نتایج جستجو برای عبارت :

فعل های معلوم

#داستان_کوتاه
روزی اسب پیرمردی فرار کرد ، مردم گفتند: چقدر بدشانسی!پیرمرد گفت: از کجا معلوم!
فردا اسب پیرمرد با چند اسب وحشی برگشت. مردم گفتند: چقدر خوش شانسی!پیرمرد گفت: از کجا معلوم!
پسر پیرمرد از روی یکی از اسب ها افتاد و پایش شکست.مردم گفتند: چقدر بدشانسی!پیرمرد گفت: از کجا معلوم!
فردای آن روز از شهر آمدند و تمام مردهاي جوان را به جنگ بردند ، به جز پسر پیرمرد که پایش شکسته بود.مردم گفتند: چقدر خوش شانسی!پیرمرد گفت: از کجا معلوم!
زندگی پر از خوش
داستانک/ خوش‌شانسی‌ و بدشانسی‌هاي ظاهری زندگی       اخبار مشهد/ روزی اسب پیرمردی فرار کرد، مردم گفتند: چقدر بدشانسی! پیر مرد گفت : از کجا معلوم فردا اسب پیر مرد با چند اسب وحشی برگشت مردم گفتند: چقدر خوش شانسی! پیرمرد گفت: از کجا معلوم پسر پیرمرد از روی یکی از اسبها افتاد و پایش شکست. مردم گفتند: چقدر بدشانسی! پیرمرد گفت از کجا معلوم! فردایش از شهر آمدند و تمام مردهاي جوان را به جنگ بردند به جز پسر پیرمرد که پایش شکسته بود.
بعضیا انتظاراتشون از آدم هیچ وقت تمومی نداره .ولی باز گلی به گوشه جمالشون .یه سریا هستن انتظاراتشون معلوم نیس چیه اصلاااا.همیشه از آدم ایراد میگیرن و همیشه از آدم کلافه هستن و معلوم نیس ازمون چی میخوان!بعضیا واقعا چه انتظاری از ما دارن؟؟؟یه مدت نیستم !امتحانا از ۲۵ ام شروع میشه و من دیگه باید برم رو فاز درس خوندن .هر چند سخت .هرچند با گریه و زاری .هر چند با غم دوری از وبلاگ عزیزم .و باید با وسوسه هاي پست و نوشتن مقابله کنم .اعوذ بالله
متنی زیبا و مناسب برای بخش «راههاي دستیابی و تقویت ایمان:»«مدتی بود که احساس میکردم، حالم خوب نیست. برای معاینه به درمانگاه خدا رفتم. آزمایش خونگرفتند؛ معلوم شد که میزان ایمانم پایین آمده است. زمانی که دمای بدنم را سنجیدند، دماسنج 40درجهاضطراب نشان داد. ضربان قلبم را که گرفتند، معلوم شد که قلبم مدتی است برای خدا نمیتپد. چشمم رامعاینه کردند، معلوم شد مشکل نزدیکبینی هم دارم، چون جز خودم و خواستههاي دنیوی خودم کسی رانمیدیدم، زمانی که
وقتی تابش اومد گفت یا ۹۰-۱۰ یا انصراف میدیم، جام ندیده که نیستیم
دقیقا معلوم شد جام ندیده س
وقتی قلعه نویی گفته بود داور ها سعی کنند مثل زاهدی فر باشند و زاهدی فر شد داور این بازی قشنگ کرمشون معلوم بود
فکر کنم بعد از اون شیطنت شجاع قشنگ از طریق لب خونی فهمیدید بازیکن سپاهان چی گفت، به شدت منتظرم ببینم ۵۰ میلیون جریمه میشه با ۳ جلسه یا نه مثل دژاگه و بقیه نور چشمیا با ماچ و بوس حله.
فقط آقای قلعه نویی ما که میدونیم چه آدم کثیفی هستی و چقد کار حرو
از قضا(یی که سعی می‌کنم به آن اعتقاد نداشته باشم!) امروز دردِ دل کردن یک دوستِ نزدیک، درباره‌ی نگرانی‌هايش بابت یک انتخاب مهم و اختلاف‌نظر اطرافیانش با او و این‌که می‌گفت از نظر آن‌ها او اشتباه فکر می‌کند و‌ من در جواب گفتم از کجا معلوم که درست فکر می‌کند و اصلا از کجا معلوم که چه چیزی درست است و چه چیزی غلط، باید همزمان شود با خواندن بخشی از کتاب "جزء از کل" (که هنوز نمی‌دانم دارد چیزهاي بسیاری به من می‌آموزد یا وقتم را تلف می‌کند!) که د
