نتایج جستجو برای عبارت :

از روی پل با پای پیاده عبور میکردم ناگهان

یک روز دو دوست با هم و با پاي پياده از جاده ای در بیابان عبور می کردند.بعد از چند ساعت سر موضوعی با هم اختلاف پیدا کرده و به مشاجره پرداختند.وقتی که مشاجره آنها بالا گرفت ناگهان یکی از دو دوست به صورت دوست دیگرش سیلی محکمی زد .بعد از این ماجرا آن دوستی که سیلی خورده بود بر روي شنهای بیابان نوشت :
ادامه مطلب
یک روز دو دوست با هم و با پاي پياده از جاده ای در بیابان عبور می کردند.بعد از چند ساعت سر موضوعی با هم اختلاف پیدا کرده و به مشاجره پرداختند.وقتی که مشاجره آنها بالا گرفت ناگهان یکی از دو دوست به صورت دوست دیگرش سیلی محکمی زد .بعد از این ماجرا آن دوستی که سیلی خورده بود بر روي شنهای بیابان نوشت : ادامه مطلب.
یک روز دو دوست با هم و با پاي پياده از جاده ای در بیابان عبور می کردند.بعد از چند ساعت سر موضوعی با هم اختلاف پیدا کرده و به مشاجره پرداختند.وقتی که مشاجره آنها بالا گرفت ناگهان یکی از دو دوست به صورت دوست دیگرش سیلی محکمی زد .بعد از این ماجرا آن دوستی که سیلی خورده بود بر روي شنهای بیابان نوشت : ادامه مطلب.
باران کند، 
باران رقت بار، 
 همواره در عبور:
وقت عبور تاریخ 
باران می‌آید 
و وقت عبور از تاریخ 
باران به خانه بازمی‌گردد. 
این شیشه‌های مه‌گرفته 
اندوه خدایان‌اند 
و اطلسی‌های کنج خیابان 
خیال کند عبور
در قلب من - که از خدا می‌سرایم- 
صدها خدای ملول آرمیده‌اند 
و قطرات باران 
چون بوسه‌های کند و رقت‌بار
اندوه‌ تاریخ‌اند، 
خیس و مدام، 
همواره خیس‌تر. 
 
 
 همه چی 98: یک روز دو دوست با هم و با پاي پياده از جاده ای در بیابان عبور می کردند.بعد از چند ساعت سر موضوعی با هم اختلاف پیدا کرده و به مشاجره پرداختند.وقتی که مشاجره آنها بالا گرفت ناگهان یکی از دو دوست به صورت دوست دیگرش سیلی محکمی زد .بعد از این ماجرا آن دوستی که سیلی خورده بود بر روي شنهای بیابان نوشت :
ادامه مطلب
دانلود طرح درس - واحد کارخیابان
فرمت فایل (word) و قابل ویرایش 
تعداد صفحات 2 صفحه
قسمتی از مجموعه
هدف کلی
عبور و مرور از خیابان
اهداف جزئی
-        آموزش قوانین راهنمایی و رانندگی به زبان ساده به خردسالان
-        خیابان محل عبور و مرور ماشین و موتورسیکلت است
-        پياده رو محل عبور و مرور افراد پياده است
-        رعایت نطم وظیفه تک تک ماست
-        آشنایی با چراغ راهنما و معنای سه رنگ آن
 اهداف رفتاری
دانش آموزان پس از پايان درس باید بتوانن
داستان طنز کوتاه من و افسوس گاو !
شخصی تعریف میکرد که ﯾﻪ بار با سرعت زیاد ﺗﻮ ﺟﺎﺩﻩ ﺷﻤﺎﻝ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﯿﺮﻓﺘﻢ،
ناگهان گاوی ﭘﺮﯾﺪ ﻭﺳﻂ ﺟﺎﺩﻩ !
