نتایج جستجو برای عبارت :

يکي بود يکي نبود روزي يک مورچه در حال دانه بردن به خانه اش بود که ناگهان سر راهش يک شته را ديد و

مسواک شترهیک شتره بود. یا شاید هم نبود. آخه شتره توی خانه نبود. چون مسواکش را گم کرده بود. برای همین رفته بود بیرون تا مسواکش را پیدا کند.تا مارمولک را دید، گفت: تو مسواک منو ندیدی؟ می خوام دندونام رو مسواک کنم.»مارمولک دُمش را تکان داد و گفت: نه که ندیدم، آخه مسواک تو به چه درد من می خوره.»شتره رفت و مارِ فیس فیسو را دید، گفت: تو مسواک منو ندیدی؟»مارِ فیس فیسو گفت: بله دیدم. تو دست مورچه خانوم بود اما نمی دونم مسواک تو، توی دست اون چیکار می کر
روزی حضرت سلیمان (ع ) در کنار دریا نشسته بود، نگاهش به مورچه ای افتاد که دانه گندمی را باخود به طرف دریا حمل می کرد.سلیمان (ع) همچنان به او نگاه می کرد که دید او نزدیک آب رسید.در همان لحظه قورباغه ای سرش را از آب دریا بیرون آورد و دهانش را گشود…مورچه به داخل دهان او وارد شد و قورباغه به درون آب رفت.سلیمان مدتی در این مورد به فکر فرو رفت و شگفت زده فکر می کرد.ناگاه دید آن قورباغه سرش را از آب بیرون آورد و دهانش را گشود.آن مورچه آز دهان او بیرون آم
داستان قشنگ مورچه و کک
روزی، روزگاری کک و مورچه ای با هم دوست بودند. یک روز کک به مورچه گفت دلم از گشنگی ضعف می رود.» مورچه گفت من هم مثل تو.» کک گفت بریم چیزی بگیریم و شکم مان را وصله پینه کنیم.» و نشستند به صحبت که چه بگیریم؟ چه نگیریم؟» گردو بگیریم پوست دارد.» کشمش بگیریم دم دارد.» سنجد بگیریم هسته دارد.» بهتر است گندم بگیریم ببریم آسیاب آرد کنیم؛ بیاریم خانه نان بپزیم و بخوریم.» کک رفت گندم گرفت آورد داد به مورچهمورچه گندم را ب
ای خدای مورچگان. به نامتبجای زبان انگلیسی، زبان مورچه را بیاموز! 
صبح جمعه، دسته جمعی با رفقا رفتند کوه،اینبار جایی مرتفع تر و دورتر از دسترس.یکی از عجایب آن بالا، دیدن حفره هایی بود پر از مورچهشاید به تعبیر قرآن: واد النمل» یا همان سرزمین مورچگان.
عصر هنگام برگشت، دوری راه و ترافیک حسابی همه را خسته کرده بود،تنها چیزی که حواس او را از آن ترافیک و شلوغی پرت می کرد، موزیکی بود  که به زبان انگلیسی گوش می کرد.چند ساعتی طول کشید تا به خانه هایش
1- مورچه و کرم خاکی ازنظر ویژگی های ظاهری چه تفاوتی دارند؟
پاسخ: مورچه ها بدن سه قسمتی و 6 پای بندبند و 2 شاخک و 2 چشم و آرواره دارند ولی بدن کرم خاکی حلقه های زیادی دارد و پا و چشم و شاخک و آرواره همانند مورچه ندارد.
2- کفشدوزک و شته به مورچه شبیه ترند یا کرم؟ چرا؟
پاسخ: به مورچه- زیرا دارای 2 شاخک 2 چشم و پای بندبند و آرواره هستند.
3- دو مورد از شباهت ها و تفاوت های ظاهری عنکبوت و مورچه را بیان کنید؟
پاسخ: هر دوی آن ها پای بندبند و آرواره دارند. بدن عنکب
بعد از آن روز برای اولین بار ماه رمضان بود و همه ی مورچه ها خوش حال بودند که استراحت و روزه بگیرند و اینکه الان باید امام زمان بیاید تا به مورچه ها یاد بدهد،ولی یکنفر دیگر آمد و امام زمان نیامد پس آن مورچه گفت:((اسم من مورشبه.