فعل معلوم و فعل مجهول:فعلی را که فاعل یا انجام دهندۀ آن مشخص باشد فعل معلوم و فعلی را که انجام دهندۀ آن مشخص نباشد فعل مجهول گویند.پدر خانه را ساخت.                      خانه ساخته شد.   در هر دو جملۀ فوق کار ساختن» انجام شده است ولی فاعل جمله اول مشخص است پس فعل آن معلومو فاعل جمله دوم مشخص نیست و فعل آن مجهول است.ما می توانیم فعل معلوم را تبدیل به مجهول کنیم به شرطی که در جمله مفعول وجود داشته باشد.پدر به خانه رفت.  ( فعل این جمله مجهول
داشتم خواب می دیدم، تقریبا هیچی یادم نیست. فقط یادمه قبل از اینکه بیدار بشم اینو گفت:"ما دو تا ذهنیت متفاوتیم، ترکیبمون میشه یه آهنگ محلی"  + خواب هاي من اینطوری نیست. عموما خیلی پرت از این حرفاست. یه عالمه آدم بی جنسیت داره که چهره هاشون معلوم نیست. چهره ی منم معلوم نیست. میخوام بگم تو خواب هاي من، زیبایی ظاهری نیست، چه بسا غیر خواب هم به نظرم همه یه جورایی زیبایی دارن. یعنی تقریبا خیلی غیر ممکنه کسی رو ببینم و فکر کنم چیزی برای زیبا بودن ندار
قصه کودکانه خواب گربه هاي شه
تو خونه ی گربه ها هیچی سر جاش نیست. مثلا اگه ناخنگیر لازم باشه معلوم نیست باید تو یخچال دنبالش گشت یا تو جعبه ی داروها یا …
مثلا همین دیروز همه ی وسایل خونه با نخ به هم بسته شده بودند. اگه بابا گربه ها می خواست شلوارشو برداره میز هم باهاش بلند می شد. تلویزیون هم ت می خورد. آخه بچه گربه شون می خواسته با کلاف نخ بازی کنه. انقدر این نخ ها رو باز کرده و به هم ریخته بود که دیگه سر و تهش معلوم نبود. فقط دور همه چیز نخ بس
 نعمانى در کتاب غیبت» از مفضّل بن عمر نقل کرده که گفت‏
با گروهى در محضر امام صادق (علیه السلام) نشسته بودیم. حضرت (علیه السلام) فرمود: بر شماست که از تصریح به نام مخصوص قائم (علیه السلام) اجتناب کنید.
در این حال من تصور کردم که مخاطب آن حضرت من نبودم. ولى حضرت به من فرمود:
اى مفضل! بر شماست که از تصریح به نام مخصوص قائم (علیه السلام) اجتناب کنید. قسم به خدا! سالیان دراز خواهد گذشت، و آن چنان به دست فراموشى سپرده خواهد شد که خواهند گفت: او مرده است،
۱. یک نفر که نمی شناسیمش در یک گوشه ای که نمی دانیم کجاست نکته ای که معلوم نیست منبعش کجاست برای درمان کرونا می گوید که مثلا فلان چیز مفید است و آن چیز کمیاب و گران می شود و ما با وجود گرانی و احتمال خطر بیماری دنبال آن می رویم. 
۲.  ۱۲۴۰۰۰ پیغمبر معصوم از گناه و خطا نسخه هاي معتبر و بی هزینه و خطر  برای سلامتی روح ابدی ما داده اند ما حاضر نیستیم گاهی حتی امتحانش کنیم .
http://ziarani1.blog.ir/     وبلاگ زیارانی
معلوم نیست این ترم چی بشه، دقیقا بین زمین و آسمون گیر کردیم، نمیدونیم بخونیم، نخونیم، چی بخونیم، و. 
ولی اصلا دوست ندارم حذف ترم کنم و یه ترم عقب بیافتم:(
پیام معاون آموزشی رو که خوندم گفته بود تابستون کلاس داریم. خب اینم از این. تابستون پر. 
بگذریم
فعلا سعی می کنم زندگی را زندگی کنم. 
صدای جیک جیک گنجشک ها از پشت پنجره میاد تو اتاقم. همراه با صدای باد. اونقدر به این صداها عادت کرده بودم که هیچ وقت نمی شنیدمشون. عادت چه می کنه با آدم. 
مهدی ترابی، بازیکن تیم فوتبال پرسپولیس: وقتی افراد معلوم‌الحال و خارج نشین از شادی گل من ناراحت می‌شوند، این مسئله نشان می‌دهد حتما کار من درست بوده است.‌باز هم از کشور و نظام اسلامی کشورمان حمایت می‌کنم. البته برخی‌ها در این میان به دنبال این بودند که بگویند من از جایی خط گرفته‌ام، اما این فکری بود که خودم داشتم و کسی چنین درخواستی از من نداشت.
 
