با سلام و احترام.
شاهرخ را که از دست برد؟ شاهرخ را چه از دست برد؟ چرا و چرا؟.
قوی سپید چرخی بر فراز آسمان زد و گفت:
در حسرت بمانید، در حسرت خواسته های بی دلیلتان. اما من باید بروم و بال هایش را محکم و قاطع صاف کرد و به طرف قرص سرخ خورشید پر کشید.
او می رود به سمت سرنوشت خویش.
او می رود تا دلیل تنهایی خود را پیدا بکند.
پایان
خدانگهدارعزیزانم.
سرهنگ پاسدار شهید شهروز مظفری نیا تولد: ۱۳۵۷ قم شهادت: ۱۳ / ۱۰ / ۱۳۹۸ بغداد فرمانده تیم حفاظت حاج قاسم او مثل فرمانده اش شجاع و با ایمان و بخصوص با نیروهای تحت امرش مهربان بود وی آرزوی شهادت داشت و همیشه حسرت می خورد که شهید مدافع حرم نشد! مخصوصا در زمان شهادت محسن حججی، می گفت چه شهادت قشنگی داشت و حسرت این شهادت را می خورد و همچنین آرزو داشت در حرم حضرت معصومه(س) دفن شود. بالاخره به آرزویش رسید با پیکری که سوخت و اِرباً اِربٰا شد از شهروز د
و از حسرت های زندگی این است که دنبال چیزهایی دویده ایم که مال ما نبوده اند.از دویدن ها خستگی اش برایمان مانده با کفش پاره و پای تاول زده .
هر چه زمان میگذرد آرام تر میشوم و بیشتر به چیز هایی که دارم فکر میکنم .گاهی ندویده به خیلی هایشان رسیده ام اما چون از پلک چشم به من نزدیک ترند ندیدمشان.
ببین دنیایت پر چیز های ریز قشنگ است چطور میتوانی عاشقشان نباشی؟؟
قالب های رائج در اشعار آئینی:قالب اوّل : غزل – که دارای چهار ویژگی می باشد:1- غالباً در شروع و گاهی در پایان جلسه مورد استفاده قرار می گیرد. 2- مصرع اوّل و تمامی مصرع های زوج آن هم قافیه هستند.3- تعداد ابیات آن بین 5 الی 14 بیت است.4- مضمون اشعار آن غالباً توحیدی، عاشقانه، مناجات، ستایش، زهد و. می باشد.5- در آخرین بیت شاعر نام شعری یا تخلص خود را میآورد و بهترین بیت آن را شاه بیت یا بیت الغزل میگویند.مثال :عکس تو ر
کفش های چرم سیاه رنگ را از پای مرد بیرون کشید و شروع به واکس زدن کرد. مرد به سیگارِ برگاش پک عمیقی زد و کفاش قطرات اشک گونه های از سرما یخ زدهاش را گرم کرد؛ وقتی چشماش به مارک کفش های مرد افتاد. کفش بلّا!تا پارسال مرد کفاش یکی از کارگران کارخانهٔ کفش بلّا بود. اما بخاطر واردات بی رویه، ورشکست و تعطیل شد. او هم از کارخانه اخراج.با حسرت کفش ها را جلوی پای مرد، جفت کرد و گفت: خدمت شما آقا!
