نتایج جستجو برای عبارت :

چقدر خود را میشناسید

1.هیچوقت فکرشو نمیکردم روحیم چقدر میتونه روی اعضای خانواده تاثیر بذاره:| همیشه فک میکردم آخرین نفری که تو این خانواده سهمی داره ،منم!تا این حد ناامید:/
2.چقدر پشیمونم که اینهمه سال لای باور های غلطم نفس کشیدم.چقدر پشیمونم که ی حرف باعث شد کور و کر بشم و اینهمه محبت مامان و بابا رو نبینم.چقدر پشیمونم که لذت شاد کردنشونو از خودم گرفتم.و چقدر خوبه که هنوزم نفس میکشم((:
3.تفاوت من و میم در حدیه که مثلا من چتر های شیشه ای رو میپسندم.اون این رنگی رن
قبل از ورود به اتاق به ساعت نگاهی انداختم
سه و بیست و پنج دقیقه را نشون می داد
وارد اتاق شدم
پرتوهای خوشرنگ و کم رمقِ مهتاب از لابلای چینِ پرده ها روی فرش وِلو شده بودن
نشستم کف اتاق و روی حریر لطیف مهتاب دست کشیدم
چقدر زیبا بود
چقدر جادویی بود
و چقدر دلم می خواست توی اون نور ظریف و مطبوع دراز بکشم
چقدر دلم می خواست توی اون نورِ دلربا خودم رو به خواب بزنم و تو از بالای سرم، سر برسی
چقدر دلم می خواست سر برسی و بی هیچ حرفی تا ساعتها به والسِ پرده
نشست و مثل روشنی من بودهنوز دایره آب وسعتش می دادهنوز رحل صداقت تلاوتش می کردهنوز معنا داشتهنوز فرصت یک پل ادامه اش می دادچقدر چشم تماشا داشتنگاه روشن او زبان عاطفه را به شهر می آموختو روبه روی دلم ماند!چقدر آیینه آمدچقدر ناگهانو هیچ پای گریزی مرا نمی یدچقدر آیینه تاریک استچقدر گم شده بودمچقدر بی حاصلچقدر باور باران مرا نباریده استچقدر دور شده ام از اشاره خورشیدچقدر وسعت یک خانه کوچکم کرده است؛
من از کدام جهت رو به نیستی رفته ام!
کجا تم
بعضی از درد و رنج ها را آدم نمی دونه چه موقع تموم میشه. بعضی از رنج ها انگار با آدم به دنیا میان و بعد با آدم دفن میشن. یعنی تا آدم زنده است این درد ادامه داره کاریش هم نمیشه کرد.
دلم می خواد بنویسم ولی نمی دونم چی بگم.هزار تا حرف هست ولی انگار هیچی نگم بهتره.
برم قورمه سبزی بپزم و ورزش کنم و غرق بشم توی زندگی روزمره تا بگذره بخوام عمیق فکر کنم به زندگی و دنیا و خودم و اطرافیان و اینا دیوونه میشم.
از عشق هم دیگه هیچی نگم که بارها و بارها
دیدی یادت رفت؟! میدونستم یادت میره ولی من یادمه.
چقدر توام شبیه بقیه ای! چقدر من اشتباه میکنم!
بیخیال. یادم تورا فراموش.
یه چیزیه مثل اینکه یه عالمه از دلخوشیای یکیو ازش بگیری.
فقط با بهت به جای خالیشون نگاه کردم.
همه چیزو توی خاطرم نگه میدارم حتی اینو.
چقدرسخته دخترباشی ونتونی رازدلتو به کسی بگی ازترس اینکه بهت انگ پررویی وبی حیایی و ازراه به درشدگی و.نزنن،چقدرسخته دخترباشی واینهمه دردروتحمل کنی.دردای روحی وجسمی همش باهم منظورمه.چقدر سخته دخترباشی ونتونی کاری کنی تااونیکه میخوای رو داشته باشی و کاری کنی که مال توبشه ،بااون باشی وکس دیگه ای کنارت نیادجاشوبگیره.چقدرسخته دخترباشی و با خونوادت مشکل داشته باشی ولی فقط بخاطر نبودن سرپناه مجبوربه تحملشون باشی.چقدرسخته دخترباشی نتونی جلو
شغالی مرغ پیرزنی را یدپیرزن در عقب او نفرین کنان فریاد زد:
وای! مرغ دو منی (۶ کیلویی) مرا شغال برد.»
