نتایج جستجو برای عبارت :

اگرمن یک سرباز بودم

پرستار بیمارستان، مردی با یونیفرم ارتشی با ظاهری خسته و مضطرب را بالای سر بیماری آورد و به پیرمردی که روی تخت دراز کشیده بود گفت:آقا پسر شما اینجاست.» پرستار مجبور شد چند بار حرفش را تکرار کند تا بیمار چشمانش را باز کند. پیرمرد به سختی چشمانش را باز کرد و در حاليکه بخاطر حمله قلبی درد می کشید، جوان یونیفرم پوشی را که کنار چادر اکسیژن ایستاده بود دید و دستش را بسوی او دراز کرد و سرباز دست زمخت او را که در اثر سکته لمس شده بود در دست گرفت و گر
کورش يکی از سربازانش را صدا زد و گفت برو به مردم بگو کورش
برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد. سرباز در بین مردم جار زد و سخن
کورش را به گوش شان رسانید.
زمانی کزروس به کورش بزرگ گفت: چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود برنمی داری و همه را به سربازانت می بخشی؟
کورش گفت: اگر غنیمت های جنگی رانمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟!  کزروس عددی را با معیار آن زمان گفت.
کورش يکی از سربازانش را صدا زد و گفت برو به مردم بگو کورش برای امری
به مق
کورش يکی از سربازانش را صدا زد و گفت برو به مردم بگو کورش
برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد. سرباز در بین مردم جار زد و سخن
کورش را به گوش شان رسانید.
زمانی کزروس به کورش بزرگ گفت: چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود برنمی داری و همه را به سربازانت می بخشی؟
کورش گفت: اگر غنیمت های جنگی رانمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟!  کزروس عددی را با معیار آن زمان گفت.
کورش يکی از سربازانش را صدا زد و گفت برو به مردم بگو کورش برای امری
به مق
موضوع: دستگاه ردیاب موبایل در پادگان02 شهید انشایی پرندک
خب مثل خیلی از پسرای تیتیش مامانی دیگه که خوانواده خیلی لوسش کردن منم به همراه پدرم  رفتیم به پارک بزرگ ساری تااز انجا من به انوان سرباز تحت اموزش به پادگان اموزشی اعزام شوم. خداییش اثلا فکر نمی کردم بتونم به این راحتی با کسی دوست بشم هنوز وارد اتوبوس نشده با يک شوخی ساده با پسری که کنارم نشسته بود و خیلی هم ناراحت و نگران بود دوست شدم اسم اون پسر صابر ذکریازاده بود مههندس معماری بود و خ
پرستار يک صندلی برایش آورد و سرباز توانست کنار تخت بنشیند. تمام طول شب آن سرباز کنار تخت نشسته بود و در حاليکه نور ملایمی به آنها می تابید، دست پیرمرد را گرفته بود و جملاتی از عشق و استقامت برایش می گفت. پس از مدتی پرستار به او پیشنهاد کرد که کمی استراحت کند ولی او نپذیرفت.
ادامه مطلب
پرستار يک صندلی برایش آورد و سرباز توانست کنار تخت بنشیند. تمام طول شب آن سرباز کنار تخت نشسته بود و در حاليکه نور ملایمی به آنها می تابید، دست پیرمرد را گرفته بود و جملاتی از عشق و استقامت برایش می گفت. پس از مدتی پرستار به او پیشنهاد کرد که کمی استراحت کند ولی او نپذیرفت.
