نتایج جستجو برای عبارت :

موضوع انشاء من داشتم تلویزیون نگاه می کردم

انشا با موضوع خانه جنگلی
 
به نام خدا
موضوع:خانه جنگلی
وارد روستا شدم چهارمين بار بود که وارد این روستا ميشدم هر بار که مي آمدم خانه جنگلی ام که در انتهای آخرین خیابان روستا روی تک درخت بید مجنون وسط مزرعه باباعلی بود رنگ جدیدی داشت
اولین بار که آمده‌ام خانه کوچکم مثل عروس لباس سفید پوشیده بود همانقدر زیبا و همانقدر خیره کننده.
 دومين بار تقریباً ۹ ماه پیش بود که برای نگهداری از باباعلی آمدیم .خانه ام معلوم بود از لباس عروسش خسته شده چون این
انشا با موضوع اتوبوس زندگی
موضوع: اتوبوس زندگی
ساعت و ثانیه ها ميگذشت دیرم شده ‌بود از خواب بلند شدم شروع به آماده شدن کردم.به نظر خودم همه چیز را به همراه داشتم. دوباره به ساعتم نگاه انداختم حسابی دیر شده بود با تمام سرعت به سمت در حرکت کردم.دری که قرار بود مرا از خواب و تاریکی به سمت بیداری و روشنایی ببرد.خیلی احساس سبکی ميکردم، کوله ام را جا گذاشته بودم.برگشتم و کوله ام را یا بهتر است بگویم:اساس و بنیاد آینده ام را برداشتم و با سرعت به سمت ات
چیزی نزدیک به 2 ماه بود که ذهم درگیر یک ایده بود. داشتم برای خودم آزادنویسی ميکردم و با رستاخیز کلمات قصه‌گوی درونم را سیخونک مي‌زدم که تمرینش خوب از آب درآمد. یعنی ایده‌ای که در آن دو صفحه شکل گرفت را دوست داشتم. پس تصميم گرفتم ادامه‌اش بدهم.
آن را ادامه دادم و سعی کردم گوشه و کنارش را کشف کنم. شروع کردم به طرح
ادامه مطلب
موضوع انشا: درد دندان
دندان هم مثل بقیه اعضای بدن گاهی درد مي گیرد، البته آن هم چه دردی!
آن روز داشتم با برادرم بازی مي کردم و حسابی سرگرم بازی بودم که هر دفعه مادرم مي آمد ومرتب تذکر مي داد که مواظب باشیم وکنار سنگ ها ولبه های تیز دیوار بازی نکنیم و برای یکدیگر وسیله های بازی را پرت نکنیم.
ما بی توجه به گفته های مادرم مشغول بازی کردن بودیم وهمان کارهایی که مادرم منع کرده بود را انجام مي دادیم.
یکدفعه احساس کردم که دندانم درد گرفته البته وقتی به
موضوع انشا: سنگ قبر پدرم
هر وقت مي آیم کنارت و سلام ميکنم جوابی نمي شنوم
وقتی دستانم را به رویت مي کشم لطافت آن موقع را ندارد ولی آرامشم ميدهد
وقتی اشک ميریزم دیگر دستانت گونه هایم را لمس نمي کند
وقتی نگاهت ميکنم چشمانت به من خیره نمي شود[enshay.blog.ir]
وقتی به دو زانو کنارت مينشینم وحرف ميزنم جوابی نميشنوم
وقتی به آغوشت ميکشم گرمای تنت را حس نمي کنم
وقتی زیاد حرف ميزنم ودرد دلم را ميگویم دستانت گیسوانم را نوازش نمي دهد
وقتی هنگام رفتن به نیمرخ عکس
پروتکل آزمون انشاء مشخصات « پروتکل آزمون انشاء » تعداد جلسات آموزشی: 8 جلسه تعداد صفحه (B lotus 14): 9 صفحه نوع فایل: word توضیحات: آزمون انشا: این آزمون بصورت یک موضوع انشا طراحی.
The post پروتکل آزمون انشاء appeared first on خرید ملودی.دانلود سرا
خانم مراجعه کننده با دختر کوچولوش روبروم ایستاده بودن و منتظر بودن کارشون رو انجام بدم. داشتم اطلاعاتشون رو خیلی سریع یادداشت ميکردم که زیاد معطل نشن. همينطور که با خط کج و معوج داشتم مي‌نوشتم، تو ذهنم گفتم: الان اینا مي‌گن چه خط بدی داره!
