نتایج جستجو برای عبارت :

از روزی که خودمم را شناختم

اویاسومی ناسای

متن اهنگ oh my way رو اوردم خیلی قشنگه حتما گوش بدیدI'm sorry butمن متاسفم اماDon't wanna talk, I need a moment before I goنمیخوام حرف بزنم، یه دقیقه قبل از اینکه برم نیاز دارمIt's nothing personalهیچ موضوع شخصی ای نیستI draw the blinds, they don't need to see me cryمن کور هارو کشیدم، اونا نیازی به دیدن گریه من ندارن'Cause even if they understandچون حتی اگه بفهمنThey don't understandباز نمیفهمنSo, then when I'm finished, I'm all 'bout my businessپس بعد وقتی من تموم کردم من سرم تو کار خودمهAnd ready to save the worldو من آمادم که دنیا رو نجا
اول اولش برمی گردد به خیلی سال قبلالبته خیلی سال از دید من سی و چند سالههمه اش هفت سال پیش بودنحوه آشنایی مان مهم نیستمهم آمدن و بودن تو بود ک دیری نپاییدرفتیفکر میکردم راحت رفتینمیشناختمتاگر میشناختم حتما نمیگذاشتم برویشده بود فریاد بزنم ک دوستت بزنم نمیگذاشتمآن روزها مغرور بودمحالا دیگر جا افتاده امشاید هم تو را دیر شناختم دیر فهمیدم ک پیش تو، بدون غرور بودن عیبی نداردمیفهمیدرک میکنیخب نمیشناختمت دیگرمثل الان نمیشناختممثل حالا که رف
حس اضافی بودن میکنم 
سکوت میکنم.
از اون جمع دور میشم 
اشک توی چشمام جمع میشه و بازم بغضمو قورت میدم و دستامو مشت میکنم و با خودم میگم 
"من گریه نمیکنممن گریه نمیکنم"
حس میکنم که چقدر بی ارزشم (به خاطر تمام کارایی که کردین)
حس اینکه بازم من همون ادمم و شما هم قراره همون کارو کنین
ترس از دست دادن و  از اینکه دلم بشکنه (و یا اینکه خودم دلتون رو بشکنم )
از اینکه هنوزم حس میکنم اگه بخواین انتخاب کنین بازم من و مثل یه آشغال دور بندازین 
امروز اینا رو
یه روزي داشتم یه فایل صوتی گوش میدادم . 
میگفت:" کیو دیدی با درد دل کردن آروم بشه؟ درددل میکنی بدترم میشه! حتی اگه کاملا حق با تو باشه" 
واقعا خیلی بدتر شد و یه چیزیم بدهکار شدم، مظلوم تاریخ منم :-/ .
پ.ن: بعد یک هفته سوار‌ماشین شدم اینقدر خوشحال شدم(دقیقا حس از زندان آزاد شده ها) که کلا یادم رفته بود خونه منتظرن تا من خرید کنم برگردم! اخرم دست خالی برگشتم :| 
پ.ن: رفته پایه گلدون خریدم ۴ تا گلدون اوردم تو اتاقم -_- الان دیگه خودمم تو اتاق جا ندارم :-/
آهنگ جدیدشایان جهانشاهیبه نامچه قشنگ
Download New MusicShayan Jahanshahi-Che Ghashang
آهنگ جدیدشایان جهانشاهیبه نامچه قشنگ
Download New MusicShayan Jahanshahi-Che Ghashang

مرورگر شما از پخش کننده پشتیبانی نمیکند جعبه موزیک

ببین چه قشنگه حال تو چشاتو نگو دیره تا صبح بمون تو پیش منسرخی لبات داره برق میزنه مث یه الماس میبینمت میره واسه دلمیه بهونه واسه دیدن تو هربار یه چایی آتیشی با تو لب دریایه پتو رو شونه هات وسط سرما که همه اینا میچسبه با تو گل کمیابهرشب کنارت حالم یه جوریه دست خ
آهنگ جدیدشایان جهانشاهیبه نامچه قشنگ
Download New MusicShayan Jahanshahi-Che Ghashang
آهنگ جدیدشایان جهانشاهیبه نامچه قشنگ
Download New MusicShayan Jahanshahi-Che Ghashang

