نتایج جستجو برای عبارت :

فلانی نان نداشت که بخورد پیاز می خورد تا اشتهایش باز شودمی خورد تا اشتهایش باز

پایه دهم انشا ضرب المثل یکی نان نداشت بخورد پياز مي خورد تا اشتهايش باز شود
مقدمه:از ضرب المثل ها مي توانیم در بیان معانی استفاده کنیم و اگر بخواهیم به طور کاملا دقیق شرح دهیم، شما مي توانید بجای استفاده از واژه های طولانی و ساختار های عجیب، از یک ضرب المثل برای گفتن هرآنچه در ذهن دارید استفاده کنید که البته نکته بسیار جذاب و جالبی است.
تنه انشاء:ضرب المثل یکی نان نداشت بخورد پياز مي خورد تا اشتهايش باز شود چندین منظور مهم را در خود جای داده ا
روزی سگی داشت در چمن علف مي خورد، سگ دیگری از کنار چمن گذشت، چون این منظره را دید تعجب کرد و ایستاد. آخر هرگز ندیده بود که سگ علف بخورد!ایستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف مي خوری؟!سگی که علف مي خورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت:من؟ من سگ قاسم خان هستم!سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت:سگ حسابی! تو که علف مي خوری؛ دیگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز یک چیزی؛ حالا که علف مي خوری دیگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت ب
هیچ جور نمي شد بی خیالش شد. انگشتش را کشید روی لبش. یک خال قرمز گذاشت بین ابروهایم. همينطور آمد پایین تا رسید به لبم. بوی تند لاک و مزه عجیب رژ داشت کورم ميکرد. گوشی ام زنگ خورد. چشمم را باز کردم. چند نفس گرم و چندش آور از شکم گنده ای که مرا به در مترو پرس کرده بود خورد توی صورتم.           نویسنده :محمد محرابی
ستارخان در خاطراتش مي گوید: من هیچوقت گریه نکردم، چون اگر گریه مي کردم آذربایجان شکست مي خورد و اگر آذربایجان شکست مي خورد ایران شکست مي خورد. اما در زمان مشروطه یک بار گریستم. و آن زمانی بود که 9 ماه در محاصره بودیم بدون آب و بدون غذا. از قرارگاه آمدم بیرون، مادری را دیدم با کودکی در بغل، کودک از فرط گرسنگی به سمت بوته علفی رفت و بدلیل ضعف شدید بوته را با خاک ریشه مي خورد، با خودم گفتم الان مادر کودک مرا فحش مي دهد و مي گوید لعنت به ستارخان. اما م
داستان عروسک بهانه گیر:
یک روز مهسا و مادرش به بازار رفتند . مهسا عروسک زیبایی را در آنجا مشاهده کرد و از مادر خواست تا این عروسک را برای او بخرد چون این عروسک خیلی قشنگ بود و اخلاق خوبی داشت و اهل بهانه گیری نبود .
مهسا عروسک را خرید و به خانه آورد . او هر وقت روی شکم عروسک را فشار مي داد مي گفت :”مامان … مامان من به به مي خوام” . در این هنگام مهسا به او یک شیشه شیر اسباب بازی مي داد.عروسک پس از خوردن شیر با لبخند از مهسا تشکر مي کرد.
مهسا ع
زمان مورد نیاز مطالعه این مطلب: 1 دقیقه
مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در مسجد بخواند. لباس پوشید و راهی خانه خدا شد.
در راه مسجد، مرد زمين خورد و لباس هایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.
مرد لباس هایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد و در همان نقطه مجدداً زمين خورد!
بقیه داستان در ادامه مطلبپایگاه تخصصی نماز
نگارش دهم درس ششم مقایسه و سنجش با موضوع کرونا با امتحان
با شنیدن اسم کرونا ،تمام مردم وحشت زده و اندوهگین مي شوند ،اما وقتی اسم امتحان درسی به گوش مي رسد،فقط دانش آموزان و دانشجویان مضطرب و نگران مي شوند .ویروس کرونا همه جا یقه ی ما را مي گیرد،ولی دانش آموزان بینوا فقط در مدرسه باید با امتحان دست و پنجه نرم کنند،البته کتک مُفصلی هم ميخوردند،ولی ارزشش را دارد. کرونا با استراحت و دارو و درمان،با موفقیت پشت سر گذاشته مي شود اما برای درمان امتح
داستان کودکانه دختر خنده رو و موش زبل
یکی بود یکی نبود، غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود.دختری بود که روی سرش اصلا مو نداشت. اما یک کله گرد و قشنگ داشت. دخترک خیلی کم مي خندید، اما وقتی مي خندید، چهار تا پروانه رنگارنگ، بال بال زنان مي آمدند و خنده اش را تماشا مي کردند.یک روز، دخترک، موش زبلی را دید که یک سیب را قل قل هول مي داد تا به لانه اش ببرد. سیب قل مي خورد و این طرف مي رفت. بعد قل مي خورد و آن طرف مي رفت.موشی، دنبال سیب این طرف مي دوید و بعد هم آن
سخنگوی کميته اقتصادی شورای اسلامي اعلام کرد که این کميته موافقت خود را با تحقیق در مورد شرکت های شرکت های سرمایه گذاری آتیه صبا و کفش های ملی اعلام کرده است. مهدی طغیانی در گفت وگو با گزارشگر یک ، با اشاره به جلسه عصر امروز (یکشنبه) کميته اقتصادی گفت: “در این جلسه ، …
