نتایج جستجو برای عبارت :

اگه من یک مجسمه ساز بودم

دانلود آهنگ جدید مهدی یراحی به نام مثل مجسمهDownload New Music Mehdi Yarrahi – Mesle Mojasamehوقتی که لبخندت فقط یه تصویره چیزی نمیبینی چیزی نمیفهمی گریت نمیگیره
دیگه نمیشناسی هوای بیرونو خیس میشی اما اصلا نمیفهمدی معنی بارونو
جنس نگاه تو غریب و مبهمه ترس جدا شدن میون ما کمه
کنارمی ولی دوری یه عالمه بی حرکت شدی مثل مجسمهدانلود آهنگ مهدی یراحی مثل مجسمهبرای دانلود روی لینک زیر کليک کنید .دانلود آهنگ با کیفیت 320دانلود آهنگ دانلود آهنگ ایرانی دانلود آهنگ جدی
Mojasame From Masih & Arash AP
دانلود آهنگ مسیح و آرش AP” به نام مجسمه” با کیفیت فوق العاده 128 و 320
 
موزيک مسیح و آرش AP-مجسمه
يکیو ساختم مثل تو اما تموم تنش از گله!یه لب خندون گذاشتم مث خنده ناز و خوشگلت
دانلود آهنگ مسیح و آرش AP مجسمه
من اون صورت ماهو باز درست مثل خودت ساختممن قلبمو دادم بش بشه مثل خودت واسمفرقش با تو اینه فقط این مجسمست!
 