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
آهنگ جدیدمیلاد باباییبه ناممثل یه خواب
Download New MusicMilad Babaei-Mesle Ye Khaab
آهنگ جدیدمیلاد باباییبه ناممثل یه خواب
Download New MusicMilad Babaei-Mesle Ye Khaab
مرورگر شما از پخش کننده پشتیبانی نمیکند جعبه موزیک
دیگه راهی نمونده واسه ما دوتا غیر جداییبگو چی شد اون روزا دلم تنگ شده واست تو بی من کجاییمثل یه خوابه نبودن تو انگار یه قرنه فاصله تا توچشماتو بستی رو همه چیمون به غیر یه حسرت واسه ما چی موندمثل یه خوابه نبودن تو انگار یه قرنه فاصله تا توچشماتو بستی رو همه چیمو
آهنگ جدیدمیلاد باباییبه ناممثل یه خواب
Download New MusicMilad Babaei-Mesle Ye Khaab
آهنگ جدیدمیلاد باباییبه ناممثل یه خواب
Download New MusicMilad Babaei-Mesle Ye Khaab
مرورگر شما از پخش کننده پشتیبانی نمیکند جعبه موزیک
دیگه راهی نمونده واسه ما دوتا غیر جداییبگو چی شد اون روزا دلم تنگ شده واست تو بی من کجاییمثل یه خوابه نبودن تو انگار یه قرنه فاصله تا توچشماتو بستی رو همه چیمون به غیر یه حسرت واسه ما چی موندمثل یه خوابه نبودن تو انگار یه قرنه فاصله تا توچشماتو بستی رو همه چیمو
انشا با موضوع دست فروش
▪️تضادها گاهی کمر می شکانند، گاهی شرمنده می کنند و گاهی می میراند. تضادها می توانند زندگی را برهم زنند همان زندگی را که من و تو در حال گذر هستیم ولی یکی در گوشه ای از دنیا با آن دست و پنجه نرم می کند.تا به حال به اطراف توجه کرده ای؟ به گوشه و کنار خیابان به دست فروش هایی که لبه خیابان بساط پهن کرده اند تا بساط زندگی خود را از همان تامین کنند. تا به حال به نگاه خسته و شرم زده ی آن ها دقت کرده ای؟ آن ها در نگاهشان حسرت موج می زن
من در شب تنهایی آنقدر قدم خواهم زد که تو را بیابم
آنقدر بوی نان تازه را فرو میکشم تا قربانت بشوم
من برای تک تک غم هایت خودم را به آب و آتش میزنم
ای تو؛
ای من.
ای همنشین تنهایی هایم
آه! دریا دریا حسرت، دریا دریا عشق، اما نه برای من، برای تو.
+برایم بگویید! بگویید چه حسی از خود خود خودتان دارید؟ خودتان را بگذارید آنطرف تر، کمی نگاهش کنید.
کاش آغاز این داستان با خنده بودزندگی کم بود، خالی بوداز شادی اما آکنده بودرفتنی هم اگر بودبا دلی سیر از خنده بودکاش نهانخانه دل بی خبر از غم بودسر، سامان خوشی داشتصورت پر از لبخندهای رنگیاز سفره این روزگار لااقل یکی اندوه کم بودکاش در دستی کاسه حسرت نبوداشک فقط از سر شوقفریاد از ته خوشبختیلبها خالی از سوز دل کاش آغاز و پایان قصه با خنده بود .
کاش آغاز این داستان با خنده بودزندگی کم بود، خالی بوداز شادی اما آکنده بودرفتنی هم اگر بودبا دلی سیر از خنده بودکاش نهانخانه دل بی خبر از غم بودسر، سامان خوشی داشتصورت پر از لبخندهای رنگیاز سفره این روزگار لااقل یکی اندوه کم بودکاش در دستی کاسه حسرت نبوداشک فقط از سر شوقفریاد از ته خوشبختیلبها خالی از سوز دل کاش آغاز و پایان قصه با خنده بود .
کسی که داستان مرگ آخرین ببر مازندران را
بازگو می کند پیرمرد 82 ساله بلند قامتی است که گذشت زمان نتوانته است پشت
او را خمیده کند.چشمان سبزرنگی دارد. موهای صورتش یک دست سفید شده اند و با
لهجه کردی کرمانجی صحبت می کند.
