نتایج جستجو برای عبارت :

خدایا نانی بده تا به ایمان برسم

هفته اخر جامعه اهرا و شروع امتحانات پایان ترمخدايا شکرت که یه ترم دیگه هم بهمون توفیق دادی خدايا شکرت که منو به حوزه رسوندیخدايا شکرت که منو با معارف اهل بیت علیهم السلام اشنا کردیخدايا شکرت که در محیط پاک و با نشاط درس میخونم.خدايا شکرت که خیلی چیزهای خوب رو برام اماده کردیخدايا شکرت که از اساتید معنوی بهره مندم کردیخدايا بهم توفیق عمل بدهخدايا ممنونتم. 
کتاب مهارت های نوشتاری پایه هشتم با موضوع پروانه ای در تاریکی شب شمعی روشن پیدا کرده اید
موضوع انشاء پروانه ای هستید در تاریکی شب شمعی روشن پیدا کرده اید
در تاریکی شب با بال های رنگین خود که هر کدام از بال هایم همچون رنگین کمان رنگا های خیره کننده ای بر ان نقش بسته است که در تاریکی شب جلوه های زیباتری پیدا میک ند از این سو به آن سو پرواز می کنم تا به نوری برسم ….
پروانه ها در شب هر کجا که نور کم هم که باشند به آنجا می روند و در آن نور پرواز میکنند
جوینده یا بنده ستیاخواستن توانستن است البته به نظر من توانستن خواستن است به هرحالقدیما خیلی فهمیده بودن. هرروز که میگذره میفهمم آدمهای گذشته هر نکته و پندی که میگفتن دنیایی از تجربه توش بوده و صددرصد درسته. برای همین به توصیه های مامانم نه نمیگم. بهشون دارم ايمان میارم.بگذریممن پیدا کردم. بعد از اینهمه برنامه ریزی و نرسیدن به کارها، امروز به طور اتفاقی یه فیلم آموزشی داشتم میدیدم در مورد طراحی هایی که برای تزیین و حاشیه انجام میشه. هشتگی
من خیلی حرف دارم به خودم بزنم، به منی که توی این پنج سال گذشته باعث شد الان این‌جا باشم. پشت کنکور نمون؛ زودتر به فکر خودت» باش و این‌قدر رهاش نکن؛ زودتر برو اون‌جا و درخواست کار بده؛ نترس، نترس، نترس، هر جا که نترسیدی باعث شدی بهترین خاطره‌ها رو داشته باشم ازش، فقط اون‌ها شبیه زندگی بودن؛ نه بقیه روزهایی که ترسو بودی و کز کردی گوشه اتاقت. این‌ها و هزار تا چیز دیگه رو براش می‌نوشتم. ولی ته‌ش یه پاراگراف اضافه می‌کردم و می‌گفتم لطفا راه
بسم الله امروز اولین روزی بود که نرفتم مدرسه و چه قدر دلم هوای مدرسه کرد.دیگه سر کلاس نمیشینم.چه قدر حسرت روزایی می خورم که الکی خراب شدن. امروز صبح وقتی بیدار شدم حس کردم یه بغضی توی گلوم گیر کرده.نمی دونستم از کجا شروع کنم.چی بخونم.نسترن خواب بود.کیمیا در حد من نیست.فکر می کردم شایسته مدرسه.چه قدر دلم شکست.همیشه فکر م کردم اگه یه روزی به مرحله کنکور برسم رابطم با تکتم بهتر میشه.من به اون روحیه میدم اون به من روحیه میده.پشت همیم که نکنه یه وقت
من توی دوران نوجوانی ام هیچ وقت توی قید و بند ظاهرم نبودم. حقیقتش این است که به خاطر یکسری مشکلاتی که با ظاهرم داشتم بر این باور بودم که زشت تر از آن هستم که هیچ تلاشی نمی تواند کاری کند کمی بهتر به نظر برسم. هیچ لوازم آرایشی نداشتم و لباس های زشت و شق و رق می پوشیدم. جوری که الان با دیدن بعضی عکس های آن دورانم خودم وحشت می کنم!یادم می آید یک بار با یکی از خانم خبرنگارهایی که همیشه با من مهربان بود توی یکی از دانشگاه های معروف کشور می گشتیم و دنبال