با زبان اوتا
هیچیز نمیتونه جای لبخند شیرینش رو بگیره
همه وجودش برام ارزش داره هر روز و هر دقیقه به فکرش هستم
بخاطر اون جنگ خطرناک دستش از دست من ازاد شود
و اخرین حرفش به یاد ماندنی بود.
چند ماه قبل از جنگ
استیفانیbrvbar;اوتا راستشو بگو دیگه
اوتاbrvbar;گفتم که دسته خودم نبود
استیفانیbrvbar;چرا جرا چرا
اوتاbrvbar;عزیتم نکن دیگه
هر دقیقه با بودن کنارش احساس ارامش ميکردم
دستش رو محکم گرفتم و با سرعت از انجا رفتیم
يک دفعه استیفانی دستم رو ول کرد
اوتاbrvbar;اتفا
می
گویند در زمانهای دور پسری بود که به اعتقاد پدرش هرگز نمی توانست با
دستانش کار با ارزشی انجام دهد. این پسر هر روز به کلیسایی در نزديکی محل
زندگی خود می رفت و ساعتها به تکه سنگ مرمر بزرگی که در حیاط کلیسا قرار
داشت خیره می شد و هیچ نمی گفت. روزی شاهزاده ای از کنار کلیسا عبور کرد و
پسرک را دید که به این تکه سنگ خیره شده است و هیچ نمی گوید. از اطرافیان
در مورد پسر پرسید. به او گفتند که او چهار ماه است هر روز به حیاط کلیسا
می آید و به این تکه سنگ خ
روح دختر بچهساعت حدود دو نیمه شب بود و من که تازه از مهمانی دوستم آمده بودم، مشغول رانندگی به سمت خانه بودم. من در بیگو» واقع در شمال جزیره گوام» زندگی می‌کنم. از آنجایی که به شدت خواب آلود بودم. ضبط ماشین را روشن کردم تا احیانا خوابم نبرد. سپس کمی به سرعت ماشین افزودم، آن چنان که سرعت.
کلاس سومی که شدم، می‌دانستم آن سال چیزی به نام جشن تکلیف پیش رویمان است. دختربچه‌ای بودم که نه رشد عقلی داشتم نه جسمی اما قرار بود به تکلیف برسم و خیلی هم خوشحال بودم! خیلی ذوق داشتم. قرار بود برایمان جشن بگیرند. چند تا سرود حفظ کرده بودیم. مادرم برایم چادر نماز و سجاده خریده بود و من فکر ميکردم که حتما حسابی بزرگ و خانم شده‌ام. از همان وقت تا سال‌های زیادی بعد از آن، عذاب‌وجدان نمازهای نخوانده، تصمیم برای شروع دوباره، رها کردن و باز عذاب‌و
ادگار آلن پو يک نویسنده بنام است زیرا يک شروع کننده است و بسیاری از نویسندگان ادبیات داستانی پس از او ذیل نام و سبک وی قرار می گیرند. با این که جسته گریخته داستان‌هایی از پو خوانده بودم اما منسجم به مطالعه آثارش نپرداخته بودم. از روی اتفاق يکی از کتاب‌هایش را که در يک خرید از نمایشگاه کتاب خریده بودم در مطالعه گرفتم.
ادامه مطلب
معرفی مقاله راهنمای خرید مجسمه دکوری
 مجسمه ارزان دکوری می توانند نقشهای چندگانه داشته باشند. مجسمه های دکوری با اندازه ها و اشکال متفاوت می توانند از طرفی به عنوان دکوری در منزل مورد استفاده قرار گیرند و از طرفی می توانند به عنوان يک کادویی شيک و ارزان نشان دهنده وانتقال دهنده احساس وعشق فردی به فرد دیگر باشند.
این احساس می تواند احساس قدردانی و سپاسگزاری يک فرزند نسبت به مادرباشد یا نشان دهنده عشقی سوزان به معشوق
.
همه ما در دوران کودکی د
بررسی مجسمه سازی و تندیس در معماری با ارائه نمونه کارهای برتر به صورت پاورپوینت در 52 اسلاید مجسمه سازی که هنر سه بعدی و مرتبط با فضاست در تمدن های باستان به شکل گسترده ای در زندگی اجتماعی آدمیان نقش داشته و علاوه بر زیبایی کاربردهای گوناگونی را تجربه کرده است. . دریافت فایل تخفیف ویژه
نشست نقد و بررسی مجموعه داستان بزقاب» اثر مصطفی بیان در تهرانبعدازظهر سه شنبه ۱۱ تیر ماه ۱۳۹۸ مجموعه داستان بُزقاب» در تهران با حضور فرحناز علیزاده و نازنین جودت به عنوان منتقد در فرهنگسرای رسانه و شبکه های اجتماعی» نقد و بررسی شد. مصطفی بیان، داستان نویس و دبیر انجمن داستان سیمرغ نیشابور است. مجموعه داستان بُزقاب» شامل ۳۳ داستان کوتاه است که به تازگی توسط نشر روزنه منتشر شده است. اکثر داستان های این مجموعه در نشریات مختلف به چاپ رسید
امروز روز اول مدرسه بود ، کل مسیر رو تو فکر بودم.که الان کجاس و مدرسه ی کجاس ، چکاميکنه، . یاد روز اول مهر سالهای قبل و .عجب روزهایی در پیش خواهم‌داشت .اما بازم‌از ته دلم‌خاستم هرجا هس موفق باشه و شاد.دلم گرفته بود موقع برگشت با یه سری ازآهنگهابغض کرده بودم
