نتایج جستجو برای عبارت :

شوهرم موهامو میزنه

اوایل ازدواجمون بود که از شهرستان به تهران اومده بودیم اون موقع مثل الان
نبود که موی دخترا و اینجوری بیرون باشه شوهرم همش به من میگفت تنها
بیرون نرم موهامو کسی نبینه وازاین حرفا ولی من شه بودم وخیلی موهامو
جمع وجور نمیکردم واز روسری بیرون میومد یه روز شوهرم گفت اگه یه بار دیگه
موهات بیفته بیرون از ته قیچیش میکنم ولی من این حرف شوهرمو جدی نگرفتم تا
اینکه یه روز که از سر کا اومد دم درمون با همسایه ها منو دید که موهام از
روسریم بیرونه
من سارا هستم
میخوام یه ماجرایی رو تعریف کنم که برای خالم افتاده!!! 
داستان از این جا شروع میشه که.
 
خالم میخواست خونشونو عوض کنه و به خونه جدید بره .وقتی که به خونه جدید رفت و اسباب کشی کرد،،وقتی وارد خونه شدیم یه حالت عجیبی داشتیم خونه یه جوری بود خلاصه من و دختر خالم شروع کردیم به چیدن اتاق که اتاق یه پنجره کوچیک داشت که وقتی بازش میکردی آجر اونورش بود ولی وقتی میبستیش صدا ها وسایه هایu عجیبی اونورش دیده و شنیده میشد
بعد از حد
سه تا زن انگلیسی ، فرانسوی و ایرانی با هم قرار میزارن که اعتصاب کنن ودیگه کارای خونه رو نکنن تا شوهراشون ادب بشن و بعد از یک هفته نتیجه کارو بهم بگن ! بعد از انجام این کار دور هم جمع شدن*زن فرانسوی گفت : به شوهرم گفتم که من دیگه خسته شدمبنابراین نه نظافت منزل، نه آشپزی ، نه اتو و نه . . . خلاصه از اینجور کارا دیگه بریدم .خودت یه فکری بکن من که دیگه نیستم یعنی بریدم !روز بعد خبری نشد ، روز بعدش هم همینطور .روز سوم اوضاع عوض شد، شوهرم صبحانه را درست کر
  فروشگاه دیدم که اون قایق فقط یه ماکت بوده و سرجمع نیم کیلوگرمم وزن نداره و پوسته ی کاغذیش پاره شده و توی هوا تاب میخوره ، سریع چهره ی شهروز توی ذهنم تداعی شد ، نگاه کردم دیدم ته فروشگاه هنوز یه موتور سیکلت هارلی دیویدسون پارکه ، که روش نوشه ، شهروزرفتم و شلنگ بنزینش را پاره کردم ، یه فندک زدم و در رفتم کل وجودم خشم بود ، برگشتم خونه ، دیدم جلوی خونه مون شلوغه ، با تعجب دیدم که قایق رو شهروز آورده و با پدرش دارند تحویل میدند ، رفتم جلو ، شهروز
امروز شنبه دوم فروردین 99 هست. میدونم که امروزا دیگه وبلاگ داشتن و بیشتر از اون نوشتن اتفاقات روزانه دیگه خیلی خز شده. ولی این وبلاگ رو بخاطر یه کاری زدم. راستش قبلا هم یکی دو بار وبلاگ زده بودم. یه دونه توی همین بلاگ دات آی آر زدم. یه دونه هم توی ویرگول. اونجا خیلی خوشگلتر و باحالتره. ولی یه مشکلی که داره اینه که یه مدل تایملاین داره که مطلبی که میزنی واسه شاید مثلا یه ساعت میره اونجا و ممکنه افرادی بخونن و از اونجایی که من میخام اینجا یه سری چرت
پاورپوینت حسادت در زندگی شویی
قسمتی از متن :
پرسش مراجع شوهرم مدتی است که دچار این نوع مشکل روحی شده است. خشونت و عصبانیت از خود نشان می دهد. رفتارهای عجیب و غریب و باور نکردنی! او به من شک دارد و دائم تصور می کند که من با کسی رابطه دارم! در صورتی که اینگونه نیست. من شوهرم را دوست دارم. از دوستانم حرف زدم, گفت شما در زندگی تان دچار حسادت شده اید. به عبارت دیگر شوهرتو دچار حسادت در زندگی شویی شده است. می خواستم درباره این بحران توضیحاتی بدهید
پاورپوینت حسادت در زندگی شویی
قسمتی از متن :
پرسش مراجع شوهرم مدتی است که دچار این نوع مشکل روحی شده است. خشونت و عصبانیت از خود نشان می دهد. رفتارهای عجیب و غریب و باور نکردنی! او به من شک دارد و دائم تصور می کند که من با کسی رابطه دارم! در صورتی که اینگونه نیست. من شوهرم را دوست دارم. از دوستانم حرف زدم, گفت شما در زندگی تان دچار حسادت شده اید. به عبارت دیگر شوهرتو دچار حسادت در زندگی شویی شده است. می خواستم درباره این بحران توضیحاتی بدهید
سلام