ﻣﻨﻢ ﻣﺤﮑﻢ ﺯﺩﻡ ﺭﻭ ﺗﺮﻣﺰ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺷﺎﮐﯽ شدم و با تعجب به گاو نگاه ميکردم که چرا وسط خیابون اومده.
ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺑﻮﻕ ﺯﺩﻥ، ﺩﯾﺪﻡ گاوه ﻫﻤﯿﻨﺠﻮﺭﯼ ﻭﺍﯾﺴﺎﺩﻩ ﻭﺳﻂ ﺟﺎﺩﻩ و
ﻋﯿﻦ ﺑﺰ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﻨﻮ ﻧﯿﮕﺎ ﻣﯿﮑﻨﻪ …
ﺍﻭﻣﺪﻡ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺷﻢ ؛ ﺩﯾﺪﻡ ﮔﺎﻭﻩ ﯾﻪ ﻧﮕﺎ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﺮﺩ، ﯾﻪ ﻧﮕﺎ
مرد ثروتمندی سوار بر اتومبیل گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابانی میگذشت.ناگهان پسر بچه ای پاره آجری به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر له اتومبیل او برخورد کرد. مرد پايش را روي ترمز گذاشت و سریع پياده شد و دید که صدمه زیادی به اتومبیلش وارد شده. به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند.پسرک گریه کنان ، با تلاش فراوان توجه مرد را به سمت پياده رو، جایی که برادر فلجش از روي صندلی چرخدار به زمین افتاد بود جلب کرد.پسرگفت:اینجا خیابان خلوتی است و به ن
اومدم بنویسم بالاخره این بار سنگین رو که عین کفشای میرزا نوروز ور دلم مونده بود و هرکاری ميکردم پياده نمیشد زمین گذاشتم و دفاع کردم. یه جوری که الان بعد گذشت این مدت هروقت به جلسه دفاعم فکر میکنم فقط خاطرات خوش و آرامش و تسلط کافی رو به یاد میارم. کاش بقیه مراحل زندگی هم همینقدر خوش بگذره و آخرش با فکر بهش همینطوری لبخند بشینه رو لبم:) الحمدلله
داستان جالب : لیلی و مجنون
روزی مجنون برای دیدن لیلی بعد از کلی سرگردانی مسیر عبور او رو پیدا می کند و از ساعت های اولیه صبح می رود و سر راه لیلیش می نشیند، تا شاید شانس یارش شود و بتواند معشوقه خودش را ببیند.او آنقدر آنجا به انتظار می نشیند تا آفتاب غروب می کند و مجنون از روي خستگی خوابش می برد. از قضا ی بد در همان زمان لیلی می آید و از آن مسیر عبور می کند . از همراهانش می پرس : این مردکیست که اینجا سر راه خوابش برده ؟ به او می گویند که این همان مجنو
مجموعه: داستانهای خواندنی (2) داستان کوتاه آموزنده روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می گذشت. ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان ، یک پسر بچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبیل او برخورد کردمرد پايش را روي ترمز گذاشت و سریع پياده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است. به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند.پسرک گریان، با تلاش فراوان بالاخره توانست
یک سال بعد
بعد تندرو تصمیم گرفت که بره پیش خروس های آرزو.
اما بعد ناگهان رعد و برق شد.
تندرو خیلی ترسید اما او به کارش ادامه داد.
ناگهان دید که دو تا رعد خوردن به یک سنگ و سنگ از بین رفت اما او نترسید و به کارش ادامه داد.
بعد تندرو بالاخره خروس آرزو رو پیدا کرد و بعد تندرو به خروس آرزو گفت:((می شه لطفا آرزوی من رو برآورده کنی؟
بعد خروس آرزو گفت:((بلی.بفرمایید.
بعد تندرو گفت:(( آرزوی من اینه که ملکه و لیزا دوباره با ما دوست بشن.
