نتایج جستجو برای عبارت :

تاامروز نمی دانستند کجاهستم نتایج اینکه فهمیدم خرداد شده ولی هنوز دارم به مدرسه میروم باب اسفنجی را دیدم او خیلی جالب ب

دلم گرفته است سین عزیزم درست مثل همان وقتها که دلم میگرفت و ماهی های حوض می دانستند که از سر دل گرفتگیست که دارم برایشان خرده نان می ریزم! و فنچ های توی قفس می دانستند که از سر دل گرفتگیست که دارم آب و دانشان می دهم! و گلهای توی ایوان می دانستند که این آه دل گرفتگیست که پای گلدانهایشان را تر میکند!
و ماه توی آسمان می دانست که از سر دل گرفتگیست که دارم نگاهش میکنم!
فقط تو هیچ جا نبودی و نمي دانستی وقتی آدم دلش بگیرد، بغضش که در گلویش پنجه کشد، آهش ک
هوشنگ ابتهاج :
شکسته وارم و دارم دلی درست هنوز وفا نگر که دلم پای بست توست هنوز به هیچ جام دگر نیست حاجتِ ای ساقی که مستِ مستم از آن جرعه ی نخست هنوزچنین نشسته به خاکم مبین که در طلبتسمندِ همت ما چابک است و چست هنوز  به آبِ عشق توان شست پاک دست از جان چه عاشق است که دست از جهان نشست هنوز  ز کار دیده و دل سایه بر مدار امید  گلی اگرچه ازین اشک و خون نرست هنوز#هوشنگ_ابتهاج( #ه_ا_سایه)
fhf hstk[d,SpongeBob SquarePants,SpongeBob: Dunces and Dragons,انیمیشن باب اسفنجي: فرار از مدرسه,باب اسفنجي شلوار مکعبی,خرید کارتون باب اسفنجي,دانلود انیمیشن باب اسفنجي از سایت دوستی ها,دانلود باب اسفنجي,دانلود رایگان انیمیشن,دوبله فارسی انیمیشن باب اسفنجي فرار از مدرسه,سایت دوستی ها,سریال کارتونی باب اسفنجي,کارتون باب اسفنجي فرار از مدرسه با دوبله فارسی,کالکشن باب اسفنجي,
ادامه مطلب
SpongeBob SquarePants,SpongeBob: Boating School,انیمیشن باب اسفنجي مدرسه قایقرانی با دوبله فارسی,باب اسفنجي,تمام قسمت های باب اسفنجي,دانلود باب اسفنجي,دانلود رایگان انیمیشن,دانلود سریال باب اسفنجي,دانلود کارتون باب اسفنجي,دوبله فارسی,دوبله فارسی انیمیشن باب اسفنجي مدرسه قایقرانی,سایت دوستی ها,قایقرانی,کالکشن باب اسفنجي,محمدرضا صولتی,مدرسه قایقرانی,نیکلودئون,
ادامه مطلب
تو این مدتی که کار کردم خيلي پیش اومده بهم گفتم خيلي خوش اخلاقی 
بیشتر به خودم دقت کردم ديدم همون همیشگیاست من فقط همون چیزیم که دوست داشتم داشته باشمو نبود
این مدت صبورتر از همیشمم آروم تر و مهربون تر 
اونقدر گاهی دلم به درد میاد که حس میکنم بیخ گلوم داره خفم میکنه 
خوش اخلاق بودن بیشتر از یه ویژگی یه تمرینه 
حوصله داشتن یکی از پایه های مهمشه 
و درک کردن 
خيلي کار سختیه 
خيلي سنگینه 
نتونستم هنوز اونجوری که باید از پسش بربیام 
اما خب 
هنوز
اولين تجربه خارجی تو!
هنوز دو هفته مانده تا دو سالگی و تو یك هفته است به مهد می روی.
روز اول كه با هم رفتیم و تو رفتی سراغ بازی و نی نی ها. تمام راه تا چهار راه نزدیك خانه اشك ریختم و هوای سرد بهمن ماه را خوردم.
امروز اما وقتی با آن كاپشن قرمز شازده كوچولویی و كیف كیتی صورتیت دویدی سمتم و پریدی بغلم و گفتی    " سلام مامان مدرسه بودم." ته دلم به خاطر استقلال و شادی ات ذوق كردم.
هر چند تو هنوز خيلي كوچكی برای این واژه ها.
