نتایج جستجو برای عبارت :

وقتی پشت پنچره اتاقم

دلم برای تخت خوابم  برای صدای بادی که به پنجره اتاقم میخورد و من را یاد آلمان می انداخت، تنگ شده است. دلم برای پنجره اتاقم که میتوانستم نور چراغ های دور دست را از آنجا ببینم و به یاد شبهای آرام اروپا بیوفتم  تنگ شده است. برای تمام کتابهای کتابخانه ام و برای تمام آن لحظاتی که میتوانستم در تنهایی های خودم در مورد آینده ام رویاپردازی کنم و تصمیمات بزرگ بگیرم، دلتنگم.
برای تمام آن روزها دلتنگم.  
پنجره ی اتاقم رو باز کردم و از هوای زمستونی شهرم لذت بردم!!
گوله های برف خیل اروم و کم میباریدند و گاهی  یکی از اون گوله های
برف ریز میزه روی گونه ی من که تا 
نصف تنم رو بیرون پنجره برده بودم مینشستن
زندگیم خیلی تکراری و کسل کننده شده بود من هیجان میخاستم 
یه اتفاق کوچکیکم هیجانیکم لبخندیکم گریه؟آهه 
زندگیم پر شده از ارامشموزیک های ملایم
کتاب های عاشقانهقهوه ی تلخ  روی میزم
من عاشق این ارامشمپس چرا انقد خسته ام؟!
شاید واقعا نیاز به ت
داستانی که میخوام براتون تعریف کنم درمورد خودمه خونه ای ما تو یه روستایی خیلی قشنگه خونه ای ما کنار راه اهنه که هنوز ساخته نشده خونه پسر داییم کمی از خونه ای مادور تره منو پسر داییم همیشه باهم بودیم من وقتي هشت سالم بود همیشه از تاریکی میترسیدم هنوز هم میترسم طرفایی نه سالم بود که یه شب خواب عجیبی دیدم مثل خواب در بیداری بود ساعت چهارو نیم بامداد بود من همیشه وقت اذان بلند میشدم تا مامانمو بیدار کنم وقتي بلند شدم صدای اذان به گوشم نمیخورد به
یک ﺿﺮﺏ ﺍﻟﻤﺜﻞ ﻨ ﻣﻪ :
ﺍﻪ ﻣ ﺧﻮﺍﻫ ﺴ ﺭﻭ ﻭﻋﺪﻩ ﺳﺮ ﻨ ، ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﺎﻫ ﺑﺪﻩ 
ﻭﻟ ﺍﻪ ﻣ ﺧﻮﺍﻫ ﻋﻤﺮ ﺳﺮﺵ ﻨ ﺑﻬﺶ ﻣﺎﻫ ﺮ ﺎﺩ ﺑﺪﻩ .
ﺿﺮﺏ ﺍﻟﻤﺜﻞ ﺍﺮﺍﻧ ﻣﻪ :
اﻪ ﻣ ﺧﻮﺍ ﺴ ﺭﻭ ﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺳﺮ ﻨ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﺩﺯﺩ ﺎﺩ ﺑﺪﻩ 
ﺍﻪ ﻣ ﺧﻮﺍﻫ هفت جد و آبادشو ﺳﺮ ﻨ، ﺑﻬﺶ ﺭﺍ ﺑﺪﻩ
.
فرهنگ لغت مامانم : 
این آشغالا که میمالی به خودت = لوازم آرایش.
 این آشغال که شب و روز دستته = گوشیم . 
 این آشغال که همش سرت توشه = لب تاپ.
 این آشغالا که میخوری = قره قر
خانه را که تعمیر کردیم، اطراف پنجره را گچ نگرفتیم. دیشب از روزنه های کنار پنجره یک گنجشک سیاه بخت وارد اتاقم شده و خودش را دیوانه وار به در و دیوار میکوبید. دمش کنده شد، بالهایش تمام زخمی شد. 
من در همان حالت خواب و بیداری، پنجره اتاق را باز کردم تا خودش را نجات بدهد. در همان حال به رخت خواب برگشتم و به خواب عمیقی فرو رفتم. 
با صدای اذان که در گوشم سوت کشید بیدار شدم و به اطرافم نگاهی انداختم. هوا خیلی سرد و کشنده بود و من تنم در برابر سرما نازک و
 مثل نویسی برو کار می کن ،مگو چیست کار ♦️
◀️گوشی ام که روی میز بود به لرزه درآمد،می دانستم دوباره پیام داده،خسته شده بودم ازاینکه هر روز به من قول می داد که یک کار درست حسابی پیدا می کند،اما هر روز بدتر از دیروز. به سمت گوشی رفتم وپیام را باز کردم نوشته بود: امشب می خوام بیام خونه تون»چی؟ وای! چی نوشته بود؟خونمون!