"شیرمحمد" از شکار آخرین ببر ایران می گوید: "
آن موقع که ما ببر را شکار کردیم منطقه هنوز قرق نشده بود. آن روزها من
جوان بودم. با شاهرخ خان به شکار رفته بودیم؛ در محل قرنکی جنگل که الان در
محدوده پاک ملی گلستان است.شاهرخ خان ببر نر را
آغاز درس زندگی فصل کتاب و میز شد!اجرای حکم برگ ها پرونده ی پاییز شد!سرمشق درس زندگی از ابر و باد آموختم!سرلوحه ی نقش قلم آن ماه مهر آمیز شد!نقاش پاییز آمد و رونق به آب و رنگ داد!بر بوم نقاش آنچه زد طرح گل جالیز شد!خواندم ز خط آسمان دستور آتش برق را!اوراق نسلی سوخته سرمایه ای ناچیز شد!علم و هنر بازیچه شد بر دفتر باد هوا!تاریخ این جغرافیا ویرانه ی چنگیز شد!آواز باران آمد و گل های حسرت سر زدند!صد آفرین! برنامه اش نظمی شگفت انگیز شد!این برگ درسی از خزا
آغاز درس زندگی فصل کتاب و میز شد!اجرای حکم برگ ها پرونده ی پاییز شد!سرمشق درس زندگی از ابر و باد آموختم!سرلوحه ی نقش قلم آن ماه مهر آمیز شد!نقاش پاییز آمد و رونق به آب و رنگ داد!بر بوم نقاش آنچه زد طرح گل جالیز شد!خواندم ز خط آسمان دستور آتش برق را!اوراق نسلی سوخته سرمایه ای ناچیز شد!علم و هنر بازیچه شد بر دفتر باد هوا!تاریخ این جغرافیا ویرانه ی چنگیز شد!آواز باران آمد و گل های حسرت سر زدند!صد آفرین! برنامه اش نظمی شگفت انگیز شد!این برگ درسی از خزا
که شیشهها پایین و پرسهی بلند سیاوش قمیشی، آنجا که شونه به شونه میرفتیم تا آخرش و بعد نمیدانم باز نمنم بارون تو خیابون خیس و یاد تو هر تنگ غروب قمیشی و بعد باز قمیشی که تو میری شاید که فردا رنگ بهتری بیاره و حالا پرپر میزنم که دیگه نه غروب پاییز رو تن خیابون و آخر هم شهیار قنبری و ترافیک مدرس و بعد صدر و لحظهها که زودتر میگذشتند و حسرت اینکه چرا رسیدیم پس؟
موضوع :
انشای در مورد مقایسه مادر و شمع
متن انشا :
مقدمه: گاهی قدر چیزها و آدم های اطرافمان را نمی دانیم و زمانی متوجه می شویم که فرصتی برای بازگشت نداریم و کاری جز حسرت خوردن نمی توانیم انجام دهیم.
تنه انشاء: مادرها فرشته هایی زمینی هستند که جان می دهند برای فرزندان خود در دشت پر از زمین می روند، اما حاضر نیستند که فرزند عزیزشان خاری به پایشان برود و از درد «آخ» بگویند. مادرها دقیقا مانند شمعی هستند که قطره قطره آب می شوند اما همیشه روش
مقبل کاشانی و محتشم کاشانی
همه رفتند و من جا ماندم ای دوست
مقبل کاشانی»، شاعر برجسته آستان اهل بیت (ع) بود اما این تنها مشخصهاش نبود. همه او را به حسرتبهدلی» میشناختند. کافی بود بشنود یا ببیند کسی عزم سفر کربلا کرده تا دوباره آسمان چشمهایش بارانی شود و روزیاش، اشک حسرت. عشق و عطش و آرزومندی، همه را داشت اما تنگدستی، حسرت زیارت را بر دلش گذاشتهبود. اما بالاخره نوبت به مقبل هم رسید و خدا وسیله زیارت را برایش جور کرد. یکی از دوس
-میشه اسپرسو رو دوست داشت، حتی میشه عاشقش بود، صدای پغ پغ درست شدن اسپرسو در شب، نوید یک شب آروم و طولانی رو میده. یه بار یکی از دوستام به شوخی گفته بود اسپرسو اگه میمی داشت باهاش ازدواج میکردم. چی هستی تو اسپرسو؟ زندهباد هشیاری ✊
-وسط بهار دلتنگ کلکچالهای پر از برف و کولاک شدن، تمثال حسرت و تمنا است.
-حقیقتش توییتر ریختم، برای افزایش مصنوعی تعاملاتم، ولی نمیدونم به ۳۰ دقیقه نکشیده منصرف شدم. پیش خودم میگم وبلاگِ بیهیاهومو عشقه
اولین باری که ی کردم هفت سالم بود، شایدم هشت سال، لقمه های همکلاسیم رو می یدم، آخه خیلی خوش مزه بودن، بعد از اون دیگه دستم به ی عادت کرد، همه کار می کردم، جیب می زدم، کف می رفتم، ی از طلا فروشی که خوراکم بود، کارم به جایی رسیده بود که از پول اشباع شده بودم، ولی می دونید رفقا وقتی دستت کج بشه دیگه هیچ جوره درست نمیشه، من هم تفننی ی می کردم!آخرین باری که ی کردم یه غروب چهارشنبه لب ساحل بود، یه کیف زنونه رو از روی شن ها کش رفتم. ام
سلام.
جدیدا یکی رو رد کردم
با تلخی و سختی.
شاید میتونستیم خوشبخت بشیم.
ولی خب شاید هم میتونستیم بدبخت بشیم.