من یه دختری هستم که کمتر پیش میاد مسائل مهمی مثل سالگرد ازدواج و تولد و .، یادم بره. حالا با پسری در آستانه ازدواج قرار گرفتم که برعکس من یه خرده در به خاطر سپردن تاریخ های خاص یا برخی صحبت هایی که از نظر من مهمه ضعیف هستن و  این رو هم خودشون اقرار کردن.
حالا خانوم ها و آقایون با تجربه به من بگین در برخورد با همچین مواقعی که ایشون یادش میره من چه برخوردی بکنم؟، قطعا برخورد بد منظورم نیست چون خودم این رو پذیرفتم، منظورم یه راهکاره که هم ای
این داستان فوق العاده زیباست و میتونه تاثیر زیادی روی روابط خانوادگی شما داشته باشه
ته پیازو رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشمو چارم جاری بود.
در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهی تابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه
برای خودش ج ج خفیفی کرد که زنگ در رو زدند.
پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتیم.
بابام می گفت: نون خوب خیلی مهمه.
من که بازنش
هر روز با خودم میگویم "امروز داستانی خواهم نوشت." اما شب، بعد از شستن ظرف ها خمیازه می کشم و می گویم "فردا، فردا حتما خواهم نوشت."
  ظرف های شام را شستم آشپزخانه را تمیز می کنم و می روم جلوی تلویزیون می نشینم. با خودم می گویم روی تکه ای کاغذ خلاصه داستانی را که در ذهن دارم در چند جمله می نویسم و کاغذ را می چسبانم به آینه دستشویی که فردا وقت دست و رو شستن، یادم بیاید که می خواستم داستانی بنویسم. فردا بعد از اینکه ناهار درست کردم، قبل از آمدن بچه ها ا
برای آنکه به خواهر شوهرم اثبات کنم آدم زودباوریه این بار تصمیم گرفتم پیشنهادش رو برای رفتن به یک فروشگاه مسخره قبول کنم و در مقصد مذکور با خاک یکسانش کنم مخصوصاً این بار که کلی از دوستان و همکارانش رو هم دعوت به بازدید از یک مزون لباس کودکانه عجیب و غریب کرده بود 
دست بچه هامون رو گرفتیم و رفتیم به یک فروشگاه بزرگ ولی پر از رنگ و تزئینات جذاب کودکانه با متلک بهش گفتم اومدیم فروشگاه یا شهربازی خواهرشوهرم خندید و گفت عزیزم غصه نخور هم خرید می ک
پاورپوینت چگونه می توانید شوهرتان را پایبند خانه و خانواده سازید؟
قسمتی از متن :
پرسش مراجع مدتی است که احساس می کنم شوهرم رفتارش عوض شده و مانند دوران آواز این ازدواجمان آن چنان به خانه و خانواده اهمیت نمی دهد! انگار دوست دارد که با کسی رابطه نداشته باشد. تصورم این است که نظر او به خانه فقط در همین حد است که بیاید غذایی بخورد و بخوابد و به سر کار برود و سیلندر اشتیاقی از خود برای بیان احساسات و بروز عواطف نسبت به من ندارد. نمی دانم چه اتفاقی اف
پاورپوینت چگونه می توانید شوهرتان را پایبند خانه و خانواده سازید؟
قسمتی از متن :
پرسش مراجع مدتی است که احساس می کنم شوهرم رفتارش عوض شده و مانند دوران آواز این ازدواجمان آن چنان به خانه و خانواده اهمیت نمی دهد! انگار دوست دارد که با کسی رابطه نداشته باشد. تصورم این است که نظر او به خانه فقط در همین حد است که بیاید غذایی بخورد و بخوابد و به سر کار برود و سیلندر اشتیاقی از خود برای بیان احساسات و بروز عواطف نسبت به من ندارد. نمی دانم چه اتفاقی اف
سلام
دوستان یه سوالی رو میخوام مطرح بکنم که خیلی وقته که ذهنم رو درگیر کرده و هر بار که موقعیت های ازدواج برام پیش اومده بشدت از این مورد که هنوز به نتیجه ای نرسیدم اذیت میشم.
اولا که مسائل اعتقادیم برام مهمه و در مورد ازدواج هم مسائل همسرداری و تربیت فرزند بسیار برام مهم ان!
انقدری که اگه ببینم امر غیر ضروری داره باعث نیتی همسرم میشه یا در روند زندگی مشترکم اثر منفی میذاره بدون درنگی ازش میگذرم.
مثلا من وجدانم قبول نمیکنه که صبح ها همسرم
ته پیازو رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشم و چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهیتابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه ، برای خودش ج ج خفیفی کرد که زنگ در رو زدند. 
پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتیم. 
بابام می گفت: نون خوب خیلی مهمه ! من که بازنشسته ام، کاری ندارم ، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم میگیرم. در می زد و نون رو ه
از : تهمینه میلانی
ته پیازو رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشم و چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهیتابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه ، برای خودش ج ج خفیفی کرد که زنگ در رو زدند.
پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتیم.
بابام می گفت: نون خوب خیلی مهمه ! من که بازنشسته ام، کاری ندارم ، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم میگیرم. در
یک از همه: قضیه اینجوریه که دوست دارم اینجا از همه‌یِ چیزایی که این مدت با گیانک از سر گذروندیمشون و همه‌‌یِ چیزایی که برام اتفاق افتاده و همه‌یِ شک و تردیدایی که ردشون کردم و همه‌یِ اینا بنویسم ولی نمی‌شه. یه‌جوریه انگار بخوام همه‌شون برای خودم بمونن. یه‌جوریه که انگار می‌ترسم کسی بیشتر از من دوسشون داشته باشه. خودخواهم بس که‌. سخته ولی حرف نزدن. نگفتن.
دو از همه: که چی می‌تونه برام قشنگ‌تر از بغل کردنت پشت قفسه‌های کتابفروشی باشه؟ ک
من "سیندا" و شوهرم "باد کافمن" اهل ایالت آرکانزاس هستیم. بسیار هیجان زده و خوشحالیم که به رتبه های بالای کاری شرکت خود دست یافته ایم. آغاز کار ما با "تیم ناسیونال" همراه با دعای خودمان بود. در تابستان سال 2002، من و باد بر سر اینکه کار جدیدی را شروع کنیم، مدام در حال کشمکش بودیم.
ادامه مطلب
اصمعی (وزیر مامون) می گوید: روزی برای صیادی به سوی بیابان روانه شدیم. من از جمع دور شدم و در بیابان گم شدم، در حالی که تشنه و گرسنه بودم به این فکر بودم که کجا بروم و چکار کنم. چشمم به خیمه ای افتاد.
به سوی خیمه روان شدم، دیدم زنی جوان و با حجابی در خیمه نشسته. به او سلام کردم او جواب سلامم را داد و تعارف کرد و گفت بفرمایید. بالای خیمه نشستم و آن زن هم در گوشه دیگر خیمه نشست. من خیلی تشنه بودم، به او گفتم: یک مقدار آب به من بده: دیدم رنگش تغییر کرد، رنگ
خرید میز تلوزیون من نمی دانم چرا بررسی های بیشتری در مورد این چیز وجود ندارد. عاشقشم. عشق. مدتی طول کشید تا راه اندازی شد حدود 2 ساعت بین من و شوهرم. ولی اصلا سخت نبود در واقع ضد احمق بود. همه چیز شماره گذاری شده و دستورالعمل ها فوق العاده واضح است. همه قطعات بسیار با کیفیت هستند - هم قطعات چوب و هم سخت افزار. و شومینه! همه چیز به طرز بی عیب و نقصی بسته بندی شده بود - به معنای واقعی کلمه هرگز یک قطعه مبلمان آماده برای مونتاژ بسته بندی شده به این خوب
مثلا من یه دختر بی خیال بودم که تا از مدرسه میومدم تا دم غروب میخابیدم.بعد سریال میدیدم و فکر میکردم خیلی خوب میشه اگه بعد عقدم موهامو مث این بازیگره زرد اسهالی کنم.مثلا تیکه تیکه وسیله واسه جهازم میخریدم.مثلا شبا همینطور که داشتم ناخنامو سوهان میکشیدم با دوست پسرم واسه بعد عروسیمون نقشه میکشیدیم.مثلا واسه تولد هجده سالگیم زن عموم یه انگشتر می اورد دستم میکرد و میگفت:اینم یه انگشتر نشونی که پریسا بشه عروس ما.و من همینجور که قند تو دلم اب میش
امروز روز میه،به گمونم روز منه
صبح که با زنگ استاد راهنمام بیدار شدم.یه دونه هم میس کال داشتم ازش.نگارنده به خوابم نمیدید استاد راهنماش بش زنگ بزنه.اینقد که این بشر بی خیاله
ساعاتی پیش هم ،کراشم به استوریم واکنشی بس صمیمانه نشون داد.به امید روابط بیشتر [آی لپ سرخ و عرق شرم و اینا ]
از نصفه های شب گذشته تا به همین الانم که بارونه که میاد،ميزنه به شیشه،بال فرشته:)))
فوتبالم که داریمینی همینقدر خوب پیش بره بازی رم ایران برنده میشه.