ادامه مطلب
خرید ساختنی اس وای مدل داستان اسباب بازی ها 4 سرباز کد SY6699-5 قیمت : 16650 تومانبرند : اس وایخرید پستی ساختنی اس وای مدل داستان اسباب بازی ها 4 سرباز کد SY6699-5 قیمت ساختنی اس وای مدل داستان اسباب بازی ها 4 سرباز کد SY6699-5  برای خرید و مشاهده این محصول یا محصولات دیگر کليک نمایید.    برای خرید و مشاهده این محصول یا محصولات دیگر کليک نمایید.   تصاویر بیشتر    برای خرید و مشاهده این محصول یا محصولات دیگر کليک نمایید.    خرید ساختنی اس وای مدل داستان اس
خرید ساختنی اس وای مدل داستان اسباب بازی ها 4 سرباز کد SY6699-5 قیمت : 16650 تومانبرند : اس وایخرید پستی ساختنی اس وای مدل داستان اسباب بازی ها 4 سرباز کد SY6699-5 قیمت ساختنی اس وای مدل داستان اسباب بازی ها 4 سرباز کد SY6699-5  برای خرید و مشاهده این محصول یا محصولات دیگر کليک نمایید.    برای خرید و مشاهده این محصول یا محصولات دیگر کليک نمایید.   تصاویر بیشتر    برای خرید و مشاهده این محصول یا محصولات دیگر کليک نمایید.    خرید ساختنی اس وای مدل داستان اس
از مرخصی به منطقه‌ی خدمت ام برگشته بودم. سرباز مرزبانی بودم و در يکی از پاسگاه های مرزی خدمت ميکردم. برای رسیدم به پاسگاه باید مسیری در حدود ۷ کیلومتر را پیاده از کوه بالا می رفتم. خسته و کوفته و گرما زده رسیدم. روی سکوی جلوی ساختمان پاسگاه نشستم تا استراحتی کرده باشم. پوتین های گرد و خاک گرفته ام را از پا بیرون کشیدم و جوراب هایم را کنارم گذاشتم. پاهای عرق آلود و خسته ام را به دست خنکای نسیم عصرانه سپردم. صورتم چنان گل انداخته بود که فکر می کرد
روح دختر بچهساعت حدود دو نیمه شب بود و من که تازه از مهمانی دوستم آمده بودم، مشغول رانندگی به سمت خانه بودم. من در بیگو» واقع در شمال جزیره گوام» زندگی می‌کنم. از آنجایی که به شدت خواب آلود بودم. ضبط ماشین را روشن کردم تا احیانا خوابم نبرد. سپس کمی به سرعت ماشین افزودم، آن چنان که سرعت.
کلاس سومی که شدم، می‌دانستم آن سال چیزی به نام جشن تکلیف پیش رویمان است. دختربچه‌ای بودم که نه رشد عقلی داشتم نه جسمی اما قرار بود به تکلیف برسم و خیلی هم خوشحال بودم! خیلی ذوق داشتم. قرار بود برایمان جشن بگیرند. چند تا سرود حفظ کرده بودیم. مادرم برایم چادر نماز و سجاده خریده بود و من فکر ميکردم که حتما حسابی بزرگ و خانم شده‌ام. از همان وقت تا سال‌های زیادی بعد از آن، عذاب‌وجدان نمازهای نخوانده، تصمیم برای شروع دوباره، رها کردن و باز عذاب‌و
هر وقت پدرم این ترانه را می خواند که وقتی بچه بودی، عادت داشتی روی دوشم بنشینی، پدر نردبان بچه هایش است.» دلم می گرفت و برای پدرم غصه می خوردم.پدر به چشم پسرش، بزرگ ترین و قوی ترین مرد دنیا است. پدر من يک سرباز بود. او در زندگی اش هم مثل يک سرباز قوی و با اراده بود. او شخصیتی نیرومند داشت و سختی های روزگار موهایش را سفید کرده بود. از نوجوانی برای تامین زندگی خانواده اش دوندگی و کار و کسب درآمد را شروع کرد. همیشه تا دیر وقت کار می کرد، اما هرگز گل
سیدرضا میرشماره 99آخر شب از قطار پیاده شدم و چمدانم را به دنبال خود می کشیدم.کنار میدان زیر نور مهتابی ها چشمم به همسایمون عباس آقا(1) و همسرش افتاد که روی گلیمی نشسته و ازسربازی جوان با ذوق و شوق پذیرایی می کردند.و چنان محو تماشای سرباز بودند که نه کسی را می دیدند و نه صدایی می شنیدند.خوشبختانه پذیرایی به اتمام رسید و سرباز با ابراز تشکر و خداحافظی خط نگاه زن و شوهر را با خود می برد.تاکسی گرفتم و از آنها دعوت کردم با هم به خانه برویم. د
ادگار آلن پو يک نویسنده بنام است زیرا يک شروع کننده است و بسیاری از نویسندگان ادبیات داستانی پس از او ذیل نام و سبک وی قرار می گیرند. با این که جسته گریخته داستان‌هایی از پو خوانده بودم اما منسجم به مطالعه آثارش نپرداخته بودم. از روی اتفاق يکی از کتاب‌هایش را که در يک خرید از نمایشگاه کتاب خریده بودم در مطالعه گرفتم.
