نتایج جستجو برای عبارت :

کنایه روزی خسرورادرخیابان دیدم

عشق را درسینه پنهان.کرده بودی ، ديدم .درقل بند وزندانش.کردی ، ديدم .عصرآدمهای کوکی هست و ، رباط .توهوایی شهر کشته بودی ، ديدم .اهل روستای جهانی هستم ، روبری پنجره .آه گلستان کرد بودی ، راهش را ديدم .بی قرارم مثل ابرهای بهاری ، در هوایت .تونوازشگر باران بودی ، جمالت ديدم .وقف دیدارجمالت کردم ، آئینه را .تومرا می دیدی و ، منهم ترا ديدم .کاش میشد مهمانم شوی ، برسفرام امشب .لعن شیطان و.خدارا شکرکنم ، تا ترا بینم .غرآ
 « ذ » ذات نایافته از هستی بخش --- كی تواند كه شود هستی بخش ؟! (( جامی ))ذره ذره كاندرین ارض و سماست --- جنس خود را همچو كاه و كهرباست . ((مولوی ))ذره ذره جمع گردد وانگهی دریا شود . « ر » راستی هیبت اللهی یا میخواهی منو بترسونی ؟!راه زده تا چهل روز امنه !راه دویده، كفش دریده !رحمت بكفن اولی !رخت دو جاری را در یك طشت نمیشه شست !رستم است و یكدست اسلحه !رستم در حمام است !رستم صولت و افندی پیزی !رسیده بود بلایی ولی به خیر گذشت . (( نریخت درد
یکی از دوستان قدیمی که در ارتش زمان شاه، با درجه تیمساری خدمت می کرد روزي مطلبی را برای من تعریف کرد که فوق العاده زیبا بود:تعریف می کرد در سال 1350 هنگامی که با درجه سرهنگی در ارتش خدمت می کردم، آزمونی در ارتش برگزار گردید تا افراد برگزیده در رشته حقوق، عهده دار پست های مهم قضائی در دادگاه های نظامی ارتش گردند.در این آزمون، من و 25 نفر دیگر، رتبه های بالای آزمون را کسب نموده و به دانشگاه حقوق قضائی راه یافتیم.دوره تحصیلی یک ساله بود و همه، با جدی
عشقت هر کجا باشد تو راهم میبرد✨ديدم از کنار جاده رد شدی زنگ خونمون زدی اما رفتی بعد ديدم برام پیام امده از طرف تو نوشته بودی عاشقتم عشق من درست یک هفته از اون ماجرا می گذشت من عاشق تو شده بودم داشتم توجاده قدم میزدم ديدم تو اون طرف جاده ای ماشین باسرعت داشت بهت نزدیک می شد دویدم سمتت  تو رو هل دادم اونطرف و ماشین به من خوردبعد همجا تارشد ديدم تو بقلم کردی
اوایل جنگ به غلامحسین گفته بودم: در جبهه هرجا در محاصره یا رودروی دشمن قرار گرفتی { آیه وجعلنا } را زود بخوان تا مشکلی پیش نیاید. روزي غلامحسین از جبهه غرب به مرخصی آمد و گفت پدر جان، چقدر این آیه مبارک مرا نجات داده است. روزي در کردستان جهت شناسایی به چند متری مواضع دشمن رفته بودیم که من جلوترین فرد به موقعیت عراقی ها و کومُله ها بودم. یک مرتبه دونفر عراقی با  یک قلاده سگ و چراغ قوه رسیدند روی سرم و من سریع آیه وجعلنا را خواندم. دشمن چراغ قو
اگـر گـوینده در کلام خود ضرب المثلی را آگاهانه به کار گیـرد و یا
کلام او بعداً ضـرب المثل شود ، می گوییم دارای آرایه ی ضرب المثل است .
مثال: آن دم که دل به عشق دهی خوش دمی بود          در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
تــو نیکــی میـکـن و در دجـــله انــداز                   کـــه
ایــزد در بیــابانــت دهـــد بــاز  ( همه ی بیت ضرب المثل است ) تفاوت های کنايه و ضرب المثل:1. کنايه اغلب شکل مصدری
اگـر گـوینده در کلام خود ضرب المثلی را آگاهانه به کار گیـرد و یا کلام او بعداً ضـرب المثل شود ، می گوییم دارای آرایه ی ضرب المثل است .مثال:آن دم که دل به عشق دهی خوش دمی بود          در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیستتــو نیکــی میـکـن و در دجـــله انــداز                   کـــه ایــزد در بیــابانــت دهـــد بــاز  ( همه ی بیت ضرب المثل است )تفاوت های کنايه و ضرب المثل:1. کنايه اغلب شکل مصدری دارد یعنی قا