میدونی، من با روحیات خودم آشنام‌. تابستون امسال هم فقط خودم میدونم چه خون دلی خوردم سر اینکه به خودم بقبولونم مامایی رشته ی خوبیه ، و خب اولین تا آخرین کد رشته ای که وارد کردم برای انتخاب رشته ، مامایی بود. اما ، نه از سر علاقه. از سر اجبار ، که تنها رشته ای بود که تراز قبولیش به ترازم می‌خورد. تمام طول تابستون از ته ته دل غمگین بودم ، بابت اینکه دانشگاه آزاد قبول میشم ، اونم شهرستان ، با این هزینه های سنگیییین ، اونم مامایی ، شیفت شب ، بار مسئو
میدونی، من با روحیات خودم آشنام‌. تابستون امسال هم فقط خودم میدونم چه خون دلی خوردم سر اینکه به خودم بقبولونم مامایی رشته ی خوبیه ، و خب اولین تا آخرین کد رشته ای که وارد کردم برای انتخاب رشته ، مامایی بود. اما ، نه از سر علاقه. از سر اجبار ، که تنها رشته ای بود که تراز قبولیش به ترازم می‌خورد. تمام طول تابستون از ته ته دل غمگین بودم ، بابت اینکه دانشگاه آزاد قبول میشم ، اونم شهرستان ، با این هزینه های سنگیییین ، اونم مامایی ، شیفت شب ، بار مسئو
صفحه 146-1بیا تا تمام وجود خداوند را پرستش کنیم زیرا بعد ازمرگ فرصت چنین کاری را نداریم-2ای پروردگار بخشنده باروزی تو پرورش یافته ایم و به لطف و بخشش توعادت کرده ایم-3تو ما را در دنیا عزیز و گرامی داشتی و در جهان آخرت نیز همین چشم را داشته باش-4خدايا مرا با لطف و مهربانی خود بپذیر و از درگاهت دور نکن زیرا من غیر از درگاه تودرگاه دیگری ندارم-5خدايا نور بصیرت و ايمان را در برابرم قرار ده و مرا از انجام کارهای ناشایست دورکن-6خدايا مرا باخواری و پستی ا
ادم بعضی وقت ها تو یه مسیله به جایی میرسه که دیگه کاری از دست هیچکس برنمی یاد.یعنی همه ی کسانی که توی ته ذهنت هم حساب کرده بودی کاری از دستشون برنمی یاد و آدم میشه مثل یه پرکاه توی باد،بی هیچ پشتوانه ای ،بی هیچ امیدی به کسی .اون لحظه تو یه موقعیتی گیر میکنی که فقط می تونی اروم سرتو بالا بگیری و رو به آسمون بگی :خدايا خودت درستش کن.خدايا دستای ما رو قوی کن تا به واسطه تو دستای دیگرون رو محکم بگیریم.
روزی حضرت عیسی (ع) از صحرایی می گذشت. در راه به عبادت گاهی رسید که عابدی در آنجا زندگی می کرد. حضرت با او مشغول سخن گفتن شد.در این هنگام جوانی که به کارهای زشت و ناروا مشهور بود، از آنجا گذشت. وقتی چشمش به حضرت عیسی (ع) و مرد عابد افتاد، پایش سست شد و از رفتن باز ماند. همان جا ایستاد و گفت: خدايا من از کردار زشت خویش شرمنده ام. اکنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند، چه کنم؟! خدايا عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر.مرد عابد تا آن جوان را دید سر به آسمان ب
نه موبایل دارم نه پول اینترنت، چجوری درس بخونم؟! | اینجا حاشیه‌ی شهره، مدرسه غیرانتفاعی نیست که همه تبلت داشته باشن! | روایت متفاوتی از اپلیکیشن «.رزا کلیپ بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد.