لازم به ذکر است که آقای ترابی بر پیراهن خود شعاری انقلابی نوشته بودند. 
دانلود تحقیق با موضوع معجزه،در قالب word و در 17 صفحه قابل ویرایش.بخشی از متن تحقیق:اما اینکه معجزه چیست ؟ حتما شما برخورد کرده اید که بعضى
از افرادى که منکر معجزه هستند معجزه را طورى تعریف مى کنند که از همان
تعریف معلوم بشود که یک امر ناشدنى است . معمولا در کتابهاى مادیین این
جمله پیدا مى شود . در کتابهاى دکتر ارانى من مکرر این تعبیرات را دیده ام ,
معجزه را مرادف با صدفه یعنى تصادف مى گیرند , صدفه به این معنا که یک
حادثه اى در جهان پیدا شود بدون
 
بخاطر آلودگی هوا تعطیل شد و قرار فردام رفت رو هوا! الان معلوم نیست تصمیم بگیرن یهو سه شنبه یا چهارشنبه هم تعطیل بشه و کل این هفته م بره رو هوا یا نه. در حال خوف و رجا به سر می بریم!
با اینکه امروز با حالت تهوع و سردرد و چشم درد شدید برگشتم و نگرانم فردا میخوام چطور تو این هوا برم بیرون و زنده بمونم، اما این قرار نافرجام رو چه کنم؟ دیگه معلوم نیست کی بتونم ببینمش.
 