اول باید با پدرم صحبت می کردم،نه اصلا اول م صحبت میکنم ،نه!خوب نیست.با درماندگی گوشی راروی تخت پرت کردم،می دانستم اگربا
معلوم نیست این ترم چی بشه، دقیقا بین زمین و آسمون گیر کردیم، نمیدونیم بخونیم، نخونیم، چی بخونیم، و. 
ولی اصلا دوست ندارم حذف ترم کنم و یه ترم عقب بیافتم:(
پیام معاون آموزشی رو که خوندم گفته بود تابستون کلاس داریم. خب اینم از این. تابستون پر. 
بگذریم
فعلا سعی می کنم زندگی را زندگی کنم. 
صدای جیک جیک گنجشک ها از پشت پنجره میاد تو اتاقم. همراه با صدای باد. اونقدر به این صداها عادت کرده بودم که هیچ وقت نمی شنیدمشون. عادت چه می کنه با آدم. 
خاطرات پوشک
قسمت دوازدهم
این داستان
آغاز زندگی من 
مادرم بعد از مدتی آمد، در آن زمان بوی نامطبوعی تمام اتاق را فرا گرفته بود.
او در حالی که پوشک من را از پشت کشید، فریاد زد: "این بچه ای است که قبلا مدفوع کرده است."مثل قبل مرا به اتاقم برد و روی میز تعویض لباس گذاشت. پوشک بدبو را درآورد و با دستمال مرطوب تمیزم کرد (حتما چند تا خرج کرده تا من پاک شدم). یک پوشک جدید پوشید و لباس بدن را در قسمت فاق بست.خیلی به رفتارت افتخار می کنم، هر دقیقه که می گذره بی
+ وابستگی یا علاقه، کدام حس نسبت به من داری؟
- من به کاکتوس اتاقم علاقه دارم و به لیوان قهوه ام. اما می توانم به جز آنها زندگی کنم یعنی وابسته نیستم.
+ بدون من چی؟
- شما را هیچوقت نداشتم که حس نبودنت را درک کنم.
+ و داشتنم؟!
- داشتنت یک آرزوست نه وابستگی. اگر بهت نرسم میگم به آرزوم نرسیدم ولی اگر وابسته ات باشم اون موقع میگم به زندگی نرسیدم.
+ خوب، تکلیف چیه؟
- مگه منتظری؟!
+ نباشم؟!
- نمی دانستم!
+ بعضی انتظارها بی حس اند. با اینکه طرف منتظره ولی اگه چیز
انشا با موضوع توصیف زیبایی های طبیعت با استفاده از حواس پنج گانه پایه هشتم
من داشتم از اتاقم به گل ها و درخت هایی که در باغچه مان بودنگاه میکردم. ناگهان بوی خوشی به مشامم خورد.آن بوی گل ارکیده بود،من به حیاط خانه مان رفتم،آن گل را لمس کردم.خیلی لطیف و خوب بود.ناگهان نسیم روح افزایی وزیدن گرفت.و با طراوت نسیم خوش بو گل ها هم می رقصیدند.یاس های سفید از روی دیوار به پنجره ی اتاقم سرک می کشند.از این همه زیبایی سیمای پر طلایی اندیشه ام به پرواز در می
باورش کمی سختهدیروز که رفتم مهد مودک سراغ تمام دنیایم برگ های موی مهد عجیب چشمم را گرفتندجالب با خودم گفتم تقریبا دوسالیست دلمه درست نکرده ام و چقدر دلم خواستامروز دکتر شکرالهی دوست دوران دبیرستان ام که بسیار موقر و مودب هستند و بعد بیست و پنج سال یا بیشتر موفق به دیدارشان شده امآمدن اتاقم در اداره و بعد هم این دلمه های زیبا را به همراه چای کوهی برایم ارمغان آوردند.( برا خودش خانم دکتری شده است شکر خدا)جاتون خالی امروز افطارعنوان 
انشاء درباره درون یک فضاپیما که روی ماه فرود امدید
همیشه آرزوهای ما به صورت یک خیال در ذهن ما پرورانده می شود تا در نهایت به زودی به تعبیر برسند و خیلی زود به آن دست یابیم. در یکی از همین روزها وقتي که پشت پنجره ی اتاقم نشسته بودم به رویای همیشگی ام فکر کردم. به رویایی نشستن در فضاپیما و رفتن به کره ی ماه! با بستن چشمانم این خیال خیلی سریع به واقعیت رسید تا به خودم جنبیدم دیدم که در فضاپیمایی نشسته ام که پر از دکمه های عجیب غریب و رنگارنگ است که
آمد و دنیای من آن لحظه شاد و خوب شدعطسه ای کرد و دلم یکهو پر از آشوب شدقدرت پرتاب عطسه آنچنان کوبنده بودتا شعاع بیست متری کلهم مرطوب شددور من سرشار ویروس و اتاقم خانه ییک کرونای بزرگ و چابک و مرغوب شدتا کمی نزدیک می‌شد، من فراری می شدمفیلم تعقیب و گریزم شاخ یوتی‌یوب شدگفتمش دیوار بین ما نمی‌ریزد، برو!رفت و در شهر مجازی سیتیزن محسوب شدتا که چت های مرا با شخص *وی بهداشت* دیداز حسادت گرم تایپ نامه ای مکتوب شددر توییتر رفت و زد هشتگ #کرونایی_شدمم