کانال تلگرامی بهمئی الیمایی
نان‌پزی و خوراكیهای لرهای بهمئی
ن در ایل بهمئی پخت نان را به عهده دارند و نان‌پز هر خانواده و سیاه‌چادر ن همان سیاه‌‌چادرو خانواده‌‌اند. مگر در خانواده‌های خانها و خانزادگان كه نان آنها را ن خدمتكار می‌پزند.
تنور نان‌پزی بهمئی ساده است و آن چاله‌یی است كه درون چادر یا كپر» یا تو» كنده شده. دور تنور سه پارچه سنگ می‌چینند تا ساج نان را روی آن بگذارند. این سنگها را كُچَكُ» می‌نامند.
ابزار كار ن
تحقیق آثار و فواید ايمان به خدا دانـلـود تـحقیـق بـا عـنـوان، آثار و فواید ايمان به خدا بخشی از متـنِ ایـن تـحقیـق : آثار و فواید ايمان به خدا بهجت و انبساطاوّلین اثر ايمان مذهبى، از نظر بهجت زایى و انبساط آفرینى، خوشبینى» است; خوشبینى به جهان و خلقت و هستى. ايمان مذهبى از آن جهت كه تلقّى انسان را نسبت به جهانْ شكل خاص مى دهد، به این نحو كه آفرینش را هدفدار و هدف را خیر و تكامل و سعادت معرّفى مى كند. طبعاً دید انسان را نسبت به نظ
کلاس سومی که شدم، می‌دانستم آن سال چیزی به نام جشن تکلیف پیش رویمان است. دختربچه‌ای بودم که نه رشد عقلی داشتم نه جسمی اما قرار بود به تکلیف برسم و خیلی هم خوشحال بودم! خیلی ذوق داشتم. قرار بود برايمان جشن بگیرند. چند تا سرود حفظ کرده بودیم. مادرم برایم چادر نماز و سجاده خریده بود و من فکر میکردم که حتما حسابی بزرگ و خانم شده‌ام. از همان وقت تا سال‌های زیادی بعد از آن، عذاب‌وجدان نمازهای نخوانده، تصمیم برای شروع دوباره، رها کردن و باز عذاب‌و
@Do3tanm
کوهنوردی که خیلی به خود ايمان داشت قصد بالا رفتن از کوهی را کرد. تقریباً نزدیک قله کوه بود که مه غلیظی سراسر کوه را گرفت. در این هنگام از روی سنگی لغزید و به پایین سقوط کرد. کوهنورد مرگ را جلوی چشمانش دید و در حال سقوط از صمیم قلب فریاد زد: خدايا کجایی!»ناگهان طناب ایمنی که او را نگه می‌داشت دور کمرش پیچید و او را بین زمین و هوا معلق نگه داشت. مه غلیظ بود و او جایی را نمی‌دید و نمی‌توانست عکس‌العملی انجام دهد. پس دوباره فریاد زد: خدايا نج
379
قبل از ازدواج همه تلاش مان این است که همسر رویاهايمان را تصور کنیم،
امّا بعد از ازدواج باید قشنگ ترین رویاها را با همسرمان بسازیم. 
قدردان نعمت های خدادای باشیم
رزق و روزی همه شیعیان جهان ان شاءالله
وَ الی اللهِ تُرجَعُ الامور .
*کاظم خوشخو
کمی اراده میخواهم با سر سوزنی انگیزه    برای ادامه کار و زندگی  عزیزی میگفت وقتی حس میکنی پیش نمیری و داری درجا میزنی در واقع داری چیز جدیدی یاد میگیری شیطون ( بیچاره شیطون) همیشه در قدم های آخر میاد و بذر ناامیدی میپاشه تو ذهنت که تو نمیتونی، اینکار انجام نمیشه، اصلا این کار به چه درد میخورهمیگه وقتی این احساس ها رو داری بدون چند قدم دیگه موفقیته. ناامید نشو و ادامه بده.امیدوارم منم الان تو این مرحله باشم اومدم بگم شیطون جون، برو دست از سر
کمی اراده میخواهم با سر سوزنی انگیزه    برای ادامه کار و زندگی  عزیزی میگفت وقتی حس میکنی پیش نمیری و داری درجا میزنی در واقع داری چیز جدیدی یاد میگیری شیطون ( بیچاره شیطون) همیشه در قدم های آخر میاد و بذر ناامیدی میپاشه تو ذهنت که تو نمیتونی، اینکار انجام نمیشه، اصلا این کار به چه درد میخورهمیگه وقتی این احساس ها رو داری بدون چند قدم دیگه موفقیته. ناامید نشو و ادامه بده.امیدوارم منم الان تو این مرحله باشم اومدم بگم شیطون جون، برو دست از سر
درسته در این دوره رنج زیادی متحمل شدم . اونقدر زیاد که ساعت ها گریه کردم و گاهی طاقتم زاق میشد و ارزوی مرگ میکردم .