موضوع انشا: من گمشده ام
من گمشده ام در دریای خیانت. در دریا من بودم و ماهی های گوشت خوار من بودم و يک ماهی قرمز من بودم يک موج وحشی. من بودم و عشق عشق مثل اکسیژن همه جا هست تو نیست عشق درد است دردی که بیماری نیست. دردی که دارویی ندارد دردی که بستریت نمی کنند دردی که دردش پنهان است ولی درد بدیست عشق سخت است. سخت است که عاشق باشی و عشقت نداند که عشقت است. سخت که شب عشق باشد و تو پیش عشقت نباشی. سخت است که روباه باشی. و عاشق آهو باشی. من آهو ام را گم کرده
دیشب برایم شب سختی بود
شبی که گفتم دیگر تمام شد باید دل بکنم
چیزی را گم کردم که برایم خیلی با ارزش بود
ولی دیری نکشید که پیدا شد
مثل مجسمه خشکم زد
زبانم بند آمده بود
پیدایش کردم
انگار که خدا تورا دوباره به من داد
نمی دانم اینجا را خدا با من بود
وگرنه
نابود می شدم
خدا را بارها شکر کردم از صمیم قلب
ببخش که تورا هم نگران کردم
در هفده سالگی عاشق پسری شده بودم که تاکنون در زندگی‌ام ندیده بودم‌اش! من فراتر از عشق در يک نگاه عمل کرده و به درجه‌ای از مهارت رسیده که به عشق بدون نگاه دست یافته بودم! اگر از کم و کیف این عشق بپرسید همینقدر می‌گویم که با حسام در چتروم آشنا شده بودم. پس از سه ماه چت‌های شبانه‌روزی بالأخره اولین ملاقاتمان در پارک پرواز تهران رقم خورد. سه سال از آن ملاقات گذشت و هر روز بیشتر از دیروز دل‌بسته حسام می‌شدم.حالا که این متن را می‌خوانید بالای سی
خواب بودم و مریض روزی که حدودای ساعت ده یازده صبح زنگ زدی و من صدای زنگ گوشی رو قطع کرده بودم .بیدار که شدم تو وضعیتها دیدم که عصبانی شدی .حرفی نزدم . کمی فکر کردم .من که طاقت جواب ندادن به تو رو نداشتم .هیچ وقت این توان رو نداشتم و اصلا دوست نداشتم که بتونم و جواب تلفنت رو ندم .اما این بار اتفاقی افتاده بود به نفع تو بود .من به این نقطه رسیده بودم که با بودنم به تو آسیب خواهم زد .وقتی از خواب بیدار شدم که حدودای ساعت يک و نیم بود خیلی توی فکر
نام کتاب : داستان های انقلاب ( جاسوس )نویسنده : محمد رضا سرشار ( رهگذر )انتشارات : سوره مهر توضیحات :در این کتاب چهار داستان وجود دارد و همه ی آن ها مربوط به سال های قبل از انقلاب و شجاعت و زرنگ بازی های بچه ها و مخالفتشان را با حکومت پهلوی توضیح می دهد که حتی حاضر بودند ، جانشان را بگیریند ولی از کارهای انقلابی دست بر ندارند ناگفته نماند که این داستان ها واقعی هستند و نویسنده بخشی از خاطرات چهار نفر که عبارتند از ( علی غفار ، مجید درخشانی ، محمد ح
مست بودم ازعشق تو ، مثل شراب .اشکهایم جاری شد ، همچون سیل آب .انتظار ومنتظر ، آخرهنوزم عاشقم .آرزویم وصل یار و ، هیچ نمیداند چشمم خواب .سوختم درالتهاب و ، بیا آزاد کن .التماست می کنم ، قیسم درچاه آب .دست نشستم ، ازدیار. بی کسم .بی قرارم لیلی ، مست کن مرامثل شراب .غرآ
آخرین باری که دیدمش سرشو تکیه داده بود به در و سعی می‌کرد آرامشش رو حفظ کنه من کجا بودم؟ اون طرف در روی صندلی نشسته بودم یا نه بذارین درست ‌تر بگم قرار بود روی صندلیا نشسته باشم اما مگه استرس امون می‌داد راه می‌رفتم از این طرف راهرو به اون طرف راهروپوست لبم رو کنده بودم و هیچی از ناخنام باقی نمونده بود که یه دستی سرمو آورد بالا و دستم رو گرفت و با چشماش به چشمام خیره شدیه چیزی گذاشت تو دستام و گفت این ارزشمندترین چیزیه که من دارم و باهاش آر
پاورپوینت خلاصه کتاب ای کاش وقتی 20 ساله بودم میدانستم
دانلود پاورپوینت ارائه کلاسی خلاصه ای از کتاب ای کاش وقتی 20 ساله بودم میدانستم، در حجم 23 اسلاید. این کتاب در واقع به شما می آموزد که چطور از تمامی ظرفیت‌های وجودی تان در دوران جوانی بهره مند شوید. بوسیله آموزش و انگیزه واقعی دادن شما خواهید آموخت که در هر دورانی از زندگی تان به بهترین راه حل ها فکر کنید و .