مرورگر شما از پخش کننده پشتیبانی نمیکند جعبه موزیک

ببین چه قشنگه حال تو چشاتو نگو دیره تا صبح بمون تو پیش منسرخی لبات داره برق میزنه مث یه الماس میبینمت میره واسه دلمیه بهونه واسه دیدن تو هربار یه چایی آتیشی با تو لب دریایه پتو رو شونه هات وسط سرما که همه اینا میچسبه با تو گل کمیابهرشب کنارت حالم یه جوریه دست خ
شاید عجیب باشه که یه پسر 16 ساله بخواد از زندگیش بنویسه
شاید خیلیا بگن مگه تو این چند سال چه اتفاقی میتونه افتاده باشه؟
خودمم درست نمیدونم!
از رابطه بین دو پسر گرفته تا خیانت و خیانت و خیانت.
اتفاقایی که خودم یا دیگران توش مقصر بودیم و واسه خیلیامون گرون تموم شد.
حالا می خوام بنویسم، فقط واسه دل خودم!
سلامممممممممام خب میخواستم با شخصیت های خیالیم داستان بسازم به احتمال زیاد خودمم توشم نبودم نگید چرا نبودی هااااخب خب قبلش باید کل شخصیت های خیالیم رو معرفی کنمنگید چرا اینقدر شخصیت دارم آخه دوستامن نمیشه ولشون کرد سختهههه!!!!خب بگذریمممم منتظر بمونید شاید یکم عاشقانه هم شد اما هنوز معلوم نیسخب زیاد حرفیدم دیگه فکر کنم همه چیز رو گفتم پسسسسسسسس بای بای
تولد ۱۵ سالگی دنبال نسخه اصلی کتاب پیرمرد و دریا» بودم اما فروشنده ترجمه دریابندری را جلویم گذاشت و گفت از اصلش هم بهتر است و بود.نجف دریابندری را از همان زمان کشف کردم و عاشقش شدم. ترجمه‌هایش را یکی بعد از دیگری می‌خواندم و دلم می‌خواست مثل او مترجم باشم. شب کنکور زبان به امید رشته مترجمی» چنین کنند بزرگان» می‌خواندم و به او فکر می‌کردم.  ادبیات آمریکا و دنیای ترجمه را با او شناختم و آرزویم این بود مثل او ترجمه کنم.
خیال می‌کردم قرار ا
خیلی خیلی هفتۀ مزخرفی بود.فقط خدا کنه هفتۀ بعد یذره بهتر باشه @_@دهنم سرویس شد این هفته / توروخدا این هفته بهتر باشه.همش خواب / کنار بخاری / گرم و نرم / زیر پتوی ضخیم / دیگه خودمم بخاری شدم / داغ کردم /دارم میترکم اینقدر خوابیدم بسه دیگه / فقط یذره اراده میخواد (نداریم تموم شده،ته کشیده) / شبتونم بخیر.
پ.ن: تیتر کامل:حالم بده مثل موقعی که یه عمر زندگی رو تایپ کردی بعد که سرتو میاری بالا میبینی زبان کیبورد اشتباه بوده و چرت و پرت نوشتی -_-
اما اونقدر هم ساده نیست ماجرا
و خیلی هم ساده هست ماجرا
وقتی از همه حرف هام اون چیزی رو می شنوی که خودت میخوای بشنوی، دیگه مهم نیست چیزی
تو یادت میره همه چیز
ولی من یادم نمیره. چه خوب ها رو چه بدهاشو 
نه اسم رفیق برام مهمه نه رفاقت
اگه یه طرف این ماجرا منم ، اون طرف ماجرا تویی
ولی تو بخواب خسته شدی
دیگه هیچی مهم نیست
 
