نتایج جستجو برای عبارت :

کنار دریا نشسته بودم واز دیدن منظره های زیبای دریا لذت میبردم

(چند خطی از رمان جان شیعه، اهل سنت»)
شب عید فطر، فرصت خوبی به دلم داده بود تا خلوتی زیبا و عاشقانه با مجید داشته باشم.
 قالیچه کوچکی در بالکن انداخته و در همان فضای کوچک که به نوعی حیاط خانه‌مان بود، به میهمانی شب گرم و زيباي بندر رفته بودیم.
 آسمان صاف و پر ستاره آخر شب، سقف این کلبه کوچک بود و منظره پیوند دريا و شهر و نخلستان، پیش رویمان خودنمایی می‌کرد.
مجید همان‌طور که به نقطه‌ای نامعلوم در دل سیاهی پر رمز و راز شب نگاه می‌کرد، با صدایی
جوان عاشقی بود که هر شب برای ديدن معشوق از یک طرف دريا به آن طرف دريا می‌رفت و سحرگاهان باز می‌گشت و تلاطم‌ها و امواج خروشان دريا او را از این کار منع نمی‌کرد.  دوستان و آشنایان همیشه او را مورد ملامت قرار می‌دادند و او را به خاطر این کار سرزنش می‌کردند اما آن جوان عاشق هرگز گوش به حرف آن‌ها نمی‌داد و دیدار معشوق آنقدر برای او انگیزه بوجود می‌آورد که تمام سختی‌ها و ناملایمات را بجان می‌خرید.  شبی از شبها جوان عاشق مثل تمامی شب‌ها از در
تاریخ انتشار : شنبه 30 / 09 / 2017
مشاهده :
سایر خبرهاي : داستان کوتاه
RSS
اشتراک گذاری:

داستان یک روز کنار دريا , پیرزنی برای اولین بار در عمرش کنار دريا می‌رفت با ادامه داستان با ما همراه باشید
داستان یک روز کنار دريا
داستان یک روز کنار دريا , قبل از این‌که راه بیفتد، همسایه‌ ها دورش را گرفتند و گفتند که از بابت همه چیز خیالش جمع باشد و فقط برای آنها یک شیشه آب‌دريا سوغات بیاورد!بالاخره پیرزن کنار دريا رسید. آن موقع، اوج مد بود و آب دريا حسابی بال
آخرین باری که دیدمش سرشو تکیه داده بود به در و سعی می‌کرد آرامشش رو حفظ کنه من کجا بودم؟ اون طرف در روی صندلی نشسته بودم یا نه بذارین درست ‌تر بگم قرار بود روی صندلیا نشسته باشم اما مگه استرس امون می‌داد راه می‌رفتم از این طرف راهرو به اون طرف راهروپوست لبم رو کنده بودم و هیچی از ناخنام باقی نمونده بود که یه دستی سرمو آورد بالا و دستم رو گرفت و با چشماش به چشمام خیره شدیه چیزی گذاشت تو دستام و گفت این ارزشمندترین چیزیه که من دارم و باهاش آر
روزی حضرت سلیمان (ع ) در کنار دريا نشسته بود، نگاهش به مورچه ای افتاد که دانه گندمی را باخود به طرف دريا حمل می کرد.سلیمان (ع) همچنان به او نگاه می کرد که دید او نزدیک آب رسید.در همان لحظه قورباغه ای سرش را از آب دريا بیرون آورد و دهانش را گشود…مورچه به داخل دهان او وارد شد و قورباغه به درون آب رفت.سلیمان مدتی در این مورد به فکر فرو رفت و شگفت زده فکر می کرد.ناگاه دید آن قورباغه سرش را از آب بیرون آورد و دهانش را گشود.آن مورچه آز دهان او بیرون آم
پایه هشتم انشا با موضوع زيبايی هاي دريا و ساحل
مقدمه:بعید است که عاشق زيبايی هاي دريا نباشید، دريا همیشه می تواند حس خوبی به انسان منتقل کند، اما همانقدر هم بی رحم است، سال ها می تواند یک کار را انجام دهد بدون این که لحظه ای خسته شود، اگر حس می کنید که دريا یکی از عجیب ترین پدیده هاي دنیا است باید بگوییم که کاملا درست حدس زدید.
