نتایج جستجو برای عبارت :

با کلمات زیر یک انشای زیبا بنویسید .گیسو،درخت،ابر،صبور،شمع،زلال،سفر،شاخه،پرنده،لبخند،کوله بار،نسیم،ارزو،تلخ،شیرین،شکوه،اواز،پنجره،پولک،قلب

داستان کودکانه موضوع با درخت پیر قهر نکنید
کلاغ شروع کرد به غار غار کردن، درخت پیر گوشهایش را گرفت و با صدایی لرزان گفت: هیس آرام باش. آواز نخوان. سرم درد می گیرد. حوصله ندارم. کلاغ ساکت شد و آرام روی شاخه نشست.
دارکوب نشست روی شاخه ی دیگر و شروع کرد به نوک زدن و تق تق کردن. درخت پیر شروع کرد به ناله کردن و گفت نه نه نزن. خواهش می کنم نوک نزن. من طاقت ندارم. اعصاب ندارم. زود خسته می شوم. دارکوب ناراحت شد و رفت.
پرستو دوستانش را دعوت کرده بود به
موضوع انشا: نسیم مادری مهربان
زندگی زیباست چشمی باز کن / گردشی در کوچه و باغ راز کن
هر که عشقش در تماشا نقش بست / عینک بدبینی خود را شکست
نسیم به پنجره ی اتاقم ضربه ای زد . مرا از فکر و خیال بیرون کشید . پنجره ی اتاق را باز کردم . نوازش نسیم را در جای جای صورت خود احساس کردم . حس خوبی سراسر وجودم را فرا گرفت . انگار باری دیگر متولد شده بودم . ناگهان دیدم که نسیم زوزه کشان از لا به لای درختان عبور می کرد . و چنان برگ درختان را تکان می داد که بلبلی که روی ش
ساعت ۱۰شب بود و بچه ها باید می خوابیدن
آن ها شب بخیر گفتن و هر يک  به اتاق خواب خود رفتند
اما انگار اتفاقی افتاده بود و هر يک از آن ها در اتاق خوابشان ترسیده بودند
یعنی چه شده بود؟
تام که از شنیدن صدا خیلی وحشت زده شده بود، صدا را دنبال کرد تا ببیند که علت این صدا را پیدا کند
او بیرون پنجره را نگاه کرد و با دستانش شاخه درخت را کنار زد و به يک جغد برخورد کرد که در کوشه ای از درخت نشسته بود و داشت آواز می خواند
سوفی هم در اتاق خودش همین صدا را می شنید
روزی پسر غمگین نزد درختی خوشحال رفت و گفت: من پول لازم دارم! درخت گفت: من پول ندارم ولی سیب دارم. اگر می خواهی می توانی تمام سیب های درخت را چیده و به بازار ببری و بفروشی تا پول بدست آوری. آن وقت پسر تمام سیب های درخت را چید و برای فروش برد. هنگامی که پسر بزرگ شد، تمام پولهایش را خرج کرد و به نزد درخت بازگشت و گفت می خواهم يک خانه بسازم ولی پول کافی ندارم که چوب تهیه کنم. درخت گفت: شاخه های درخت را قطع کن. آنها را ببر و خانه ای بساز. و آن پسر تمام شاخه
داستان کودکانه
یاسمن و دارکوب قرمز
يک روز غروب یاسمن رفت پشت پنجره اتاقش و پنجره را باز کرد. يک دارکوب قرمز را دید که روی تنه درخت توی حیاط نشسته بود. او منقار بلندش را تق تق تق تق تق به تنه درخت ميکوبید.
یاسمن به دارکوب گفت: پس تویی که هر روز من را از خواب بیدار ميکنی؟ »
دارکوب گفت: آره. من باید نوکم را تند و تند به تنه درخت بکوبم. وقتی گرسنه هستم با منقارم تنه درخت را سوراخ ميکنم، بعد با زبان بلندم که نوک چسبانکی دارد، کرمها را از توی سوراخ درخ
داستان
موضوع: دو درخت همسایه
در يک باغچه کوچک ، دو درخت زندگی می کردند . يکی درخت آلبالو و دیگری درخت گیلاس .این دو تا همسایه با هم مهربان نبودند و قدر هم را نمی دانستند، بهار که می رسید شاخه های این دو تا همسایه پر از شکوفه های قشنگ می شد ولی به جای این که با رسیدن بهار این دو هم مهربانتر و با صفاتر بشوند بر سر شکوفه هایشان و این که کداميک زیباتر است ، بحث می کردند. در فصل تابستان هم بحث آنها بر سر این بود که میوه های کداميک از آنها بهتر و خوشمزه ت
داستان ماهی پولک طلا
داستان کودکانه ماهی پولک طلا -يکی بود يکی نبود. در يک برکه پر از آب، یه ماهی کوچولو بود به اسم پولک طلا که همراه خانواده‌اش زندگی می‌کرد. او، دوستان زیادی داشت و هر روز در برکه، با آن‌ها بازی می‌کرد.
 