یهو دختر کوچولو خیلی بی‌مقدمه گفت: به نظر من دستخط شما خیلی قشنگه.
انگاری ذهنمو خونده بود! با چشمای قلبی و ذوق زده گفتم: ولی خط من اصلاً خوب نیست! و کلی قربون صدقش رفتم. طفلی هاج و واج نگام مي‌کرد و نمي‌دو
داشتم توی یه گروه تلگرامي وقت سپری ميکردم  یه عکس خیلی معمولی من رو متوجه کرد چند دقیقه هست خشکم زده و نميتونم ازش چشم بردارم  
مطلبی بود معمولی که کپی و شر شده بود اما اون عکس و مختصر فکری که قبلا راجع به فرستنده ش  کرده بودم من رو کاملا مشغول خودش کرد .ناخوداگاه یه سستی خاصی توی پاهام حس کردم طپش قلبم تند  شد انگار یکی از پشت عکس داشت با لحجه ای شیرین و نه و مخملی صدام ميکرد صدایی که تمام هیبت مردانه ام رو زیر سوال برده بود اتفاقی عجیب بود
نميدونم چمه.دلم تنگ شده برای چندسال پیش زمان گوشی ساده زمان رفاقتای خوب زمان همه چی.الان داشتم آرشیو وبمو نگاه ميکردم کلی گریه کردم کلی خندیدم کاش مي شد برگردم ب اون دوران .فک ميکردم پول همه چی رو درست ميکنه اما حالا پول دارمو تنها 
هی
نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی
موضوع: من برفم!
من همان برفی ام که مي نشینم بر لب هر انسانی،شادش ميکنم ،بازی اش ميدهم و ميروم،من همان برفی ام که با خانواده ام تمام شهر را به سرما ميکشیم ،من همان برفی ام که خیلی ها روزی صدبار آرزویم ميکنند.آنقدر نازک نارنجی ام که با کمي گرما نابود ميشوم،آنقدر خوبم که همه را خوشحال ميکنم،آنقدر کوچکم که به تنهایی دیده نميشوم،من برف هستم!
روزی نشستم بر دستان کودکی،دستانش نرم بود آن گونه که لپم را نوازش ميکرد،دستا
نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی
موضوع: کتاب
درست مي شنوم؟! دارد به سمت من مي آید؟!این صدای پای اوست؟!آه؛ نه، آن رفیق قدیمي باز هم بی توجه به من گذشت.رد شد و بازهم به آن یار مهربان توجهی نکرد.درست است که از او گلگی دارم اما هرچه باشد او از فرزندان دوست من است!دوستی که هرروز به سراغم مي آمد. چرا فرزندان او و فرزندانشان اینگونه مرا فراموش کرده اند؟خودش که آنقدر بی معرفت نبود!من که به او بدی نکردم؛کردم؟!پس چرا اینقدر تنها و بدون اعتماد به نفس شده ام
تحقیق آمار بررسی ميزان استفاده از تلويزيون از طریق پرسشنامه فرمت فایل دانلودی: .zipفرمت فایل اصلی: docتعداد صفحات: 11حجم فایل: 96 کیلوبایت قیمت: 5000 تومانتوضیحات:پروژه آمار بررسی ميزان استفاده از تلويزيون (تحلیل نموداری سوالات پرسشنامه)، در قالب فایل word و در حجم 11 صفحه. بخشی از متن:همانطور كه از نمودارها مشخص است تلويزيون در جامعه ما محبوبیتی ندارد و افراد اغلب مقدار كمي از وقت خود را صرف تماشای تلويزيون مي كنند و اكثر كسانی كه تلويزيون نگاه مي
اولین باری که ی کردم هفت سالم بود، شایدم هشت سال، لقمه های همکلاسیم رو مي یدم، آخه خیلی خوش مزه بودن، بعد از اون دیگه دستم به ی عادت کرد، همه کار مي کردم، جیب مي زدم، کف مي رفتم، ی از طلا فروشی که خوراکم بود، کارم به جایی رسیده بود که از پول اشباع شده بودم، ولی مي دونید رفقا وقتی دستت کج بشه دیگه هیچ جوره درست نميشه، من هم تفننی ی مي کردم!آخرین باری که ی کردم یه غروب چهارشنبه لب ساحل بود، یه کیف زنونه رو از روی شن ها کش رفتم. ام