تنه انشاء:دريا محل کسب انسان هاي زیادی است که با صید ماهی می توانند روزگار خود را بگذانند، کشتی ها و قایق هاي زیادی به
داشتیم لب ساحل قدم میزدیم.هنسفری گوشمون بود اما از صدای دريا و منظره اش لذت میبردیم.-جالبه نه؟+چی جالبه؟-اینکه همه چی برای حس خوب هست اهنگ لب ساحل اما بیشترین لذت رو داریم از هم میبریم.+شبیه کتاب ها حرف میزنی -داریم راجب کتاب زندگیمون صحبت میکنیم خب+کتاب زندگیمون؟-همونی که غم و شادی مخلوطی ازش هستند و اما من و تو ,من و تو هستیم و این تغییری ایجاد نمیکنه.+میدونی چیه اینکه حتی تو کتاب هم خودمونیم و از بودن هم شادیم کافیه .و هردو کنار هم میخندند:)
من در شب تنهايی آنقدر قدم خواهم زد که تو را بیابم
آنقدر بوی نان تازه را فرو میکشم تا قربانت بشوم
من برای تک تک غم هايت خودم را به آب و آتش میزنم
ای تو؛
ای من.
ای همنشین تنهايی هايم
آه! دريا دريا حسرت، دريا دريا عشق، اما نه برای من، برای تو.
 
+برایم بگویید! بگویید چه حسی از خود خود خودتان دارید؟ خودتان را بگذارید آنطرف تر، کمی نگاهش کنید.
ابوعثمان میگوید : من با سلمان فارسی زیر درختی نشسته بودم ، او شاخه خشکی را گرفت و تکان داد تا همه ی برگ هايش قرو ریخت .انگاه به من گفت : نمیپرسی چرا چنین کردم ؟گفتم : چذا چنین کردی ؟ در پاسخ گفت: یک وقت زیر درختی در محضر پیامبر (ص) نشسته بودم . حضرت شاخه حشک درخت را گرفت و تکان داد تا تمام برگ هايشفرو ریخت . سپس فرمود سلمان ! سوال نکردی چرا این کار را انچام دادم ؟ پپرسیدم : منظورتان ازین عمل چه بود؟فرمودند : وقتی که مسلمان وضویش را به خوبی گرفت ،
دیشب با دوستم رفته بودم رستوان، روبروی تخت ما یه دختر و پسر نشسته بودن که پسره پشتش به تخت ما بود، معلوم بود باهم دوست هستن، اتفاقی چشمم به چشمه دختره افتاد، قشنگ معلوم بود پسره عاشقه دخترست، دختره شروع کرد به آمار دادن، سرمو انداختم پایین، دفعه بعدی تحریک شدم با نگاه بازی کردیم.خلاصه یه کاغذ برداشتمو به دختره علامت دادم، با نگاهش قبول کرد، بلند شدن، پسره جلو رفت که حساب کنه دختره به تخت ما رسید دستشو دراز کرد کاغذ رو گرفت.براش نوشته بودم&hell
زندگی لبخند زيباي خورشید است،زندگی به آرامی دريا و زيبايی گل ها است .
زندگی نسیم خنکی است که در ساحل دريا می وزد. زندگی شعر خوش شاپرک هاست.
بیایید قدر لحظه هايی که به سرعت باد می روند بدانیم و از آهنها کمال استفاده را ببریم و سعی کنیم آنها را زیبا خلق کنیم .
