هر روز با مثنوی
داستان شکار
روزی شیر و گرگی و روباه به شکار رفتند و به لطف وجود شیر شکارهای خوبی نصیب گرگ و روباه شد و توانسته بودند گاو کوهی و بز و خرگوش شکار کنند. گرگ و روباه که از این راحتی خرسند بودند و مغرور شده و قصد داشتند که شکار عادلانه و به مساوات تقیم شود البته شیر که قصد آنها را فهمید و میدانست چه کند و چگونه حق آنها را کف مشت شان بگذارد.
شیر و گرگ و روبهی بهر شکار رفته
به نام خدا
راویان سخنان دمساز کرده اینگونه حکایت اغازکه در این شهر یکی محتشمین داشت باغی چو بهشت ارمیناندر ان باغ به هنگام بهار سیب و نمرود و گلابی و اناروقت پاییز زه نار و انگور پاک و پاکیزه تر از وادی تورروبهی راشت در انجا منزل کارو بارش شده دندانه دل هرکجا لاله و نسرین میدید با گل و آب بهم میمالید
باغبان گشت زه دستش دلتنگ شیشه طاقتش
درباره این سایت