ادامه مطلب
امروز روز اول مدرسه بود ، کل مسیر رو تو فکر بودم.که الان کجاس و مدرسه ی کجاس ، چکاميکنه، . یاد روز اول مهر سالهای قبل و .عجب روزهایی در پیش خواهم‌داشت .اما بازم‌از ته دلم‌خاستم هرجا هس موفق باشه و شاد.دلم گرفته بود موقع برگشت با یه سری ازآهنگهابغض کرده بودم
موضوع انشا: من گمشده ام
من گمشده ام در دریای خیانت. در دریا من بودم و ماهی های گوشت خوار من بودم و يک ماهی قرمز من بودم يک موج وحشی. من بودم و عشق عشق مثل اکسیژن همه جا هست تو نیست عشق درد است دردی که بیماری نیست. دردی که دارویی ندارد دردی که بستریت نمی کنند دردی که دردش پنهان است ولی درد بدیست عشق سخت است. سخت است که عاشق باشی و عشقت نداند که عشقت است. سخت که شب عشق باشد و تو پیش عشقت نباشی. سخت است که روباه باشی. و عاشق آهو باشی. من آهو ام را گم کرده
در هفده سالگی عاشق پسری شده بودم که تاکنون در زندگی‌ام ندیده بودم‌اش! من فراتر از عشق در يک نگاه عمل کرده و به درجه‌ای از مهارت رسیده که به عشق بدون نگاه دست یافته بودم! اگر از کم و کیف این عشق بپرسید همینقدر می‌گویم که با حسام در چتروم آشنا شده بودم. پس از سه ماه چت‌های شبانه‌روزی بالأخره اولین ملاقاتمان در پارک پرواز تهران رقم خورد. سه سال از آن ملاقات گذشت و هر روز بیشتر از دیروز دل‌بسته حسام می‌شدم.حالا که این متن را می‌خوانید بالای سی
خواب بودم و مریض روزی که حدودای ساعت ده یازده صبح زنگ زدی و من صدای زنگ گوشی رو قطع کرده بودم .بیدار که شدم تو وضعیتها دیدم که عصبانی شدی .حرفی نزدم . کمی فکر کردم .من که طاقت جواب ندادن به تو رو نداشتم .هیچ وقت این توان رو نداشتم و اصلا دوست نداشتم که بتونم و جواب تلفنت رو ندم .اما این بار اتفاقی افتاده بود به نفع تو بود .من به این نقطه رسیده بودم که با بودنم به تو آسیب خواهم زد .وقتی از خواب بیدار شدم که حدودای ساعت يک و نیم بود خیلی توی فکر
مست بودم ازعشق تو ، مثل شراب .اشکهایم جاری شد ، همچون سیل آب .انتظار ومنتظر ، آخرهنوزم عاشقم .آرزویم وصل یار و ، هیچ نمیداند چشمم خواب .سوختم درالتهاب و ، بیا آزاد کن .التماست می کنم ، قیسم درچاه آب .دست نشستم ، ازدیار. بی کسم .بی قرارم لیلی ، مست کن مرامثل شراب .غرآ
آخرین باری که دیدمش سرشو تکیه داده بود به در و سعی می‌کرد آرامشش رو حفظ کنه من کجا بودم؟ اون طرف در روی صندلی نشسته بودم یا نه بذارین درست ‌تر بگم قرار بود روی صندلیا نشسته باشم اما مگه استرس امون می‌داد راه می‌رفتم از این طرف راهرو به اون طرف راهروپوست لبم رو کنده بودم و هیچی از ناخنام باقی نمونده بود که یه دستی سرمو آورد بالا و دستم رو گرفت و با چشماش به چشمام خیره شدیه چیزی گذاشت تو دستام و گفت این ارزشمندترین چیزیه که من دارم و باهاش آر