منبع: گزارشکر یک
 تحقیق و تفحص از شرکت سرمایه‌گذاری آتیه صبا و کفش ملی در مجلس کلید خورد
سخنگوی کميته اقتصادی شورای اسلامي اعلام کرد که این کميته موافقت خود را با تحقیق در مورد شرکت های شرکت های سرمایه گذاری آتیه صبا و کفش های ملی اعلام کرده است. مهدی طغیانی در گفت وگو با گزارشگر یک ، با اشاره به جلسه عصر امروز (یکشنبه) کميته اقتصادی گفت: “در این جلسه ، …
منبع: گزارشکر یک
 تحقیق و تفحص از شرکت سرمایه‌گذاری آتیه صبا و کفش ملی در مجلس کلید خورد
سخنگوی کميته اقتصادی شورای اسلامي اعلام کرد که این کميته موافقت خود را با تحقیق در مورد شرکت های شرکت های سرمایه گذاری آتیه صبا و کفش های ملی اعلام کرده است. مهدی طغیانی در گفت وگو با گزارشگر یک ، با اشاره به جلسه عصر امروز (یکشنبه) کميته اقتصادی گفت: “در این جلسه ، …
منبع: گزارشکر یک
 تحقیق و تفحص از شرکت سرمایه‌گذاری آتیه صبا و کفش ملی در مجلس کلید خورد
اطلاعات تخصصی فناوری و موبایل های هوشمند
سخنگوی کميته اقتصادی شورای اسلامي اعلام کرد که این کميته موافقت خود را با تحقیق در مورد شرکت های شرکت های سرمایه گذاری آتیه صبا و کفش های ملی اعلام کرده است. مهدی طغیانی در گفت وگو با گزارشگر یک ، با اشاره به جلسه عصر امروز (یکشنبه) کميته اقتصادی گفت: “در این جلسه ، …
منبع: گزارشکر یک
 تحقیق و تفحص از شرکت سرمایه‌گذاری آتیه صبا و کفش ملی در مجلس کلید خورد
مجله خبری تخصصی فناوری و موبایل های هوشمند
یکی بود یکی نبود غیراز خدا هیچ کس نبودروزی روزگاری روباهی در جنگل بلوط زندگی مي کرد. او دم خیلی قشنگی داشت، برای همين دوستاش به او دم قشنگ مي گفتند. دم قشنگ روزها در ميان دشت و صحرا مي گشت و خرگوش و پرنده شکار مي کرد و مي خورد و وقتی سیر ميشد به جنگل بلوط بر مي گشت و توی لونه اش استراحت مي کرد. یه روز دم قشنگ چندتا کبک خوشمزه شکار کرد و خورد و حسابی سیر شد.اوخوشحال بود و برای خودش آواز مي خوند:
یه کبک خوردم یه تیهودویدم مثل آهو
دمم خیلی قشنگهقشنگه
داستان کودکانه در مورد بی نظمي که کودک شما یادبگیره نظم داشته باشه و اسباب بازی و وسایل در خانه رها نکنه.
یکی بود یکی نبودیه پسر کوچولوی شیطونی بود به اسم نیما که هميشه وقتی از مدرسه ميومد لباساش و روی تخت مينداخت و ميرفت جلوی تلویزیون فیلم ميدید و با اسباب بازی هاش بازی ميکرد.
مادر نیما هميشه بهش ميگفت که لباساش و مرتب کنه و اسباب بازی هاشو از وسط خونه جمع کنه تا خراب نشن.
ولی نیما به حرف مامانش گوش نميداد و هميشه همون جوری که جلو تلویزیون کار
امروز برای اولین بار از رمز پویا استفاده کردم. با خودپرداز فعالش کردم. اپش رو نصب کردم و باید بگم که خوشم نیومد. برای منی که کُندم یک دقیقه فعال بودنِ این رمز عصبی کننده است! از قدیم گفتن که عجله کار شیطان است. بلی ؛)
چرا نباید بتونن امنیتش رو تامين بکنن؟! چرا آخه!
با ذوق غیرقابل وصفی رفتم که نت بخرم و از دست این دیتای باتری خور راحت شم که خورد تو ذوقم. فکر کن بسته ای که هميشه مي خریدمش دیگه وجود نداره به جاش با همون قیمت مي تونم از بسته ای استفاده
داستان کودکانه در مورد بی نظمي که کودک شما یادبگیره نظم داشته باشه و اسباب بازی و وسایل در خانه رها نکنه.
یکی بود یکی نبودیه پسر کوچولوی شیطونی بود به اسم نیما که هميشه  وقتی از مدرسه ميومد لباساش و روی تخت مينداخت و ميرفت جلوی تلویزیون فیلم ميدید و با اسباب بازی هاش بازی ميکرد.
مادر نیما هميشه بهش ميگفت که لباساش و مرتب کنه و اسباب بازی هاشو از وسط خونه جمع کنه تا خراب نشن.
ولی نیما به حرف مامانش گوش نميداد و هميشه همون جوری که جلو تلویزیون کا
داستان کودکانه در مورد بی نظمي که کودک شما یادبگیره نظم داشته باشه و اسباب بازی و وسایل در خانه رها نکنه.
یکی بود یکی نبودیه پسر کوچولوی شیطونی بود به اسم نیما که هميشه  وقتی از مدرسه ميومد لباساش و روی تخت مينداخت و ميرفت جلوی تلویزیون فیلم ميدید و با اسباب بازی هاش بازی ميکرد.
مادر نیما هميشه بهش ميگفت که لباساش و مرتب کنه و اسباب بازی هاشو از وسط خونه جمع کنه تا خراب نشن.
ولی نیما به حرف مامانش گوش نميداد و هميشه همون جوری که جلو تلویزیون کا
روزی روزگاری درختی بود و پسر کوچولویی را دوست مي داشت .پسرک هر روز مي آمدبرگ هایش را جمع مي کرداز آن ها تاج مي ساخت و شاه جنگل مي شد .از تنه اش بالا مي رفتاز شاخه هایش آویزان مي شد و تاب مي خوردو سیب مي خوردبا هم قایم باشک بازی مي کردند .پسرک هر وقت خسته مي شد زیر سایه اش مي خوابید .او درخت را خیلی دوست مي داشتخیلی زیادو در خت خوشحال بوداما زمان مي گذشت
 