بعد خروس آرزو گفت:((من نمی
داستانک(عالی)مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می گذشت .ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان، یک پسر بچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد. مرد پايش را روي ترمز گذاشت و سریع پياده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است. به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند.پسرک گریان، با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پياده رو، جایی که برادر فلجش از
روستای سه کنار  :
واقع در استان هرمزگان شهرستان بندر لنگه بخش شیبکوه می باشد.
و در ۲۰ کیلومتری بندر چارک قرار دارد بنحوی که بعد از عبور از سه راهی بندر چارک و عبور از کافه مراغ به یک سه راهی خواهید رسید که بر روي آن تابلویی تحت عنوان روستای نخل میر و سه کنار وجود دارد و با ورود به این سه راهی ابتدا از روستای نخل میر عبور کرده و سپس به روستای سه کنار می رسید.
مدرسه‌ای دانش‌آموزان را با اتوبوس به اردو میبرد. در مسیر حرکت، اتوبوس به یک تونل نزدیک شد که نرسیده به آن تابلویی با این مضمون دیده میشد: حداکثر ارتفاع سه متر»ارتفاع اتوبوس هم سه متر بود ولی چون راننده قبلا این مسیر را آمده بود با کمال اطمینان وارد تونل شد اما سقف اتوبوس به سقف تونل کشیده شد و پس از به وجود آمده صدایی وحشتناک در اواسط تونل توقف کرد. پس از بررسی اوضاع مشخص شدکه یک لایه آسفالت جدید روي جاده کشیده‌اند که باعث این اتفاق شده و ه
اتوبوس مدرسهمدرسه‌ای دانش‌آموزان را با اتوبوس به اردو می‌برد. در مسیر حرکت، اتوبوس به یک تونل نزدیک می‌شود که نرسیده به آن تابلویی با این مضمون دیده می‌شود: حداکثر ارتفاع سه متر»ارتفاع اتوبوس هم سه متر بود، ولی چون راننده قبلاً این مسیر را آمده بود با کمال اطمینان وارد تونل می‌شود، اما سقف اتوبوس به سقف تونل کشیده می‌شود و پس از به وجود آمده صدایی وحشتناک در اواسط تونل توقف می‌کند.پس از آرام شدن اوضاع مسئولین و راننده پياده شده و از د
موضوع انشا: دلنوشته ای عینی از سفر اربعین
شده ام از کرم فاطمه میهمان حسین
وقتی ناامیدی و چند روز تااربعینش نمانده
وقتی دل شکسته ای و زائر پياده یکی یکی از تو خدافظی میکنند و راهی دیار عشق میشوند .
وقتی به بی سروپايیت ایمان می آوری و باور میکنی که بین میلیون ها نفر زائر اربعین زیاده هستی ،وبه خودت می قبولانی که کربلا پياده آن هم اربعین جای تو نیست.
وقتی مینشینی و محرم و صفر را که یکی یکی پشت سرگذاشته ای مرور میکنی و می فهمی که انگار هرکاری ک
مدرسه‌ای دانش‌آموزان را با اتوبوس به اردو می‌برد. در مسیر حرکت، اتوبوس
به یک تونل نزدیک می‌شود که نرسیده به آن تابلویی با این مضمون دیده
می‌شود: حداکثر ارتفاع سه متر»ارتفاع اتوبوس هم سه متر بود، ولی چون
راننده قبلاً این مسیر را آمده بود با کمال اطمینان وارد تونل می‌شود، اما
سقف اتوبوس به سقف تونل کشیده می‌شود و پس از به وجود آمده صدایی وحشتناک
در اواسط تونل توقف می‌کند.پس از آرام شدن اوضاع مسئولین و راننده
پياده شده و از دیدن این صح
سال ها پیش کشاورزی در روستایی زندگی می کرد که برای گذران زندگی، کیسه ی بزرگی از بذر را برای فروش به شهر می برد ناگهان در راه چرخ گاری به یک سنگ بزرگ برخورد می کند
