نتایج جستجو برای عبارت :

بره کوچولو خواست دنبال بازی برود ناگهان خرس بزرگی

قصه کودکانه
دوست سوسک کوچولو
توی دیوار مدرسه، سوسک کوچولو تنها زندگی می کرد. او خیلی تمیز بود و در میان سوسک ها هیچ دوستی نداشت. خیلی دلش می خواست با بچه ها دوست شود. ولی خجالتی بود.یک شب سوسک کوچولو از تنهایی خوابش نبرد. صبح که شد، زیر چکه ی شیر حیاط حمام کرد. شاخک هایش را تاب داد. بال هایش را برق انداخت. موی پاهایش را شانه کرد. بعد از زیر در، داخل کلاس دومی ها شد.
بالای لوله ی بخاری نشستو منتظر بچه ها شد. بچه ها آمدند و کلاس شروع شد. سوسک کوچولو دل
یه پسر و دختر کوچولو داشتن با هم بازي میکردن. پسر کوچولو یه سری تیله داشت و دختر کوچولو چندتایی شیرینی با خودش داشت. پسر کوچولو به دختر کوچولو گفت من همه تیله هامو بهت میدم؛ تو همه شیرینیاتو به من بده. دختر کوچولو قبول کرد.پسر کوچولو بزرگترین و قشنگترین تیله رو یواشکی واسه خودش گذاشت کنار و  بقیه رو به دختر کوچولو داد. اما دختر کوچولو همون جوری که قول داده بود تمام شیرینیاشو به پسرک داد.همون شب دختر کوچولو با ارامش تمام خوابیدو خوابش برد. ولی
چند روز پیش، نی نی سنجابها به دنیا آمد و سنجاب کوچولو صاحب یک برادر شد. نی نی سنجاب ها خیلی ریزه میزه و با نمک بود. سنجاب کوچولو از دیدن برادر کوچولوی خودش خیلی خوشحال شده بود. می خواست بغلش کند و با او بازي کند اما مامان سنجابه اجازه نمی داد و  می گفت نی نی  هنوز خیلی کوچک است. باید صبر کنی تا بزرگتر بشود و بتواند با تو بازي کند.
سنجاب کوچولو می خواست با مامان بازي کند اما مامان هم نمی توانست با سنجاب کوچولو بازي کند چون دائما نی نی را بغل کر ده ب
قصه خرس کوچولو و زنبورهای عسل
خرس کوچولو از خواب بیدار شد. دلش می خواست برای صبحانه یک دل سیر عسل بخورد. به طرف کندوی زنبورها به راه افتاد. اما چون هنوز خواب آلود بود و حواسش جمع نبود، وقتی به کندوی عسل رسید بی‌اجازه انگشتش را در ظرف عسل زنبورها زد و یک انگشت عسل برداشت. زنبورها از این کار خرس کوچولو عصبانی شدند و افتادند به جان او و شروع کردند به نیش زدن.
خرس کوچولوی بیچاره از ترس به سمت رودخانه فرار کرد و شیرجه زد توی آب . این طوری زنبورها مجبو
ابر کوچولو، ناراحت بود. رفت پیش مامان ابر. مامان ابر گفت: چی شده؟ باز با ابرهای دیگر دعوایت شده؟ ابر کوچولو گفت: نه! با باد دعوایم شده است. هی مرا هُل می دهد و میزند به ابرهای دیگر. مامان ابر خندید و گفت: باد دوست ماست. مگر تو دوست نداری باران شوی؟ چشم های ابر کوچولو برق زد. آرزو داشت باران شود. برود روی زمین. گل های کوچولو را آب بدهد. با قطره های توی رودخانه همبازي شود. ابر کوچولو گفت: دوست دارم باران شوم. مامان ابر گفت: او، تو و ابرهای دیگر را به طرف
قصه کودکانه ماهی و رودخانه
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربان هیچ کس نبود. در کنار یک کوهستان زیبا رودخانه ای وجود داشت که بسیار تنها بود.او هیچ دوستی نداشت. رودخانه یادش نمی آمد که چرا به کسی یا چیزی اجازه نمی دهد تا داخلش شنا کنند. او تنها زندگی می کرد و اجازه نمی داد ماهی ها، گیاهان و حیوانات از آبش استفاده کنند.به خاطر همین او همیشه ناراحت و تنها بود. یک روز، یک دختر کوچولو به طرف رودخانه آمد. او کاسه ی کوچکی به دست داشت که یک ماهی کوچولوی ط
قصه کودکانه بذر کوچولو
سال‌ها پیش کشاورزی در روستایی زندگی می‌کرد که برای گذران زندگی، کیسه‌ی بزرگي از بذر را برای فروش به شهر می‌برد. ناگهان در راه چرخ گاری به یک سنگ بزرگ برخورد می‌کند و یکی از بذر‌ها از داخل گونی به زمین خشک و گرم مسیر می‌افتد.دانه از این که در این چنین مکانی بود ترسیده بود، مدام با خود می‌گفت: من فقط باید زیر خاک باشم تا رشد کنم و از بین نروم. بذر کوچولو داشت از ترس به خودش می‌لرزید که ناگهان گاوی پایش را روی دانه گذاش
دوست داینا به مسافرت رفته است، داینا به او قول داد تا از سگش مراقبت کند. او خیلی هیجان زده است . او می داند که مراقبت از یک سگ سرگرمی جالبی است و البته می داند که اینکار زحمت دارد.
