد.همینطور که داشت میدوید، به لیوان چایی پدرش خورد و آن را ریخت.مادرش که حسابی عصبانی شده بود گفت: "ا
انشا طبیعت تصویر نویسی پایه هشتم – صفحه ۲۳
جواب تصویر نویسی پایه هشتم صفحه ۲۳ - انشا اول :
آسمان صاف و هوا پاک است . خانه های خشتی در دامنه کوه آرمیده اند . سقف های شیب دار خانه ها حکایت از بارش فراوان می کنند . فصل پاییز با هوای سوک برگ های زرد درختان را بر زمین فرو می ریزد . درب خانه ها در این روستا قفل ندارد و دیوار خانه ها بسیار کوتاه است .  همه مردم روستا مانند اعضای یک خانواده با همدیگر مهربان و صمیمی هستند . 
بوی دود به همراه بوی نان تازه خ
طاق بستان یکی از بی نظیرترین یادگارهای این دیار است که از دوره ساسانیان مانده و می توان ساعت ها به آن خیره شد و از نقش نقش آن ناگفته ها شنید.



شایدطاق بستان کرمانشاهرا مجموعه ای از سنگ نگاره ها و سنگ نوشته های مربوط به دوره ساسانی بشناسید که در محله طاق بستان در شمال غربی شهر کرمانشاه قرار دارد. اما این همه ماجرا نیست. مجله گردشگریمان به این یادگار کهن دیارمان سر زده تا ببیند چه چیزی برای گفتن دارد. بامجله دلتاهمراه شوید.
اهمیت طاق بستان
محوط
مور یا مورچه ه‌ای اجتماعی است همانند زنبور عسل از راستهٔ نازک بالان که در میانه‌های دورهٔ کرتاسه یعنی حدود ۱۱۰ تا ۱۳۰ میلیون سال پیش تکامل یافته‌است. امروزه بیش از ۱۲۰۰۰ گونه مورچه طبقه بندی شده‌اند و تخمین زده می‌شود این تعداد تا ۲۲۰۰۰ گونه نیز برسد. مورچه‌ها به راحتی از شاخک های آرنج دارشان و ساختار گره مانندشان و کمر باریکشان قابل شناسایی هستند.اندازهٔ اجتماع مورچه‌ها می‌تواند از چند ده مورچه شکارچی در یک حفره تا چند میلیون مور
کتاب مهارت های نوشتاری پایه نهم صفحه ۴۱ با موضوع انشا  به زبان عادی و ادبی - سه انشا در زیر ببینید
انشا آزاد با موضوع طبعیت گردی با زبان عادی و زبان ادبی
موضوع را به دلخواه انتخاب کنید: یک بار به زبان عادی و بار دیگر به زبان ادبی درباره آن بنویسید
انشا با زبان عادی
روزی به همراه خانواده به دامان طبیعت رفتیم. خانواده ما بسیار خوشحال بود. به کنار رودخانه زیبایی رفتیم و در آنجا صدای گنجشک­ها و آب چقدر لذّت بخش بود. من در کنار درختان قدم می­
به خانه که رسیدم زن بیدار شده بود. روی مبل نشسته بود.‌ سر تا پایم خیس و آب‌چکان بود و تنم بوی دود می‌داد. به من گفت: تقصیر تو نیست.»
حالا درست ده سال از آن روزها گذشته. تمام این هفته را به این پرسش اختصاص داده‌ام. هر جا که رفته‌ام. هر جا که نشسته‌ام و در پی‌اش برخاسته‌ام. میان گفت‌وگو‌ها، درس‌خواندن‌ها، سر کلاس و یادداشت‌برداری‌ها و حتی وقتی پرونده‌های خسارت درمان را ثبت می‌کردم و وقت سر خاراندن نداشتم. به این پرسش سخت، به پاسخی که بای
داستان بازی Resident Evil 7: Biohazardرزیدنت اویل ۷: بایوهازارد
Resident Evil 7: Biohazard
کارگردان
کوشی ناکانیشی
نویسنده
نامشخصریچارد پیرسی (ویراستار)
تهیه‌کننده
ماساچیکا کاواتا
ژانر
ترس روانشناسیترس و بقا
داستان بازی Resident Evil 7: Biohazard در اواسط سال ۲۰۱۷ جریان دارد، جایی در جنوب ایالات متحده و حوالی شهرک دالوی که چند مرتبه وجود ارواح در این منطقه گزارش شده است.
داستان بازی RE7 برای اولین بار در مجموعه، با دوربین اول-شخص و از نگاه یک شخصیت جدید روایت می‌شود.
پیش‌
شش داستان کوتاه غم انگیز
ویک داستان عاشقانه
قرار ملاقات
نامه عاشقانه
منطق
دختر دیوونه
مرد تنها
جزیره عشق
دختر هیجدهساله


داستان غم انگیز قرار ملاقات
نشسته بودم رو نیم کتِ پارک، کلاغ ها را می شمردم تا بیاید.
سنگ می انداختم بهشان. می پریدند، دورتر می نشستند.
کمی بعد دوباره برمی گشتند،
جلوم رژه می رفتند. ساعت از وقتِ قرار گذشت. نیامد. نگران، کلافه،
عصبی شدم. شاخه گلی که دستم بود سَرْ خَم کرده داشت می پژمرد.
طاقتم طاق شد. از جام بلند شدم ناراح
داستان  ( لبخند ستاره ) به نوشته  رضا غریبی  چاپ شده در کتاب مشترک   ( لبخندی برای تو )  انتشارات ماهواره
 
 
       
رضا  غریبی
لبخند ستاره
 
        جمعه هفدهم ربیع الاول[1] است، آفتاب پشت کوه می رفت و کم کم تاریکی غلبه می کرد. نسیم ملایمی با برگ های درختان بازی می کرد.  از دور و نزدیک، صدای جیرجیرک ها  بی وقفه به گوش می رسید. شب هنگام در اتاق تنها نشسته بود؛ در اتاقی که سمت چپ انتهای حیاط قرار داشت. بی آنکه بخواهد، فکرش مثل پروانه ای پرپر زد و ب
 
کسی به سرهنگ نامه ای نمی نویسد
رمانی از " گابریل گارسیا مارکز"
برگرداننده به فارسی " نادر هژبری"
بخش دوّم
 
 
 
خانه سرهنگ و همسرش نزدیک حاشیه شهر بود. خانه
ای با سقفی پوشیده از الیاف و حصیر که گچ دیوارهایش ورق ورق شده بود.
هرچند که باران بند آمده بود ولی هوا همچنان
رطوبی بود. سرهنگ از کوچه ای که در هر دو طرفش ردیفی از خانه ها قرار داشت  بطرف میدان سرازیر شد.
همینکه به خیابان اصلی رسید لرزه ای بدنش را
فراگرفت. تا آنجا که چشم کار میکرد ،

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

leiasabzavari1374 خلاصه کتاب شناخت محیط زیست بنفشه برخوردار اسکای نت خبرنامه به روز و تخصصی گردشگری بررسی‌های اقتصادی مطالب اینترنتی تفریحی و سرگرمی naghsheqalam پيشتاز پمپ ytrfgh