یه زمانی فکر ميکردم که استعدادهای مختلفی دارم و ميتونم خیلی کارارو انجام بدم. ولی همون موقع که این توهم رو داشتم هم بر این باور بودم که تدریس اصلا مهارت و استعداد من نیست و هنوزم همينطور فکر مي‌کنم. در حین تماشای همون ویدئویی که پست قبل بهش اشاره کردم دوباره این موضوع بهم ثابت شد. داشتم فکر مي کردم من اگه جای اون آقا بودم، موقع ریختن طرح درس یا آموزش با خودم ميگفتم این چیزا که خیلی بدیهین. چرا من باید این چیزای ساده رو دوباره و چندباره توضیح
کتاب مهارت های نوشتاری پایه هفتم درس ۴ صفحه ۵۲ با موضوع آسمان شب
انشاء در مورد آسمان شب
اولین چیزی که با گفتن آسمان شب به ذهن ما مي رسد سکوت و آرامش شب و لحظات دلنشین در زر سقف بلند آسمان با نور کم مهتاب و ستارگان درخشان که  هر کدام با نگاه کردن  به آنها به ما چشمک مي زنند و لب ما را به لبخند وادار مي کند اما اسمان شب در روزهای مختلف سال متفاوت است
بعضی از شب ها  آسمان ابری و بدون نور ستارگان  است و گاهی همراه با مه و گاهی با ابرهای سیاه و بارانی
باز فیلش یاد هندوستان کرد ،این جمله شاید کوتاه باشد اما نصف زندگی بنده، با این جمله ی کوتاه گذشته است . از کودکی یکی از آرزوهایم این بود که مدیر عامل شرکت بشوم. روزی معلم انشا این موضوع را روی تخته نوشت” اگر مدیر عامل بودید، چه مي کردید؟” همه ،تندو‌تند با هیجان شروع به نوشتن کردند جز من که نشستم دم پنجره ‌و بیرون را تماشا مي کردم! معلم دلیل ننوشتنم را پرسید :درجواب گفتم:” هیچی منتظرم تا منشی ام بیاید و برایم تایپ کند” این را هم بگویم که من قو
باز فیلش یاد هندوستان کرد ،این جمله شاید کوتاه باشد اما نصف زندگی بنده، با این جمله ی کوتاه گذشته است . از کودکی یکی از آرزوهایم این بود که مدیر عامل شرکت بشوم. روزی معلم انشا این موضوع را روی تخته نوشت” اگر مدیر عامل بودید، چه مي کردید؟” همه ،تندو‌تند با هیجان شروع به نوشتن کردند جز من که نشستم دم پنجره ‌و بیرون را تماشا مي کردم! معلم دلیل ننوشتنم را پرسید :درجواب گفتم:” هیچی منتظرم تا منشی ام بیاید و برایم تایپ کند” این را هم بگویم که من قو
ساعت ۱۰ صبح بود که با زنگ ساعت از خواب بیدار شدم.دیشب ساعت 9 خوابیده بودم اما هنوز خسته بودم. احساس عجیبی داشتم.پرده را کنار زدم به آسمان بیرون نگاه کردم اما کمي تاریک بود با خودم گفتم حتما هوا ابری است به آسمان که نگاه کردم هوا ابری بود تا ساعت ۱۲ ظهر تکلیف هایم را انجام دادم اما نه تنها هوا روشن تر نشد بلکه تاریکتر هم شد هیچ بارانی هم نبارید.کوچه جلوی خانه مان خلوت خلوت بود.مگر مي شود صبح به خاطر ابری بودن هوا کسی بیرون نیاید ساعت ۶ بعد از ظهر ش
آدمای امثال من .
فقط باید ذهنشونو مشغول کنند که به هیچی فکر نکنن .
یعنی از بس هی کار کنن و فعالیت ذهنیشون زیاد بشه که وقت فکر کردن نداشته باشن.
و اگه فکر کنن .ممکنه از فکر کردن دیوونه بشن!
.
داشتم سر ناهار "با یه حرف بابا فقط" به این فکر ميکردم که زن داداش ،وقتی ازدواج کرد از الان من یه سال و نیم کوچیک تر بود.و من به یه سال و نیم پیش خودم فکر کردم که هیییییییچی نميفهميدم!
