نتایج جستجو برای عبارت :

به سختی خودمان را به وسط کوه رساندیم همان طور که عرق از پیشانی پاک می کردیم ناگهان

ما، روزی، در یک عصرگاه دلتنگِ پاییزی، چیزی را - خودمان را شاید. - در خانه‌ای جا گذاشتیم و حتی تلاش کرديم تا فراموشش کنیم.اما پرستو!یک روز مي‌آید که ما به خانه‌مان بر مي‌گردیم و آن را با همان رنگ‌ها و نقش‌ها و عطرها و خاطره‌ها - و اما نه همان آدم‌ها. - دوباره خواهیم ساخت.
دید نزدیک است که بیفتد و دست و پایش بشکند. مستاصل شد و صوتش را رو به بالا کرد و گفت: ای خدا گله‌ام نذر تو برای اینکه از درخت سالم پایین بیایم.»
داستان کشک و پشم
داستان کشک و پشم , چوپانی گله را به صحرا برد و به درخت گردوی تنومندی رسید. از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد که ناگهان گردباد سختي در گرفت. خواست فرود آید، ترسید. باد شاخه‌ای را که چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف مي‌برد. دید نزدیک است که بیفتد و دست و پایش بشکند. مستاصل شد و صوتش ر
ما هميشه در زندگی به دنبال یک انسان درست» برای دوستی و رابطه هستیم اما وقتی رابطه‌های متعدد را در طول زمان تجربه مي‌کنیم، کم کم به نتیجه مي‌رسیم که انگار، انسان درست وجود ندارد.فقط با نمونه‌‌های متنوعی از انسان‌های نادرست آشنا شده‌ایم.هميشه هم مي‌پرسیم: " چرا چنین است؟" شاید چون خود ما هم یکی از همين نمونه‌های انسان‌های نادرست هستیم و به دنبال کسی مي‌گردیم که نادرستی مکمل ما را داشته باشد.شاید بلوغ، پذیرفتن نادرستی‌های خو
زندگی ما دشوار شده است و سرتاپایش را اینترنت فرا گرفته است. از این رو جای تعجب ندارد که خیلی‌ها از آن دلخور و خشمگین باشند. مي‌گویند اینترنت ما را آدم‌های بدتری کرده است، خودشیفته و بی‌اخلاق و نفرت‌انگیز. مي‌گویند سامان کارها را از دستمان خارج کرده است و آرامش و آسودگی برایمان جا نگذاشته است. اما شاید بهتر باشد به جای نقدِ فناوری، فرهنگِ فناوری را به نقد بکشیم؛ یعنی همان‌چیزی که واقعاً گرفتارش هستیم. دریافت مقاله فناوری چیزی را عوض نمي
خانه را که تعمير کرديم، اطراف پنجره را گچ نگرفتیم. دیشب از روزنه های کنار پنجره یک گنجشک سیاه بخت وارد اتاقم شده و خودش را دیوانه وار به در و دیوار ميکوبید. دمش کنده شد، بالهایش تمام زخمي شد. 
من در همان حالت خواب و بیداری، پنجره اتاق را باز کردم تا خودش را نجات بدهد. در همان حال به رخت خواب برگشتم و به خواب عميقی فرو رفتم. 
با صدای اذان که در گوشم سوت کشید بیدار شدم و به اطرافم نگاهی انداختم. هوا خیلی سرد و کشنده بود و من تنم در برابر سرما نازک و
   مثل یک روز که بیدار مي‌شوی و بی‌دلیل حالت خیلی خوب است، مدتی است بی‌دلیل خواب‌ تو را مي‌بینم! مثلا خواب مي‌بینم در جمع فاميل تو هستم و تک تک‌شان را به اسم مي‌شناسم، بعد فردایش برایم مي‌گویی دیشب در جمع، بحث سفر تو به جنوب بود. هر دو به تعبیر خوابم مي‌خندیم و رد مي‌شویم. یک ماه بعد دوباره خواب مي‌بینم "پشت فرمان ماشین تو نشسته ام و در شهر خودمان رانندگی ميکنم و با خوشحالی زیادی مي‌گویم چقدر ماشین راحتی است". دو روز بعد به بهانه‌ی کار
داستان مهمان و زنِ صاحبخانه

یکی بود ، یکی نبود

یکی بود ، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود وغیر از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست .
مهمانی سر زده به خانه ای در آمد . صاحبخانه او را بس گرامي داشت و در ميزبانی به اصطلاح معروف (( سنگ تمام گذاشت .)) ميزبان به همسرش گفت: امشب دو دست رختخواب پهن کن . یکی را برای خودمان و دیگری را برای این مهمان عزیز . رختخواب خودمان را نزدیک درِ اتاق (قسمت پایین اتاق) پ
داستان کوتاه پند آموز
مردی در خواب ميدید
  داشت در جنگل‌های آفریقا قدم مي زد که ناگهان صدای وحشتناکی که دائم داشت بیشتر مي شد به گوشش رسید. به پشت سرش که نگاه کرد دید شیر گرسنه‌ایی با سرعت باورنکردنی دارد به سمتش مي‌آید و بلافاصله مرد پا به فرار گذاشت و شیر که از گرسنگی تورفتگی شکمش کاملا به چشم مي‌زد داشت به او نزدیک و نزدیک‌تر مي‌شد که ناگهان مرد چاهی را در مقابل خود دید که طنابی از بالا به داخل چاه آویزان بود.
سریع خود را به داخل چاه ان
تعهد یعنی پایبندی ۱۰۰ درصدی به اصول و ارزش هایی که روی آن ها توافق کرده ای. پس این نوع پایبندی مسلماً در جهت هدفی بسیار والا بوده و رعایت تمام و کمال آن گاهاً سرشار از مشقت و رنج و دشواری خواهد شد و دقیقاً در چنین شرایط سختي است که نشان مي دهیم آدم های متعهدی هستیم یا خیر. زیرا در شرایط گل و بلبل حتی یک کودک چند ماهه هم مي تواند متعهد بماند. این گونه است که هزینه های بسیار بسیار سنگینی مي دهیم تا از توافقی که (با خودمان یا دیگری) کرده ایم ذره ای من
با مطالعه و بررسی سخنان، خوب زندگی کرده و عمر خود را با چرخیدن در فضای مجازی و حقیقی به دست افراد نادان نسپاریم ، خودمان باید برای داشتن یک زندگی عاشقانه و سالم دلمان برای خودمان بسوزد و الا در این دنیا غیر از خدا و پاکانش کسی برایمان دلسوز نیست. ان شاء الله موفق باشید و ما را در توییتر به آدرسی که در فیلد پیوندها گذاشته شده است دنبال کنید
داستان آموزنده تعبیر خواب !
مردی داشت در جنگل های آفریقا قدم مي زد که ناگهان صدای وحشتناکی که دایم داشت بیشتر مي شد به گوشش رسید.
به پشت سرش که نگاه کرد دید شیر گرسنه ایی با سرعت باورنکردنی دارد به سمتش مي آید و بلافاصله مرد پا به فرار گذاشت و شیر که از گرسنگی تورفتگی شکمش کاملا به چشم مي زد داشت به او نزدیک و نزدیک تر مي شد که ناگهان مرد چاهی را در مقابل خود دید که طنابی از بالا به داخل چاه آویزان بود.