اگـر گـوینده در کلام خود ضرب المثلی را آگاهانه به کار گیـرد و یا
کلام او بعداً ضـرب المثل شود ، می گوییم دارای آرایه ی ضرب المثل است .
مثال: آن دم که دل به عشق دهی خوش دمی بود          در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
تــو نیکــی میـکـن و در دجـــله انــداز                   کـــه
ایــزد در بیــابانــت دهـــد بــاز  ( همه ی بیت ضرب المثل
تدریس مفهوم مبالغه و کنايه ، مربوط به درس پنجم فارسی پایه ششم ، هفت خان رستم
برای دسترسی به کلیه محتوای تدریس شده در پایه ششم ، صفحه معلم خوانساری در آپار.ماه کلیپ بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد.
بالاخره هادی به اتفاق مادرش خواستگاری اومدن. مشخص بود كه مامانش دل و دماغ خواستگاریو نداشته و با زور اومده بود. با بی‌میلی چند سؤال كوتاهی كرد و بادی به غبغب انداخت و گفت: «راستش عمری لحظه شماری می‌كردم تا پسرم دوماد بشه و خودم عروسمو انتخاب كنم، ولی بچه‌های این دوره زمونه عجولند و خودسر. كمی وسواس دارمو هركسی رو نمی‌پسندم. زمونه هم بد شده دور از محضر دختر سالم كم هست » سخنان او و سؤالاتش توهین‌آمیز بود. خیلی خودداری كرد
یکی از بیماری هایی ام که زندگی عادیمو مختل می کنه اینه که سوراخای بینی آدما رو بجای چشماشون در نظر میگیرم :/خواب ديدم رفتم یه فروشگاه بزرگ که همه چیز داشت از شیرمرغ تا جون آدمیزاد. منم با یکمی گشت زدن بالاخره تونستم از اونجا کتاب پیدا کنم. جلوتر که رفتم ديدم همشون دفترن. ناامید شدم تا اینکه طبقه بالایی دفتر ها بالاخره کتاب رو ديدم. ولی دست دراز کردم که برش دارم ديدم جعبه سی دیه O_o نمی خوام بگم وحشتناک ترین خواب زندگیم بود که مثلا شبیه روشنفکرا ب
عنوان پاورپوینت درسی: دانلود پاورپوینت کنايه درس 12 علوم و فنون ادبی 2 پایه یازدهم
 