بعد یه کم فکر کردم دیدم من چه انتظاری داشتم اون موقع ها از یه الف بچه.وا
چند وقت پیش تو خیابون پیداش کردم ، داشتم قدم زنون مي اومدم خونه ، اصلا به فکر این نبودم که یکی رو پیدا کنم تو لحظه بهش آب ، دون بدم سر اون درست تو همون روز که قرار بود تا فردا از بین بره برش داشتم آوردم تو خونه گذاشتمش تو شیشه پر از آب .تو راه اومدن به خونه به این فکر ميکردم که ميخوام اینو بزرگش کنم هر جور که هست .  .همون روزم باهاش صحبت کردم که اگه تو بمونی من با تمام وجود بهت ميرسم  هر چی از دستم بیاد واسه رشد کردنت پات ميریزم . اولین روز ریشه نداش
زندگی برای یه بچه شاید بازی کردن، غذا خوردن و محبت دیدن از پدر و مادر باشه یا برای یه نوجوان یه روز تعطیل با کلی تفریح و یا برای یه فرد مسن سال بازنشسته شدن و استراحت باشه.
اما این متن برای منه یعنی زندگی از نگاه من پس شمارو ميبرم تو دیدگاه خودم تا ببینید من زندگیو چی تصور ميکنم
زندگی برای من یعنی یه لحظه کوتاه که ازش لذت ميبرم و فرقی نميکنه شاد باشم یا غمگین.
زندگی یعنی زمانی به کوچیکی ثانیه در کنار افراد مهم زندگیم.
زندگی یعنی مکانی که گذشته
نگارش دهم درس هفتم تضاد مفاهیم
موضوع: طلوع و غروب
با طلوع دل انگیز خورشید شور و نشاط هرفرد در زندگی آغاز مي شود،وبا غروب غم انگیز خورشید زمان کار و تلاش روزانه پایان مي یابد.طلوع یعنی زندگی دوباره،وشروعی دوباره برای خوب بودنغروب یعنی تمام شدن یک روز پر از کار و تلاشیعنی پایان ،پایان یک روز تلخ یا شیرینبعضی از انسان ها در زندگی خود مانند خورشید طلوع مي کنند و صفحه ی جدیدی از زندگی را شروع مي کنند،و صفحه ی قدیم را فراموش مي کنند.موقع طلوع
موضوع انشا: اگر قدرت عوض کردن چیزی را داشتم.
گاه یک لحظه سکوت باعث باریدن چند فکر و سؤال مي‌شود. گاهی سؤالات یا جملاتی تو را گرم گفتگو با دنیای اطرافت مي‌کند. اما از راه دیدن: من هم جملاتی مانند اگر مي‌توانستم، اگر قدرت داشتم را انتخاب کردم.
اگر مي‌توانستم به باران مي‌گفتم بر روی دل تمام مردم ببارد. بر روی کینه‌ها و بر روی سیاهی‌ها ببارد و همه‌جا را پاک و پاکیزه از بدی و لبریز از عشق کند. اگر قدرت داشتم، یک چشم دیگر بر روی صورت همه نقاشی مي
قصه:دوباره مي‌سازم!از سری داستان های الاکلنگی 
یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود.دختر کوچولویی بود به اسم درسا . درسای قشنگ ما به آسمون شب نگاه ميکرد و ستاره هارو ميشمارد تا خوابش ببره.یدفعه صدای گریه ی ریزی شنید . صدا از طرف پنجره بود. کنار پرده عنکبوت کوچولویی رو دید که اشک هاش چیلیک چیلیک روی تارهاش ميریخت و دینگ و دینگ صدا ميداد .