آخ الهی
یک داستان طنز و باحالروزی مرد خسیسی که تمام عمرش را صرف مال اندوزی کرده بود و پول و
داریی زیادی جمع کرده بود، قبل از مرگ به زنش گفت: من می خواهم تمامی
اموالم را به آن دنیا ببرم .او از زنش قول گرفت که تمامی پول هایش را به
همراهش در تابوت دفن کند.زن نیز قول داد که چنین کند.چند روز بعد مرد خسیس
دار فانی را وداع کرد.زن نیز قول داد که چنین کند. وقتی ماموران کفن و
دفن مراسم مخصوص را بجا آوردند و می خواستند تابوت مرد را ببندند و ان را
در قبر بگذارند،نا
یارو نشسته بوده پشت بنز آخرین سیستم، داشته صد و هشتاد تا تو اتوبان میرفته، یهو میبینه یک موتور گازی ازش جلو زد!
خیلی شاکی میشه، پا رو میگذاره رو گاز، با سرعت دویست از بغل موتوره رد میشه.
یک مدت واسه خودش خوش و خرم میره، یهو میبینه دوباره موتور گازیه قیییییژ ازش جلو زد!
دیگه پاک قاط ميزنه، پا رو تا ته میگذاره رو گاز، با دویست و چهل تا از موتوره جلو ميزنه 
همینجور داشته با آخرین سرعت میرفته، یهو میبینه، موتور گازیه مثل تیر از بغلش رد شد!!
طرف کم م
معلم انشای دوره راهنماییم حدودا 70 ساله ست. وقتی دلش تنگ میشه بهم زنگ ميزنه و باهم گاهی ساعتها گپ میزنیم. گاهی پیش خودم فکر می کنم چرا با خودش نمیگه:  کوچیکتره همیشه باید زنگ بزنه؟ من معلمشم او شاگرده، پس او باید همیشه زنگ بزنه؟
نه خانم کاشانی از این محاسبات نداره! هروقت دلش برای هر کسی تنگ بشه بهش زنگ ميزنه. برای همین هم هست که نزدیکترین و متفاوت ترین رفیقی که دارم.
پاورپوینت چرا مردها از پذیرفتن اشتباه خود بیزارند؟