 
داینا باید هر روز به سگ کوچولو غذا بدهد، زیرا او همیشه گرسنه است. سگ قهوه ای هر روز کلی غذا می خورد و هر روز بزرگتر و بزرگتر می شود.
 
داینا باید هر روز به او یک ظرف آب بدهد. آب تازه و خنک خیلی دلچسب است. بعضی وقتها هم سگ کوچولو دو تا ظرف آب می خورد.
 
مراقبت از سگ کوچولو
 
داستان کودکانه
موش کوچولو و آینه
یک روز موش کوچولویی در میان باغ بزرگي می گشت و بازي می کرد که صدایی شنید:میو میو.موش کوچولو خیلی ترسید.پشت بوته ای پنهان شد و خوب گوش کرد.صدای بچه گربه ای بود که تنها و سرگردان میان گل ها می گشت و میومیو می کرد. موش کوچولو که خیلی از گربه ها می ترسید، از پشت بوته ها به بچه گربه نگاه می کرد و از ترس می لرزید.بچه گربه که مادرش را گم کرده بود، خیلی ناراحت بود. موش کوچولو می ترسید اگر از پشت بوته خارج شود، بچه گربه او را
یکی بود یکی نبود. در یک جنگل بزرگ و سرسبز و پردرخت همه حیوانات شاد و خندان در کنار هم زندگی می کردند. پرنده کوچولو هم جیک جیک کنان این ور و آن ور می پرید و دوست داشت تمام اطرافش را بشناسد. خلاصه پرنده کوچک قصه ما به همه قسمت های جنگل سر میزد و دنبال چیزهای جالب و جدید می گشت، چون خیلی کنجکاو بود.
یک روز پرنده کوچولو داشت در جنگل قدم می زد که ناگهان روی یک بوته برگ سبز یک عالمه دانه قرمز دید. با کنجکاوی جلو رفت تا ببیند که این دانه های ریز چیست؟ اول
ک روز که خرگوش کوچولو برای بازي به جنگل رفته بود پرنده ای دید که کل بدنش سیاه بود پرنده سیاه کنار خرگوش کوچولو نشست و سلام کرد خرگوش کوچولو گفت: اوه چقدر بالهات سیاهه ،اسمت چیه؟
کلاغ کوچولو گفت: اسمم غارغاریه،بالام سیاه نشده من کلاغم
من هرروز توی جنگل از این شاخه به اون شاخه میپرم و بازي میکنم می خوای بهت یادت بدم؟
خرگوش گفت:مگه خرگوش ها هم میتونند پرواز کنن؟
غارغاری گفت : نمی دونم ،بیا امتحان کنیم
خرگوش کوچولو نمی دونست چی باید بگه، آخه اولی
قصه کودکانه مورچه کوچولو در مزرعه موز
(مناسب چهار تا شش سال)
{اهداف قصه: تقویت حس همدلی، مهربانی و هم‌ذات‌پنداری}
روزی از روزها مورچه‌ی کوچکی به نام سیاه‌دونه در مزرعه بزرگ زندگی می‌کرد. چند کشاورز در این مزرعه موز می‌کاشتند. موزهای خوشبو و خوشگلی که هرروز زیر نور آفتاب گرم می‌خوابیدند تا رنگ پوست‌شان زرد شود و رسیده شوند. سیاه‌دونه هرروز از خواب بیدار میشد و با دوستانش از روی موزها سر می‌خوردنند و بازي می‌کردند.