اما خوشحالم كه هر روز هم بازی د
فهميدم که مقدار زیادی مرض دارم که میشینم و فیلمی که انقدر زیاد روم تاثیر میذاره رو میبینم. اونم تو این شرایط. بعضی از سکانس هاش کلی داغونم میکنه اما ته ته تهش یه حال خوبه. قسمت اول و آخرش رو یه جور دیگه دوست دارم. اوليش برای اون حس فوق العاده عجیبی که موقع دیدنش داشتم. قسمت آخر هم، چون خيلي شبیه زندگی بود. زندگی که باید این شکلی باشه. این که بعد از سالها دست همو میگیرن و میرن تو کوچه هایی که بلدشون نیستند قدم میزنن و حرف میزنن. حرف زدن مهمه. این که
همه چیز خيلي ساده بود. فکر می‌کردم آینده هم قراره ساده باشه. من حتی قیافه ام خيلي ساده تر از الان بود. توی دنیای کوچیکی که واسه خودم ساخته بودم زندگی می‌کردم و دغدغه هام به نظرم خيلي بزرگ میومدن. مثلا باید برنامه ریزی میکردم که چطور بهینه از تعطیلات استفاده کنم، کی از شهر غریب بیام تهران، کی برگردم. اگر آخر هفته رو بجای کتابخونه موندن، با دوستهام وقت بگذرونم بهتره؟ توی امتحان ماکس کلاس بشم خيلي مهمه.
دلتنگ گذشته نیستم. از تغییرات راضی ام. ام
سلام من در مدرسه شما درس میخوانم و از کلاس دوم تا ششم در مدرسه شما هستم من خيلي از شما و معلمان و بقیه همکاران راضی هستم و مدرسه خودم را دوست دارم.
از نظر من مدرسه خوب مدرسه ای است که زنگ تفریح غذاهای سلف سرویس داشته باشد. مدرسه خوب مدرسه ای است که معلمان خوبی مانند خانم نایبی و . داشته باش. مدرسه خوب مدرسه ای است که در کلاس آن کولر اسپلیت و صندلی های بسیار بزرگ داشته باشد و در بوفه مدرسه همه نوع خوراکی را بیاورند و وسایل را به قیمت پایین تر بفرو
نميدونم کجا راه رو دارم اشتباه میرم ، هرکاری رو که شروع می کنم به اون موفقیت که می خوام نميتونم برسم . تو سرم پر از فکره پر از ایده هر روز با خودم افکارم رو ورق میزنم ، انقدر افکارم زیاد شده که حس می کنم گاهی اوقات تو بین این همه افکار گم میشم .
وای خدای من یه زمانی بود تعداد اشتباهات و شکست هام خيلي نبود اما طی این یکساله گذشته اندازه کل عمرم اشتباه کردم ، جالب اینجاست میدونم هنوز دارم اشتباه می کنم اما بازم دارم ادامه میدم . 
خيلي وقته که حس زند
امروز به تاریخ۱۴۰۰/۶/۲۴
اولين جلسه با معلم ها بود. تو نمازخونه برگزار شد و مدیرمون که خيلي ماهه و دوستش دارم( ولي متاسفانه سال اخرشه و بازنشست میشه)کلی باهامون حرف زد و برای سال جدید یکسری نکات گفت. بامعلم های دیگه آشناشدیم. چقدر همشون متحد و خوب بودن و واقعا از تک تکشون حس خوب میگرفتم. بعضیاشون اینقدر خوب و زبانزد بودن که قرار شد کلی بما که سال اول تدریسمون هست کمک کنن. کلا ۲تا پایه اول داریم که هر دوش دست ماست. (من و دوستم) پایه اول در انحصار ما
یه ماه گذشت و نميگم خوب گذشت ولي بدم نگذشت. دبیرا اونقدرام خوب نبودن ولي بهتر از انتظارم بودن و ظاهرا خيليم سخت گیر نیستن.