× خیلی نرم و مجلسی ، اون با تکست و من با وویس حرف زدیم و گفتم که دیگه همدیگه رو نبینیم 
چه قدر هم خوب و عالی
با اینکه همیشه روزنه برا
اینو چن روز پیش تو مدرسه از بی حوصلگی رو میزم کشیدم.چون خودمم اینستا ندارم دوستم که اوتاکوم کرده بود استوری گذاشتشالبته چون ساده بود این اولی رو یه خورده ادیت کردماینم استوری دوست عزیزماینم عکسی زیبا از عشقام در کودکیکسایی که نمیشناسن:از چپ به راستارن.میکاسا.آرمین
     کوچک تر که بودم می خواستم رفتگر شوم،هرگاه در خیابان پاکبانی را می دیدم از مادرم می خواستم بایستد تا آن ها را دید بزنم،شیفته ی شان بودم.البته آن موقع ها رفتگر و پاکبان نمی شناختم؛برای من آن ها "آقای آشغالی" بودند.برای مسیح چهارساله که هنوز حماقت بلوغ و بزرگ شدن را تجربه نکرده بود،نارنجی لباس شان درخشنده ترین فام و جاروی چوبی بلندشان جادویی ترین معجزه بود.در آن لحظات تماشا یک رفتگر بود و مسیحی که نبود،مسیحی ذوب شده در رقص عاشقانه ی جارو و
برترین ها: مجری تلویزیون ماجرای فوت پدرش را بازگو می‌کند. المیرا شریفی مقدم با انتشار این عکس در صفحه اش نوشت:ساعت پنج و بیست و پنج دقیقه عصر نوزدهم دی هفتاد و دو، من و برادرم منتظریم که پدرو مادرمون برگردند خونه، صدای کمک میاد!دوباره کمک!با سومین کلمه کمک، صدای بابام رو شناختم. جلوی ورودی خونه حمله میکنند برای سرقت کیفش و وقتی مقاومت میکنه، به قتل میرسه. بیست و پنج سال گذشته و دونفر قاتل هنوز پیدا نشده اند. هرچقدر بزرگتر میشم، اون شب وحشتنا
  مونا جون، قدیمی ترین دوستم نمیدونی چه دردی میکشم از این مصیبت نمیدونی چقد این چند روز تلخ میگذره و هر لحظه یادش چطور قلبم و درد میاره بخدا قسم که مادرت برای من، فقط یه خانم همسایه نبود وجودی مثل مادر خودم بود همونقدر بی غل و غش و عزیز همونقدر محترم و دوست داشتنیمونامنم مثل تو صاحب عزام تو به من تسلیت بگو .بخاطر همه این مدتی که ندیدمش بخاطر تمام روزهایی که مریض بود و بیخبر بودیم از این همه وخامت اوضاع و نتونستیم کاری براش بکنیم .انگار ه
دروده سنس بر شما باد و بالاخره داستان را اوردم برید کنار D:قبلش یه سوال از چند نفر داشتم من دارم برا داستانم به پوستر جدید میکشم و توش تمام کسایی که بلدم بکشم هستن  سنی از این عکسا که تیکه تیکس هرکس تو یه تیکشه و سوال اینه که بکگراند تیکه شما چه رنگی باشه کسایی که کشیدم و این سوالو دارم شیزو ، اسکارلت ، کارا ، مانی ، رامش ، میسا ، ونوس ، میرای ، تارو ، دایا  ،مایرنگ مال خودمم آبی روشنه شمام زود بگین و اما داستان ادامه 
بالاخره بعد این همه انتظار قسمت اول رو از راه رسوندم البت فعلا رمز دار بید واسه چند نفر گذاشتم ولی ساعت ۵ دیگ عمومی میشهاما برا خودمم جالبه که شروع قسمت اول مثل شروع قسمت اول میراکلسه (البت یه نمه )و از اونجایی که  طولانیه برا قسمت بعد بیست و پنج تا نظر میخوام یه نفر میتونه چند بار نظر بده ولی باید هر بار یه نظر متفاوت بده نه اینکه که یه ردیف نظر کپی هم بدهولی خوب از این حرف من میگذرم شما هم بگذرید و بشوتید ادامه وگرنه خودم میشوتونمتون ادامه
اگر می‌خواهی بفهمی جامعه چقدر مدرن شده باید خودت را در موقعیت قضاوت مردم قرار دهی. این طوری خیلی زودتر از جامعه شناسان به نتیجه می‌رسیمثلا من ازدواج نکرده‌ام. آن هم نه این که خودم تصمیم گرفته باشم مجرد بمانم اما خودم را به آب و آتش هم نزدم که ازدواج کنماین جور مواقع باید با گفتن عبارت معروف ایرانی: قسمت نبود روی همه چیز سرپوش بگذاریهر چند انگار مردم بهتر از تو می‌بینند کجای کار می‌لنگد. آن‌ها بهتر از تو می‌دانند چه چیز باعث می‌شود یک رو
از مردی که صاحب یکی از بزرگترین فروشگاه‌های زنجیره‌ای در جهان است، پرسیدند: راز موفقیت شما چه بوده؟» او در پاسخ گفت: زادگاه من انگلستان است. در خانواده‌ی فقیری به دنیا آمدم و چون خود را به معنای واقعی فقیر می‌دیدم، هیچ راهی به جز گدایی کردن نمی‌شناختم. روزي به طرف یک مرد متشخص رفتم و مثل همیشه قیافه‌ای مظلوم و رقت‌بار به خود گرفتم و از او درخواست پول کردم. وی نگاهی به سرتاپای من انداخت و گفت: به جای گدایی کردن، بیا با هم معامله‌ای کنیم.
باید ترک تعلقات کنم :((
یه چیزایی رو باید مثل زهر بخوری تا جواب شیرین بهت بده .
کم کم دارم خیلی چیزا رو میزارم کنار
از وضعیت درسیم خودمم نمیدونم چطورم . شاید بد
اما میدونم میخوام برای دی خودمو شده هلاک کنم ولی نصفو جمع کنم .
به خودم قول میدم . با وجود اینکه خیلی چیزا رو گذاشتم کنار و حتی خط و تل و اینستا .
شاید بتونم مثل پارسال کل دی رو ۱۴ساعت بخونم یعنی حتما و باید بتونم:)
تقریبا تا امروز قلق خودم دستم اومده ک با چقدر خواب اوکی ام و چه ساعاتی
توبه سردسته راهنیكی از علماء از كربلا و نجف برمی گشت ولی در راه برگشت در اطراف كرمانشاه و همدان گرفتار ان شده و هر چه او و رفقایش داشتند، همه را سارقین غارت نمودند.  آن عالم می گوید : من كتابی داشتم كه سالها با زحمت و مشقّت زیادی آن را نوشته بودم و چون خیلی مورد علاقه ام بود در سفر و حضر با من همراه بود، اتفاقاً كتاب یاد شده نیز به سرقت رفت، به ناچار به یكی از سارقین گفتم من كتابی در میان اموالم داشتم كه شما آن را به غارت برده اید و اگر
برای راوی داستان‌های زندگیعلی‌اشرف درویشیان»
داستان‌ها روح دارند
کودک و نوجوان > فرهنگی – اجتماعی – فرهاد حسن‌زاده:نوجوان که بودم، تازه پشت لبم سبز شده بود و هی و هی و مدام و مدام داشتم می‌شناختم.
دنیای هنر را می‌شناختم، دنیای ادبیات را می‌شناختم، با سبك‌ها آشنا می‌شدم، با نویسنده‌ها و شاعرها و سینماگرها و … خلاصه دفتر سفید ذهنم پر می‌شد از اسم آدم‌ها و آثارشان.
یكی از كتاب‌هایی كه رفت تو دفتر سفید ذهنم، نام مجموعه‌داستان آب
هشدار : این مطلب حاوی کلی تعریف و تمجید از خودم و کلی درس زندگی میباشد شوخی بسه حالا جدی باشید الان که به گذشته خودم نگاه میکنم واقعا کیف میکنمالان میفهمم چقدر اون موقع خفن بودمخدایی هم خیلی خفن بودم ، هم خیلی حس و حال داشتمچه همه دوره برگزار کردمو چقدر چشم و دل سیر بودمالبته نمیدونم بهش بگم چشم و دل سیر یا اینکه بگم حماقت با اینکه ویدئو گذاشتن توی آپارات برای من فقط وقت تلف کردن بود ولی تجربه شد و برای شما هم
تنهایی؟ عجیبه. مثل اینه که به یکی بگی "میدونم تو، تویی. منم، خودمم. ولی میشه یه لحظه بیای و من بشی؟ میشه یه دقیقه انقدر اهمیت بدی که تبدیل به خودِ من بشی؟"اگه تو جمعی بودی سرتُ چندبار برگردوندی و هر چندبارش با یه نفر چشم تو چشم شدی. سرحرفُ باهاش باز کن. لبخند بهش بزن. اگه می‌بینی حالش بده، ادای ادم‌های نگران ُ دربیار.چقدر دارم‌چرت می‌بافم.اصل موضوعُ بگم؟وسط یه خونه پر از آدمم که حس می‌کنم هیچ‌جایی برای من نیست. جایی که آدمها طعنه شده جزوی ا
حرثمه می گوید:
چون از جنگ صفین همراه علی علیه السلام برگشتیم، آن حضرت وارد کربلا شد. در آن سرزمین نماز خواند. و آن گاه مشتی از خاک کربلا برداشت و آن را بویید و سپس فرمود:
- آه! ای خاک! حقا که از تو مردمانی برانگیخته شوند که بدون حساب داخل بهشت گردند.
وقتی حرثمه به نزد همسرش که از شیعیان علی علیه السلام بود بازگشت ماجرایی که در کربلا پیش آمده بود برای وی نقل کرد و با تعجب پرسید: این قضیه را علی علیه السلام از کجا و