متاسفانه اونقدر زندگی پرریسکی میشد که عاقلانه بستم دفترشو
هرچند که می شد عاشقانه تا آخرین ورقه رو جلو رفت.
دلم برایی خیلی چیزها سوخت.
برای خودم. برای طرف مقابلم و برای شرایطمون.
به خدا میسپرمش. امیدوارم جفت خوبی نصیبش بشه.
من هم دلم آرامشی بده که نه تنهایی رو بفهمم و نه حسرت گذشته رو بخورم.
امیدوارم که آینده ی همه مون شیرین باشه و شاد.
خی
موضوع :
مثل نویسی تهی پای رفتن به از کفش تنگ
پایه دهم مثل نویسی صفحه۱۲۲تهی پای رفتن به از کفش تنگ
متن :
مقدمه:
شرایط، ایجاب کننده و ادامه دهنده ی مسیرهای زندگی است که گاه انسان روش های سخت اما درست را یا گاهی دیگر، آسان اما نادرست را برمی گزیند.
تنه انشاء:
ظرفیت انسان ها به اندازه ی لباسی است که به تن می کنند، غذایی است که میل می کنند و یا کفشی است که می پوشند. عده ایی هستند که یا از سر زیاده خواهی یا طمع، چیزی را که متناسب و اندازه ی آن ها نیس
گسترش ضرب المثل با ماه نشینی ماه شوی با دیگ نشینی سیاه شوی پایه دهم
مقدمه:رفتار و گفتار دیگران در کنار ما همچون آینه ایی است که گویی خود را در آن می بینم. بنابراین باید در انتخاب همنشین خود دقت کنیم تا مبادا تصویر ما در آینه سیاه و کدر شود.
تنه انشاء:تاثیر همنشین در زندگی ما بسیار حائز اهمیت است. افراد نیکوکار و خردمند تو را با خود همراه می سازند و در کنار آن ها بودن تو را به سوی مسیر درست هدایت خواهد کرد. درست مثل ماهی که اگر با آن همنشین شوی به م
گسترش ضرب المثل با ماه نشینی ماه شوی با دیگ نشینی سیاه شوی پایه دهم
مقدمه:رفتار و گفتار دیگران در کنار ما همچون آینه ایی است که گویی خود را در آن می بینم. بنابراین باید در انتخاب همنشین خود دقت کنیم تا مبادا تصویر ما در آینه سیاه و کدر شود.
تنه انشاء:تاثیر همنشین در زندگی ما بسیار حائز اهمیت است. افراد نیکوکار و خردمند تو را با خود همراه می سازند و در کنار آن ها بودن تو را به سوی مسیر درست هدایت خواهد کرد. درست مثل ماهی که اگر با آن همنشین شوی به م
درسهای مهم زندگی :چیزی که سرنوشت انسان را میسازد استعدادهایش” نیست ، انتخابهایش” است … برای زیبا زندگی نکردن، کوتاهی عمر را بهانه نکن؛ عمر کوتاه نیست، ما کوتاهی میکنیم . هنگامی که کسی آگاهانه تو را نمیفهمد خودت را برای توجیه او خسته نکن!بر آنچه گذشت، آنچه شکست، آنچه نشد، و آنچه ریخت. حسرت نخور.در زندگی اگر تلخی نبود، شیرینی معنایی نداشت.تحمل کردن آدمهایی که ادعای منطقی بودن دارند سختتر از تحمل آدمهای بیمنطق استموانع آن چیزه
دقت کردین هرکی مجرده می گن پس کی زن می گیری ؟ هرکی زن می گیره میگن کی بچه اول میاری؟ هرکی بچه میاره میگن پس کی براش همبازی میاری؟ و همینجور تا دم مرگ همه منتظرن مراحل تبدیل شدن به یک شهروند خوب و قانونمدار رو پله پله طی کنیم. تا حالا فکر کردی چرا؟ چرا باید درس بخونم؟ ازدواج کنم و. حالا ازدواج کردم چرا باید یکی دوتا سه تا بچه پس بندازم؟ مگه دونفری عشق و حال چه بدی داره؟ چرا باید انسانی رو به دنیا دعوت کنم که هیچ برنامه ای براش ندارم و حتی یک کلاس
موضوع انشا: فضای مجازی
حبس ابد»
بارها و بارها نام اینستاگرام به گوشتان خورده است. اینستا پرحاشیه ایی که روز های زیادی خوشی های حبابی آن را دیدیم،شاهد مد و فشن و تیپ های رنگارنگ آن بودیم.غصه زیبایی واندام شاخ و داف هایی را خوردیم که در واقعیت نه شاخ بودند و نه داف.حسرت زندگی هایی را خوردیم که واقعی نبودند،در حسرت غذاهای متنوع و لذیذ اینستا سوختیم و شکممان، زجرش را متحمل شد.لحظه به لحظه دایرکت هایمان را چک کردیم تا ببینیم واکنش دیگران نسبت به
این ضرب المثل از یک بیت از غزل خواجه شیراز ، لسان الغیب حافظ گرفته شده است
پای ما لنگ است و منزل بس دراز
دست ما کوتاه و خرما بر نخیل
این ضرب المثل در آن نوعی حسرت به چشم می خورد.