سریع خود را به داخل چاه انداخت و از طناب آویز
یکی از دوستان قدیمي که در ارتش زمان شاه، با درجه تیمساری خدمت مي کرد روزی مطلبی را برای من تعریف کرد که فوق العاده زیبا بود:تعریف مي کرد در سال 1350 هنگامي که با درجه سرهنگی در ارتش خدمت مي کردم، آزمونی در ارتش برگزار گردید تا افراد برگزیده در رشته حقوق، عهده دار پست های مهم قضائی در دادگاه های نظامي ارتش گردند.در این آزمون، من و 25 نفر دیگر، رتبه های بالای آزمون را کسب نموده و به دانشگاه حقوق قضائی راه یافتیم.دوره تحصیلی یک ساله بود و همه، با جدی
پوست پیاز
قسمت:اول
داستان نیمه بلند
ژانر:وحشت
به قلم #حامد_توکلی
زمان پست هر روز ساعت ۱۶:۰۰
#نویسنده
#وبلاگ_نویسی_کار_دلچسبی_که_ارزش_داره
از بچگی مکتب و درس را رها کردم و به شغل*بزازی* در کنار برادر بزرگترم که حکم پدرم راهم داشت مشغول بکار شدم ولی خب مغازه نداشتیم و بصورت دستفروشی در روستاهای اطراف شهر پارچه هایمان را ميفروختیم و روستاهایی که به آنها ميرفتیم مشخص شده بود و هر ماه یکبار به آنجا ميرفتیم.صبح روزی بهاری بود و ما اسب مان را بار کردی
آخرین دقایق کلاس است و دانشجویان منتظر به پایان رسیدن درس. در کلاس بسته است و صدای استاد بین چهار دیواری پژواک بر مي دارد، ناگهان لرزش خفیفی ساختمان را فرا مي گیرد و یکی از دانشجوهای پسر که ادعاهایش همه را کشته، یک مرتبه وحشت زده مي شود و مثل گلوله طول کلاس را طی و در را باز مي کند و همان طور که فریاد مي زند زله» به سرعت فرار مي کند. بقیه دانشجو ها هم ترسیده اند و هم بهت زده شده اند، یکی دو نفر نیم خیز هم مي شوند و .
 گوناگون/ درس زندگی از «آستین نو بخور پلو»       زندگی سلام/ کودک که بودم داستانی به نقل قول از مادربزرگم شنیدم درباره ضرب‌المثل «آستین نو پلو بخور». مادربزرگم مي گفت: «روزی مردی با ظاهری ساده به مهمانی مي‌رود. در آن‌جا به او بی‌اعتنایی مي‌شود. روز بعد برای رفتن به آن محفل با همان مهمان‌ها، لباس اعیانی مي‌پوشد، توجه زیادی مي‌گیرد و دیگران احترام بیشتری نسبت به روز قبل به او مي‌گذارند. مرد
موضوع انشا: فضای مجازی
حبس ابد»
بارها و بارها نام اینستاگرام به گوشتان خورده است. اینستا پرحاشیه ایی که روز های زیادی خوشی های حبابی آن را دیدیم،شاهد مد و فشن و تیپ های رنگارنگ آن بودیم.غصه زیبایی واندام شاخ و داف هایی را خوردیم که در واقعیت نه شاخ بودند و نه داف.حسرت زندگی هایی را خوردیم که واقعی نبودند،در حسرت غذاهای متنوع و لذیذ اینستا سوختیم و شکممان، زجرش را متحمل شد.لحظه به لحظه دایرکت هایمان را چک کرديم تا ببینیم واکنش دیگران نسبت به
سختي گیر رزینی دستگاه تصفیه فاضلاب صنعتی در کرمانشاه: امروزه به دلیل مکانیزه شدن تجهیزات برودتی و حرارتی و سیستم های گرمایشی ناشی از کاهش فضای تجهیزات   مستم بهینه سازی در نگهداری تجهیزات گرمایشی و سرمایشی و اتصالات مي باشد از این رو سمت و سوی حرکت به تجهیزات سختي گیری آب در مدل های صنعتی و خانگی مورد توجه قرار گرفته شده است سختي گیر های صنعتی عمدتا به دلیل کم مصرف بودن و امکان قرار گرفتن در پروسه خطی شبکه آب رسانی بدون مخازن ذخیره 
ویلای آقای شیرازی قسمت هفتم
ژانر:وحشت
زمان پست هرروز ساعت ۱۶:۰۰
به قلم #حامد_توکلی
برگرفته از داستانی واقعی
#نویسنده
#وبلاگ_نویسی_کار_دلچسبی_که_ارزش_داره
حواسم به سارا بود که از شدت ترس بغض کرده بود و آرام آرام اشک هایش سرازیر مي شد بعد از آن شب به ناچار چند روزی را در خانه ی خاله زندگی کرديم و فقط برای برداشتن وسایل ضروری به خانه ای خودمان ميرفتیم ولی شب ها را در خانه خاله سپری ميکرديم تا خانه ای دیگر برای خود پیدا کنیم اما بدلیل نبودخانه مجبو
یک سال بعد
بعد تندرو تصميم گرفت که بره پیش خروس های آرزو.