يک روزکه پولک طلا، برای بازی راهی شد، صدای دوستش، قورقوری را از بیرون آب شنید و با تعجب رفت روی آب. او، تا به حال، قورقوری را بیرون آب ندیده بود. با تعجب از او پرسید: «اون‌جا چه کار می‌کنی؟ مواظب باش بیرون آ
يک شکارچی، پرنده ای را به دام انداخت. پرنده گفت.
مثنوی معنوی يک شکارچی، پرنده ای را به دام انداخت. پرنده گفت: ای مرد بزرگوار! تو در طول زندگی خود گوشت گاو و گوسفند بسیار خورده ای و هیچ وقت سیر نشده ای. از خوردن بدن کوچک و ریز من هم سیر نمی شوی. اگر مرا آزاد کنی، سه پند ارزشمند به تو می دهم تا به سعادت و خوشبختی برسی. پند اول را در دستان تو می دهم. اگر آزادم کنی، پند دوم را وقتی که روی بام خانه ات بنشینم به تو می دهم. پند سوم را وقتی که بر درخت بنشی
قصه کودکانه خواب زمستانی درخت و دارکوب
مناسب پنج تا شش سال
اهداف قصه: تقویت حس همدلی، هم‌ذات‌پنداری و مسئولیت‌پذیری در کودکان
روزگاری در يک جنگل بزرگ، درختان بزرگ و تنومندی زندگی می‌کردند. آنها کنار يکدیگر چسبیده بودند و لانه حیوانات مختلفی بودند. يک درخت جوان در این جنگل بود که برگ‌های سبز و زیبای آن از سرش بیرون زده بود. درختان دیگر او را دوست داشتند. روزی درخت جوان زير آفتاب گرم تابستان چشم‌هایش را بسته بود و چرت می‌زد. ناگهان با صدای
يکی بود يکی نبود. در يک جنگل بزرگ و سرسبز و پردرخت همه حیوانات شاد و خندان در کنار هم زندگی می کردند. پرنده کوچولو هم جيک جيک کنان این ور و آن ور می پرید و دوست داشت تمام اطرافش را بشناسد. خلاصه پرنده کوچک قصه ما به همه قسمت های جنگل سر میزد و دنبال چیزهای جالب و جدید می گشت، چون خیلی کنجکاو بود.
يک روز پرنده کوچولو داشت در جنگل قدم می زد که ناگهان روی يک بوته برگ سبز يک عالمه دانه قرمز دید. با کنجکاوی جلو رفت تا ببیند که این دانه های ریز چیست؟ اول
قصه کودکانه درخت بخشنده
روزی روزگاری درختی بود ….و پسر کوچولویی را دوست می داشت .پسرک هر روز می آمدبرگ هایش را جمع می کرداز آن ها تاج می ساخت و شاه جنگل می شد .از تنه اش بالا می رفتاز شاخه هایش آویزان می شد و تاب می خوردو سیب می خوردبا هم قایم باشک بازی می کردند .پسرک هر وقت خسته می شد زير سایه اش می خوابید .او درخت را خیلی دوست می داشتخیلی زیادو در خت خوشحال بوداما زمان می گذشتپسرک بزرگ می شدو درخت اغلب تنها بودتا يک روز پسرک نزد درخت آمددرخت گفت
با موهایی جو گندمی جلوی پنجره ی رو به باغ نشسته به تکرار عادت هر روز با دقتی دوست داشتنی برگه های کتاب را نگاه می کند  . استکان چای را که عطر هل و گل محمدی اش گنجشک های پشت شیشه را مست و پر سر وصدا کرده، جلویش می گذارم.  دستم سوار بر موج موهایش تا ارامشی ابدی سفر می کند گونه اش را می  بوسم مخمل صدایش روحم را نوازش می کند و با لبخند دوست داشتنی همیشگی به خواندن ادامه می دهد 
"نگاه کنید ! بله . ادوارد دارد لبخند می زند ! لبخند می زند ، و لبخندش شاد ا
روشن و گرم و زندگی پرداز آسمان مثل یك تبسم شد
هوا گرم می شود و آسمان روشن می شود و زندگی دوباره آغاز می شود
آسمان لبخند می زند و زندگی دوباره جریان پیدا می کند
هر چه سرما و هر چه دل سردی پر زد آهسته از نظر گم شد