سیاه‌دونه با دوستانش
قصه کودکانه من می توانم پرواز کنم
✈️یکی بود یکی نبود. غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود.
گنجشک کوچولوی قصه ما توی لانه گرم و نرمش نشسته بود. برادرها و خواهرهاش همه پرواز کنان از لانه رفته بودند فقط او باقی مونده بود.
بال های کوچیکش حالا دیگر پوشیده شده بود با پرهای نرم و لطیف. دلش می خواست پرواز کنه… اما هر وقت از داخل لانه به پائین درخت نگاه می کرد سرش گیج می رفت و نفسش از ترس بند می آمد. بعدش هم با خودش می گفت: ”پرواز کردن باشه برای فردا”.
یک روز
داستان کوتاه تخیلی از ریشه تا برگ
بخشی از داستان :
سال ها پیش پسر کوچولویی بازيگوش عاشق بازي کردن در اطراف درخت سیب بزرگي بود. او هر روز از درخت بالا می رفت و سیب هایش را می خورد و استراحتی کوتاه در زیر سایه اش می کرد. او درخت را دوست می داشت و درخت هم عاشق او بود. زمان به آرامی گذشت و پسر کوچولو بزرگ شد و دیگر هر روز برای بازي به سراغ درخت نمی آمد.
یک روز، پسر بعد از مدت ها برگشت، اما این بار مثل همیشه خوشحال نبود.
درخت به پسر گفت: بیا با من بازي کن.
هر مسواکی در دنیا با دندان های یه نفر دوست که هر روز حداقل ۱ بار همدیگر رو می بینند.
مسواک و دندان ها همیشه تو طول روز با هم صحبت می کنند. مسواک ها به دندان ها از غذاهایی که صاحبشان خورده می گن و ازش میخوان که حسابی تمیزشون کنه.
اما یک مسواک بود که هیچ دوست دندانی ای نداشت.
یعنی اصلا مال کسی نبود و هیچ کس ازش استفاده نمی کرد.
همیشه صبح ها و شب ها می دید که مسواک های دیگه برای تمیز کردن دوستان دندانی شون استفاده می شدند.
اما این مسواک همیشه تنها بود.
وولک برای سرگرمی کودکان شما در سایت خود قصه صوتی کودکانه می گذارد تا مشکل زمان موجب عدم قصه گفتن شما برای کودکان و عدم شنیدن قصه از جانب آنها گردد. ما این داستان راهمراه با داستان های دیگر ، کارتون و معرفی مهد کودک های مختلف مثل مهد کودک اصفهان ، مهد کودک شیراز ، مهد کودک تهران و در اختیار شما می گذاریم تا فرزندانتان را به خوی همراه ها بهترین سرگرمی ها تربیت کنید .
یکی از زیباترین و اموزنده ترین قصه ها داستان علی کوچولو است که همه ما در کودک
وولک برای سرگرمی کودکان شما در سایت خود قصه صوتی کودکانه می گذارد تا مشکل زمان موجب عدم قصه گفتن شما برای کودکان و عدم شنیدن قصه از جانب آنها گردد. ما این داستان راهمراه با داستان های دیگر ، کارتون و معرفی مهد کودک های مختلف مثل مهد کودک اصفهان ، مهد کودک شیراز ، مهد کودک تهران و در اختیار شما می گذاریم تا فرزندانتان را به خوی همراه ها بهترین سرگرمی ها تربیت کنید .
یکی از زیباترین و اموزنده ترین قصه ها داستان علی کوچولو است که همه ما در کودک
وولک برای سرگرمی کودکان شما در سایت خود قصه صوتی کودکانه می گذارد تا مشکل زمان موجب عدم قصه گفتن شما برای کودکان و عدم شنیدن قصه از جانب آنها گردد. ما این داستان راهمراه با داستان های دیگر ، کارتون و معرفی مهد کودک های مختلف مثل مهد کودک اصفهان ، مهد کودک شیراز ، مهد کودک تهران و در اختیار شما می گذاریم تا فرزندانتان را به خوی همراه ها بهترین سرگرمی ها تربیت کنید .