شغال از این مبالغه به شدت غضبناک شد و با نهایت تعجب و غضب به پیرزن دشنام داد.
در این میان روباهی به شغال رسید و گفت: چرا این قدر برافروخته ای؟»شغال جواب داد:
ببین این پیرزن چقدر دروغگو و بی انصاف است. مرغی را که یک چارک (۷۵۰ گرم) هم نمی شود، دو من می خواند !
روباه گفت:
بده ببینم چقدر سنگین است؟»وقتی مرغ را گرفت،
پا به فرار گذاشت و گفت: به پیرزن بگ
#داستان_کوتاه
روزی اسب پیرمردی فرار کرد ، مردم گفتند: چقدر بدشانسی!پیرمرد گفت: از کجا معلوم!
فردا اسب پیرمرد با چند اسب وحشی برگشت. مردم گفتند: چقدر خوش شانسی!پیرمرد گفت: از کجا معلوم!
پسر پیرمرد از روی یکی از اسب ها افتاد و پایش شکست.مردم گفتند: چقدر بدشانسی!پیرمرد گفت: از کجا معلوم!
فردای آن روز از شهر آمدند و تمام مردهای جوان را به جنگ بردند ، به جز پسر پیرمرد که پایش شکسته بود.مردم گفتند: چقدر خوش شانسی!پیرمرد گفت: از کجا معلوم!
زندگی پر از خوش
(اگر با یک عراقی پنج دقیقه مکالمه عادی روزانه داشته باشید خصوصا در مسیر پیاده روی، به احتمال نود و نه ممیز نُه دهم درصد، چندتا از این کلمات یا مشتقات آنها را خواهید شنید. در غیر اینصورت کانال مان را تعطیل کرده و به شما جایزه خواهیم داد!! پس خوب این کلمات را از حفظ کنید)
اِشگَدّ: چقدرچَم: چقدراِشلُون: چطوراِشلُونک: چطوری؟
ادامه مطلب
قرار بود راجع به کافه وصال بنویسم.
دلم نیومد هیچی نگم.بالاخره س اومد تهران و قرار گذاشتیم که ببینمش.اخر خیابون سنگفرشی خوشگل مظفر اونجایی که میره تو کوچه مینو که برسه به میدان ولی عصر تو یه کافه ای قرار گذاشتیم.اسمش دیگه وصال نیست.تو وبلاگش خونده بودم راجع به کافه وصال با مبل های سفید.نه دیگه اسم کافه وصال بود و نه دیگه مبل های سفیدش سر جاش بودن.اون ته ته روی یه مبل قرمز خیلی دراز دیدم که نشسته و داره نمیدونم چیکار میکنه.جلوش زیر یه در چهار تا پ
کاشکی می شد بهت بگم چقدر صداتو دوست دارم
چقدر مثه بچگیام لالاییاتو دوست دارم
سادگیاتو دوست دارم خستگیاتو دوست دارم
چادر نماز و زیر لب خدا خداتو دوست دارم
کاش.نماوا کلیپ1 بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد.
متن آهنگ مثل تو نیستم از علی ستوده
چقدر این خونه دلگیره هواش بی تو نفس گیرهتوو دنیایی که تو نیستی دلم بدجوری میگیرهچطور تونستی از عشقی که به زحمت به دست اومدبه این آسونی رد شی و بگی یکی به جات اومدچقدر واسه تو آسونه که دل کندی از این خونهولی من مثل تو نیستم غمت توو سینه میمونهدلم وقتی که میگیره چشام از گریه میشه خیسببین من مثل تو نیستم دلم مثل تو سنگی نیستتموم زندگیم اونجاست توو دستای تو جا موندهبگو کی از دلم بد گفت کی دستاتو ازم روندهچه راحت
متن آهنگ میم مثل مادر مهیار فاضلی
کاشکی میشد بهت بگم چقدر صداتو دوست دارم
چقدر مث بچگی هام لالایی هاتو دوست دارم
سادگی ها تو دوست دارم ، خستگی ها تو دوست .دیانا دانلود بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد.