 
فرمت: پاورپوینت ppt 
تعداد اسلاید: 23
 
 
همراه با پاسخ فعالیت های خودارزیابی
 
پاورپوینت قابل ویرایش با محیط حرفه ای
 
منطبق با آخرین تغییرات مطالب و رئوس کتاب درسی
 
بکارگریی تم، افکت ها، تصاویر و اشکال متحرک بسیار زیبابا توجه بر اینکه پاورپوینت کنايه درس 12 علوم و فنون ادبی 2 پایه یازدهم به طور حرفه ای تهیه شده و مطالب کتاب را بصورت جذاب پوشش میدهد شما دبیر
 به نام خدادرس نثر 1 تاریخ بیهقی      تاریخ: 1399/03/31        ساعت: 4 عصر           زمان آزمون: 20 دقیقهدانشجویان محترم لطفا نام و نام خانوادگی - شماره دانشجویی و پاسخ ها را در بخش انتهای سایت و به صورت پیام خصوصی در واتساپ ارسال فرمایید. 1-     دوره کامل سی جلدی تاریخ بیهقی شامل چه موضوعاتی بوده؟      الف)از سقوط آل مامون تا سلطنت مسعود    ب)از تشکیل حکومت غزنوی تا اوایل دوره سلطان ابر
شهادت در سجده
می گفت >
یکی از دوستانش می گفت : در حال عکس گرفتن بودم که ديدم یک نفر به حالت سجده پیشانی به خاک گذاشته است .
فکر کردم نماز می خواند ؛ اما ديدم هوا کاملاَ روشن است و و قت نماز گذشته ، همه تجهیزات نظامی را هم با خودش داشت .
جلو رفتم تا عکسی در همین حالت از او بگیرم . دستم را که روی کتفش گذاشتم ، به پهلو ا فتاد .
ديدم گلو له ای از پشت به او اصابت کرده و به قلبش رسیده ، آرام بود انگار در این دنیا دیگر کاری نداشت .
صورتش را که ديدم زا نوهایم س
 دیشب میتونستم بزرگترین ضربه م رو به دشمنم بزنم یه چیزی که تمام بد دلی ها و کینه ورزی هاش رو جواب بده ولی کاری نکردم کلا همیشه همین مدلی امبیشتر برام مهمه به خودم ثابت کنم که میتونستم انجامش بدم ديدم بهم ثابت شده ديدم حقیرتر از این حرفاس که نیاز باشه کاری برای کوچیک شدنش کرد نه خوشحالم نه ناراحت فقط حس بهتری نسبت به خودم دارم  
خان : مرحله - منزل
اهریمن : شیطان
شمار : تعداد
از بند رهایی دهد : از زندان و اسارت آزاد کند
دیوان : دراینجا جمع دیو ها
راهی می شود : به سوی جایی می رود
قوی پنجه : توانا – پر زور
از هم می دَرد : از بین می برد و پاره پاره می کند
تیمار : مراقبت - مواظبت
نخجیر : شکار
فرجام : پایان – سر انجام – عاقبت کار
دادگر : عادل
کوفتن : کوبیدن
سُم : قسمت پایانی پای چارپایان که مانند کفش آن هاست
دیده : چشم
رستم در خشم می شود : رستم عصبانی و خشمگین می شود – در خشم شدن کنايه از
#حکایت
از تیمورلنگ سوال کردند كه:چگونه امنیتی در كشور پهناور خود ایجاد نمودی كه وقتی زنی با طبقی از جواهرات طول كشور را طی می‌كند؛ كسی به او تعرضی نکرده و جسارتی نمی‌كند؟در جواب، جمله كوتاه ولی با تاملی می‌گوید:در هر شهری که ی ديدم، گردن داروغه را زدم!!
داستان کشیده هایک ماهی من اینجا چیزی ننوشتم. در این یک ماه اتفاقاتی از همان جنس چیزهایی که در این وبلاگ قبلا نوشته ام افتادند. نمیدانم مهمترین اتفاق چه چیزی می توانست باشد. الان درست یادم نیست. شاید آن روز که پنج بار کشیده زدم توی صورت یکی از بچه ها و بعد بر سر تعداد کشیده هایی که زده بودم با هم اختلاف نظر داشتیم مهمترین اتفاق همان بود. من فکر می کردم 3 تا ولی او می گفت 5 تا بوده. بالاخره هم نتوانستیم به یک توافق برسیم. البته بعد ازش معذرت خواهی کر
یکی از یوتیوبرهایی که دنبال میکنم، یک آقایی به اسم مجیده که روسیه زندگی میکنه و همسرش هم روسه. اولین ویدئویی که ازش ديدم تور داخل خونشون بود که بنظرم خیلی جالب اومد. امروز ویدئو آشناییش با همسرش رو ديدم و حقیقتا خزان شدم.
لینک ویدئو
+ یه زوج دیگه ام اینستاگرام دیده بودم این مدلی اشنا شده بودن ولی این یوتیوبره عالی بود :))
++ عنوان اسم کانال فرد مذکور در یوتیوب
روزي از یه کوچه ای رد شدم ديدم یه دختر بچه ای داره گریه میکنه ازش پرسیدم چرا گریه می کنی گفت:عروسکم پاره شده بغلش هم یه پسربچه ای بود به اون گفتم تو دیگه چرا گریه میکنی گفت: آخه عروسکم داره گریه میکنه.!!!!!اون موقع بود که معنای عشقو فهمیدم  
اون روز تو کتابخونه ی دانشگاه اتفاقی عسل رو ديدم.دختر خاله اش فوت شده بود و تا ديدمش پریدم بغلش کردم و بهش تسلیت بگم و همدردی کنم.همیشه ام با این دختر تعارف تیکه پاره میکردیم.گوشی تو جیب مانتوم بود و هنذفیریم در اومده بود و اهنگ احمدوند شروع کرد خوندن خیلی بهت علاقه دارم سر اینکه صاف و ساده اومدی گفتی میخوامت بی کلاس و بی اراده.چون گوشی قفل نشده بود:/یهو ديدم عسل چشماش گرد شده.برگشتم سمت مژگان گفتم اهنگو قطع کن این چیه گذاشتی.گفت وا از من
" بهلول در قبرستان "
زاهدی گفت: روزي به گورستان رفتم و بهلول را در آنجا ديدم پرسیدمش اینجا چه می کنی؟
گفت: با مردمانی همنشینی همی کنم که آزارم نمی دهند، اگر از عقبی غافل شوم یادآوریم می کنند و اگر غایب شوم غیبتم نمی کنند.


http://7blueSky.mihanblog.com
چند بار آن خودنویس نو و زیبا را توی کیفش ديدم. ولی او فکر می کرد که من نديدم و از من پنهانش کرد. تا این که وسوسه شدم خودنویس را از توی کیفش بردارم.
بالاخره زنگ تفریح این کار را کردم. زنگ بعد وقتی که اضطراب و نگرانی اش را موقع گشتن کیفش ديدم در دلم به زرنگی خودم خنديدم. هرچه بیشتر می گشت کمتر به نتیجه می رسید. تا این که خودش به سمت من آمد وگفت:مرا ببخش من آدم بی عرضه ای هستم برای تولدت یک خودنویس زیبا خریده بودم ولی مثل این که گمش کردم!»
 