فهرست مطالب :
چرا شوهرم حاضر نیست اشتباه خود را بپذیرد و از پذیرفتن آن فرار می کند؟ پرسش مراجع پاسخ روانشناس چرا مردها از پذیرفتن اشتباه خود بیزارند در مقابل همسر، اشتباه مان را بپذیریم آیا اشتباهی رخ داده است پذیرش اشتباه در زندگی مشترک، چه منافعی دارد پیشگیری از تکرار اشتباه، اعتماد به نفس را افزایش می دهد توصیه روانشناس
*مشاهده توضیحات بیشتر و کامل همراه با لینک دانلود*
پاورپوینت چرا مردها از پذیرفتن اشتباه خود بیزارند؟

فهرست مطالب :
چرا شوهرم حاضر نیست اشتباه خود را بپذیرد و از پذیرفتن آن فرار می کند؟ پرسش مراجع پاسخ روانشناس چرا مردها از پذیرفتن اشتباه خود بیزارند در مقابل همسر، اشتباه مان را بپذیریم آیا اشتباهی رخ داده است پذیرش اشتباه در زندگی مشترک، چه منافعی دارد پیشگیری از تکرار اشتباه، اعتماد به نفس را افزایش می دهد توصیه روانشناس
*مشاهده توضیحات بیشتر و کامل همراه با لینک دانلود*
یه زوج ۶۰ ساله به مناسبت سی و پنجمین سالگرد ازدواجشون رفته بودند بیرون که یه جشن کوچیک دو نفره بگیرن.
وقتی توی پارک زیر یه درخت نشسته بودند یهو یه فرشته کوچیک خوشگل جلوشون ظاهر شد و گفت: چون شما همیشه یه زوج فوق العاده بودین و تمام مدت به همدیگه وفادار بودین من برای هر کدوم از شما یه دونه آرزو برآورده میکنم!
زن از خوشحالی پرید بالا و گفت:
.
چه عالی! من میخوام همراه شوهرم به یه سفر دور دنیا بریم.
فرشته چوب جادوییش رو ت داد و پوف! دو تا بلیط درج
*سم مادر شوهر کُش*
 
_داستان: اجتماعی_
 
دختری ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت ولی هرگز نمی توانست شوهرش کنار بیاید و هر روز با هم جرو بحث می کردند. عاقبت یک روز دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد تا سمی به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد!
داروساز گفت اگر سم خطرناکی به او بدهد و مادر شوهرش کشته شود، همه به او شک خواهند برد، پس معجونی به دختر داد و گفت که هر روز مقداری از آن را در غذای مادر شوهر بریزد تا سم معجون
قصه بزبز قندی
یکی بود یکی نبود یه به به ای بود به اسم بزبز قندی، که مامان 3 تا به به ای کوچولو بود به اسم شنگول و منگول حبه انگور.یه روز که بزبز قندی می خواست بره بیرون واسه بچه هاش غذا بیاره، سه تا به به ای کوچولو را صدا زد و گفت: شنگول من، منگول من، حبه انگور من! بدویید بیایید کارتون دارم.شنگول و منگول و حبه انگور بدو بدو اومدن پیش مادرشون گفتند: بله مامان؟!بزبز قندی گفت: من میرم بیرون براتون غذا بیارم. هر کی در زد شما درو باز نکنید. اول بپرسید کیه

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

وبلاگ تاپ شو shahidsherafat madareeshgh هنرمندان وِل کـُن جَـهان را... قَـهوِه‌ات یَــخ کــَرد! soft download اخبار گيم و سينما و مقالات اختصاصي جهان هاي فانتزي آواکادو بنارانه