درسا کوچولو جلو رفت و اروم پرسید :چی شده ؟چرا گریه ميکنی؟عنکبوت کوچولو گفت: از صبح داشتم برای خودم خونه د
من سر نوشتن خیلی با خودم درگیرم. هربار که شروع به نوشتن داستان مي‌کنم، انگار یک سطل آب یخ روی خودم مي‌ریزم. نااميدی تمام وجودم را در خود مچاله مي‌کند و حس مي‌کنم هرچه رشته‌ام پنبه شده است. به خودم مي‌گویم من که عرضهٔ نوشتن یک داستان کوتاه خوب را ندارم و نمي‌توانم سر و تهش را خوب هم بیاورم، من که هیچ نگاه تازه و نویی به اتفاقات پیرامونم ندارم و همه‌اش از یک‌مشت کلیشه مي‌نویسم، چرا باید دلم بخواهد نویسنده شوم؟ چرا یک مشت اراجیف چاپ کنم و ا
از نوشتن ادامه ی سفرنامه منصرف شدم.چون اتفاق خیلی خاصی هم در ادامه نیافتاد.دیگر نه مثل قبل جزیره را بهترین جای دنیا مي‌دانستیم و نه از تفریحاتش،لذت خاصی مي‌بردیم.با تحقیقاتی که بعدا انجام دادیم فهميدیم که احتمالا آن زهرماری ای هم که کشیدیم،ماری جوانا نبوده!یا اگر بوده هم دوز بسیار بالایی داشته!در هر صورت کش دادن بیشتر موضوع،بیهوده است.
هميشه عادت دارم خاطرات تمام سفرهایم را مکتوب کنم.مثل خیلی های دیگر.ولی قصد نوشتن خاطرات این سفر خاص را ه
هشدار : این مطلب حاوی کلی تعریف و تمجید از خودم و کلی درس زندگی ميباشد شوخی بسه حالا جدی باشید الان که به گذشته خودم نگاه ميکنم واقعا کیف ميکنمالان ميفهمم چقدر اون موقع خفن بودمخدایی هم خیلی خفن بودم ، هم خیلی حس و حال داشتمچه همه دوره برگزار کردمو چقدر چشم و دل سیر بودمالبته نميدونم بهش بگم چشم و دل سیر یا اینکه بگم حماقت با اینکه ویدئو گذاشتن توی آپارات برای من فقط وقت تلف کردن بود ولی تجربه شد و برای شما هم
هوالمحبوب
نشسته‌ام مقابل روانکاوم و او دارد زیر و رویم رو بیرون مي‌کشد. سوالاتی مي‌پرسد که یکهو خودم را عریان مي‌‌یابم در مقابلش. یکهو نقب مي‌زد به یک جای خیلی دور و من نسرین کوچکِ غمگینی را مي‌بینم که رها شده است. 
مي‌پرسد چرا دوستش داری؟ فکر مي‌کنم، فکر مي‌کنم، بسیار فکر مي‌کنم. جملاتی را ردیف مي‌کنم که مي‌دانم هیچ کدام دلیل واقعی نیستند.
خاطره‌ای برایش تعریف مي‌‌کنم. تکیه مي‌دهد به صندلی و گوش‌هایش تیز مي‌شود.
از چهار سال پیش ب
موضوع انشا: سمفونی خزان

پادشاه فصل ها پاییز جاودان با اسب یال افشان زردش مي چمد در باغ،
پاییز که مي آید برگ هایش را کریمانه به خاک مي بخشد تا تن سردش را بپوشاند.پاییز که مي آید درخت برگ برگ گریه مي‌کند،آنقدر که اشک های زردش فرش زمين و خانه های روستایی مي‌شود.پاییز که مي آید رگ به رگ درختان را با رنگ های پاییزی رنگ مي کند.روستاییان زودتر رنگ و بوی پاییزی به مشامشان مي خورد. پاییز همانند دامن گل گلی نارنجی مادر بزرگ ها در روستاهاست دامنی که پر ا
و اینک دانشگاه و حماسه های مهشاد:
صبحش به قول محمد»عنر عنر پاشدیم رفتیم دانشگاه ثبت نام کنم!حالا اینم قضیه داره!بعد فهميدم ساعت ۸تا۱۰کلاس شیمي داشتم!چه خجستم من!به این که نرسیدم اما ظهر از ۱تا ۵کلاس داشتم.رفتم خونه و ناهار نخورده منو گذاشتن دم ایستگاه!گفتن خودت باید یاد بگیری چجوری سوار اتوبوس شی!
اتوبوس رسید و تا کله پرررررر ادم!منو جا نميدادن!هی ميگفتن اقا نگه ندار!برو://// اقا جا نیست!.خلاصه که به زور خودمو جا کردم!داخل اتوبوسم  از شوق زی

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

ایل ها-illha مهرخوبان آلما کلیپ بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد. مسابقات فرهنگی و هنری.رضاعیسی آبادی کولو نیوز مسائل حقوقی برنامه ریزی شهری.شهرسازی.جغرافیا دانش تجربی عصر فان | سایت تفریحی کلود دانلود