برای دیدن ف
روزي سقراط ، حکیم معروف یونانی، مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثراست. علت ناراحتیش را پرسید ،پاسخ داد:rdquo;در راه که می آمدم یکی از آشنایان را ديدم.سلام کردم جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذ شت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم.rdquo; سقراط گفت:rdquo;چرا رنجیدی؟rdquo; مرد با تعجب گفت :rdquo;خب معلوم است، چنین رفتاری ناراحت کننده است.rdquo; سقراط پرسید:rdquo;اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد وبیماری به خود می پیچد، آیا از دست او د
موضوع انشا: زندگی یک پیراهن
سلام. من می خواهم داستان زندگی ام را برایتان تعریف کنم.
من پیراهنی بچّه گانه در یک فروشگاه پشت ویترین بودم و هر روز، افراد زیادی برای خرید من می آمدند امّا به خاطر قیمت که خیلی گران بود کسی مرا نمی خرید.
تا این که روزي پسر بچّه ای با اصرار به خاطر عکس زیبایی که بر تن من دوخته بودند پدرش را مجبور کرد تا مرا هر طور که هست بخرد. از آن روز به بعد، پسرک هر روز مرا به تن داشت و از من جدا نمی شد و ساعت ها به تقش گربه ای که روی من
نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی
موضوع: من دیوار اتاقش هستم .
عین مرگ است که اینگونه غم آلود است.جغد شوم تاریکی از پشت پنجره نگاهش میکند.گریه هایش را ديدم , با خود حرف زدنش را ديدم , شاید تنها تکیه گاهش بودم !قلبش گفته بود نگرانی لازم نیست طبق رای دادگاه کودتا همین امشب است !.شب شد در اتاق را باز کرد به من نگاهی انداخت و گفت( من دیوانه ام چون در دنیای خودم زندگی میکنم ) مشتی بر تنم زد .آخ بشکنت تنم که دستت را به درد آوردم ! های و هوی اقتدار سایه ها
گفتم: «نه ولی » میون كلامم وارد شد و گفت: «بذار خودم بگم چیه؟ شما از این ارتباط ما نگرانی. بله، حق داری ما با هم محرم نیستیم و حق خانواده شما هم هست از این ارتباط با خبر بشن.» وقتی این قدر دقیق از حالم خبر داد تو پوست خودم نمی‌گنجیدم. واقعا عجیب بود. برادرم رضا با این كه با من زندگی كرده بود نمی‌تونست این قده خوب حال و رفتارم را تفسیر كنه و از ضمیرم خبر بده. با شرم با تكون دادن سرم سخنش را تأیید كردم. روزي بهم گفت: «به دغدغه شما ف
یه روز قبل از این که بخوام سراغ کار برم دست به کمر روبه‌رم ایستاد و گفت: «مگه من مرده باشم که بذارم خواهرم بره زیر دست چندتا نامحرم کار کنه، اونم تو این اوضاع بلبشوری که هر روز تو محل کارم می‌بینم. نه آبجی، جون من از کار حرف نزن. وقتی می‌بینم که با یه خانم تو اداره مثل یک نوکر برخورد می‌کنن، وقتی می‌بینم مردا از زیر کار در می‌رن و کارشونو، رو دوش خانما می‌ندازن، و از همه بدتر، وقتی بهشون می‌گن كه باید لباس تنگ بپوشی و با مشتر
 
 
روزي سقراط ، حکیم معروف یونانی، مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثراست. علت ناراحتیش را پرسید ،پاسخ داد:”در راه که می آمدم یکی از آشنایان را ديدم.سلام کردم جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذ شت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم.” سقراط گفت:”چرا رنجیدی؟” مرد با تعجب گفت :”خب معلوم است، چنین رفتاری ناراحت کننده است.” سقراط پرسید:”اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد وبیماری به خود می پیچد، آیا از دست او دلخور و ر
حاج میرزا احمد عابد نهاوندی مشهور به حاج مرشد چلویی در بازار تهران جنب مسجد جامع، غذافروشی داشت. مرشد چلویی از بزرگان تهران بود. وی از عزیزترین و نزدیك ترین دوستان شیخ رجبعلی خیاط بوده است. یكی از داستان های جالب كه در مورد حاج مرشد چلویی و شیخ رجبعلی خیاط نقل می كنند از این قرار استروزي حاج مرشد چلویی برای دیدن شیخ نزد وی رفته بود، در این حال شیخ از كسب و كار وی می پرسد، حاج مرشد اظهار تاسف می كند و از فروش كم و بی رونقی نالیده و به شیخ چنین می

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

وبلاگ فــرافایل؛ مرجع خرید و فروش فایلهای قابل دانلود دانلود فایل panjarehitwood 109961459 شعر طنز وبلاگ النا جان کارآفرینی ashenayeiran کتابدار دکتر ژیلا عزیزی