همین حوالی
به نام او
چند روز اخر امتحانارو محمدرضا اومد پیشم که تنها نباشم.
بالاخره ترم ۶ هم تموم شد.ولی ۶ ترم دیگه مونده!
امروز به این ۳سال که اینجا بودم فکر ميکردم.به دوستام به کارهایی ک کردم.به روز هایی که تنهای تنها بودم و به معدود درس هایی که با علاقه خوندمشون!به اکثر درس هایی که با بغض خوندم.
پارسال،دقیقا همین روز پیش تینا بودم زنجان.رفته بودیم با يکی از دوستاش،شیت!یه رستوران که کنارش یه رودخونه بود و تو مسیرم یه سدخاکی بوده گویا!
پارسال این موقع بع
ميکل آنژ هنرمندی نقاش و تندیس ساز بود. استغداد او در هنر بی نظیر بود و زبانزد خاص و عام بود. ميکل آنژ در ابتدا آثار هنری دیگر را کپی ميکرد و از همین طریق بود که به این شهرت رسید. داستانی که در ادامه می خوانید داستان مجسمه از سری داستان های زندگی ميکل آنژ است
داستان مجسمه
داستان مجسمه ميکل آنژ از این قرار است. ميکل آنژ در حال انجام آخرین کارها روی يک مجسمه بود که دوستی صدایش زد. ميکل آنژ مشغول بود و متوجه او نشد. او رفت و بعد از مدتی برگشت و ميکل آن
تنهایی سفر کردن وقتی شروع می شود که آدم بفهمد برای خوشحال بودن و خوش گذراندن به کس دیگه ای احتیاج ندارد. بداند نیازی نیست برای داشتن يک حس خوب، دست به دامان کس دیگری شود.
آدم اول باید بتواند از بودن با خودش لذت ببرد. خودش را دوست بدارد. گاهی با خودش بخندد. و طلسم تنهایی که نمی‌شود را بشکند.!
يکی از روزهای پاییزی که تحت فشار بی‌حوصلگی زیاد و روزمرگی‌های کسل کننده بودم، تصمیم گرفتم بدون همراه داشتن هیچکس و فقط همراه خدایم يک سفر کوتاه و ن
روز اول مدرسه رفتنم رو یادم نمی آد اما اولین واکسنی که تو مدرسه بهم زدن رو خیلی خوب یادم میاد.خیلی ترسیده بودم. بچه ها يکی يکی می رفتن یعنی برده می شدن دفتر و واکسن زده می شدن. تا اینکه نوبت من شد اما نرفتم معلم و ناظم اصرار می کردن اما نمی رفتم خلاصه همه بچه ها رفتن و من فقط مونده بودم که واکسن نزده بودم. گریه می کردم واقعا ترسیده بودم. یادم میاد بالاخره راضی شدم که برم. تو دفتر رو صندلی که نشستم يک نفر بود که داشت واکسن رو آماده می کرد آستینمو با
با سلام خدمت همه اعضای وبلاگ خانواده برتر
بنده ویژگی های جسمی خاصی از دوران کودکی  و نوجوانی داشتم که منو از سایر همسن هام و همکلاسی هام متمایز می کرد. بنده از کودکی درشت هيکل و تپل بودم که این باعث بیشتر نشون دادن سنم میشد و همین باعث میشد همسن هام منو بین خودشون راه ندن و منو از خودشون ندونن، به خاطر همین از همون اول دوستان زیادی نداشتم و منزوی بودم و دستمایه ی خنده و تمسخر دیگران بودم
این امر در 11 سالگی بنده با ریش درآوردن زود هنگام صورت ب
شاعری يک هنر عالی است چرا که می توان پیامی را آهنگین و دلنشین به مخاطب انتقال کرد و اثرگذار باشد.
شاعر بودن را دوست دارم. چرا که می توان شعری سرود و سال ها حتی بعد از مرگ شاعر، مردم آن را بخوانند و از آن لذت ببرند و به آرامش برسند.
من اگر شاعر بودم، در میان شعر های مختلفی که می سرودم، شعر های انتقادی را فراموش نمی کردم. چرا که در آن صورت سلاح من شعر است و باید از آن استفاده کنم.
ادامه مطلب
قصه حضرت ابراهیم(ع)
 