پاورپوینت خلاصه کتاب ای کاش وقتی 20 ساله بودم میدانستم
دانلود پاورپوینت ارائه کلاسی خلاصه ای از کتاب ای کاش وقتی 20 ساله بودم میدانستم، در حجم 23 اسلاید. این کتاب در واقع به شما می آموزد که چطور از تمامی ظرفیت‌های وجودی تان در دوران جوانی بهره مند شوید. بوسیله آموزش و انگیزه واقعی دادن شما خواهید آموخت که در هر دورانی از زندگی تان به بهترین راه حل ها فکر کنید و .

همین حوالی
به نام او
چند روز اخر امتحانارو محمدرضا اومد پیشم که تنها نباشم.
بالاخره ترم ۶ هم تموم شد.ولی ۶ ترم دیگه مونده!
امروز به این ۳سال که اینجا بودم فکر ميکردم.به دوستام به کارهایی ک کردم.به روز هایی که تنهای تنها بودم و به معدود درس هایی که با علاقه خوندمشون!به اکثر درس هایی که با بغض خوندم.
پارسال،دقیقا همین روز پیش تینا بودم زنجان.رفته بودیم با يکی از دوستاش،شیت!یه رستوران که کنارش یه رودخونه بود و تو مسیرم یه سدخاکی بوده گویا!
پارسال این موقع بع
تنهایی سفر کردن وقتی شروع می شود که آدم بفهمد برای خوشحال بودن و خوش گذراندن به کس دیگه ای احتیاج ندارد. بداند نیازی نیست برای داشتن يک حس خوب، دست به دامان کس دیگری شود.
آدم اول باید بتواند از بودن با خودش لذت ببرد. خودش را دوست بدارد. گاهی با خودش بخندد. و طلسم تنهایی که نمی‌شود را بشکند.!
يکی از روزهای پاییزی که تحت فشار بی‌حوصلگی زیاد و روزمرگی‌های کسل کننده بودم، تصمیم گرفتم بدون همراه داشتن هیچکس و فقط همراه خدایم يک سفر کوتاه و ن
روز اول مدرسه رفتنم رو یادم نمی آد اما اولین واکسنی که تو مدرسه بهم زدن رو خیلی خوب یادم میاد.خیلی ترسیده بودم. بچه ها يکی يکی می رفتن یعنی برده می شدن دفتر و واکسن زده می شدن. تا اینکه نوبت من شد اما نرفتم معلم و ناظم اصرار می کردن اما نمی رفتم خلاصه همه بچه ها رفتن و من فقط مونده بودم که واکسن نزده بودم. گریه می کردم واقعا ترسیده بودم. یادم میاد بالاخره راضی شدم که برم. تو دفتر رو صندلی که نشستم يک نفر بود که داشت واکسن رو آماده می کرد آستینمو با
با سلام خدمت همه اعضای وبلاگ خانواده برتر
بنده ویژگی های جسمی خاصی از دوران کودکی  و نوجوانی داشتم که منو از سایر همسن هام و همکلاسی هام متمایز می کرد. بنده از کودکی درشت هيکل و تپل بودم که این باعث بیشتر نشون دادن سنم میشد و همین باعث میشد همسن هام منو بین خودشون راه ندن و منو از خودشون ندونن، به خاطر همین از همون اول دوستان زیادی نداشتم و منزوی بودم و دستمایه ی خنده و تمسخر دیگران بودم
این امر در 11 سالگی بنده با ریش درآوردن زود هنگام صورت ب
شاعری يک هنر عالی است چرا که می توان پیامی را آهنگین و دلنشین به مخاطب انتقال کرد و اثرگذار باشد.
