نتایج جستجو برای عبارت :

اگر مخترع بودم، چه چیزی اختراع می کردم؟

به طور کلی برای ثبت اختراعات دو نوع سیستم وجود دارد :الف -  روش اعلاميب – روش تحقیقیدر رابطه با روش اعلامي در مقالات پیشین به طور مفصل توضیح داده شد ، ( رجوع شود به مقاله ی ثبت اختراع به روش اعلامي ) در این مقاله برآنیم تا به شیوه ی ثبت اختراع به روش تحقیقی بپردازیم.خاطر نشان مي شویم ، موسسه حقوقی فکر برتر ، با استفاده از توان بالای کادر مجرب خود ، در کوتاه ترین زمان ممکن اقدامات حقوقی و ثبتی لازم را جهت حمایت از اختراع به عمل مي آورد.برای این
پاورپوینت کارگاه ثبت اختراع فرمت فایل : پاورپوینت قابل ویرایش تعداد اسلاید: 20 قسمتی از پاورپوینت : فهرست اختراع چیست انواع اختراع چه نوع اختراعی قابل ثبت است چه نوع اختراعی ارزش ثبت شدن را دارد مواردی که از حیطه حمایت از اختراع خارج است عناصر اصلی اختراع اختراع کاذب چیست اختراع معمایی چیست فرایند پر کردن اظهار نامه شرایط ثبت اختراع در حوزه نرم افزار اختراع چیست ؟ تعریف اول : حاصل ثمره ،تلاش فکری وذهنی مخترع اس
دکتر #عارف_خلخالی متولد 1350 در #مشهد و مدرک تحصیلی دکتری با گرایش سلولی ملکولی ميباشد و مخترع سوزن ميکرو مانی پلاتور در سال ۷۲ و پودر سوپر فود NBS مي باشد.
مخترع و تولید کننده : جناب آقای دکتر  عارف خلخالی
 
سوپرفود ان بی اس SuperFood-NBS
۰۹۹۲۱۸۰۳۷۹۷ ۰۹۳۶۶۵۹۷۲۰۴ سفارش و مشاوره تلفنی از 9 صبح تا 9 شب یکسره
روز اول مدرسه رفتنم رو یادم نمي آد اما اولین واکسنی که تو مدرسه بهم زدن رو خیلی خوب یادم مياد.خیلی ترسیده بودم. بچه ها یکی یکی مي رفتن یعنی برده مي شدن دفتر و واکسن زده مي شدن. تا اینکه نوبت من شد اما نرفتم معلم و ناظم اصرار مي کردن اما نمي رفتم خلاصه همه بچه ها رفتن و من فقط مونده بودم که واکسن نزده بودم. گریه مي کردم واقعا ترسیده بودم. یادم مياد بالاخره راضی شدم که برم. تو دفتر رو صندلی که نشستم یک نفر بود که داشت واکسن رو آماده مي کرد آستینمو با
پاورپوینت ثبت اختراع
دانلود پاورپوینت ثبت اختراع ، در حجم 11 اسلاید. اهداف یادگیری با نحوه ثبت اختراعات آشنا شود. با مواردی که مي‌توان تقاضای ثبت نمود آشنا شود. مدارک مورد نیاز برای ثبت اختراع را نام ببرد. در مورد اظهارنامه ثبت اختراع و ورقه اختراع بیشتر بداند .
خواب بودم و مریض روزی که حدودای ساعت ده یازده صبح زنگ زدی و من صدای زنگ گوشی رو قطع کرده بودم .بیدار که شدم تو وضعیتها دیدم که عصبانی شدی .حرفی نزدم . کمي فکر کردم .من که طاقت جواب ندادن به تو رو نداشتم .هیچ وقت این توان رو نداشتم و اصلا دوست نداشتم که بتونم و جواب تلفنت رو ندم .اما این بار اتفاقی افتاده بود به نفع تو بود .من به این نقطه رسیده بودم که با بودنم به تو آسیب خواهم زد .وقتی از خواب بیدار شدم که حدودای ساعت یک و نیم بود خیلی توی فکر
روح دختر بچهساعت حدود دو نیمه شب بود و من که تازه از مهمانی دوستم آمده بودم، مشغول رانندگی به سمت خانه بودم. من در بیگو» واقع در شمال جزیره گوام» زندگی مي‌کنم. از آنجایی که به شدت خواب آلود بودم. ضبط ماشین را روشن کردم تا احیانا خوابم نبرد. سپس کمي به سرعت ماشین افزودم، آن چنان که سرعت.