این بیت آنقدرشاعرانه ودارای تصویر وقابلِ فهم برایِ عموم است که تبدیل به ضرالمثل شده است
سرمنزلِ مقصود وبارگاهِ معشوق دردوردست هاواقع شده وبرای رسیدن به آن
بایداز هفت خانِ رستم عبورکرد .ازبختِ بد پایِ مانیز شکسته وناتوان است و
ما قدرتِ راه رفتن نداریم ، وصالِ یار هم
مقدمه: گاهی یک تصمیم اشتباه یک لحظه غفلت و یا یک لحظه جوگیری ساده منجر می شود به یک عمر تباهی آینده و یک عمر حسرت و پشیمانی.
تنه انشاء: مدرسه فرصتی برای پیشرفت، برای انتخاب مسیر زندگی و برای گزینش هدف آینده ی خود است مدرسه مانند کودکی نوپا گام گذاشتن در این مسیر را مانند مادری مهربان می آموزد و پله های پیشرفت و ترقی را به ما نشان می دهد و ما نیز با سپردن خود به این مادر مهربان به او در یاری رساندن به خود کمک می کنیم و با گوش جان سپردن و اجرا نمودن
ورس 1: قصه یه حونه بدون خونه // قصه یه مرغه رو آسفالت پی دونهقصه یه ماره كه هیچی نداره // یه مورچه اس كه رو كشتی سوارهقصه یه باز ِ كه بال باز میكنه و فقط فكر پروازهولی خب ، پاهاشو بستن // پراش شكستس ، تو دست صیادههمینطور روزا میگذره اون پیرتر // نبود ارتفاع بیشتر حس میشهاونو از درون میشكنه // وقتی میبینه كلاغا اون بیرون میپرهنفرت ، خشم ، غفلت ، آ // به خواب ببینه یك شب اوج میگیره از این قفس میره // صدا زنجیر پاش میگه كه پات گیرهكروس:قصه ی منه ، ق
ﻗـــﺼـــــﻪ ﯼ ﺁﻏـــــﺎﺯ ﺑـــــﺎﺭﺍﻥ ﺑـــــﻮﺩ ﮔـــــﺎﻩ ﺩﯾﺪﻧﺖ
ﺩﺭ ﺩﻟـــــﻢ ﺍﻋــﺠـــــﺎﺯ ﻣــﯽ ﺭﻭﯾﯿـــــﺪ ﺍﺯ ﺑــــﺎﺭﯾــﺪﻧﺖ
ﭼﺘـــــﺮﯼ ﺍﺯ ﭼﻨﮕﺎﻝ ﺣﺴﺮﺕ ﺑـــﺎﺯ ﺷـﺪ ﺩﺭ ﻧﯿـﻤﻪ ﺭﺍﻩ
ﺗــﺎ ﺑﯿـــــﺎﻭﯾـــــﺰﺩ ﻣـــــﺮﺍ ﺑـــــﺎ ﻓﺼــﻞ ﮐــﺎﻝ ﭼﯿــﺪﻧﺖ
ﻋﺸﻖ . ﺍﯼ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﮐــﻤﺎﻥ ﺑﻌــﺪﺑــﺎﺭﺍﻥ ﻫــﺎﯼ ﺍﺷــﮏ
ﮐـــــﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺭﻭﺯ ﻭ ﺷﺐ ﺑـــﺮ ﮔﺮﺩ ﻣﺎ ﮔﺮﺩﯾﺪﻧﺖ
ﺗﺎﺑﺶ ﺷﻤﺸﯿﺮﯼ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﮐﻤ
درباره این سایت