پسر گرسنه اش است ، شتابان به طرف یخچال می رود
در یخچال را باز می کند
عرق شرم .بر پیشانی پدر می نشیند
پسرک این را می داند
دست می برد بطری آب را بر می دارد. کمی آب در لیوان می ریزدصدایش را بلند می کند ، " چقدر تشنه بودم "پدر این را می داند پسر کوچولواش چقدر بزرگ شده است
 
متوجه شدم در زندگی خود، بدون اینکه مهارت درست زیستن و انجام عمل سالم را داشته باشم چقدر انرژی تلف کردم، چقدر زمان از دست دادم و چقدر خودم را خسته کردم؛ بدون اینکه کارهایم ثمربخش باشد و حس رضایت نسبت به خودم داشته باشم. 
داستانک/ خوش‌شانسی‌ و بدشانسی‌های ظاهری زندگی       اخبار مشهد/ روزی اسب پیرمردی فرار کرد، مردم گفتند: چقدر بدشانسی! پیر مرد گفت : از کجا معلوم فردا اسب پیر مرد با چند اسب وحشی برگشت مردم گفتند: چقدر خوش شانسی! پیرمرد گفت: از کجا معلوم پسر پیرمرد از روی یکی از اسبها افتاد و پایش شکست. مردم گفتند: چقدر بدشانسی! پیرمرد گفت از کجا معلوم! فردایش از شهر آمدند و تمام مردهای جوان را به جنگ بردند به جز پسر پیرمرد که پایش شکسته بود.
حرف هایی که در مورد خودتون می زنید موفقیت و یا شکست را براتون به دنبال داره صحبت های ما در طول روز در مورد خودمون روی ما تاثیر میذاره .
یه اشتباه میکنیم به خودمون میگیم چقدر دست و پا چلفتی هستیم به آینه نگاه می کنی و میگی من چقدر پیر شدیم.
 یه نفر رو با استعداد میبینیم که بالاتر از خودمونه به خودمون میگیم  چقدر معمولی هستیم .
توی ترافیک گیر می کنی و به خودمون میگیم چقدر بدشانسیم  خودکار در حین نوشتن تموم میشه میگم چقدر بد شده اه .
خیلی وقتها صحبت
قضاوت از روی ظاهردر آخرین لحظات سوار اتوبوس شد. روی اولین صندلی نشست. از کلاس‌های ظهر متنفر بود اما حداقل این حسن را داشت که مسیر خلوت بود.اتوبوس که راه افتاد نفسی تازه کرد و به دور و برش نگاه کرد.پسر جوانی روی صندلی جلویی نشسته بود که فقط می‌توانست نیمرخش را ببیند که داشت از پنجره بیرون را نگاه می‌کرد.به پسر خیره شد و خیال پردازی را مثل همیشه شروع کرد:چه پسر جذابی! حتی از نیمرخ هم معلومه. اون موهای مرتب شونه شده و اون فک استخونی. سه تیغه هم که
‏حداقل نصف ما، تو کل زندگیمون، نه یه اکیپ پایه داریم، نه یه مسافرت خفن‌ میریم، نه قراره دونفری تو کویر دراز بکشیم و به آسمون خیره بشیم؛
فقط میریم سرکار و با خانواده میجنگیم و درس میخونیم.