نگذاریم ثانیه هايمان بیهوده بروند❤
ساده و با مهربانی زندگی کنیم
 وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد .به اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه.اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست. من جزومو بهش دادم.بهم گفت:”متشکرم”.میخوام بهش بگم، میخوام که بدونه، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم.من عاشقشم.اما… من خیلی خجالتی هستم … علتش رو نمیدونم.تلفن زنگ زد.خودش ب
چشماشو بست و مثل هر شب انگشتاشو کشید روی دکمه هاي پیانو .صدای موسیقی فضای کوچیک کافی شاپ رو پر کرد .روحش با صدای آروم و دلنواز موسیقی , موسیقی که خودش خلق می کرد اوج می گرفت .مثه یه آدم عاشق , یه دیوونه , همه وجودش توی نت هاي موسیقی خلاصه می شد .هیچ کس اونو نمی دید .همه , همه آدمایی که می اومدن و می رفتنهمه آدمایی که جفت جفت دور میز میشستن و با هم راز و نیاز می کردن فقط براشون شنیدن یه موسیقی مهم بود .از سکوت خوششون نمیومد .اونم می زد .غمناک می زد , شاد
متن و دانلود آهنگ چشمای آبی تو مثل یه دريا میمونه (ماهی) از فریدون فروغی

چشای آبی تو مثل یه دريا میمونه
دل خسته منم مثل یه ماهی میمونه
ماهی خسته من میخواد تو دريا بمونه
ماهی خسته من میخواد تو دريا بمونه
ماهی دوست داره خونش همیشه تو دريا باشه
بوسه بر موج بزنه کنار ماهی ها باشه
ماهی خسته من بذار تو دريا بمونه
ماهی خسته من بذار تو دريا بمونه
ماهی اگه تنها باشه خسته و دلگیر میشه
ماهی تو دريا نباشه اسیر ماهیگیر میشه
نکنه یکی بیاد چشماتو از من بگیره
مامانم همیشه با لحنی پرکنایه میگفت: من خیلی خوش شانسم. اگه دريا برم دريا خشک میشه! باید همیشه یه آفتابه آب هم همراه خودم ببرم کنار دريا. میگفت نشون به اون نشون از وقتی ما کنار دريا خونه خریدیم، دريا عقب نشینی کرده! خوب منم گاهی این پدیده ی ناشناخته رو حس کرده بودم. اما اون زن پرروی درونم همش میگفت: افکار منفی رو از خودت دور کن تا گرفتارش نشی. در نتیجه هربار که این پدیده رخ مینمود اثراتش رو حواله میکردم به کره الاغ مادر ناصرالدین شاه و میگفت
زمانی که ما به تصاویر داستان سرا فکر می کنیم، بلافاصله به یاد آدم ها در عکس هاي مستند می افتیم. البته که اشخاص جالب ترین داستان ها را می سازند. اما مناظر نیز داستان هايی دارند. نکات این آموزش عکاسی    به شما یاد می دهند چگونه از دل هر منظره، داستانی بیرون بکشید و آن را به بینندگان خود انتقال دهید.شما به عنوان یک عکاس منظره، می توانید مجموعه ای از تصاویر ایجاد کنید که بدون حضور اشخاص به عنوان نقطه کانونی اصلی در تصویر، داستانی در مورد یک
انشا با موضوع حیاط مدرسه
پایه ی هفتم-درس اول-صفحه ی ۲۰-حیاط مدرسه
انشا در مورد حیاط مدرسه شماره یک :
مقدمه:درزندگی ما ادم ها مکان هايی بسیار جذابی هستندکه هیچوقت از خاطرات ما فراموش نمی شوند وتا ابدبایاد وخاطرات حس خوب وحال خوبی به ما دست می دهدمانند حیاط مدرسه.
متن انشا:
حیاط مدرسه مکانی است که ما دران بازی  کردیم …. درس خواندیم … افتادیم, نشستیم …گریه کردیم خندیدیم دوست هاي جدید پیدا کردیم گاهی قهر کردیم گاهی دعوا کردیم .
حیاط مدرسه م
پنجره ی بیمارستاندو بیمار در یک اتاق بستری بودند. یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش که کنار تنها پنجره اتاق بود بنشیند. ولی بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد. آن ها ساعت ها با هم صحبت می‏کردند؛ از همسر، خانواده، خانه، سربازی یا تعطیلاتشان با هم حرف می ‏زدند و هر روز بعد از ظهر، بیماری که تختش کنار پنجره بود، می ‏نشست و تمام چیزهايی که بیرون از پنجره می ‏دید، برای هم اتاق
مرد مسنی به همراه پسر ٢۵ ساله‌اش در قطار
نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلی‌هاي خود نشسته بودند، قطار شروع
به حرکت کرد. به محض شروع حرکت قطار پسر ٢۵ ساله که کنار پنجره نشسته بود
پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در
حال حرکت را با لذت لمس می‌کرد فریاد زد: پدر نگاه کن درخت‌ها حرکت می‌کنن.
مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد
کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که
حرف‌هاي پدر و پسر را می‌شنیدند و ا
داستان ضرب المثل اگر بشود ، چه شود
کاربرد ضرب المثل :
ضرب المثل اگر بشود، چه شود در مورد افراد خوش بینی به کار می رود که گاه خودشان می دانند کاری که در حال انجام آن هستند بی فایده است ولی باز هم بر انجام آن اصرار دارند.
داستان ضرب المثل :
روزی، ملانصرالدین به شهری ساحلی سفر کرد. ملا که تا آن موقع دريا را ندیده بود، وقتی به کنار دريا رسید خیلی تعجب کرد و از ديدن این همه آب، که انتهايش معلوم نبود و تا چشم قادر به ديدن بود، آب بود، حیرت زده شد. ملا ساع
نگارش یازدهم درس چهارم گفت و گوی دريا و صدا
دريا قبل از آنکه دیده شود نوشته شد و واژه هاي دريا را با مخلوط واژه مانند،از دريا به سختی و تلخی به دريا تبدیل می کنند.یار و دیار و دريا،پژواک واژه ها در مفهوم متن ها هستند.دريا ،تنش بزرگتر از دلش و دلش بزرگتر از روحش است.آهسته ،آهسته وبا مشقت زیاد نوشتن دريا را یادگرفتیم ولی راحت تر از آنچه که فکرش را بکنیم فراموشش کردیم.غروب که خورشید با آفتاب سرخش همچون کشتی غرق شده در آب ،غرق می شود اشعه ها همچون م
درسی از ادیسون



ادیسون در سنین پیری پس از اختراع برق، یكی از ثروتمندان آمریكا به شمار میرفت و درامد سرشارش را تمام و كمال در آزمایشگاه مجهزش كه ساختمان بزرگی بود هزینه می كرد. این آزمایشگاه، بزرگترین عشق پیرمرد بود. هر روز اختراعی جدید در آن شكل می گرفت تا آماده بهینه سازی و ورودبه بازار شود. در همین روزها بود كه نیمه هاي شب از اداره آتش نشانی به پسر ادیسون اطلاع دادند، آزمایشگاه پدرش در آتش می سوزد و حقیقتا كاری از دست كسی بر نمی آید و تمام ت
ای عشق "کجای قصه" نشسته ای مسلمان!تو چه کردی که دلم باز مسلمان تو شد تو چه کردی که دلم بی سروسامان تو شد سر هر کوچه طوافی به تو اینبار ولی چشم من روی تورا دید و پریشان تو شد تو که از منطق و دستور غلط آوردی دل و منطق همه یکجا به قربان تو شد تار گیسوی پریشان شده افشان بکنی چشم من موی تورا دید و مسلمان تو شد روسری از سر خود باز مکن مویت را دل دیوانه ما دست به دامان تو شد بعد آن ماه عزیزی که مرا عاشق کرد دل دیوانه ما عاشق چشمان تو شد تو که خود ماهی ب
موضوع انشا: من گمشده ام
من گمشده ام در دريای خیانت. در دريا من بودم و ماهی هاي گوشت خوار من بودم و یک ماهی قرمز من بودم یک موج وحشی. من بودم و عشق عشق مثل اکسیژن همه جا هست تو نیست عشق درد است دردی که بیماری نیست. دردی که دارویی ندارد دردی که بستریت نمی کنند دردی که دردش پنهان است ولی درد بدیست عشق سخت است. سخت است که عاشق باشی و عشقت نداند که عشقت است. سخت که شب عشق باشد و تو پیش عشقت نباشی. سخت است که روباه باشی. و عاشق آهو باشی. من آهو ام را گم کرده
داستان ترسناک ما اهل شمال هستیم پدر بزرگم یه ویلا داره که از پنجره اش میشه دريا رو دید تو تابستون ما هم رفتیم توی اون ویلا روز هاي اول همچی خیلی خوب بود راحت میخوابیدم و خیلی چیز هاي دیگه برای شنا میرفیتم دريا روز هايی که می‌خواستیم برگردیم یعنی قرارمون این بود که تو اونجا 8 روز بمونیم این اتفاقی که میخوام بگم مربوط روز 6 میشه ما بازم مثل شب هاي قبل هر کدوممون رفتیم تو اتاق هاي دو تختخوابه من و مامانم تو یه اتاق بابام و داداشم تو یه اتاق اتاق
بسم الله
کم کم دارم نگران سرعت گذر عمر می شوم.انگار همین دیروز بود که خانه ی مادربزرگ نشسته بودم و شروع کرده بودم به تایپ کردن قصه ی نوزده سالگی.امروز هم قصه ی بیست سالگی را می نویسم و به تاریخ می سپارمش!:)
تابستون پارسال فووووق العاده بود.دوره ی الصافات پنجره هايی واسم باز کرد که تونستم دنیاهايی رو ببینم که حتی از وجودشون بی خبر بودم!اعتماد بی اندازه ای که بهم شد و اجازه ی رشد بهم داد.