و بعد تندرو گفت:((تو که امام زمان نیستی.
بعد تندرو با مورشب داشت زل می زد ولی تندرو زل زدن رو قطع کرد و سیمرغ رو صدا کرد و گفت:((سیمرغ چرا اسم این مورچه مورشبه؟
بعد سیمرغ گفت:((چون اون از شب اومده به اینجا.
بعد تندرو به سیمرغ گفت
یکی بود یکی نبود. در یک جنگل بزرگ و سرسبز و پردرخت همه حیوانات شاد و خندان در کنار هم زندگی می کردند. پرنده کوچولو هم جیک جیک کنان این ور و آن ور می پرید و دوست داشت تمام اطرافش را بشناسد. خلاصه پرنده کوچک قصه ما به همه قسمت های جنگل سر میزد و دنبال چیزهای جالب و جدید می گشت، چون خیلی کنجکاو بود.
یک روز پرنده کوچولو داشت در جنگل قدم می زد که ناگهان روی یک بوته برگ سبز یک عالمه دانه قرمز دید. با کنجکاوی جلو رفت تا ببیند که این دانه های ریز چیست؟ اول
داستان سلطان شهر برنجک
یکی بود،یکی نبود.یک دیس پر از برنج و عدس بود که آماده ی پختن شده بود.یک برنج زرنگ از دیس بیرون پرید.
مورچه ای او را دید و با خود گفت:جانمی!ناهار داریم ! برنج داریم!غذا داریم! غذا داریم!
و برنج را برداشت.
برنج گفت:من سلطان برنجکم!پیش همه من تکم!کجا می بری منو؟!میخوای بخوری منو؟!
مورچه گفت:منو ببخشید سلطان!دارم نزنید قربان!
برنج گفت:می بخشمت!با من به شهر برنجک بیا ، تو وزیر من میشوی.
بعد از مدتی سوسک ،موریانه ، پروانه ،عنکبوت،ع
داستان مورچه و سلیمان داستان رابادقّت بخوان وبرای دیگران نمایش بده. روزی حضرت سلیمان (ع ) در کنار دریا نشسته بود،نگاهش به مورچه ای افتاد که دانه گندمی را باخود به طرف دریا حمل می کرد.سلیمان (ع) همچنان به او نگاه می کرد که دید او نزدیک آب رسید.در همان لحظه قورباغه ای سرش را از آب دریا بیرون آورد و دهانش را گشود.مورچه به داخل دهان او وارد شد و قورباغه به درون آب رفت.سلیمان مدتی در این مورد به فکر فرو رفت و شگفت زده فکر می کرد.ناگاه دید آن قور
داستان مورچه و سلیمان داستان رابادقّت بخوان وبرای دیگران نمایش بده. روزی حضرت سلیمان (ع ) در کنار دریا نشسته بود،نگاهش به مورچه ای افتاد که دانه گندمی را باخود به طرف دریا حمل می کرد.سلیمان (ع) همچنان به او نگاه می کرد که دید او نزدیک آب رسید.در همان لحظه قورباغه ای سرش را از آب دریا بیرون آورد و دهانش را گشود.مورچه به داخل دهان او وارد شد و قورباغه به درون آب رفت.سلیمان مدتی در این مورد به فکر فرو رفت و شگفت زده فکر می کرد.ناگاه دید آن قور
تمام خواص و فواید سیاه دانه سیاه دانه چه خواصی دارد که اینقدر توصیه می شود تا از آن در برنامه غذایی خود حتما استفاده کنید. در این بخش قصد داریم شما را با کاملترین لیست خواص سیاه دانه و فواید روغن سیاه دانه و درمان های طب سنتی با سیاه دانه و عسل آشنا کنیم.