اوایل توی مدرسه تنها بودم و حقیقتا خوش میگذشتxD ولي از نگاه ترحم برانگیز خيليا خسته شدم و خودمو به چند نفر چسبوندم"-" ولي خب به شدت حس میکنم که نسبت به پارسال خيلي آروم تر شدم و اینو اصلا دوست ندارم قبلا جز افراد حاضر جواب، پررو و منحرف (xD) بودم ولي الان خيلي بچه مظلومیمTT 
جدا از اینا، حدسم درست بود و دبیرا بخاطر جمعیت زیاد
نبات رو کلاسای مادر و کودک میبرم خيلي خيلي خوشش اومدهپلنم مقدمه سازی برای مهد رفتنهحالا که مدرسه ها حضوری شدن کار هر روزش اینه میاد پشت پنجره اتاق خواب تو حیاط مدرسه رو که پر از بچه هاست نگاه میکنهاز صب تا ظهر چندین باااااار با تمرکز وختی هم تعطیل میشن وامیسته و نگاه میکنه که مامان باباها میان دنبال بچه ها. زنگ تفریح ها هم بعد میاد تعریف میکنه برام.دلم یه جوری میشه برا کوچولوییشخيلي کوچولوعه آخهچقد بهش دلم نازکه نميدونیدیه روز میره مدر
چند روز پیش یه اقایی با من تماس گرفته که من همسر فلانی هستم و من از طرف خانومم فهميدم که شما میتونید به من کمک کنید 
خوب چه کمکی از من بر میاد
خيلي واضح گفت که من حس میکنم خانومم رابطه های نامشروع داره ولي هنوز مطمعن نیستم 
شکه شده بودم که کمکش کنم یا نه
گفتم وقت بدین (درصورتی که میدونستم چه خبربوده و از قبل خودم بررسی کرده بودم)
موندم بگم یا نه؟
بگم زندگی متلاشی میشه و یکی بی ابرو
نگم به یک نفر که به من اطمینان کرده و کمک خواسته بی مهری کردم
 
 
 
پاییز از حوالی حوصله ات که بگذرد …من زرد می شوم …و تا کفش های رفتنت جفت می شود …غریب می مانم …و نیلوفرانه دوستت دارم …نه مثل مردمی که عشق را از روی غریزه نشخوار می کنند …من درست مثل خودم …هنوز و همیشه …و همه کجا و هرکجادوستت دارم
سلام دوستای عزیزم. من چند روز پیش به تولد دوتا از دوستام دعوت شدم و رفتم. یکیش تولد دوستم نازنین دختر خانوممون و دومی تولد دوستم یگانه که مامانش نماینده کلاسمونه.
حالا یه کمی در مورد مدرسه ام میگم . ما امروز یک جشن داشتیم (جشن عید غدیر خم)بهمون خيلي خوش گذشت تازه پذیرایی هم شدیم . یه چیزه جالب ،من زنگ ورزش ها با دوستام خاله بازی هم می کنم . همه املاهام هم تا حالا بدون غلط بوده .من درس جمله سازی رو بیشتر از درس های دیگم دوست دارم . ما امسال درس هامون
سلام دیروز نبودم چون اولا داشتم درس میخونم دوما حالم خيلي خوب نبود و هنوز اثرات مریضی توم هست.با این حال امروز بهترم ولي حالت تهوع دارم که دارم سعی میکنم بهش بی توجهی کنم و به کارام برسم.بابت آزمون جمعه نميدونم هنوز میتونم شرکت کنم یا نه ولي صد درصد نميتونم حضوری برم.درکل اگه بخوام از زندگیم بگم چیز خيلي مبهمی میاد توی ذهنم چون تو شرایط خيلي استیبلی نیستم و فکر کنم که دپرشنم داره روم بیشتر اثر میذاره ولي فکر کنم من ازش قوی تر باشم.میخوام نذر ا
روزای عجیبیهنميدونم چه حسی دارمفکر میکنم عاشقش باشم اینجوری که بهم گفتنولي اون احتمالا هیچوقت نميفهمه وفتی داشت به عنوان سرگرمی بهم نگاه میکرد من چقد جدی گرفتمشدلم شکسته ولي هنوز حس میکنم ذلم براش تنگ میشه هنوز دوسش دارمو اگه اینطوری حالش خوبه و خوشحاله بزار باشهوقتی اطرافمه حس خوبی دارم.دست و ‍‍پامو گم میکنم.رشته حرف از دستم درمیره نميدونم چی باید بگم.به خودم میام میبینم دارم نگاش میکنم یا به صداش گوش میدم یا دارم به حرفاش فکر میکن
مثل شعری عاشقانه ، خواندنت را دوست دارم
مهمان قلب من باش، ماندنت را دوست دارم
آسمان صاف و ساده ، آبی ات را دوست دارم
دور از ابر سیاهی ، نابیت را دوست دارم
نیمه ماهی ، کنج شبها ، دیدنت را دوست دارم
چون گل خوش رنگ و خوش بو ، چیدنت را دوست دارم
من سلام گرم اما ، ساده ات را دوست دارم
آن نگاه بر زمین افتاده ات رادوست دارم
چشمهای از وفا آکنده ات را دوست دارم
گل بخند ، آرام آرام خنده ات را دوست دارم
سلام آقای مدیر من پنج ساله که در مدرسه شما فعالیت میکنم از کلاس 2 تا 6
کلاس دوم آقای اخگر و خانم خاتم نژاد تا خانم افراخته و خانم نایبی من از مدرسه شما راضی هستم و اینجارا خيلي دوست دارم.