ولی بعد فکر کردم وقتی خدا نمیخواد دردت درمان بشه پس اون درد برات خیره . اون درد برات رشد داره . اون درد برات نردبونه . 
میخوام این درد رو نردبون کنم برسم به کربلا . 
دعا کنید برام
از اون شباس که بنده در حالت no خواب» به سر میبرم :))
اگر بیدارید بیاید یکم معاشرت کنیم :)
 یه سری اتفاق ها برام افتاده که دقیقا اون طرف
ترس های زندگیم قرار داره ، و برای اینکه بتونم بهشون برسم
باید پا روی ترسام بذارم که این جرات رو ندارم . 
شما اهل این هستین که پا روی ترسهاتون بذارید ؟
چطوری میتونید این کارو بکنین ؟
از تغییر همه چی نمیترسید ؟:)
 
داشتن بچه مدرسه‌ای وقتی که شاغل باشیم، اضطراب زیادی را به ما وارد می‌کند. ما سعی می کنیم برنامه کاری خودمان را حفظ کنیم و در عین حال مسئولیت‌های جدیدی علیرغم داشتن سرویس مدرسه بر سرمان آوار شده است. ما از یک سو نمی‌خواهیم بچه آسیب ببیند و از سوی دیگر نمی‌خواهیم کارمان را هم از دست بدهیم.
ادامه مطلب
توی تراس بودم و فکر میکردم که فقر را درک نکرده ام. فقر را آن طور که لازم است، ندیده ام. اگر بخواهم به اهمیت دادن به فقر برسم با حس کردن رنجی که آدمی از فقر می برد، موفق نخواهم بود. اهمیتی با درصد کم حاصل می شود. حس درست یا بهتر بگویم صادقی درونم پدید نمی آید. مخصوصا در این روزهای خوب که هرچیز که میخواهم در اختیارم است. اینترنت کافی. لباس کافی. غذای کافی. تصویر خوبی که پشت پنجره آشپزخانه هست و وقتی می روم از توی یخچال بستنی بردارم دختر طبقه سوم آپار
کم کم داریم به آخر بازی نزدیک میشیم و من خسته ام خسته تر از همیشه به اهدافی که میخواستم به این ترم برسم نرسیدم ولی راضیم جون تلاشمو کردم و الان خستم فکر میکنید خستگی چند ماهه با یه روز استراحت از بین میره؟
راضیم ولی یه چیزی درونم میگه خسته نباش ما مجبوریم زندگی کنیم، مجبوریم هر روز بجنگیم، دست خودمون نیست باید برای بقامون بجنگیم وگرنه نابودی در انتظارمونه. باید یه گزارش بنویسم ولی اصلا حوصلشو ندارم. تصمیم گرفتم حوزه کاریمو عوض کنم. میخوام بر
نگارش:مسافر بهرامتایپ و ویرایش:مسافر مهدی وقتی به کنگره 60 آمدم گفته شد سرم را با سر راهنما عوض کنم وگوش به فرمان راهنما باشم.باید رو به ارزشها حرکت کنم وازضدارزشها دوری کنم.اگر از روز اول فرمانبردار خوبی باشم،در نتیجه به فرماندهی هم میرسم.به این نتیجه رسیدم اگر بخواهم بازیگر خوبی باشم،تنها راه باقی مانده برایم گوش به فرمان بودن و مطیع بودن است،فهمیدم راهنما هر دستوری به من داد با احترام تمام آن را اجرا کنم و به عمل برسانم.یادم افتاد در ز