بعد هم مسئولیتی که مهرماه بهم داده شد و مثل آهن آبدیده شدم!
انشا صفحه ۳۷ کتاب نگارش پایه کلاس پنجم دبستان صدایی که قبلا شنیده اید و آن را دوست دارید تجربه شنیدن کدام یک از صدا هاي زیر را دارید احساس خود را از شنیدن آن بنویسید
صدایی که قبلا شنیده اید و آن را دوست دارید
انشا صدایی که قبلا شنیده اید و آن را دوست دارید نگارش پنجم دبستان
صدایی که خیلی دوست داشتم و دارم صدای درياست، صدایی پر از حس ارامش و قشنگ. پر از شیرینی و شادابی. صدایی که می تواند ارام باشد و یا پر تلاطم، می تواند ارامت کند و یا می تواند بی
وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو ldquo;داداشیrdquo; صدا می کرد .
به اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه.
اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .
آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست. من جزومو بهش دادم.
بهم گفت:
rdquo;متشکرمrdquo;.
میخوام بهش بگم، میخوام که بدونه، من نمی خوام فقط ldquo;داداشیrdquo; باشم.
من عاشقشم.
اما. من خیلی خجالتی هستم . علتش رو نمیدونم.
تلفن زنگ زد.
خودش بود .
گ
چند موضوع انشا پیشنهادی نوشتم،لطفا هر موضوع قشنگ به نظرتون رسید در قسمت نظرها برام بگذارین؛ممنونموضوع انشاء:1 از امسال و سال هاي قبل چه چیزی از کلاس درستان  به یادتان مانده2 آدم هاي موفق فامیل خود را معرفی کنید3 پیشنهاد هاي خود جهت کاهش تصادفات رانندگی را بنویسید4 امسال از کجای تدریسم بیشتر خوشتان آمد5 چه عادت هايی میخاهید پیدا کنید و چه عادت هايی را کنار بگذارید و بهتر کنید6 من الان 30 سالم است،چیزهايی که تا الان بدست اورده ام و موفقیت هاي من
وقتی خیلی کوچک بودم اولین خانواده ای که در محلمان تلفن خرید ما بودیم ، هنوز جعبه قدیمی و گوشی سیاه و براق تلفن که به دیوار وصل شده بود به خوبی در خاطرم مانده.
قد من کوتاه بود و دستم به تلفن نمیرسید ولی هر وقت که مادرم با تلفن حرف میزد می ایستادم و گوش میکردم و لذت ميبردم.
بعد از مدتی کشف کردم که موجودی عجیب در این جعبه جادویی زندگی می کند که همه چیز را می داند. اسم این موجود اطلاعات لطفآ بود ، و به همه سوالها پاسخ می داد. ساعت درست را می دانست و شما

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

melaamin tarfand100 دانلود کتاب 1706952 سنگُ شیشه سایت دریا موزیک , آهنگ های جدید موفقیت در زندگی دانلود فایل مجله ای پر از مقالات کاربردی فاطمه رهايي