چگونه می داند؟.
حرثمه می گوید: مدت
موضوع انشا: اگر چه عاشق برفم بهار هم خوب است
ثانیه ها ,دقیقه ها,ساعت ها,روزها و شب ها,فصل ها و تمام اتفاقات خوب و بد این دنیا درگذرند. حتی به فاصله یک چشم به هم زدن. هیچ ساعتی برای هیچ فردی در هیچ جای دنیا متوقف نمیشود.چه در زمستان و چه در بهار.
خودم را و زندگی ام را در زمستان شناختم و پیدا کردم. فصلی که سادگی و یکرنگی را از او آموختم همان سفید پوش مهربان که برف و باران را به ما هدیه داد.
من عاشق برفم. زیبایی ای که در گلوله های برفی می بینم هیچ جا نمی
سلام به وبلاگی که مامن خوشی ها و ناخوشی هایم بودهراستش این روزها حالم خیلی خیلی خیلی خوبه!!!چرا؟دلیلش فقط خودمم!دلیلش حذف آدمهای بیخود و الکی زندگیمآدمهایی که هر کاری میکنن که وارد حاشیه بشی و از اهدافت دور باشیبه دور از قوم و خویشبه دور از هر به اصطلاح دوست و رفیقیواقعا آرامش رو با تمام وجودم حس میکنم چون دارم برای خودم و زندگیم، زندگی میکنم موفقیتهای خوبی پس از حذف آدمهای بیخود بدست آوردمدیگه کمترین رده ای که الان باهاشون سروکار دارم سفر
سلام
 