کجا درس بخونم؟و اما اگر درخانه مطالعه میکنید،باید مکان مطالعه ی شما ثابت باشد و باصطلاح عشایری درس نخونید!!! به این صورت که یک روز در پذیرایی یک نصف روز در حال ،روز بعد در آشپزخانه و…میزمطالعه ی شما نباید روبروی پنچره باشد که باز هم حوادث جدید ببینید و حواستان پرت شود.روبروی تخت ننشینید و بهتره که روبروی دیوار بشینید.میزمطالعه نباید شلوغ باشد.چیزهایی که یاد آور خاطرات هستند درمکان مطالعه نباشند.نور اتاق مطالعه یا زرد یا دو رنگ باشد
یه روزی داشتم یه فایل صوتی گوش میدادم . 
میگفت:" کیو دیدی با درد دل کردن آروم بشه؟ درددل میکنی بدترم میشه! حتی اگه کاملا حق با تو باشه" 
واقعا خیلی بدتر شد و یه چیزیم بدهکار شدم، مظلوم تاریخ منم :-/ .
پ.ن: بعد یک هفته سوار‌ماشین شدم اینقدر خوشحال شدم(دقیقا حس از زندان آزاد شده ها) که کلا یادم رفته بود خونه منتظرن تا من خرید کنم برگردم! اخرم دست خالی برگشتم :| 
پ.ن: رفته پایه گلدون خریدم ۴ تا گلدون اوردم تو اتاقم -_- الان دیگه خودمم تو اتاق جا ندارم :-/
شیومین:تقریبا داشت خوابم می برد. خمیازه کشیدم و چشمامو بستم. بلا فاصله یه صدایی از بیرون اتاق اومد!چشمامو باز کردم و نگاهمو تو اتاق چرخوندم. گوشمو تیز کردم که اگه اجباز صدایی اومد بشنوم.+ ای بابا. حتما خیالاتی شدم. چرا الکی می ترسم?!خواستم دوباره چشمامو ببندم که یکی صدام کرد._ مینسوک.چشمامو باز کردم. لوهان بود._ مینسوک من می ترسم.+ ها؟. از چی می ترسی؟_ کریس.صداش می لرزید ولی صورتش بی حس بود. یه جورایی ترسناک شده بود.+ کریس؟ ولی اونکه. صبر
???محمدحسین قدیریقسمت 2 وای خدا! درست شنیدم.برای من خواستگار آمده؟ من كه اصلا آمادگی ازدواجو ندارم. حالم وقتي بدتر شد كه متوجه شدم پدر و مادر میگن رضا، پسر همسایه #رضا، رو مث فرزندای خودشون دوست دارن و از خداشونه او كه مؤدب و پر كار است دامادشون بشه.برای من رضا و دیگری هیچ فرقی نداشت. چون در ذهنم پرونده ای به نام ازدواج نداشتم.#منیره خانم همسایه سمج ما هر روز اجازه می گرفت برای خواستگاری رسمی. بعد از اجازه او درس اخلاق ها و نصیحت های پدر و مادر
بونژو .-.( سلام به فرانسوی )قبل رفتن به ادامه یه سوالی داشتم.بگین که فقط من نیستم که اسممو تو گوگل سرچ میکنم تا ببینم چی میاره:|||||وی هر دفعه که همین کار ا میکند ضدحال میخورد*امیدوارم تنها نباشم:\.با عالم و آدم هم توی دنیای واقعی قهرم از صبح تو تختم ولو شدم:/فقط یه بار از اتاق در اومدم اونم به خاطر کارای ضروری:/ذخیره آب و غذا هم تو اتاقم دارم ها ها:/خو دیگه برین ادامه:/
من دوست دارم در آینده قاتل شوم. من فکر میکردم قاتل‌ها آدمهای بدی هستند. اما دیشب تلویزیون یک قاتل را نشان داد که خیلی آدم خوبی بود. او با اینکه قاتل بود می‌خندید. تازه آقای پلیس هم با او دست داد و خندید. برای آقای قاتل چایی هم آورده بودند. من به پدرم گفتم این آقاهه چقدر قاتل خوبی است که بهش می‌خندند و چایی می‌دهند، من هم میخواهم در آینده قاتل شوم. پدرم محکم زد توی سرم و گفت تو غلط میکنی پدرسگ. من گریه کردم و خواستم بروم در اتاقم و در ر
با بابا امروز کلی حرف زدیم و صحبت کردیم دوتایی باهم. شب بابا همبرگر گرفته بودن، همبرگر درست کردم سه تایی خوردیم من ۴ تا همبرگر خوردم
مامان و فاطمه و فائزه و سینا هم شب ساعت ۱۲ بود که رسیدن. فاطمه سینا اومدن وسایل ها رو گذاشتن و یه سلام احوال پرسی با بابا کردن و رفتن خونه نوشین خانم اینا. 