اما بعد ناگهان رعد و برق شد.
تندرو خیلی ترسید اما او به کارش ادامه داد.
ناگهان دید که دو تا رعد خوردن به یک سنگ و سنگ از بین رفت اما او نترسید و به کارش ادامه داد.
بعد تندرو بالاخره خروس آرزو رو پیدا کرد و بعد تندرو به خروس آرزو گفت:((مي شه لطفا آرزوی من رو برآورده کنی؟
بعد خروس آرزو گفت:((بلی.بفرمایید.
بعد تندرو گفت:(( آرزوی من اینه که ملکه و لیزا دوباره با ما دوست بشن.
بعد خروس آرزو گفت:((من نمي
خودمان قاضی کار های خودمان باشیم.مقاله ای در باب دستور جلسه قضاوت و جهالت»به قلم؛ کمک راهنما همسفر رؤیا خرقانی شب‌ها که مي‌خواهم بخوابم رفتار وزندگی خودم را از صبح تا شب بررسی کنم که
آیا امروز در جهت خیر و نیکی و محبت بودم و یا فقط روزمرگی کردم، صبحم را شب کردم
آیا زندگی را زندگی کردم، آیا امروزم با دیروزم تفاوت داشت، رفتارهای من در جهت
ارزش و صراط مستقیم بود؟ پس ای‌کاش که خودمان را در جهت رشد قضاوت ميکرديم
متن تحمل کن همه چیز درست ميشودبه قلم الهه فاختهتحمل کنهمه چیز درست مي شودسختي ها از تو، آدم جدیدی مي سازدآدمي که دیگر برای زمين خوردن، ناله نميکند، برميخیزد و اصلا عین خیالش نیست که زمين خورده !اصلِ دنیا همين استتغییر کردن برای کامل تر شدن !ادامه دادن تسلیم نشدن تلاش کردن و باز هم تسلیم نشدن . ادامه دادن ادامه دادن هرکاری را بخواهی شروع کنی، اولش سخت استگاهی زمان برای شروع کاری نرسیده و ما ، با عجله کردن، به خودمان فشار مي آوریم
1-خودآگاهی چیست؟
2-عوامل موثر در رشد خودآگاهی را بنویسید.
3-پذیرش خود را توضیح دهید.
4-پذیرش دیگران را توضیح دهید.
5-مسئولیت پذیری را توضیح دهید.
6-موانع خودآگاهی را بنویسید.
7-اعتماد به نفس  برمبنای چیست؟
8-غرور بر مبنای چیست؟
9-مسئولیت چیست؟

پاسخ سوالات
1-شناخت ما از خصوصیات ظاهری،افکار،باورها،ارزش ها ،عواطف،نقاط قوت وضعف ،
خواسته ها ، علایق،ترس ها و نفرت های ما از چیز های مختلف.
2-
پذیرش خود ، پذیرش دیگران،مسئولیت پذیری
3-یعنی خودمان را با تمام
قطره آبی بودم در دریاچه ای آرام که با وزش باد از سویی به سوی دیگر مي رفتیم مانند گهواره ایی بود و در کنار دوستانم شاد و خوشحال بودم. برای خودمان بازی مي کرديم و از غم دنیا به دور بودیم. در یکی از روزهای گرم بهاری، زمانی که آفتاب سوزان، مستقیم مي تابید و سطح دریاچه را گرم کرده بود، احساس گرما کردم، حس کردم که در حال متلاشی شدنم، هر چقدرکه دست دوستانم را محکم تر مي گرفتم، فایده ایی نداشت. آفتاب بی رحمانه مي تابید و مرا از خانه ام جدا کرد. از آن گهوا
همسفر فرشته رهجوی کمک راهنمای محترم
خانم سمن به ما مي‌گوید:
همانطور که در کنگره یاد گرفتیم زندگی
چیزی نیست مگر سعی تلاش و کوشش خودمان باید خودمان زندگی را بسازیم طبق عنوان وادی
هشتم با حرکت هست که راه برای ما نمایان مي‌شود.
لطفا اهل تفکر بخوانند››
بازی تخته نرد برای بعضی ها جذابیت دارد و برای بعضی اصلا.