+ امروز از در ساختمون که رفتم تو یکی یکی رفقای سابق رویت شدن! یکی شون اومد تو اتاق
سلامممممممممام خب میخواستم با شخصیت هاي خیالیم داستان بسازم به احتمال زیاد خودمم توشم نبودم نگید چرا نبودی هااااخب خب قبلش باید کل شخصیت هاي خیالیم رو معرفی کنمنگید چرا اینقدر شخصیت دارم آخه دوستامن نمیشه ولشون کرد سختهههه!!!!خب بگذریمممم منتظر بمونید شاید یکم عاشقانه هم شد اما هنوز معلوم نیسخب زیاد حرفیدم دیگه فکر کنم همه چیز رو گفتم پسسسسسسسس بای بای
 دو روزه به لطف استاد محترم مجبورم تو یه محیطی بچرخم  که حسابش با کرام الکاتبینه برای تکمیل تحقیق ایشونالحمدالله رب العالمین شیشه ای ندیده بودم که  دیدموای طرف سر ما رو خورد.انقدبا یه شخصیت نازنینی نامی درگیره صبح میاد طرفو میبنده به فحش وتاش ب این موجود فک کنم نمیخوابه کلا غذاهم نمیخوره فک کنم شبان ه روز 24 ساعته این 25 ساعته اون جاس همرو هم نازنین میبینه خخخ منو هم نازنین میبینه. ای خدا شفاش بدهبا بچه ها مسخرش میکنیم میگیم برایان ت
هیچی قشنگ تر از این نیست که تکلیفت معلوم باشه یا آره یا نه هست یا زندگی یا مرگ هست و جز بودن یا نبودن هیچ حالتی نیست. اینکه بین این دوتا باشی و ندونی کدوم مالِ توئه جز زجرآور ترین اتفاقات دنیاست، حتی اگر "نه" مال تو بشه خیلی بهتر از بلاتکلیفی و ندونسته.
انگاری گرد غم رو شهر پاشیدن، رو شهر که چه عرض کنم رو کلِ جهان. حتما تو اینکار خدا هم حکمتی هست، حتما هست. مثل همون دیشب که سرشو انداخت پایین و لبخند زد و گفت درست میشه صبر داشته باش.
بهت ایمان آوردم
لفظ  ومعنی نے حکایات نے دم توڑ دیا،
بات ہی بات میں ہر بات نے دم توڑ دیا
پارسا پھر سے چلا جانبِ زنداں دیکھو
پھر زلیخا کی مدارات نے دم توڑ دیا
ہچکیاں  لے کے اگلتا رہا وہ خوں شب بھر
آخری ہچکی تھی جب رات نے دم توڑ دیا
میں نہ کہتا تھا ترے بس کا نہیں ہے یہ مریض
دیکھ لے تیری ہدایات نے دم توڑ دیا
کتنی چاہت سے سجائے تھے در و بام مگر
شمع کے ساتھ ہی جذبات نے دم توڑ دیا
ضو فشاں ہوگیا خورشید غمِ تنہائی
شامِ تقریبِ ملاقات نے دم توڑ دیا
یوں تو لاکھوں ہی شکایات تھی
Living at the momentامروز رو سعی کردم به بهترین نحو ممکن بگذرونم. منظورم داشتن حال خوبه. و ایجاد کردن این حال برای اطرافیانم. تلاش کردم که افکار منفی رو دور کنم از خودم. و به نظرم تا حد خوبی موفق بودم. از پس اون کارایی که میخواستم بر اومدم. درسته به هیچ کدوم از کارای دانشگاهم نرسیدم، ولی خب عوضش به کارای زندگیم رسیدم. و خب البته یخورده زمان میخواد تا معلوم بشه آثارش. امروز، زندگی کردم!
مجهولpassive ساختار مجهول: مفعول جمله معلوم( به جای فاعل)+ فعل کمکی زمان+ to be (متناسب با زمان جمله) p.p+ نکته:هر جا to beدر جمله متناسب با زمان جمله آمد وp.p هم بود حتما جمله مجهول است. متناسب با زمان: حال ساده be حال استمراری being حال کامل been 1-ساختار مجهول حال ساده + am is are +p.p( by+ subj)مفعولمثال: Ali writes a letter
علی نامه مینویسد
a letter is written by Ali
نامه علی نوشته شده
2-ساختار مجهول حال استمراری obj+ am is are+ being+p.p+ by+ subj
مثال: Ali is writing a letter
علی نامه مینویسد a letter is being written by Ali
نامه
سلام به همگی 
از عنوان مطلب معلوم است که صحبت من در باره ی پرسش مهر امسال رئیس جمهور ایران است
چند راهکار برای شادی در مدرسه
- تشخیص اهمیت مطالب غیرکلامی
‏-توجه به زیبایی محیط آموزشگاه و کلاس‌هاي درس
- نقل داستان‌هايی درباره مدرسه
- برگـــزاری جشـــن‌هــا ومراسم مذهبی
‏- پرورش روح دانش‌آموزان
- شناسایی علت‌ها به جای توبیخ‌ها
ادامه مطلب
این مطلب را یکی از بازدیدکنندگان فرستادند که خودشان را معرفی نکرده اند.آورده اند که امیری گذرش به بیژائم افتاد . مردی را دید که دستی بر چانه و دستی بر سر، در سایه ی دیوار به تفکر عمر می گذراند . چون مقداری پیش رفت مرد دیگری را یافت که با دستی از سر و با دستی از ریش موی می کند . به تعجب مانده بود که مردی رقص کنان و آواز خوان از مقابلش عبور کرد . وزیر را فرمود تا حکایت آن سه تن را معلوم نماید. ساعتی بعد وزیر عرض کرد امیرا ! اولی را دیدم از آن سر به فکرت
یچوا مینا سان امروز براتون یک خبر از داستانم اوردم همونطوری که در قسمت اول معلوم بوده است شخصیت اصلی داستان دختریه به نامه لینا
1- طبق سخن ابوذر چرا ما از مرگ می‌ترسیم؟
زیرا شما دنیایتان را آباد کرده‌اید و آخرتتان را خراب و ویران، معلوم است که دوست ندارید از آبادانی به ویرانی بروید.
 