سرما و تمام آنچه موجب دلسردی می شد و افسردگی می آورد از بین رفت
با نسیمی كه زندگی در اوست باز چشم جوانه ای باز شد
با وزش باد بهاری که همیشه زندگی را به همراه دارد جوانه ای متولد شد وچشمش را به دنیا باز کرد
بر درختی شكوفه ای خندید در كتابی
روشن و گرم و زندگی پرداز آسمان مثل یك تبسم شد
هوا گرم می شود و آسمان روشن می شود و زندگی دوباره آغاز می شود
آسمان لبخند می زند و زندگی دوباره جریان پیدا می کند
هر چه سرما و هر چه دل سردی پر زد آهسته از نظر گم شد
سرما و تمام آنچه موجب دلسردی می شد و افسردگی می آورد از بین رفت
با نسیمی كه زندگی در اوست باز چشم جوانه ای باز شد
با وزش باد بهاری که همیشه زندگی را به همراه دارد جوانه ای متولد شد وچشمش را به دنیا باز کرد
بر درختی شكوفه ای خندید در كتابی
انشا با موضوع پنجره
اکنون اگر بگویم پنجره به یا رهایی می افتی، به یاد پیوند.اما من به ان فاصله میگویم ! شاید در دل بخندی، شاید تعجب کنی، شاید هم بی تفاوت در دل دیوانه ای نثارمکنی ؛اما پنجره فاصله است،و انقدر پنهان است انقدر اب زيرکاه است که هر چشمی نمیبیند! تا درختان فاصله ای نیست! تا جيک جيک روح نواز گنجشکان راه دوری نیست! چه فاصله ایست میان صدای زوزه مانند باد پاییزی؟!حتی با صدای افتادن برگ از درخت فاصله ای نداریم! اما چرا نه میبینمش، نه می
#شعر_گردانی ➖➖➖➖➖➖ @ENSHA_kadeh عشق ، شوری در نهاد ما نهاد جان ما در بوته سودا نهاد گفت و گویی در زبان ما فکند جست و جویی در درون ما نهاد دم به دم در هر لباسی رخ نمود لحظه لحظه جای دیگر پا نهاد قلبمان را به شورش دعوت کرد و بذر صبر را در وجودمان پرورش داد . مثل قند به لبانمان لبخند بخشید ، قدرت بالا رفتن از پله های کنجکاوی ذهن را به ما هدیه کرد . عشق را میگویم . عشق مثل حکمت خداست که هر بار با پنجره ای جدید زندگی را روشن می کند . همان‌ پرنده ی ازادی خواه
موضوع انشا: ریشه هایم در ابر فرو رفته
درختی که ریشه هایش در ابر فرو رفته است
باری دیگر همین طبیعت تنوع طلب لباس های سفید رنگ خود را از تن خارج کرد و لباس سبز رنگ خود را بر تن کرد و همین است رسم روزگار و تو باید رنگ طبیعت به خود بگیری و او شکلی شد خودت را با ان وفق دهی .
با شروع دل انگیز بهار ،سرسبزی این طبیعت را درخت پر ميکند و چقدر فقیر است این دنیا بدون این طراوت.
در این قاب عکس زیبایی ها،بهار معنای متفاوتی دارد ،بهار یعنی نغمه بلبل ،بهار یعنی دو
درخت، دوست و حامی پسر بود و پسر نیز این را می‌دانست.
‏درخت‌سیب، روی يک تپه، ریشه در خاک داشت و توجه‌اش به پسر از  زمانی آغاز شد که او هر روز صبح با دفتر نقاشی و مدادرنگی‌هایش از تپه بالا می‌آمد و روی زمین می‌نشست و به تنه درخت تکیه می‌داد و به پایین می‌نگریست و زیبایی‌های سبزه‌زار را در دفتر نقاشی‌اش می‌کشید.
پسر در نزديکی تپه و سبزه‌زار، زندگی می‌کرد و از کودکی با آن مکان آشنایی داشت.
‏درخت از روز نخست، مجذوب شخصیت آرام و باوقار پسر
در يک باغ زیبا و بزرگ ، گربه پشمالویی زندگی می کرد .او تنها بود . همیشه با حسرت به گنجشکها که روی درخت با هم بازی می کردند نگاه می کرد .
 