یکی از زیباترین و اموزنده ترین قصه ها داستان علی کوچولو است که همه ما در کودک
وولک برای سرگرمی کودکان شما در سایت خود قصه صوتی کودکانه می گذارد تا مشکل زمان موجب عدم قصه گفتن شما برای کودکان و عدم شنیدن قصه از جانب آنها گردد. ما این داستان راهمراه با داستان های دیگر ، کارتون و معرفی مهد کودک های مختلف مثل مهد کودک اصفهان ، مهد کودک شیراز ، مهد کودک تهران و در اختیار شما می گذاریم تا فرزندانتان را به خوی همراه ها بهترین سرگرمی ها تربیت کنید .
یکی از زیباترین و اموزنده ترین قصه ها داستان علی کوچولو است که همه ما در کودک
وولک برای سرگرمی کودکان شما در سایت خود قصه صوتی کودکانه می گذارد تا مشکل زمان موجب عدم قصه گفتن شما برای کودکان و عدم شنیدن قصه از جانب آنها گردد. ما این داستان راهمراه با داستان های دیگر ، کارتون و معرفی مهد کودک های مختلف مثل مهد کودک اصفهان ، مهد کودک شیراز ، مهد کودک تهران و در اختیار شما می گذاریم تا فرزندانتان را به خوی همراه ها بهترین سرگرمی ها تربیت کنید .
یکی از زیباترین و اموزنده ترین قصه ها داستان علی کوچولو است که همه ما در کودک
وولک برای سرگرمی کودکان شما در سایت خود قصه صوتی کودکانه می گذارد تا مشکل زمان موجب عدم قصه گفتن شما برای کودکان و عدم شنیدن قصه از جانب آنها گردد. ما این داستان راهمراه با داستان های دیگر ، کارتون و معرفی مهد کودک های مختلف مثل مهد کودک اصفهان ، مهد کودک شیراز ، مهد کودک تهران و در اختیار شما می گذاریم تا فرزندانتان را به خوی همراه ها بهترین سرگرمی ها تربیت کنید .
یکی از زیباترین و اموزنده ترین قصه ها داستان علی کوچولو است که همه ما در کودک
وولک برای سرگرمی کودکان شما در سایت خود قصه صوتی کودکانه می گذارد تا مشکل زمان موجب عدم قصه گفتن شما برای کودکان و عدم شنیدن قصه از جانب آنها گردد. ما این داستان راهمراه با داستان های دیگر ، کارتون و معرفی مهد کودک های مختلف مثل مهد کودک اصفهان ، مهد کودک شیراز ، مهد کودک تهران و در اختیار شما می گذاریم تا فرزندانتان را به خوی همراه ها بهترین سرگرمی ها تربیت کنید .
یکی از زیباترین و اموزنده ترین قصه ها داستان علی کوچولو است که همه ما در کودک
وولک برای سرگرمی کودکان شما در سایت خود قصه صوتی کودکانه می گذارد تا مشکل زمان موجب عدم قصه گفتن شما برای کودکان و عدم شنیدن قصه از جانب آنها گردد. ما این داستان راهمراه با داستان های دیگر ، کارتون و معرفی مهد کودک های مختلف مثل مهد کودک اصفهان ، مهد کودک شیراز ، مهد کودک تهران و در اختیار شما می گذاریم تا فرزندانتان را به خوی همراه ها بهترین سرگرمی ها تربیت کنید .
یکی از زیباترین و اموزنده ترین قصه ها داستان علی کوچولو است که همه ما در کودک
قصه کودکانه شکموترین پنگوئن
یکی بود یکی نبود، یه پنگوئن کوچولویی بود که توی یه جزیره ی بزرگ و قشنگ زندگی می کرد. پنگوئن فقط به فکر خوردن بود. اون هی از دریا ماهی می گرفت و می خورد، نه با دوستاش بازي می کرد و نه با اونا به گردش می رفت. اون تمام وقتشو مشغول خوردن ماهی بود.
پدر و مادر پنگوئن کوچولو که خیلی از دستش ناراحت بودند، بهش می گفتند: چرا نمی ری با دوستات بازي کنی؟
می گفت: مامان جون وقت ندارم، باید ماهی بگیرم.