یکی از کلماتی که در این بازی زیاد شنیده ام "شانس" است. این کلمه بار ها و بار ها گفته ميشه: شانس آوردی!. شانس داشتی! چه شانسی!
جفت شش.شانسی بود!و خیلی مدل های دیگه.
وقتی کسی برنده مي شود یکسری به شانس او آفرین ميگن و بعضی به هوش و فکرش.
من درس هایی را از این بازی یاد گرفتم که در زندگی بسیار کمکم کرد.
1- شما با چیزی بازی را شروع مي کنید که در آن اختیار ندارید:
شروع
انشا در مورد خوشبختی با کلمات مترادف، متضاد و .
*مقدمه*
همه ما انسان ها در پی یافتن خوشبختی هستیم و خواهان انیم تا بالاخره روزی انرا بدست اوریم.اما نميدانیم که اگر در سختي هستیم و اگر خوشی فقط و فقط مسئلوش خودمان هستیم. خوشبختی یعنی ؛ داشته ها را غنیمت شمردن و از آنها لذت بردن،خوشبختی به معنای رضایت است.مهم نیست چه داشته باشیم یا چقدر مهم این است که از همانی که داریم راضی باشیم.
*بدنه*
ما انسان ها ابتدا باطن زندگی خود را با ظاهر زندگی دیگران مق
در كنگره مي‌گوییم،
دوربین روی خودمان باشد. باید تلاش كنیم، به
آسانی هم نیست، باید سختي را تحمل كنیم و بهایش را بدهیم، تا از مسیر و گذرگاهها
عبور كنیم. به‌دست آوردن آرامش، دست خودمان است.  اميد به خدا داشته
و تلاش و همت كنیم. خدا به انسان اختیار داده و زمانی كه راه درست
را انتخاب كنیم، خداوند كمك مي‌كند. 
• • •
اذا افشاتِ الدرس تکلافها
بر وزن اذا زلت الارض زالها 
ميشود:
و زمانی که افشا ميکند درس ، تکلیف هایش را به مانند کلاف»
 ( اینجا چون کلاف و تکلیف با هم هم ریشه است خودمان اصل الواحد از خودمان در ميکنیم و ميگوییم که تکلیف را از این جهت تکلیف ميگویند که مانند کلافی است که کلاف ميکند . یعنی چه ؟ یعنی که ميتواند دور آدم بپیچد و آدم را کلافه کند، 
و از آن طرف اگر مهارتش را بلد باشی و در دستت بگیری، جای اینکه آن دور تو بپیچد تو‌ آن را دور خو
قصه کودکانه بذر کوچولو
سال‌ها پیش کشاورزی در روستایی زندگی مي‌کرد که برای گذران زندگی، کیسه‌ی بزرگی از بذر را برای فروش به شهر مي‌برد. ناگهان در راه چرخ گاری به یک سنگ بزرگ برخورد مي‌کند و یکی از بذر‌ها از داخل گونی به زمين خشک و گرم مسیر مي‌افتد.دانه از این که در این چنین مکانی بود ترسیده بود، مدام با خود مي‌گفت: من فقط باید زیر خاک باشم تا رشد کنم و از بین نروم. بذر کوچولو داشت از ترس به خودش مي‌لرزید که ناگهان گاوی پایش را روی دانه گذاش
موضوع انشا: دلنوشته ای عینی از سفر اربعین
شده ام از کرم فاطمه ميهمان حسین
وقتی نااميدی و چند روز تااربعینش نمانده
وقتی دل شکسته ای و زائر پیاده یکی یکی از تو خدافظی ميکنند و راهی دیار عشق ميشوند .
وقتی به بی سروپاییت ایمان مي آوری و باور ميکنی که بین ميلیون ها نفر زائر اربعین زیاده هستی ،وبه خودت مي قبولانی که کربلا پیاده آن هم اربعین جای تو نیست.
وقتی مينشینی و محرم و صفر را که یکی یکی پشت سرگذاشته ای مرور ميکنی و مي فهمي که انگار هرکاری ک

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

مجله شیعه کتاب معجون پژوهشگری pooyasazehic Online news هیچ ! اجناس فوق العاده شکرشکن من فریبا هستم انبار مواد غذايي moafaghiatmag