داستان کودکانه در مورد بی نظمي که کودک شما یادبگیره نظم داشته باشه و اسباب بازی و وسایل در خانه رها نکنه. یکی بود یکی نبودیه پسر کوچولوی شیطونی بود به اسم نیما که هميشه  وقتی از مدرسه ميومد لباساش و روی تخت مينداخت و ميرفت جلوی تلویزیون فیلم ميدید و با اسباب بازی هاش بازی ميکرد. مادر نیما هميشه بهش ميگفت که لباساش و مرتب کنه و اسباب بازی هاشو از وسط خونه جمع کنه تا خراب نشن. ولی نیما به حرف مامانش گوش نميداد و هميشه همون جوری که جلو ت
فردا آخرین روز دادگاه طلاقشان بود. قاضی دادگاه گفته بود: تا فردا صبح بروید فکراتون رو بکنید، هر کدامتان فکر کردید هنوز هم مي تونید همدیگر رو دوست داشته باشید، به اون یکی تلفن کنه، اگر با هم تماس نگرفتین ساعت نه فردا اینجا باشید. حالا زن با دختر 16 ساله اش در خانه بود و مرد شب را در شرکتی که مدیر عاملش بود، گذراند. وقتی فکر کرد باورش شد که به زنش خیلی ظلم کرده، به همين خاطر تلفن را برداشت و شماره منزل را گرفت، یک بار، دو بار. ده بار گرفت. تلفن زنگ
داستان کودکانه در مورد بی نظمي که کودک شما یادبگیره نظم داشته باشه و اسباب بازی و وسایل در خانه رها نکنه.
 