روزی روزگاری شهری به نام بابل بین دو رودخانه دجله و فرات از شهرهای بزرگ و سرسبز آن روزگار بود. اطراف شهر باغهای سرسبزی بود كه مردم در این باغها كار می كردند و روزگار خوشی را سپری می نمودند. در شهر بابل پادشاهی بنام نمرود حكومت می كرد او معبد بزرگ و بسار مجللی درست كرده بود و محل عبادت مردم بابل بود. مردم شهر مجسمه هایی از سنگ و چوب درست می كردند و در این معبد بزرگ می گذاشتند و بعد هم هر روز برای عبادت و پرستش این مجسمه ها به
خیلی وقتا چیزایی که  هیچ وقت بهش فکر نميکنی،برات جوری رقم میخوره،که خیلی زجرت میده،مثلا بیمارستانی که بالاتر از ساعی بود و من هزارن بار پیاده یا با ماشین از جلوش رد شدم،و همیشه که رد میشدم دلم به حال کسایی که جلوی درش وایساده بودن میسوخت،پیش خودم  میگفت اخی طفلی ها چقد سختشونه ،ولی خودم بعد ده سال جای همون بیمارستان ایستاده بودم و کلی حالم بد بود و خودم رو بسته بودم به همون پاکت سیگاره تو جیبم،بعضی وقتا فکرشم نميکنی ولی دنیا میچرخه ، زمین گ
من آدم متوهمی نبودم، ما واقعا شبیه به يک سری نت های هارمونيک بودیم که میتوانستیم شب تا صبح و صبح تا شب باهم نواخته شویم، ما میتوانستیم تا آخر عمر به رقص مشغول باشیم بی آنکه اعتراضی کنیم، من آدم متوهمی نبودم اما آنقد باهوش هم نبودم که دلیل کار های او را متوجه بشوم، من حتی دلیل کار های احمقانه ی خود را نیز نمیدانستم اما آن روز ها به جایی رسیده بودم که تمام کارم فکر کردن به این بود که چرا او هم به افکار احمقانه ی من دامن میزد، چرا با من همراه شد
تمام زندگیم از تولد تا وقتی که بیهوش شدم به من نشان داده شد. دیدم که [اغلب] در سوی اشتباه زندگی به سر برده بودم. من آن قدرها هم که فکر می کردم خوب نبودم و [با دیدن آن] از خود احساس شرم کردم. ولی وجود عشق من را مورد قضاوت قرار نمی داد. او حامی ام بود و به من عشق می داد. نه تنها اعمالی که انجام داده بودم، بلکه افکاری که از خود صادر کرده بودم را نیز می دیدم. این برایم بسیار تعجب آور بود. تصور نمی کردم که اینطور باشد [و افکار ما مانند اعمالمان اثر
چند روز پیش یه اقایی با من تماس گرفته که من همسر فلانی هستم و من از طرف خانومم فهمیدم که شما میتونید به من کمک کنید 
خوب چه کمکی از من بر میاد
خیلی واضح گفت که من حس ميکنم خانومم رابطه های نامشروع داره ولی هنوز مطمعن نیستم 
شکه شده بودم که کمکش کنم یا نه
گفتم وقت بدین (درصورتی که میدونستم چه خبربوده و از قبل خودم بررسی کرده بودم)
موندم بگم یا نه؟
بگم زندگی متلاشی میشه و يکی بی ابرو
نگم به يک نفر که به من اطمینان کرده و کمک خواسته بی مهری کردم
 
 
 

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

مکتبِ هستی ورزش، زیبایی اندام و سلامتی دانلود اهنگ جدید و شاد علمي و آموزشي ابولی 313 سردار boshegan دانلود سرا مطالب اینترنتی www.ms65.ir