اولین باری که سیگار کشیدم یک روزی بود درست مثل امروز. باران مي‌بارید و خیابان و پیاده‌رو سر کوچه پر از آب شده بود. جلوتر اگر مي‌رفتم تا مچ توی آب فرو مي‌رفتم. ولی سیگار مي‌خواستم و انگار چاره‌ی دیگری نبود. به پسر سیزده چهارده ساله‌ای که داشت رد مي‌شد گفتم: ببین من کفشام خیس ميشه، ميشه یه ذره جلوتر یه بسته سیگار برام بخری؟ گفت چه سیگاری؟ اسمش را گفتم. قبلش توی گوگل سرچ کرده بودم تا یک مدل سیگار سبک‌تر، کم‌بو تر با دوز نیکوتین نسبتا کم‌تر پ
صحنه‌ی بدن سرد و بی‌جون باباکلاهی زیر چادر وسط خونه، به دست و پاهاش نگاه مي‌کردم و نمي‌تونستم باور کنم چند روز پیش همين‌ دست و پا رو با روغن ماساژ داده بودم، عمو که توی راهرو یک دفعه کنار دیوار سر خورد و زیر گریه زد، وقتی بابا رو دیدم و بغلش کردم و بدنش با هق هق بالا پایین مي‌رفت، آواز سوگواری سوزداری که عمه به زبان گیلکی مي‌خوند، بابا که تا حالا اینطوری گریه کردنش رو ندیده بودم و کاور رو باز مي‌کرد تا بدن باباش رو توی کاور بذاره، وقتی که
وقتی در فرودگاه اطرافم را نگاه کردم کسی را دیدم که ایرانی به نظر مي آمد رفتم نزدیکش پرسیدم شما ایرانی هستین ؟ گفت آره هردو از خوشحالی به آرامي خندیدیم دقایقی که صحبت کردیم پوستر رو نشون دادم پرسیدم اون آلمانیه ؟ گفت من نابینا هستم یک لحظه غافلگیر شده بودم نمي دانستم چه بگویم اما سریع ذهنمو جمع کردم همان چيزي را که واقعی هم بود گفتم من اصلا متوجه نشده بودم و . از دوشب قبل بی بی سی مدام اعلام مي کرد مصاحبه ویژه با اسکندر آبادی . هميشه به ذهنم مي
داشتم توی یه گروه تلگرامي وقت سپری ميکردم  یه عکس خیلی معمولی من رو متوجه کرد چند دقیقه هست خشکم زده و نميتونم ازش چشم بردارم  
مطلبی بود معمولی که کپی و شر شده بود اما اون عکس و مختصر فکری که قبلا راجع به فرستنده ش  کرده بودم من رو کاملا مشغول خودش کرد .ناخوداگاه یه سستی خاصی توی پاهام حس کردم طپش قلبم تند  شد انگار یکی از پشت عکس داشت با لحجه ای شیرین و نه و مخملی صدام ميکرد صدایی که تمام هیبت مردانه ام رو زیر سوال برده بود اتفاقی عجیب بود
تمام زندگیم از تولد تا وقتی که بیهوش شدم به من نشان داده شد. دیدم که [اغلب] در سوی اشتباه زندگی به سر برده بودم. من آن قدرها هم که فکر مي کردم خوب نبودم و [با دیدن آن] از خود احساس شرم کردم. ولی وجود عشق من را مورد قضاوت قرار نمي داد. او حامي ام بود و به من عشق مي داد. نه تنها اعمالی که انجام داده بودم، بلکه افکاری که از خود صادر کرده بودم را نیز مي دیدم. این برایم بسیار تعجب آور بود. تصور نمي کردم که اینطور باشد [و افکار ما مانند اعمالمان اثر
موضوع انشا: من گمشده ام
من گمشده ام در دریای خیانت. در دریا من بودم و ماهی های گوشت خوار من بودم و یک ماهی قرمز من بودم یک موج وحشی. من بودم و عشق عشق مثل اکسیژن همه جا هست تو نیست عشق درد است دردی که بیماری نیست. دردی که دارویی ندارد دردی که بستریت نمي کنند دردی که دردش پنهان است ولی درد بدیست عشق سخت است. سخت است که عاشق باشی و عشقت نداند که عشقت است. سخت که شب عشق باشد و تو پیش عشقت نباشی. سخت است که روباه باشی. و عاشق آهو باشی. من آهو ام را گم کرده
یکی از روش هایی که مي شود ثبت اختراع انجام داد ثبت اخترام بصورت تحقیقی است که در ادامه بیشتر به آن مي پردازیم.