یکی بود یکی نبود
یه پسر کوچولوی شیطونی بود به اسم نیما که هميشه  وقتی از مدرسه ميومد لباساش و روی تخت مينداخت و ميرفت جلوی تلویزیون فیلم ميدید و با اسباب بازی هاش بازی ميکرد.
 
مادر نیما هميشه بهش ميگفت که لباساش و مرتب کنه و اسباب بازی هاشو از وسط خونه جمع کنه تا خراب نشن.
 
ولی نیما به حرف مامانش گوش نميداد و هميشه همون جوری
قصه کودکانه
موضوع: فوتبال ماهی ها
ماهی ها توی آب نشسته بودن و حسابی حوصلشون سر رفته بود. که یه دفعه یه چیز گرد و قلمبه افتاد وسط اونها . آب گل آلود شد و ماهی ها فرار کردن. بعد از چند لحظه، گل و لای آب ته نشین شد و آب دوباره شفاف شد.
ماهی ها یواش یواش از این ور و اون ور اومدن جلو . کم کم نزدیک و نزدیک تر شدن . مثل اینکه تا حالا چنین چیزی ندیده بودن.
یکی گفت شاید این یه بچه نهنگ قلمبه است که کله شو قایم کرده و مي خواد یه دفعه دهنشو باز کنه و همه ی ما رو بخو
داستان کودکان
بچه شکمو و اخمو
همه پسته ها خندان و خوشحال بودن . برای همين خیلی راحت باز مي شدن. اما یکی از پسته ها اخمو بود .هیچ کس دوست نداشت پسته اخمو رو برداره . وقتی همه پسته ها تموم شدن، پسته اخمو تنها توی ظرف باقی مونده بود. بچه شکمو بلاخره دلش آب شد و پسته اخمو رو برداشت. هر چی بهش نگاه کرد پسته اخمو نخندید. همين طور سفت سفت دهنشو بسته بود. بچه شکمو چند تا لطیفه برای پسته اخمو تعریف کرد اما بازم نخندید . قلقلکش داد. بازم خندش نگرفت. بچه شکمو ی
یک ی عاشقانه
وارد خانه شد. مشکلی برای ورود بدون مجوز نداشت. با سوراخ سنبه های خانه کاملن آشنا بود.  قبلن راننده آقا، ؛صاحب خانه؛ بود. چون عاشق دخترش شده بود، اخراج شد.  از یخچال یه نوشیدنی برداشت. در تاریکی، وسط هال نشست و مشغول نوشیدن شد. عجله نداشت. مي دونست هر سال این موقع سفر اروپا هستند. برای رسیدن به این نقطه و این حس خوب انتقام یه سال برنامه ریزی کرده بود و حالا وسط خاک دشمن بود. این خانه ی شاهانه بزرگ یه مرد نگهبان مسلح و سه سگ بگیر داش
انشا صفحه ۱۲۲ کتاب نگارش دهم ضرب المثل جایی که نمک خوردی نمکدان مشکن گسترش مثل نویسی درباره درمورد
گسترش جایی که نمک خوردی نمکدان مشکن
انشا ضرب المثل جایی که نمک خوردی نمکدان مشکن
انشایی در مورد ضرب المثل جایی که نمک خوردی نمکدان مشکن
مقدمه
قدر خوبی هایی که افرادی را که در زمان مشکلات و سختی ها به ما یاری دادند و ما را کمک کردن بدانید به خاطر اینکه این افراد همان افرادی هستند که در زمانی که شما در درد و رنج بوده اید به شما یاری رساندند. دقیقا
در یکی از روستا های
مناطق کرد نشین پسرکی
شیطان بود که حضورش باعث
ميشد هميشه یه اتفاق
ناگوار برای اهل روستا
بیوفته خلاصه از بس شیطان
بود به قول امروزی ها نحس
و سق سیاه لقب گرفته بود