rama
مورچه های کارگر
روی صندلی چوبی به اتفاق یکی از دوستان نشسته بودیم  و از طبیعت پارک ملت لذت می بردیم . نزدیک عصر بود  سرم را از قسمت بالای صندلی پایین انداختم تا خستگی بدن و شانهایم را دور بریزم . چشمم به تعدادی مورچه افتاد که به ردیف ستونی دنبال هم راه می رفتن  چند ثانیه خیره گشتم تا راهشان را بجویم 
در زیر سبزه های داخل پارک گم شدند وقتی خودمو راست کردم زیر صندلی را دیدم که با نرمه هایی از کیک و شیرینی ازدحام مورچه ها را به خود جلب کرده بود و ه
به دهمین قصه کودکانه هویورادیو با موضوع ترس خوش اومدید
امروز میخوایم قصه اون مورچه کوچولو رو براتون بگیم که توی یه دشت بزرگ گم شده بود و بلد نبود راه خونه .حوریا دانلود بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد.
یک سال بعد
بعد تندرو تصمیم گرفت که بره پیش خروس های آرزو.
اما بعد ناگهان رعد و برق شد.
تندرو خیلی ترسید اما او به کارش ادامه داد.
ناگهان دید که دو تا رعد خوردن به یک سنگ و سنگ از بین رفت اما او نترسید و به کارش ادامه داد.
بعد تندرو بالاخره خروس آرزو رو پیدا کرد و بعد تندرو به خروس آرزو گفت:((می شه لطفا آرزوی من رو برآورده کنی؟
بعد خروس آرزو گفت:((بلی.بفرمایید.
بعد تندرو گفت:(( آرزوی من اینه که ملکه و لیزا دوباره با ما دوست بشن.
بعد خروس آرزو گفت:((من نمی
هزار پا هر روزوبا خودش می گفت: آخه هزار تا پای کوچولو به چه دردم می خورد! من که نمی توانم با این پاها هیچ کار بزرگ و مهمی انجام بدهم.یک روز که هزار پا داشت تو باغ راه می رفت صدایی شنید . صداها می گفتند: کمک،کمک. لطفا به ما کمک کنید.لطفا به ما کمک کنید. هزار پا دورو برش رانگاه کرد . یک چاله کوچک آب دید که چند تا مورچه داشتند در آب دست و پا می زدند. هزار پا گفت: نترسید.نترسید. الان خودم نجاتتان می دهم. بعد زودی رفت تو پاله و مورچه ها از روی پاهای او بالا آ
داستان کودکانه ماشین مورچه ای
این داستان کوتاه کودکانه، درباره زندگی سه مورچه است که هر روز برای تهیه غذا به سختی زحمت می کشند تا اینکه یک روز یکی از آنها فکری به ذهنش می رسد و …. .
داستان ” ماشین مورچه ای” مخصوص کودکان مهد کودک و پیش دبستانی:
سه تا مورچه با هم دوست بودن و هر روز برای تهیه غذا با هم بیرون می رفتن .اونا هرروز زحمت زیادی می کشیدن تا غذاهای سنگین رو به سمت خونه حمل کنن.
یه روز مورچه ها یه خوراکی پیدا کردن که خیلی خوشمزه بود ولی خیلی
بعد تندرو یک نقشه جادویی از خروس آرزو گرفت و رفت.
تندرو اینقدر راه رفت اما نرسید دوباره این قدر راه رفت که دوباره نرسید بعد تندرو گفت:((آخه چرا؟
بعد ناگهان حضرت عیسی آمد و گفت:((خداوند مهربان به من گفت،که باید مراقب تو باشم،حداقل یکزره استراحت کن.
 
کاربران گرامی ،در این بخش پاورپوینت جامع و کامل الگوریتم کلونی مورچه Ant Colony Algoritm در ۴۳ اسلاید قابل ویرایش اماده دانلود گردیده است که پس از پرداخت آنلاین می توانید این محصول را از وبسایت دریافت و دانلود نمایید.
جهت آشنایی شما عزیزان با محتوای پاورپوینت الگوریتم کلونی مورچه،متن چند تا اسلاید را قرار می دهیم .