فالل یه عالمه لباس مباس خریده بود. هر کدوم رو نشونم میداد میگفت الاچه عمرا اگه بدم بپوشییییییی
منم میگفتم فالللللللل باچه نمیپوچمش. و شروع میکردم یه پرو ک
مثلا فکر کن تو از آن پسرهای روستایی بودی که به زور سیکل گرفته بودنداز آنهایی که هر روز با پدرشان میروند سر مزرعه و گاو آهن را دورتادور زمین می‌ چرخاننداز همان پسرهای خوش قد و بالای ده که خان روستا دلش می‌ خواهد دخترش را به او بدهدمن هم نوه‌ صاحب مزرعه‌ کناریتان باشم که هر روز موهای بافته شده‌ام را زیر چادر گل‌ گلی صورتی و سفیدم پنهان می‌ کنم و می‌ آیم سر زمین برای آقاجانم کیک گردویی یا غذا می‌ آورم و در همان اولین روز تابستانی که من به زم
نگاهی به نقاشی جای دستهامون، خطوط کج و معوج و نقاشی‌های زیبایی که روی دیواریه‌ی حمام کشیده بودیم، افتاد وباعث شد لبخند ثابتی گوشه‌ی لبم بنشینه.
چون راحت نبودم بالا حمام کنم، محسن اینجا رو برام درست کرده بود، قربون دل مهربونش برم.
تنی به آب زدم، غرق لذت شدم، حس خیلی خوبی داشتم، آب خستگیم رو شست.
به اتاقم برگشتم، کمی سرد بود درحالی‌که با حوله موهام رو خشک می‌کردم با اون دستم لبه‌ی پرده روگرفتم، پرده رو دور تخت و بخاری کشیدم که گرماش بیرون ن
مدتی است که روحم احساس مریضی می کند.
ساعت های طولانی در بستر به سر می برم و گاه گداری به بهانه‌ی نوشیدن لیوانی آب یا خوردن تکه ای نان بیات خشک
سر از بالین خود برمی دارم.
مادرم آشفته و نگران مدام طول و عرض اتاقم را با قدم هایش منور می کند و به هر بهانه ای چنگ می زند تا ثانیه ای تنهایم نگذارد.
من اما خسته تر از آنم که کسی جز خودم را دلداری بدهم.
بیچاره مادرم.
با خودم که فکر می کنم  میبینم بی انصافی ست که بعد از تحمل سال ها تنهایی، فرزندی همچون من در
سکوت چنبره زده است دور اتاق و رکود مثل خوره به جان در و دیوار خانه افتاده. تیک تاک عقربه ی ثانیه شمارِ ساعت کهنه خانه، از پشت دیوار، بلند تر و واضح تر از همیشه می کوبد بر سر خانه. دیوار ها می لرزد و با هر ثانیه اش قلب دخترک را تکان میدهد. 