روش تحقیقی: این روش در برخی از کشورها مورد استفاده قرار ميگیرد و آنها برای اینکه از صحت و صدق یک اختراع اطمينان حاصل کنند از امکانات و وسایل و آزمایشگاه های متعدد و زیادی در زمينه های مختلف و گوناگون استفاده مي کنند و اختراع را کاملا مورد بررسی قرار مي دهند.
در همچین جوامع و کشور هایی تلاش مي کنند تا قبل از اینکه اختراع به ثبت برسد کام
توی اون برگه ای که زنگ آخر، سر شیمي، کل‌ش رو سیاه کردم با افکار درهم و برهم ام به اميد اینکه قراره پاره شه و بره توی زباله‌ها و انقدر سفسطه کردم که نرفت نهایتا،جمله آخرو، ساعت ۱۴:٢٧ نوشته بودم: من فقط خسته‌م. فقط مي‌خوام از در کلاس برم بیرون و یه نفر بهم بگه که هیچی نیست،و راست گفته باشه.
توی اون برگه ای که زنگ آخر، سر شیمي، کل‌ش رو سیاه کردم با افکار درهم و برهم ام به اميد اینکه قراره پاره شه و بره توی زباله‌ها و انقدر سفسطه کردم که نرفت نهایتا،جمله آخرو، ساعت ۱۴:٢٧ نوشته بودم: من فقط خسته‌م. فقط مي‌خوام از در کلاس برم بیرون و یه نفر بهم بگه که هیچی نیست،و راست گفته باشه.
.روزها مي‌گذشت و من همچنان منتظر بودم، تا این که یک روز به زن‌هایی فکر کردم که این‌گونه فکرشان و زندگی‌شان را نابود کرده بودند. زن‌هایی که ماه‌ها و سال‌ها چشم به راه نامه‌ای مانده بودند، اما سرانجام هیچ‌کس برایشان نامه‌ای نفرستاده بود. خودم را تصور کردم که سال‌های زیادی گذشته است، موهایم دیگر سفید شده‌اند و من همچنان منتظرم. سپس فکر کردم که نباید این کار را انجام دهم، بنابراین از آن روز به بعد نرفتم که آنجا بنشینم و انتظار بکشم.
خاطرات پوشک
قسمت یازدهم
این داستان 
 آغاز زندگی من
سپس به یاد آوردم که من این شرط را پذیرفته بودم که مانند یک نوزاد واقعی با من رفتار شود، بنابراین هیچ گزینه ای نداشتم. کمي جا افتادم، خودم را جمع و جور کردم و احساس کردم مدفوع بیرون آمد و پوشک آن را نگه داشت. وقتی کارم تمام شد، آماده شدم که بنشینم، مي دانستم که چه اتفاقی مي افتد. من خودم استعفا دادم و این کار را کردم. به همان اندازه که ناخوشایند بود، از اینکه مدفوع را در حال له شدن و ریختن روی پوش
خاطرات پوشک
قسمت سیزدهم
این داستان
آغاز زندگی من 
بنابراین روزها گذشت، من به آن زندگی عادت کردم. باید اعتراف کنم که سخت ترین چيزي که برای من سخت بود مسئله پوشک بود. از طرفی من هنوز نمي توانستم بدون توقف و باز کردن زیپ پوشکم ادرار کنم.یک روز بعدازظهر مادرم به من زنگ زد، من در حال خزیدن بودم (همانطور که او مي خواست) و او مرا روی بغلش دراز کشید. زن پیراهنش را درآورد و تنه‌اش را جدا کرد و سینه‌هایش را آشکار کرد. او مجبور نبود توضیح زیادی برای آنچه م
Living at the momentامروز رو سعی کردم به بهترین نحو ممکن بگذرونم. منظورم داشتن حال خوبه. و ایجاد کردن این حال برای اطرافیانم. تلاش کردم که افکار منفی رو دور کنم از خودم. و به نظرم تا حد خوبی موفق بودم. از پس اون کارایی که ميخواستم بر اومدم. درسته به هیچ کدوم از کارای دانشگاهم نرسیدم، ولی خب عوضش به کارای زندگیم رسیدم. و خب البته یخورده زمان ميخواد تا معلوم بشه آثارش. امروز، زندگی کردم!