محتوای اسلاید ۲
مقدمه
الگوریتم کلونی مورچه برای اولین بار توسط دوریگو (Dorigo) و همکارانش به عنوان یک راه حل چند عامله (Multi Agent) برای مسائ
 
آن شب برف سنگینی باریده بود . همه جا سرد بودوچی ( مورچه كوچولو ) و فیلو ( فیل كوچولو ) در خانه خوابیده بودند . بخاری كوچك آنها روشن بود اما نمی توانست همه خانه را گرم كند .موچی گفت : " باید یك فكری بكنیم كه خانه را گرم كنیم .روانشناس کودک _ فرهاد فرخی
خلاصه داستان هدهد فارسی ششم:روزی بود و روزگاری ، در نزدیکی شهر هدهدی بود که بسیار باهوش بود و در باغ پیرزنی زندگی می‌کرد که هرروز بر بام خانهاش ریزه‌های نان می‌ریخت و هدهد آن‌ها را می‌خورد. روزی پیرزن سر راهش هدهد را دید و به او گفت: می‌دانی چه خبر است؟ هدهد گفت : چندان بی‌خبر نیستم ،بگو ببینم چه خبر است؟ پیرزن گفت: آن بچه‌ها را می‌بینی ؟ دارند برای تو تله درست می‌کنند . هدهد گفت: آن‌قدر باهوش هستم که بچه‌ها و بزرگ&z
داستان
دانه ی خوش شانس
سالها پیش، کشاورزی، یک کیسه ی بزرگ بذر را برای فروش به شهر می برد
ناگهان چرخ گاری به یک سنگ بزرگ برخورد کردو یکی از دانه های توی کیسه روی زمین خشک و گرم افتاد.
دانه ترسید و پیش خودش گفت: من فقط زیر خاک در امان هستم.
گاوی که از آنجا عبور می کرد پایش را روی دانه گذاشت و آن را به داخل خاک فرو برد.
دانه گفت: من تشنه هستم، من به کمی آب برای رشد و بزرگ شدن احتیاج دارم. کم کم باران شروع به باریدن کرد.
صبح روز بعد دانه یک جوانه کوچولوی
مور یا مورچه ه‌ای اجتماعی است همانند زنبور عسل از راستهٔ نازک بالان که در میانه‌های دورهٔ کرتاسه یعنی حدود ۱۱۰ تا ۱۳۰ میلیون سال پیش تکامل یافته‌است. امروزه بیش از ۱۲۰۰۰ گونه مورچه طبقه بندی شده‌اند و تخمین زده می‌شود این تعداد تا ۲۲۰۰۰ گونه نیز برسد. مورچه‌ها به راحتی از شاخک های آرنج دارشان و ساختار گره مانندشان و کمر باریکشان قابل شناسایی هستند.اندازهٔ اجتماع مورچه‌ها می‌تواند از چند ده مورچه شکارچی در یک حفره تا چند میلیون مور
معنا و داستان ضرب المثل جیک جیک مستونت بود، فکر زمستونت نبود؟
ضرب المثل جیک جیک مستونت بود، فکر زمستونت نبود ریشه در حکایت و داستانی قدیمی و معروف به نام حکایت گنجشک و مورچه دارد که تمثیلی از آدم های خوشگذران و آدم های عاقبت اندیش هستند.
قصه دوستی مورچه کوچولو و خرگوش پشمالو
هدف از قصه امشب همکاری و دوستی در کودکان هست.