دراز کشیده است روی تخت. زمستان است. گرگ و میش غروب پنجشنبه. پس پس بخاری مثل پیرزنی در دامان فرزندش نفس های اخرش را میکشد. باد زوزه میکشد و از لای درز پنچره های زهوار در رفته ی سبز رنگ میخزد داخل اتاق و بیخ گوشش هو
انشا درباره ماه تابان به صورت توصیفی
انشا ادبی در مورد ماه تابان
انشا ماه تابان در آسمان شب
ماه را دوست دارم . مخصوصا در شب های صاف و پر ستاره. وقتي که انگار آسمان شب با پرده ای سرمه ای رنگ پوشیده شده است. من تقریبا فرق ماه و خورشید را می دانم . اما هنوز نمی دانم چرا ماه را بیشتر دوست دارم. شنیده ام که ماه ، نور نقره ای رنگ و زیبای خود را از خورشید می گیرد. با این افکار است که فکر می کنم خورشید مادر ماه است.
شب هایی که ماه نورِ درخشان اش را به زمین می
وجه سببی( sentence causative) زمانی به کار میرود که در آن فاعل انجام فعل را به شخص دیگر واگذار نماید. دادم اتاقم را رنگ کنندوجه سببی مجهول دادم علی اتاقم را رنگ کندوجه سببی معلوم نکنه:جملات سببی مجهول have و get ساختار سببی مجهول مفعول+ have/get+p.p+ فاعل I got my room cleaned درجملات سببی معلوم: فاعل مشخص است دو فرمول دارد: فاعل + have + شخص مورد نظر+ مصدر بدون تو+ مفعول فاعل+ get+ شخص مورد نظر+ مصدر باتو+ مفعول
مثال: I had my brother paint my room I got my brother to paint my room دادم برادرم اتاقم را رنگ ک
موضوع انشا: نسیم مادری مهربان
زندگی زیباست چشمی باز کن / گردشی در کوچه و باغ راز کن
هر که عشقش در تماشا نقش بست / عینک بدبینی خود را شکست
نسیم به پنجره ی اتاقم ضربه ای زد . مرا از فکر و خیال بیرون کشید . پنجره ی اتاق را باز کردم . نوازش نسیم را در جای جای صورت خود احساس کردم . حس خوبی سراسر وجودم را فرا گرفت . انگار باری دیگر متولد شده بودم . ناگهان دیدم که نسیم زوزه کشان از لا به لای درختان عبور می کرد . و چنان برگ درختان را تکان می داد که بلبلی که روی ش
به دنیا آمدیم
دنیایی که همه آن را جای خوبی میدانستند.در واقع آن زمان تنها جای ممکن برای زندگی بود!
نمیدانمشاید هم بود
اما این دنیا برای من و مطمئنم خیلی های دیگر، شبیه زندان بود و هست و خواهد بود
آن کسی برنده است، که زودتر یاد بگیرد یک سری قانون ها را در این زندان اجرا کند
مثلا عاشق نشود!
کار سختی است! باور کن من فقط رفتم امتحان کنم ببینم میتوان عاشق نشد یا نه
اما وسط دریا بودن، فقط تصورش از کنار ساحل بی خطر خواهد بود
 
گاهی اوقات عینکم
شبیه شخصیت یکی از داستان های خودم شدم‌. نامرئی.
سالها پیش که دانشجوی ارشد بودم ی داستانی مدام توی ذهنم مرور میشد. اینکه ی دختر کم کم توی خونه شون نامرئی میشه. اینقدر حرف نمیزنه و فاصله میگیره از بقیه که دیگه دیده نمیشه. از اون خونه میره بی خانمان میشه و . .
الان من اونجوری شدم‌. نامرئی. حوصله حرف زدن با مامان و بابام رو ندارم. همش دعوا میشه. حتی خیلی اوقات اونا که هستن من میرم توی اتاق و بیرون نمیام تا برن بخوابن. حوصله شون رو اصلا ندارم و به شدت
دریکی از روزهای خوب بهاری درصبح زود در یکی از روستاهای خوب شمال درحالی که زیر لحاف گرم و نرمی که مادربزرگ با دستان پرمهرش دوخته بود با صدای آواز پرندگان و نسیم بهاری که از لا به لایه درختان به شیشه ی پنجره ی اتاقم برخورد می کرد،از خواب بیدار شدم و شتابان با شادی به سمت پنجره ی اتاق رفتم و پنجره را گشودم و با دمی محکم بوی جنگل و گل های روستا و هوای تازه را وارد ریه هایم کردم و بالبخند به خورشیدتابان بالای سرم سلام گفتم و با شورو شوق جوانی به سمت

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

باربری ورامین - 09300929126 پشت پرده اغتشاشات2: pinfile جزيره اسرار آميز دانش تحقیق درس دفاع مقدس daryarayanehc دانلود کتاب های دانشگاهی pdf گروه تحقیقاتی کرامت www.keramatzade.com داستان و حکایت: داستان ها و حکایت های کوتاه پیپر دانلودر