بدترین روزهای عمرم را می گذرانم.از صفر می باید شروع کنم، اما برای آن که به صفر برسم خیلی باید بکوشم. مع ذلک نفس گرم تو، وجود تو، عشقت و اطمینانت مرا نیرو می دهد. پر از امید و پر از انرژی هستم. تو را دارم و از هیچ چیز غمم نیست. از صفر که هیچ، از منهای بی نهایت شروع خواهم کرد و از هیچ چیز نمی ترسم. من در آستانه ی مرگی مأیوس، در آستانه ی "عزیمتی نابهنگام" تو را یافتم؛ وقتی تو به من رسیدی من شکست مطلق بودم، من مرده بودم. پس حالا دیگر از چه چیز بترسم؟
#احم
دوسه روزه میخونم و از فردا سه روزی رو شروع میکنم که معادل 9 واحده رسما سنگین ترین روزهای تاریخ دانشگاه و پیش رو دارم  ( از این سخت ترم بوده )
استرس فردا و پس فردا و پس اون فردا ودیگر مسائل کلا انرژیمو گرفته بود خدا روشکر بعد از ظهر تونستم کام بک بزنم  و دوباره بلند بشم الان واقعا حووصله ام نیست که به هیچی  فکر کنم حتی به امتحان فردا فقط دلم میخواد که دست پر برگردم  از این سه روز سخت که باید فقط بشینم پای جزوه و کتاب خدايا خودت کمکم کن
حوصله ام وا
«بِــــــــســـمِ الـــلّــهِ الــــرَّحمـــَــنِ الــــرَّحیــــم»یک دقیقه مطالعهاز دیوید راک فلر پرسیدند:چگونه به این ثروت و شوکت رسیدی؟گفت: از خدا خواستم و خودم بدست آوردم.گفتند چگونه؟گفت: من بیکار بودم. گفتم خدايا کاری برایم پیدا کن تا در آمد کافی برای پرداخت اجاره ی یک منزل نقلی را داشته باشم.چون از طرف خدا اقدامی انجام نشد، خودم دست به کار شدم و به خدا گفتم: خدايا تو به این نیازهای کوچک رسیدگی نکن. من خودم کار پیدا میکنم. تو فق
خدا وقصه هایش : تقویت ايمان فطری کودکان با استفاده از تعالیم دینی
 
خدا وقصه هایش : غلامرضا حیدری ابهری، بهار دلها
معرفی:
نباید فکر کنیم که ايمان به خدا، فقط یک بحث اعتقادی است و ربطی به واقعیت های زندگی ما ندارد و در تربیت کودک ما نقش ندارد.ايمان، چراغی است که همه زوایای زندگی را نورانی می سازد و روح را از همه تاریکی ها مخصوصا نا امیدی و ترس رهایی می بخشد.پس ما وظیفه داریم که کودک خود را به شکلی درست و منطقی از زلال تعالیم توحیدی پیامبران برخور
روزی حضرت عیسی (ع) از صحرایی می گذشت. در راه به عبادت گاهی رسید که عابدی در آنجا زندگی می کرد. حضرت با او مشغول سخن گفتن شد. در این هنگام جوانی که به کارهای زشت و ناروا مشهور بود، از آنجا گذشت. وقتی چشمش به حضرت عیسی (ع) و مرد عابد افتاد، پایش سست شد و از رفتن باز ماند. همان جا ایستاد و گفت: خدايا من از کردار زشت خویش شرمنده ام. اکنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند، چه کنم؟! خدايا عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر. مرد عابد تا آن جوان را دید سر به آسمان

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

سايت شخصي آموزش طراحي وب افسردگان گمنام تهران زندگانی چشمه ایست جاری vistatarhec اجناس فوق العاده shabshab کتابداری و اطلاع رسانی kavirpro مجيد کريمي دانلودستان | دانلود بازی, نرم افزار و ...