2- انجام چه کارهايی موجب آسانی زندگی در دنیا و آخرت می‌شود؟
1- نیکی به پدر و مادر 2- صدقه دادن 3- خوش اخلاقی
 
3- چه چیزی موجب شد آن جوان از مرگ نترسد؟
دعای پیامبر و رضایت مادر
ادامه مطلب
عدم بکار گیری  وام ها برای ایجاد اشتغال در سیستان مدیریت بانک است متاسفانه با رها نوشته ایم و باز هم تکرار می کنیم اقدامات بانک ها در این منطقه ناسیونالیستی است بطوری که فقط قشر خاصی می توانداز وام استفاده کند و مهم ترین عامل عقب ماندگی سیستان همین داستان استابادی (روستا ) در سیستان ----نهور
داییم چند مدت پیش کشته شد. دایی که تعداد دیدنش به تعداد انگشتان دست هم نمی‌رسید. همیشه فقط می‌شنیدیم که سرمایه‌دار بزرگی است و پول از پارویش بالا می‌رود یا به قول خواهرها و برادرهايش اول سرمایه‌دار استان بوده است. به قدری هم را نمی‌شناختیم که در خیابان اگر هم را می‌دیدیم محال بود هم را بشناسیم. ظاهرا در یکی از واپسین روزهاي 1399 در یکی از خانه‌هاي لوکسش بوده که افرادی آمده‌اند و خودش و همسرش را کشته‌اند و خانه را هم به آتش کشیدند. دایی کوچ
روزی سقراط ، حکیم معروف یونانی، مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثراست. علت ناراحتیش را پرسید ،پاسخ داد:rdquo;در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم.سلام کردم جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذ شت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم.rdquo; سقراط گفت:rdquo;چرا رنجیدی؟rdquo; مرد با تعجب گفت :rdquo;خب معلوم است، چنین رفتاری ناراحت کننده است.rdquo; سقراط پرسید:rdquo;اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد وبیماری به خود می پیچد، آیا از دست او د
مهر که میاد نمیدونم چرا همه تو اینستاگرام اصرار دارن از خاطرات مدرسه شون بگن. معلوم میشه حتی برای اونایی هم که ازش خاطرات تلخی تعریف میکنن روزای موندگاری بوده! من که اساسا نه روزای خوبشو یادمه نه روزای نحسشو. نه تنها مدرسه که از دانشگاه هم خاطره خاصی رو برای خودم هی مرور نکردم تا چنان تو مغزم تثبیت شه که انگار همین دیروز اتفاق افتاده. وقتی بزرگ شدم و فهمیدم نظام آموزش و پرورش مملکتم تا چه حد قاتل استعداد و انسانیت و اخلاق آدماس، تا چه حد آلوده
 
 
روزی سقراط ، حکیم معروف یونانی، مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثراست. علت ناراحتیش را پرسید ،پاسخ داد:”در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم.سلام کردم جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذ شت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم.” سقراط گفت:”چرا رنجیدی؟” مرد با تعجب گفت :”خب معلوم است، چنین رفتاری ناراحت کننده است.” سقراط پرسید:”اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد وبیماری به خود می پیچد، آیا از دست او دلخور و ر

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

دفتررسمی ازدواج وطلاق شماره50/74سرپلذهاب سفارش ترجمه تخصصی مدیریت و حسابداری ایمن ارتباط 41525 pedarandpesar4 seowebone abalfazl-alamdar متربی پروری قـــــدیـــــــــــــــــــــــما مقاله های نت اعلام نمرات و ابراز نظرات دانشجويان