مامانش می گفت: عزیزم تو باید هر کا
 وولک برای سرگرمی کودکان شما در سایت خود قصه صوتی کودکانه می گذارد تا مشکل زمان موجب عدم قصه گفتن شما برای کودکان و عدم شنیدن قصه از جانب آنها گردد. ما این داستان راهمراه با داستان های دیگر ، کارتون و معرفی مهد کودک های مختلف مثل مهد کودک اصفهان ، مهد کودک شیراز ، مهد کودک تهران و در اختیار شما می گذاریم تا فرزندانتان را به خوی همراه ها بهترین سرگرمی ها تربیت کنید .یکی از زیباترین و اموزنده ترین قصه ها داستان علی کوچولو است که همه ما در
قصه خرس تنبل
بهار اومده و برفا آب شدند و برگای درختان از دوباره در اومدند و همه ی حیوانات جنگل بیدار شدند و با هم بازي می کنند.
اما خرس کوچولو هنوز خوابه و نمی دونه که بهار اومده. گوش بدید صدای خرخرش میاد.
حالا فصل تابستونه. هوا گرم شده و حیوونای جنگل مشغول بازي و شادی اند. اما بازم خرس کوچولو نیست. اون کجاست؟
خرس کوچولو هنوز خوابه. اون نمی دونه که تابستون شده.
حالا پاییزه. برگ درخت ها زرد و قرمز و نارنجی شده. همه ی حیوونا دارن خودشون رو برای زمستو
داستان آرزوی زرافه کوچولو
زرافه کوچولو آرزوهای عجیب و غریبی داشت.
آرزوی زرافه کوچولویک شب آرزو کرد که گردنش خیلی خیلی دراز باشد. همان موقع، فرشته ی آرزو از آن جا گذشت. صدایش را شنید. به او لبخند زد. آن وقت گردن زرافه کوچولو دراز شد. دراز و درازتر. رفت و رفت تا به آسمان رسید. حالا سرش در آسمان بود وتنه اش روی زمین.زرافه کوچولو به این طرف و آن طرف نگاه کرد. همه جا پر از ستاره بود. اول، یک عالمه با ستاره ها بازي کرد، بعد، گرسنه اش شد. هام. هام. هام. س
قسمتی از داستان شازده کوچولو
روباه گفت:سلام
شازده کوچولو مودبانه گفت:سلام
شازده کوچولو گفت:بیا با من بازي کن. نمی دانی چقدر دلم گرفته است!
روباه گفت: نمی توانم با تو بازي کنم، آخرهنوز کسی مرا اهلی نکرده است.
شازده کوچولو گفت:من دنبال دوست می گردم. اهلی کردن یعنی چه؟
روباه گفت: "اهلی کردن" چیز بسیار فراموش شده ای است,یعنی "علاقه ایجاد کردن."
-علاقه ایجاد کردن؟
روباه گفت : البته , تو برای من هنوز پسر بچه ای بیش نیستی
مثل صدها هزار پسر بچه ی دیگر, و م
یک سنگ کوچولو وسط کوچه ای افتاده بود. هرکسی از کوچه رد میشد، لگدی به سنگ میزد و پرتش میکرد یک گوشه ی دیگر. سنگ کوچولو خیلی غمگین بود. تمام بدنش درد میکرد. هرروز از گوشه ای به گوشه ای می افتاد و تکه هایی از بدنش کنده میشد. سنگ کوچولو اصلا حوصله نداشت. دلش می خواست از سر راه مردم کنار برود و در گوشه ای مخفی شود تا کسی او را نبیند و به او لگد نزند.یک روز مردی با یک وانت پر از هندوانه از راه رسید. وانت را کنار کوچه گذاشت و توی بلندگوی دستیش داد زد: هندو
قصه کودکانه میوه‌ کاج
(مناسب پنج تا شش سال)
روزی روزگاری در حیاط یک خانه‌ی بزرگ و قدیمی، یک درخت کاج زندگی می‌کرد. درخت، میوه‌های زیادی داشت. میوه‌ها مانند کلبه‌هایی سبز و گرد بر بلندای درخت کاج روییده بودند. میوه‌های کاج مانند کودکانی که به مادرشان چسبیده‌اند از شاخه‌های قوی و زبر درخت کاج آویزان شده بودند و هر روز بزرگتر می‌شدند.
در بین میوه‌های کاج، یک میوه‌ی کوچک بود که دلش می‌خواست هرچه زودتر بزرگ شود. او به خوبی می‌دانست که هرچ

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

گلچین مطالب فروش حبوبات ایرانی و خارجی کتابخانه عمومی فاطمیه کمالشهر،کرج technofa حائل دانلود رایگان klk وبلاگ شخصی یاشار کاوسیان.مدرس کامپیوتر، IT بیوفیزیک مطالب اینترنتی