می خواهم چیزی را به شما بگویم : من دلم میخواهد که شادی مدرسه ما بیشتر باشد امنیت در مدرسه ما بیشتر شود برای مثال : مدت زنگ تفریح ها را بیشتر کنید در ضمن یادم رفته بود که بگویم که من جز شورای دانش آموزی هم هستم. بریم سر اصل مطلب بچه ها را بیشتر به اردوهای تفریحی ببر
گذری بر دوران مدرسه تو مدرسه بچه آرومی بودم  البته پیش دبستانی رو فاکتور بگیرید چون خيلي دسته گل به آب میدادم  و بعضی هارو کتک میزدم  ولي کم کم آروم و سر به زیر شدم :)  فقط با چند نفر که بچه های خوب و درسخونی بودن  دوست بودم.چون خودمم از اول ابتدایی درسخون بودم کاری به کسی نداشتم سرم تو کار خودم بود. چون شهرمون کوچیک بود از هر مقطعی فقط یه مدرسه داشتیم یعنی یه مدرسه ابتدایی یهمدرسه راهنمایی و یه مدرسه دبیرستان  بخاطر همی
به نام خدااومدم بنویسم یذره تا وقت خالی دارم
البته اونقدام خالی نیس ولي شاگردم پیام داد ک کاری براش پیش اومده و جلسه رو کنسل کرد.اگه معلمه یه کلاسه گروهی بودم الان سر کلاس بودم و به حاضرین درس میدادم و گور بابای غایبین، اما الان خصوصیه و کلاس تموم میشه با نبود همون یک نفر! الان تو ماه خرداد عه و میشه گفت سه ماهه تدریس رو شروع کردم، خب این اولين باره همچین حرکتی از یه شاگرد میبینم که بد موقع و یهویی کلاسو کنسل میکنه، راستش بدم اومد! غر هامو هم ب
سلام دوستان عزیز و خوبم دلم برای همتون تنگ شده بود
گفتم دوباره یه خاطره خوب بنویسم.
امروز شنبه 11/1396شهریور هست من الان در مدرسه هستم و دارم با لب تاب اونجا کار میکنم بعضی موقع ها خيلي سرم شلوغ میشه ولي ادم باید تلاش کرد و از یه جا باید
شروع کرد و باید زحمت کشید من کارم کمک به معاون مدررسه اقای سعدی عزیز و مسول ثبت نام سرویس برای دانش اموزان هستم
ولي شاید تا اخرای شهریور بیشتر نباشم . شایدم رفتم سر کاره موبایلی فعلا هیچی معلوم نی
شخصاً اعتقاد دارم هر کسی با حرفه ای به خصوص متولد می شه. همین داستان سرنوشت و این حرف ها. خيلي هم به این عقیده پایبندم، عمیقاً مطمئنم که هر کسی برای انجام کاری به وجود اومده. 
این رو وقتی فهميدم که کلاس ششم دبستان بودم. تا قبل از ده سالگیم، من هیچ کتابی نمي خوندم. نه می خوندم، نه می نوشتم. کلاً خانواده ی فرهنگی ای نبودیم، تا همین الانش هم تنها کسی که تو این خونه " گاهاً " کتاب می خونه منم. 