چقدر دیگه از عمرت مونده؟
چقدر دیگه میخوای این داستان ترسناک رو ادامه بدی؟
(پست ادامه دارد) 
مثلا؛دلت بگیر از کسی که انتظارشو نداری.که میدونه تو دلتنگشیمیدونه منتظرشی و از انتظار متنفففری،میدونه از انتظار خاطره ی تلخ داری .میدونه اگر بیخبر باشی دل تو دلت نیست.اما بازم بیخبرت میذارهمیدونه اخرین باری که باهات صحبت کرده تو حالت بد بودهاما نمیاد سرت بزنه، مگه با گوشی داخل بلاگفا رفتن چقدر طول میکشه ؟!در هرررشرایط سختی. و در سخت ترین شرایط تنها بذارگرچه که انتظاری ندارم اصلا و ابدا از کسی ولی خب مگه یک جمله نوشتن ؛ که تسلای
مثلا؛دلت بگیر از کسی که انتظارشو نداری.که میدونه تو دلتنگشیمیدونه منتظرشی و از انتظار متنفففری،میدونه از انتظار خاطره ی تلخ داری .میدونه اگر بیخبر باشی دل تو دلت نیست.اما بازم بیخبرت میذارهمیدونه اخرین باری که باهات صحبت کرده تو حالت بد بودهاما نمیاد سرت بزنه، مگه با گوشی داخل بلاگفا رفتن چقدر طول میکشه ؟!در هرررشرایط سختی. و در سخت ترین شرایط تنها بذارگرچه که انتظاری ندارم اصلا و ابدا از کسی ولی خب مگه یک جمله نوشتن ؛ که تسلای
کاش میتونست بفهمه که چقدر حسم بهش مثل حسم به یه قفسه. و چقدر از این قفس بیزارم! این روزا بیشتر از هر زمان دیگه‌ای وقتی بهش میرسم، حس پرنده ای رو دارم که واسه رها شدن، قلبش تند تند میزنه و لحظه شماره میکنه تا در اولین فرصت بالهاش رو باز کنه و بره. مهم نیست کجا! مهم نیست حتی اگه اون بیرون بارون باشه! تنها چیزی که میخواد رفتنه! بره و دیگه حتی پشت سرش رو هم نگاه نکنه!
نباید اینجوری میشد! قرار نبود اینجوری بشه! متاسفم! اما هست! و با هر بار دیدنت، تمام ای
می‌دونی من همیشه با اعدام موافق بودم راستش. و خب فکر می‌کردم فلانی رفته بهمانی رو کشته و هزار کار وحشتناک دیگه باهاش کرده، خب پش حقشه که اعدام شه. هیچوقت حرف کسایی رو که با اعدام مخالف بودن درک نمی‌کردم واقعا. ولی مدت‌ها بود به این قضیه و دلایل مخالفت‌ها فکر می‌کردم. آخرین باری که واقعا درمورد درست و غلط بودن اعدام تردید کردم وقتی بود که تو کتاب ابلهِ داستایفسکی، درموردش خوندم. و الان، بار دومه و تو کتابی دارم درموردش می‌خونم که خودم مترج
مامان مریض شده است.دردی از نه ماه قبل توی دلش پیچیده بود و حالا بعد از اینهمه دکتر و عکس و ام آر آی و سی تی اسکن و آندوسکوپی و کولونوسکوپی و سونوگرافی و فلان و بهمان، به این نتیجه رسیدند که مامان باید عمل شود. خیلی زودتر از اینها باید میفهمیدند. مادرم درد زیادی کشید اما دکترها نفهمیدند. مادرم چقدر عرقیات و قرصهای گیاهی خورد بماند. چقدر داروی شیمیایی خورد بماند. چقدر در نوبت پزشکهای حاذق بود بماند. اما کسی نفهمید. نمی دانم چرا.حالا یک عمل سخت
مامان مریض شده است.دردی از نه ماه قبل توی دلش پیچیده بود و حالا بعد از اینهمه دکتر و عکس و ام آر آی و سی تی اسکن و آندوسکوپی و کولونوسکوپی و سونوگرافی و فلان و بهمان، به این نتیجه رسیدند که مامان باید عمل شود. خیلی زودتر از اینها باید میفهمیدند. مادرم درد زیادی کشید اما دکترها نفهمیدند. مادرم چقدر عرقیات و قرصهای گیاهی خورد بماند. چقدر داروی شیمیایی خورد بماند. چقدر در نوبت پزشکهای حاذق بود بماند. اما کسی نفهمید. نمی دانم چرا.حالا یک عمل سخت
بنام خدا
باسلام 

شاید زیاد شنیده باشید،که WIFIمدل AC و N و G و ! و براتون سوال شده باشه،اینها دقیقا چی هستندو چه تفاوتی باهم دارند!