یکی از روزهای سال برادر
بزرگتر پسرک خواست عروسی
کنه . شب قبل عروسی پسرک
برای اینکه در مجلس عروسی
حضور نداشته باشه که نکنه
اتفاقی بیوفته و عرو
مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در مسجد بخواند. لباس پوشید و راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد، مرد زمين خورد و لباسهـایش ڪثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. 
مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد و در همان نقطه مجدداً زمين خورد!
او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی خانه خدا شد.
در راه به مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پر
به حق نان و نمکی که خوردیم موضوع این داستان در روزگاران قدیم اتفاق افتاده است. اما اینکه در چورس اتفاق افتاده یا نه خبر خبری ندارم. هر کس در امور زندگی شیوه  کار خود را دارد و با این روش مشکلات خود را حل مي کند شخصی را مي بینیم که در کار خوش به هدف فکر مي کند و در این راه انواع مدل ها را امتحان مي کند: مثلا مودبانه *بر خورد مي کند.*التماس مي کند. *در گزینش کلماتی که بکار مي برد دقت مي کند که به قبای کسی نخورد.*از آشنایان کمک مي گیرد یعنی پارتی مي تر
نوشتۀ زیر را تا حداقل 10 خط ادامه دهید: 
باید به چند نفری سر مي‌زدم و در کنارش کلی خرید هم بود که باید انجام مي‌دادم. به زحمت از ميان مردمي که در هم مي‌لولیدند رد مي‌شدم تا سریع‌تر به کارهایم برسم. یک بار که سعی کردم خودم را از بین چندتا دختر و پسر که سرگرم بگو و بخند بودند خودم را عبور بدهم پلاستیکی که دستم بود گیر کرد به دست یکی از دخترها و هر چی توی آن بود پاش خورد روی زمين. بدون اینکه اصلاً اهميت بدهند به راهشان ادامه دادند. وسط جمعیت نشستم
دوست داینا به مسافرت رفته است، داینا به او قول داد تا از سگش مراقبت کند. او خیلی هیجان زده است . او مي داند که مراقبت از یک سگ سرگرمي جالبی است و البته مي داند که اینکار زحمت دارد.
 
داینا باید هر روز به سگ کوچولو غذا بدهد، زیرا او هميشه گرسنه است. سگ قهوه ای هر روز کلی غذا مي خورد و هر روز بزرگتر و بزرگتر مي شود.
 
داینا باید هر روز به او یک ظرف آب بدهد. آب تازه و خنک خیلی دلچسب است. بعضی وقتها هم سگ کوچولو دو تا ظرف آب مي خورد.
 
مراقبت از سگ کوچولو
 

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

نودهشتيا 79010559 Neverness moaven1400 دست به قلم سلامت کودک و نوزاد My Blue Moon آکادمی موسیقی انفورماتیک پزشکی فست فود