شاعر بودن را دوست دارم. چرا که می توان شعری سرود و سال ها حتی بعد از مرگ شاعر، مردم آن را بخوانند و از آن لذت ببرند و به آرامش برسند.
من اگر شاعر بودم، در میان شعر های مختلفی که می سرودم، شعر های انتقادی را فراموش نمی کردم. چرا که در آن صورت سلاح من شعر است و باید از آن استفاده کنم.
ادامه مطلب
توضیحات پاورپوینت تحلیل يک ورودی با هویت واقع در محله ملک اباد شهر قزوین بصورت کامل
پاورپوینت تجزیه و تحلیل سایت پارک محله دیمج قزوین (طراحی فضاهای باز شهری)
پاورپوینت تجزیه و تحلیل سایت پارک محله دیمج قزوین (طراحی فضاهای باز شهری) پاورپوینت تجزیه و تحلیل سایت پارک محله دیمج قزوین (طراحی فضاهای باز شهری) در 48 اسلاید زیبا و قابل ویرایش با فرمت pptx مشخصات فایل تعداد صفحات 48 حجم 2 کیلوبایت فرمت فایل اصلی pptx دسته بندی معماری و شهرسازی توضیحات کا
خیلی وقتا چیزایی که  هیچ وقت بهش فکر نميکنی،برات جوری رقم میخوره،که خیلی زجرت میده،مثلا بیمارستانی که بالاتر از ساعی بود و من هزارن بار پیاده یا با ماشین از جلوش رد شدم،و همیشه که رد میشدم دلم به حال کسایی که جلوی درش وایساده بودن میسوخت،پیش خودم  میگفت اخی طفلی ها چقد سختشونه ،ولی خودم بعد ده سال جای همون بیمارستان ایستاده بودم و کلی حالم بد بود و خودم رو بسته بودم به همون پاکت سیگاره تو جیبم،بعضی وقتا فکرشم نميکنی ولی دنیا میچرخه ، زمین گ
من آدم متوهمی نبودم، ما واقعا شبیه به يک سری نت های هارمونيک بودیم که میتوانستیم شب تا صبح و صبح تا شب باهم نواخته شویم، ما میتوانستیم تا آخر عمر به رقص مشغول باشیم بی آنکه اعتراضی کنیم، من آدم متوهمی نبودم اما آنقد باهوش هم نبودم که دلیل کار های او را متوجه بشوم، من حتی دلیل کار های احمقانه ی خود را نیز نمیدانستم اما آن روز ها به جایی رسیده بودم که تمام کارم فکر کردن به این بود که چرا او هم به افکار احمقانه ی من دامن میزد، چرا با من همراه شد
تمام زندگیم از تولد تا وقتی که بیهوش شدم به من نشان داده شد. دیدم که [اغلب] در سوی اشتباه زندگی به سر برده بودم. من آن قدرها هم که فکر می کردم خوب نبودم و [با دیدن آن] از خود احساس شرم کردم. ولی وجود عشق من را مورد قضاوت قرار نمی داد. او حامی ام بود و به من عشق می داد. نه تنها اعمالی که انجام داده بودم، بلکه افکاری که از خود صادر کرده بودم را نیز می دیدم. این برایم بسیار تعجب آور بود. تصور نمی کردم که اینطور باشد [و افکار ما مانند اعمالمان اثر

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

hamrahmoshaver2020 گروه تلگرام مطالب اینترنتی alachat (آموزش زبان آلمان)Deutsch Sprachtraining زندگی همیشه شاد 90191647 Magnifier برتر فایل baby-mom