باورکنین همش تقصیر این تلگرامه که من نمی تونم زود به زود وبمو به روز کنم
 
تعطیلات زود به هنگام امسال یکم منو غافل گیر کرد
 
و این تعطیلات برام زیاد دوست داشتنی نبود
 
با فسقلی هام خداحافظی درست درمون نکردم.
 
حالا هر روز با همون دلتنگی عکسا رو نگاه می کنم
 
وقتی با اردیبهشت خداحافظی کردم با تمام لحظه های چهار سال بودن تو مدرسه
 
دوست داشتنی خودمم خداحافظی کردم.
 
خداحافظی کردم چون احساس کردم باید تغییر مکان بدم تا بتونم
سلامم

اومدم با بیوگرافی داستانم****شخصیت های اصلی: مرینت دوپن چنگ،آدرین آگراست،لوکا کافاعین، آلیا سزر،نینو لحیف،ناتانائیل (فامیلیشو نمیدونم)،آلیس نور-ون (به شخصیت نیازمندم)اگر میخواین تو داستان باشید اسم،فامیل،علایق و تنفر و شخصیت ظاهری بدیدتعداد فصل: نامعلومتعداد قسمت:بازم نامعلومداستان: بگم؟ نه نمیگمتیکه هایی از داستان:-چیییی گگففتیییی؟؟؟!! امکان نداره!.چطور تونستی؟- واقعا ازت انتظار نداشتم مرینت- هوممبه نظر خوب میای- ممنمن.
سلام من اولین پست خود در وبلاگم است اسم من حسین است من 20 سالم است و در رشته MBA دانشگاه علمی کاربردی کیش دانشجوه هستم من می خوام خاطراتم را با همهای دوستان و همه افرادی که می خواهند در مورد زندگی من بدونند در این وبلاگ براتون بزارم می خوم از اول زندگیم و از اونجای که اتفاقات برام پیش اومد براتون بگم .من یه پسر 6 ساله بودم و یه پسر شیطون که هیچکی بجز خودش براش مهم نبود یه پسر که همیشه بخاطر درگیری با بچه های هم سم خودش مورد تمسخر دیگران و بزرگان بود

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

بیماریهای مقعدی در زنان روزهای نوجوانی یاس ar491 کافه موزیک - موزیک های ایرانی و خارجی وبلاگ شخصی سید عبد الحمید اصفهانی piroozrayaneh اسپرت دوربین | ویدئو دیتا پروژکتور ، وایت برد هوشمند و پرده نمایش ، ویدئو دیتا پروژکتور ، وایت برد هوشمند ، پرده نمایش شهریور کلیپ بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد. کتابخانه عمومی مولوی ویناز چت|چت روم شلوغ|چت ایرانی|ادرس اصلی ویناز چت