يکبار سعی کرد به پرندگان نزديک شود و با آنها بازی کند ولی پرنده ها پرواز کردند و رفتند .
 
پیش خودش گفت : کاش من هم بال داشتم و می توانستم پرواز کنم و در آسمان با آنها بازی کنم .
دیگر از آن روز به بعد ، تنها آرزوی گربه پشمالو پرواز کردن بود .
 
آرزوی گربه پشمالو را فرشته ای کوچک شنید . شب به کنار گربه آمد و با عصای جاد
  درخت کاج هانس کریستین آندرسن ترجمه به فارسی: رُزا جمالی  روزی روزگاری درخت کاج کوچکی در جنگلی بزرگ می شد و قد می کشید . در اطراف او درختان زیبایی بودند، اما درخت کوچک خوشبخت و خوشحال نبود و دلش می خواست بزرگتر از این باشد.با خودش گفت: "ای کاش من هم مثل بزرگترین درخت های جنگل قطعه قطعه می شدم؛ در دریاها سفر می کردم و چقدر عالی می شد. ."درخت کوچک می دانست که از درخت های بلند دکل کشتی می سازند، اما هرساله وقت کریسمس تعدادی از درخت های کوچکتر هم
مقدمه:
بعضی لحظه ها بی دلیل لذت بخش هستند مثل صدای نوزاد تازه به دنیا آمده از شکم مادر، مثل زنگ روز اول مدرسه، مثل صدای زنگ آخر کلاس.
تنه انشاء: فرقی نمی کند عاشق مدرسه باشی و یا خیر لحظه ی آخر دقیقا زنگ آخر وقتی صدای زنگ پایان به گوش می رسد يکی از همان لحظات دلنشین و لذت بخشی است که نام برده شد. لذت رسیدن به آغوش خانواده و باری دیگر نشستن روی يک سفره در کنار خانواده و بعد از سپری کردن روزی سخت دور هم نهاری بخورید و کمی استراحت کنید. صدای زنگ آخر م
دم فضایی-پایه ی نهم-صفحه ی ۲۱-درس يکم
انشا آزاد با موضوع آدم فضایی
مقدمه:همه ی ما بچه ها همیشه در کودکی آرزوی دیدن ادم فضایی را داشته ایم و شاید هم چنان داریم.گاهی انقد مشتاق این موضوع هستیم که در خواب و رویا آن ذا می بینیم…
تنه ی انشا:من همیشه در آرزوهایم دیدن ادم فضایی بوده و شب ها لب پنجره ی اتاق می نشستم و به آسمان سیاه و ستاره های چشمک زن نگاه می کردم و از همان جا با آدم فضایی ها صحبت می کردم.همیشه می گفتم که چرا من را به پیش خود نمی برید؟!
همی
قصه گربه ی پشمالو
در يک باغ زیبا و بزرگ ، گربه پشمالویی زندگی می کرد .او تنها بود . همیشه با حسرت به گنجشکها که روی درخت با هم بازی می کردند نگاه می کرد .يکبار سعی کرد به پرندگان نزديک شود و با آنها بازی کند ولی پرنده ها پرواز کردند و رفتند .پیش خودش گفت : کاش من هم بال داشتم و می توانستم پرواز کنم و در آسمان با آنها بازی کنم .دیگر از آن روز به بعد ، تنها آرزوی گربه پشمالو پرواز کردن بود .آرزوی گربه پشمالو را فرشته ای کوچک شنید . شب به کنار گربه آمد و
آیا می دانید که سیب چگونه درخت می شود؟
بیایید ببینیم!!
يک سیب نازنین بر روی درخت زندگی می کرد و درحال گفتن داستان درخت به بچه ها میگفت که آن ها را به دنیا آورده بود.
اون نفر گفت:باشه بچه ها.رئزی روزگاری يک دانه روی زمین بود،آن دانه خیلی نگران بود چون او يک دانه کوچک بود.
بعدش يک سیبی درحال راه رفتن بود که اون دانه را دید که دارد گریه می کند.
سیب به دانه(همان درخت) گفت:می توانم کمکت کنم؟
دانه گفت:نه
سیب خیلی شوکه شده بود چون دانه بر روی سرش جوانه زده