یکی از بذرها از داخل گونی به زمین خشک و گرم مسیر می افتد دانه از این که در این چنین مکانی بود ترسیده بود
مدام با خود می گفت من فقط باید زیر خاک باشم تا رشد کنم و از بین نروم
بذر کوچولو داشت از ترس به خودش می لرزید که
گاوی ناگهان پايش را روي دانه گذاشت و آن را به داخل خاک فرو برد
دانه دوبار
موضوع انشا: نسیم مادری مهربان
زندگی زیباست چشمی باز کن / گردشی در کوچه و باغ راز کن
هر که عشقش در تماشا نقش بست / عینک بدبینی خود را شکست
نسیم به پنجره ی اتاقم ضربه ای زد . مرا از فکر و خیال بیرون کشید . پنجره ی اتاق را باز کردم . نوازش نسیم را در جای جای صورت خود احساس کردم . حس خوبی سراسر وجودم را فرا گرفت . انگار باری دیگر متولد شده بودم . ناگهان دیدم که نسیم زوزه کشان از لا به لای درختان عبور می کرد . و چنان برگ درختان را تکان می داد که بلبلی که روي ش
 زنی مشغول درست کردن تخم مرغ برای صبحانه بود.ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد : مواظب باش ، مواظب باش ، یه کم بیشتر کره توش بریز….وای خدای من ، خیلی زیاد درست کردی … حالا برش گردون … زود باش باید بیشتر کره بریزی … وای خدای من از کجا باید کره بیشتر بیاریم ؟؟ دارن می سوزن مواظب باش ، گفتم مواظب باش ! هیچ وقت موقع غذا پختن به حرفهای من گوش نمی کنی … هیچ وقت!! برشون گردون ! زود باش ! دیوونه شدی ؟؟؟؟ عقلتو از دست دادی ؟؟؟ یادت رفته بهشون
سلام.جلد دوم داستان رو براتون اووردم.در جلد قبل واندا وریون با کمک هم تونستند یسا رو شکست بدنولی این بار به دنیای پونی ها میروندینی چه چیزی انتظار این دو دوست را می کشد. بعد از شکست یسا دروازه ای باز شد و ان دو از دروازه عبور کردند.و به جایی رسیدند که کاملا برای ریون نا اشنا بود اما واندا انجا را کاملا میشناخت.از دروازه که گذشتند جلوی گروهی از دختران در امدندهمه انها از دیدن واندا تعجب کردند و با خوشحالی فریاد زدند:واندا.
 فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی میکرد.روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشه انگوری به او داد و گفت: اگر تو خدا هستی پس این خوشه را تبدیل به طلا کن.فرعون یک روز از او فرصت گرفت. شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد و همچنان عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد.فرعون پرسید کیستی؟ ناگهان دید که شیطان وارد شد.شیطان گفت: خاک بر سر خدایی که نمیداند پشت در کیست. سپس وردی بر خوشه انگور خواند و خوشه انگور طلا شد! بعد خ
چند وقت پیش تو خیابون پیداش کردم ، داشتم قدم زنون می اومدم خونه ، اصلا به فکر این نبودم که یکی رو پیدا کنم تو لحظه بهش آب ، دون بدم سر اون درست تو همون روز که قرار بود تا فردا از بین بره برش داشتم آوردم تو خونه گذاشتمش تو شیشه پر از آب .تو راه اومدن به خونه به این فکر ميکردم که میخوام اینو بزرگش کنم هر جور که هست .  .همون روزم باهاش صحبت کردم که اگه تو بمونی من با تمام وجود بهت میرسم  هر چی از دستم بیاد واسه رشد کردنت پات میریزم . اولین روز ریشه نداش