هفت روز از پاییز گذشته بود که بهار زندگی من شروع شد. نميدونم برگ ریزان پاییز بود که بهار زندگی من رو تحت تأثیر قرار داده بود یا نه؟ اما چيزي که از بهار زندگیم بیاد ميارم، مثل پاییز دلگیره. روزای اول زندگیمو طبیعتاً خودم یادم نمياد؛ ولی چيزي که برام تعریف کردن اینه که اعضای خانواده و فاميل‌هامون منو دوست داشتن. وقتی توی گهواره بودم نوار کاست قرآن برام ميذاشتن و صدای قرائت قرآن بخشی از روز من رو پر ميکرده. این قرآن شنیدن ها به اون منجر شد که از
من ۳ بار در کالج رد شدم. بیش از ۳۰ بار برای استخدام اقدام کردم اما هميشه تقاضای من رد شد.
زمانی که KFC برای اولین بار به چین وارد شده بود، ما ۲۴ نفر بودیم که برای استخدام تقاضا داده بودیم اما من تنها نفری بودم که نتوانست وارد شود.
برای ورود به پلیس هم تقاضا داده بودم که آن‌جا هم تنها متقاضی ناکام بودم.
در ضمن ۱۰ بار برای ورود به دانشگاه هاروارد در آمریکا اقدام کردم که هر ۱۰ بار پاسخ منفی بود.
شاید فکر کنید این‌ها خاطرات یک بیمار روانی یا آخرین نام
خاطرات پوشک 
قسمت نهم
این داستان
آغاز زندگی من
سعی کردم بخوابم، اما ميل به ادرار کردن مانعم شد، سعی کردم این کار را در پوشک انجام دهم، اما غیرممکن بود. تا اینکه ایده ای به ذهنم رسید. یک طرف پوشک را باز کردم و ایستادم، انگار جلوی توالت بودم، سعی کردم این کار را انجام دهم. بنابراین همه این کارها را انجام دادم و ادرار روی پوشک افتاد که بلافاصله آن را جذب کرد. دوباره بستمش احساس متفاوتی داشت، سنگین تر و با کمي بو، اما خشک شد. با اطمينان بیشتر توانس
این داستانى که ميخوام بگم براى یکى از اقوام هس که زبون خودش ميگم:من وقتى جوون بودم حدودا بیست و خورده اى تو یه ده اطراف زابل زندگى ميکردیم پدرم کشاورز بود وچون پیرشده بود همه خواهر برادرام ازدواج کرده بودن و غیراز من کسى نبود که عصاى پدرم باشه براهمين کشاورزى رو من عهده داربودم زمينمون ١٥کیلومتر از ده فاصله داشت توى زمين یه کلبه محقرساخته بودیم ک شبایى ک مجبور بودم تو زمينمون باشم تو اون کلبه ميخوابیدم یادمه دفعات اول که ميخوابیدم اونجا ف
اولین روزی که قلم دست گرفتم و شروع به نوشتن کردم رو دقیق یادم هست. اون موقع فکر کنم چهارده یا پانزده سال داشتم. یک دفتر نارنجی رنگ سیمي برداشتم و شروع به نوشتن رمان کردم. البته یک رمانی برای هم سن و سال های خودم با ژانر تخیلی و معمایی! 