ابوعثمان میگوید : من با سلمان فارسی زير درختی نشسته بودم ، او شاخه خشکی را گرفت و تکان داد تا همه ی برگ هایش قرو ریخت .انگاه به من گفت : نمیپرسی چرا چنین کردم ؟گفتم : چذا چنین کردی ؟ در پاسخ گفت: يک وقت زير درختی در محضر پیامبر (ص) نشسته بودم . حضرت شاخه حشک درخت را گرفت و تکان داد تا تمام برگ هایشفرو ریخت . سپس فرمود سلمان ! سوال نکردی چرا این کار را انچام دادم ؟ پپرسیدم : منظورتان ازین عمل چه بود؟فرمودند : وقتی که مسلمان وضویش را به خوبی گرفت ،
انشا با موضوع جلوه ی خداوند
مقدمه: بادپاییزی درختان را به رقص درآورده بود و با کمک برگ های زرد ونارنجی آنها بر دفتر زمین مشق می نوشت۰رفتگران هم با دقت آنرا امضا می کردند۰آواز دسته جمعی کلاغ ها جلوه ای زیبا به این هوای بی روح وکسل کننده داده بود.
بند يک: وارد مدرسه شدم . از پنجره به باغ کنار مدرسه نگاه کردم۰جلوه ی خداوند در گوشه به گوشه ی باغ آشکار بود۰همانطورکه گفته اند∶خدا بهترین نقاش جهان است.
بند دو: ابتدا و انتهای باغ به خوبی مشخص بود، زيرا
انشاي رنگی خدا
چشمانم را می بندم، واژه‌ی طبیعت را می نگارم روی دستم، قلبم سبز می شود، نیلوفری در قلبم می‌روید و می‌پیچد دور قلب سبزم. ساقه اش از ته روح شفافم سر می‌کشد. بالا می‌رود، بالا و بالاتر. فریاد می‌زند:بیا طبیعت این جاست‌.»
با نسیم بهاری هم نوا می‌شوم ، از نیلوفر می‌گیرم و بالا می‌روم. روی هاله ای از ابر می‌ایستم و از روی گیسوی طلایی خورشید سر می خورم تا طبیعت.
در میان جاده‌ای سبز فرود می‌آیم. بوی سبز می‌آید، بوی شور بوی زندگی.
کوله پشتی مدرسه ارزاندر پاسخ به این سوال میتوانیم بپرسیم چگونه تولیدی کوله پشتی مدرسه ارزان پیدا کنیم ؟ امروزه اینترنت فضای مناسبی برای اشتراک اطلاعات و به خصوص محصولات مختلف میباشد. تولید کنندگان همواره اطلاعات کامل و قیمت محصولات خود راخرید عمده کیف
نگارش دهم درس چهارم نوشته های عینى
موضوع: درخت
به نام خالق آسمان ها و زمین
درختان بزرگترین عامل زندگی انسان ها هستند، زيرا کربن دی اکسید را از جو زمین گرفته و اکسیژن تولید می کنند و به ما انسان ها هدیه می دهند.درختان انواع متفاوتی دارند و هر کدام در فصلی مختص به خود، جلوه زیبایی خود را به رخ دیگر گیاهان می کشند.البته همه گیاهان و درختان در بهار ادعای سبزی دارند ولی تنها درختی که همیشه رنگ سبز خود را با صلابت نگه می دارد، درخت کاج است.با اینکه د
کاسکو یا طوطی خاکستری آفریقایی (Psittacus erithacus) 
                            

پرنده‌ای محبوب در کشورهای خاورمیانه و بسیاری از کشورهای دیگر جهان است. علت محبوبیت این پرنده قدرت سخنگویی و تقلید صدای آن است که می‌توان گفت این پرنده بهترین پرنده تقلیدکننده صدا در جهان است که به راحتی می‌تواند بیش از صدها واژه را به خاطر بسپارد و تکرار کند و با این کار باعث خوشحالی صاحبان خود گردد. این پرنده در محیط زیست طبیعی خود خجالتی و ترسو است.
ادامه ی پست در ادا

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

سر مشق باد قهوينه nazbook-download دانلود آهنگ جدید | دانلود آهنگ شاد kahrobafunsib موضوعات و مشکلات جنسی parsianitg امير جهادي گل های دبستان مالک اشتر وبلاگ شخصی یک برنامه نویس