داستان واقعی که در پاکستان اتفاق افتاده است !پزشک و جراح مشهور (د. ایشان) روزی برای شرکت در یک کنفرانس علمی که جهت بزرگداشت و تکریم او بخاطر دستاوردهای پزشکی اش برگزار میشد، با عجله به فرودگاه رفتبعد از پرواز ناگهان اعلان کردند که بخاطر اوضاع نامساعد هوا و رعد و برق و صاعقه، که باعث از کار افتادن یکی از موتورهای هواپیما شده، مجبوریم فرود اضطراری در نزدیکترین فرودگاه را داشته باشیمدکتر بلافاصله به دفتر استعلامات فرودگاه رفت و خطاب به آنها
روز شخصی که عاشق کوهنوردی بود به تنهایی از یکی از کوههای بلند منطقه خود بالا رفت ه‌ا آنچنان سرد و مه آنچنان زیاد بود که راه خود را گم کرد و به بیراه رفت ناگهان پايش لغزید از دره به پايین افتاد به لطف طنابی که بخود بسته بود به پايین دره پرتاب نشد و بین هوا و زمین اویزان ماند. بسیار نا امید شد چراکه هیچ کس را در ان حوالی ندیده بود. نا امیدانه فریاد کشید و درخواست کمک کرد. بارها و بارها اما از کمک خبری نبود. طاقتش به پايان زسیده بود پس با قلبی شکسته
پاورپوینت مقاومت الکتریکی هر جسمی هنگام عبور جریان الکتریکی از آن مقاومتی از خود نشان می‌دهد که مقاومت الکتریکی نام دارد. در این بخش مقاومت الکتریکی را بررسی می‌کنیم . عبور جریان الکتریکی از هادی‌ها از بسیاری جهات شبیه عبور گاز از یک لوله است. اگر این لوله پر از پشم فی یا ماده مختلطی باشد، این شباهت‌ها بیشتر می‌شود . اتم‌های تشکیل دهنده سیم هادی از عبور الکترون‌ها جلوگیری می‌کنند ، همان ‌طور که الیا
داستان آموزنده عکاسی خدادختر کوچکی هر روز پياده به مدرسه می رفت و بر می گشت.با اینکه آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان نیز ابری بود، دختر بچه طبق معمولِ همیشه، پياده بسوی مدرسه راه افتاد. بعد از ظهر که شد، هوا رو به وخامت گذاشت و طوفان و رعد و برق شدیدی درگرفت. مادر کودک که نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد یا اینکه رعد و برق بلایی بر سر او بیاورد، تصمیم گرفت که با اتومبیل بدنبال دخترش برود. با شنیدن صدای رعد و دیدن برقی
   مثل یک روز که بیدار می‌شوی و بی‌دلیل حالت خیلی خوب است، مدتی است بی‌دلیل خواب‌ تو را می‌بینم! مثلا خواب می‌بینم در جمع فامیل تو هستم و تک تک‌شان را به اسم می‌شناسم، بعد فردایش برایم می‌گویی دیشب در جمع، بحث سفر تو به جنوب بود. هر دو به تعبیر خوابم می‌خندیم و رد می‌شویم. یک ماه بعد دوباره خواب می‌بینم "پشت فرمان ماشین تو نشسته ام و در شهر خودمان رانندگی میکنم و با خوشحالی زیادی می‌گویم چقدر ماشین راحتی است". دو روز بعد به بهانه‌ی کار
چند قورباغه از جنگلی عبور می‌کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عمیقی افتادند. بقیه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند که گودال چقدر عمیق است به آن دو قورباغه گفتند: «که دیگر چاره‌ای نیست، شما به زودی خواهید مرد.» دو قورباغه این حرفها را نشنیده گرفتند و با تمام توانشان کوشیدند که از گودال بیرون بپرند. اما قورباغه‌های دیگر مدام می‌گفتند که دست از تلاش بردارند چون نمی‌توانند از گودال خارج شوند و خیلی زود خ

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

میم سینآ گلواژه ها و سخنان فلسفی متفکرین سرتاسر دنیا ارزان سرا پرسش مهر 99-98 نمداد قلب شکسته تیم الماس های فوراور Moon Talker jaaviid مطالب اینترنتی