کاملا یادمه که از همه مخفی کرده بودم حتی از خواهرم! که نزدیک ترین و صميمي ترین دوستم بود. نوشتم و نوشتم، تا اینکه رمانم به اخر رسید و من اون دفتر نارنجی رنگ رو پر کرده بودم و از این جهت خیلی خوشحال  بودم. شاید باورت
اولای کات کردنمون بود ولی هنوز جواب تلفن هامو ميداد یه شب زنگ بش زدم و گفتم یه سگ پشمالو خوشگل گرفتم شبیه روباه، گفت خب خلاصه تعریف کردم براش و یخورده حرف زدیم خیلی خوشش اومده بود ، یه لحظه گفت ببین هرچی بهت گفتم رو فراموش کن من برمي‌گردم یا یه همچین چيزي ميدونم انقدر ذوق‌زده شدم که الان یادم نیس یعنی دیگه کلمات جمله برام اهميت نداشتن توی مفهومش شناور شده بودم، داشتم رو ابرا مي‌رفتم.
فرداش انگار اون حرفو نزده بود از همون لحظه ها باید استفاد
حدودا ده ماه پیش اخرین پست رو اینجا گذاشتمده ما گذشت .از اون روزا که دیوانه وار رام حس و حالم شده بودم من یه دختر تنها بودم که اون لحظات حسی اومده بود سراغم.بیمار بودم. وجالب اینجاست که اون چند روز خیلی حالم خوب شده بود مکررا از بینی ام خون ریزی ميکرد و مدتی بود که عذابم مي داد. اما اون روزا اصلا اینطور نشدم.حتی سرگیجه هم نداشتمزمان. زمان. زمان.مطمئنا اینجا رو نميخونه. . .چه روزایی گذشت احساس خفگی ميکردم. باید به زندگیم اجبارا ادامه ميدا
چند روز پیش یک مریض مانیک اولین سخنرانیش رو با این بیت حافظ شروع کرد: 
هرگز نميرد آنکه دلش زنده شد به عشق / ثبت است بر جریده ی  عالم دوام ما 
این بیت برام خیلی خاطره انگیز هست وقتی دنبال نوشته ای برای کتاب تقدیمي به استاد آناتومي در دوران علوم پایه بودم ، فال حافظ گرفتم شعری آمد که این بیت رو داشت و لذا من انتخابش کردم و نوشتم . تا مدت ها تو فکر بودم بعد از این که کتاب رو کادو  کردم چقدر جوهر پخش شده روی صفحه ی اول کتاب
دنیای عجیبی است خیلی
شاعری یک هنر عالی است چرا که مي توان پیامي را آهنگین و دلنشین به مخاطب انتقال کرد و اثرگذار باشد.
شاعر بودن را دوست دارم. چرا که مي توان شعری سرود و سال ها حتی بعد از مرگ شاعر، مردم آن را بخوانند و از آن لذت ببرند و به آرامش برسند.
من اگر شاعر بودم، در ميان شعر های مختلفی که مي سرودم، شعر های انتقادی را فراموش نمي کردم. چرا که در آن صورت سلاح من شعر است و باید از آن استفاده کنم.
ادامه مطلب
از دو مرد دو خاطره متفاوت از گم شدن مداد سیاه‌شان در مدرسه شنیدم.مرد اول مي‌گفت:چهارم
ابتدایی بودم. در مدرسه مداد سیاهم را گم کردم. وقتی به مادرم گفتم، سخت
مرا تنبیه کرد و به من گفت که بی‌مسئولیت و بی‌حواس هستم. آن قدر تنبیه
مادرم برایم سخت بود که تصميم گرفتم دیگر هیچ وقت دست خالی به خانه برنگردم
و مداد‌های دوستانم را بردارم. روز بعد نقشه‌ام را عملی کردم. هر روز یکی
دو مداد کش مي‌رفتم تا اینکه تا آخر سال از تمامي دوستانم مداد برداشته
بو

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

کتابخانه عمومی ادیب الممالک شهر جاورسیان مطالب اینترنتی سرریز های توله خرس دانلود اهنگ بیتا شهد آکادمی دیجیتال مارکتینگ رایان طرح راهنما و ترفند های ایرانسل و همراه اول فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ خلاصه کتاب ارزشیابی آموزشی علیرضا کیامنش mikhakchat