برای من تماشای کارتون و انیمیشن خيلي حیاتی بود. اگه روزی یک
امروز در اتوبوس دختری را ديدم باموهای طلایی،به او غبطه خوردم،خيلي بشاش به نظر میرسید هنگام پیاده شدن در راهروی اتوبوس،می لنگید او فقط یک پا داشت وبا عصا راه میرفت اما هنگام عبور،لبخند میزد،وای خدایا!مرا به خاطر گله هایم ببخش!من دوپا دارم ،دنیا از آن من است. توقف کردم تا آبنبات بخرم جوانی که آن را میفروخت، خيلي سرش شلوغ بود،با او صحبت کردم و هنگامی که اورا ترک کردم ،گفت:مرسی!شما خيلي مهربان هستید از صحبت با افرادی مثل شما لذت میبرم،من ناب
امروز روز اول مدرسه هلیا بود. هلیا خيلي نگران بود و دیشب به سختی خوابید.
نميدونم چرا با اينکه معمولا از هیچکس انتظاری ندارم ولي امروز دلم میخواست کسانی که میدونم هلیا براشون خيلي مهم هست بهمون زنگ بزنند.
هیچگ نزد و من یادم اومد که دارم لحظات خوشی را از دست میدهم. حالم عوض شد. چه خوب که من الان اینجا هستم در کنارش و در امید و دلواپسی هاش باهاش شریک میشم.
عزیزانم که میدونم هلیا را با عشق همیشه حمایت میکنید. امروز روز خيلي خوبی بود و نگرانی‌ه
مدرسه‌ی پسرک یه نظرسنجی گذاشته که با توجه به احتمال بازگشایی مدارس از اول آذرماه، آیا بچه را می‌فرستید مدرسه یا نه. دوباره بحث و دعوای مامان‌ها شروع شده که ما که نمي‌فرستیم بچه رو و اونهایی که می‌فرستند چه بی‌فکرند و اگه یه سال هم عقب بیفتند اشکالی نداره و من فکر می‌کنم افراط و تفریط ما رو همه جا بیچاره کرده. اول که کرونا اومده بود چقدر باید به همه التماس می‌کردند که مراعات کنید، حالا که باید با واکسیناسیون گسترده به زندگی نرمال برگرد
دارم رهایی را در حس و حال، هم تجربه می کنم. فهمیده ام در عین اينکه می شود با کار کردن روی نیروهای درونی همیشه شاداب بود؛ اما می توان هم چنین نکرد. آری می توان گاهی انتخاب گر نبود! می شود گاهی دست از سر خود برداشت! به هیچ جای کائنات بر نمي خورد. اتفاقا جذابیت آدم را هم بیشتر می کند:) چون او را طبیعی تر نشان می دهد. می شود مثل برگ زرد پاییزی، رها در باد، خود را به جریان های زندگی سپرد. می شود تبدار بود و نمرد، می شود درگیر بود و نایستاد. می توان زشت ب
سلام
الان که22 شهریور ماه هست و من دارم این پست رو می نویسم بنده مهندسی مکانیک دانشگاه رازی قبول شدم. خيلي خوش حال هستم و به خاطر این موفقیتم دوست دارم که از همه ی معلم ها و کارکنان قلم چی تشکر کنم . اسم نمي برم تا خدایی نکرده اسم کسی رو جا بزارم.
خيلي بی قرارم که دوست های جدید مکانیکی!! پیدا کنم. . . خيلي در مورد دانشگاه حرف های خوب خوب شنیدم والبته دو برابر آن هم حرف های نامیدکننده . . . ولي به هرحال خيلي دوست دارم که وارد محیط دانشگاه بشم . من خيلي
همین چند روز پیش
دوستانم برای جشن تولد گرفتند. به خیال خودشان مرا سوپرایز می کردند ولي نمي
دانستند همیشه در خاکریز خودی، غیر خودی هم هست که خبرهایش جالب است.
دقیقا نمي دانم سن را
چگونه حساب می کنند پس نمي توانم بگویم 28 ساله شدم یا 29 ساله. هرچه باشد دقیقا از
همین چند روز پیش دوباره چرخیدن دور خورشید را شروع کرده ام.
یکسال پیش در چنین
روزهایی، برنام ههای دیگری برای این روزها داشتم، در جمعی دیگر باشم، سرزمینی
دیگر. حال که چنین نشده، در جمعی دیگر

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

مشاوره روانشناسی، خانواده، تحصیلی و نظام وظیفه postbw cArpE diEm السَّلامُ عَلیكَ یا ابنَ رَسُولِ اللهِ وَ ابنَ أَمیرِالمُؤمِنینَ وَ ابنَ الحُسینِ ابنِ عَلِی وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ پاورپوینت تجزیه و تحلیل صورت های مالی دی تی آموز جاب فارست ۲۰ سالگی layamout دانلود کده