شروع داستان:
روزی از روز های گرم فصل تابستون ، توی جنگل مورچه کوچولویی زندگی می‌کرد که همیشه برای پیدا کردن غذا به روستاهای کوچیک اطرافشون میرفت و برای خودش و خانوادش دنبال غذا میگشت و برای زمستون غذا جمع میکرد تا تو سرمای زمستون غذا های خوشمزه داشته باشن چون توی فصل زمستون غذا پیدا کردن کاره خیلی سختیه برای همین بیشتر حیوونا برای زمستون غذاهاشون رو جمع میک
یک درس

یک لیوان چای ریخته بودم و منتظر بودم خنك شود. ناگهان نگاهم به مورچه ای افتاد كه روی لبه ی لیوان دور میزد. نظرم را به خودش جلب كرد. دقایقی به آن خیره ماندم و نكته ی جالب اینجا بود كه این مورچه ی زبان بسته ده ها بار دایره ی كوچك لبه ی لیوان را دور زد. هر از گاهی می ایستاد و دو طرفش را نگاه میكرد. یك طرفش چای جوشان و طرفی دیگر ارتفاع. از هردو میترسید به همین خاطر همان دایره را مدام دور میزد. او قابلیت های خود را نمیشناخت. نمیدانست ارتفاع برای او
پاورپوینت بررسی قلعه خشتی مورچه خورت و کاروانسرای شاه مادر
دانلود پاورپوینت با موضوع بررسی قلعه خشتی مورچه خورت و کاروانسرای شاه مادر، در قالب ppt و در 28 اسلاید، قابل ویرایش. بخشی از متن پاورپوینت: معرفی موقعیت جغرافیائی قلعه مورچه خورت وکاروانسرای شاه مادر: مورچه خورت .
 

ونکوور – محققان دانشگاه Simon Fraser می گویند توانایی عنکبوت در نیش زدن گونه های خاصی از مورچه ها می تواند منجر به دافعه ایمن عنکبوت ها برای انسان شود.
آندریاس فیشر ، دانشمند SFU ، به CTV News گفت: “وقتی تعداد مورچه ها در باغ افزایش می یابد ، تعداد عنکبوت ها نیز کاهش می یابد.”  “و ما می خواستیم بدانیم که چرا”.
محققان بیوه عنکبوت سیاه جعلی رایج را به دلیل همجواری با انسان برای تحقیق انتخاب کرده اند.  گونه های بی ضرر را می توان در
سال ها پیش کشاورزی در روستایی زندگی می کرد که برای گذران زندگی، کیسه ی بزرگی از بذر را برای فروش به شهر می برد ناگهان در راه چرخ گاری به یک سنگ بزرگ برخورد می کند
یکی از بذرها از داخل گونی به زمین خشک و گرم مسیر می افتد دانه از این که در این چنین مکانی بود ترسیده بود
مدام با خود می گفت من فقط باید زیر خاک باشم تا رشد کنم و از بین نروم
بذر کوچولو داشت از ترس به خودش می لرزید که
گاوی ناگهان پایش را روی دانه گذاشت و آن را به داخل خاک فرو برد
دانه دوبار
قصه کودکانه مورچه کوچولو در مزرعه موز
(مناسب چهار تا شش سال)
{اهداف قصه: تقویت حس همدلی، مهربانی و هم‌ذات‌پنداری}
روزی از روزها مورچه‌ی کوچکی به نام سیاه‌دونه در مزرعه بزرگ زندگی می‌کرد. چند کشاورز در این مزرعه موز می‌کاشتند. موزهای خوشبو و خوشگلی که هرروز زیر نور آفتاب گرم می‌خوابیدند تا رنگ پوست‌شان زرد شود و رسیده شوند. سیاه‌دونه هرروز از خواب بیدار میشد و با دوستانش از روی موزها سر می‌خوردنند و بازی می‌کردند.
سیاه‌دونه با دوستانش
داستان کودکانه با موضوع درختکاری
سالها پیش، کشاورزی، یک کیسه ی بزرگ بذر را برای فروش به شهر می برد.
ناگهان چرخ گاری به یک سنگ بزرگ برخورد کرد
و یکی از دانه های توی کیسه روی زمین خشک و گرم افتاد.
دانه ترسید و پیش خودش گفت: من فقط زیر خاک در امان هستم.
گاوی که از آنجا عبور می کرد پایش را روی دانه گذاشت و آن را به داخل خاک فرو برد.
دانه گفت: من تشنه هستم، من به کمی آب برای رشد و بزرگ شدن احتیاج دارم. کم کم باران شروع به باریدن کرد.
صبح روز بعد دانه یک جو

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

Best friends theflashmovie علوم استخدام- Iran Download وبلاگ گروه سرگرمی ایرانیان روستای سرای سکوت احمد شیری ادبیات مشاوره تلفنی تحصیلی