همانطور که در تصویر بالا می توانید ببینید،اینها هر کدام یک نوع استانداردی هستن،که برد و سرعت مختص به خودشان را دارند! 
به طور ساده،هر چقدر برد WIFI بیشتر باشد،سرعت ارتباطی ان کمتر می باشد! و هر چقدر برد ان کمتر باشد! سرعت ارتباطی داده هایش! بیشتر می باشد!
مثلا WIFIمدل B و G و   نسبت به AC دارایه بردی بیشتر می باشند! ولی مدل
دارویی بسیار جدید پس از آزمایش روی حیوانات قرار بود روی انسانها امتحان شود ولی امکان مرگ شخص نیز وجود داشت. 
سه نفر داوطلب تزریق این داروی جدید شدند. یک آلمانی، یک فرانسوی و یک ایرانی.
به آلمانی گفتند: چه قدر می گیری، گفت 100هزار دلار. 
گفتند: برای چه؟ 
گفت: اگر مُردم برسد به همسرم.
به فرانسوی گفتند: چقدر؟ 
گفت: 200 هزار دلار که اگر مردم 100هزار برسد به همسرم و 100 هزار برسد به معشوقم.
به ایرانی گفتند: چقدر می گیری؟ گفت 300 هزار دلار. 
گفتند چرا؟ 
گفت: 100
عقاب داشت از گرسنگی می مرد و نفسهای آخرش را می کشید. کلاغ و کرکس هم مشغول خوردن لاشه ی گندیدۀ آهو بودند. جغد دانا و پیری هم بالای شاخۀ درختی به آنها خیره شده بود. کلاغ و کرکس رو به جغد کردند و گفتند این عقاب احمق را می بینی بخاطر غرور احمقانه اش دارد جان می دهد؟ اگه بیاید و با ما هم سفره شود نجات پیدا می کند حال و روزش را ببین آیا باز هم می گویی عقاب سلطان پرندگان است؟ جغد خطاب به آنان گفت: عقاب نه مثل کرکس لاشخور است و نه مثل کلاغ د
صبح جمعه که از خواب بیدار شد، بالاخره همه چیز برایش فاقد ارزش و هیجان خاصی شده بود. فکر کردن به لحظه‌ای که لب‌هایی گرم و ملتهب به هم می‌رسند و بازی هوشمندی را با هم شروع می‌کنند، در دلش شوقی را بیدار نمی‌کرد. نسبت به همه چیز، حس یکسانی داشت. آدم‌ها برایش فرقی با هم نداشتند. دلش، برای کسی تنگ نمی‌شد. پتو را روی سرش کشید و سعی کرد صحنه‌ای را به یاد آورد و نسبت به آن حسی داشته باشد، اما نداشت! لب‌هایی که به فاصله چند میلی‌متری صورتش می‌گفت چق
چقدر دوست دارم از زندگیم براتون بنویسم، از جزئیاتش. عکس بذارم و توضیح بدم خوشحالی‌های این روزهام رو. از دلیلی که صبح ها به روش های گوناگون من رو می‌خندونه براتون بنویسم. اسم این خوشحالی رو می‌ذارم شادی. شادی هر روز یه مدل متفاوتی بامزه بازی درمیاره و اگر هم تکراری باشه بازم شیرینه. قلبم رو از خوشحالی مچاله می‌کنه. احساس می‌کنم دلم داره آب میشه از لذت تماشاش و نمی‌تونم با کلمات میزان عشقم رو بیان کنم. فقط میگم کاش یه خانم حامله بودم و می‌

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

شهر من گم شده است مباحث علمي قرآن rahgoozaran در هوای عدالت rahaco.net پایگاه اطلاع‌رسانی بنیاد آثار استاد اکبر محمودی minugrafikic گروه خبری اخبارپیام نور kavirtarhikv