نتایج جستجو برای عبارت :

من درسم را خواندم

سلام
یه مسئله ای هست، اینکه بعضی از خانواده ها با درس خوندن دختران شون مخالف هستند، متأسفانه منم قربانی همین طرز فکر شدم و با بی میلی درسم رو ول کردم. 
دختر وقتی به مقطع راهنمایی پا می ذاره نمی ذارن ادامه بده میگن دیگه بزرگ شده نمی تونیم تنها بفرستیمش باید حتما یکی همراهش بیاد و بره. شما که دارید حرف هام رو می خونید به نظرتون خانواده ها حق دارن که توو این زمونه نذارن دختران شون ادامه تحصیل بدن؟
یا اینکه فک می کنید از روی نادانی و نا آگاهیه که چ
با سلام‌ خدمت دوستان عزیز
امسال دومین سالی بود که تو کنکور شرکت کردم و علی رغم این که درسم خیلی خوب بود (ترازم تو قلمچی ۶۸۰۰)، به خاطر یه سری مشکلات نتونسم درس بخونم، حالا اون مشکلات رفع شده و من آماده ام برای موفقیّت. 
فقط امسال قصد دارم در کنار درسم حتما کار کنم چون ۷۰ درصد کنکور رو فول ام  و هم می خوام پس اندازی برای دانشگاه بعد داشته باشم، حالا سوالم اینجاست؛
به نظرتون آزمون استخدامی بخش خصوصی که قراره برگزار شه برای من مناسبه؟، با توجه
بسم الله الرحمن الرحیم
همسر حضرت امام مرحومه خدیجه ثقفی می فرمایند: (( وقتی که ازدواج کردم، آقا به من تعلیم داد و چون بااستعداد بودم به من گفتند که احتیاج به تعلیم ندارم و شروع کردند به تدریس جامع‌المقدمات. همه درسهای جامع‌المقدمات را خواندم. البته سال اول، هیئت خواندم و بعد از آن، جامع‌المقدمات. دو بچه داشتم که سیوطی را شروع کردم و وقتی سیوطی تمام شد چهار بچه داشتم. بچه چهارم که فریده خانم است وقتی به دنیا آمد من دیگر وقت مطالعه و درس خواند
همیشه عاشق درس خوندن و نمره ی خوب اوردن بودم. حتا اگه تنبلیمم میشد بازم هرجور شده شب امتحان درسمو میخوندم و نمرم خوب میشد. عاشق شاگرد اول شدن و نمره کامل گرفتن بودم. واسه همین هیچ وقت فکر نمیکردم درس خوندن برام سخت باشه چون میدونسنم یه قانونه واسم که باید هرجوری شده بخونم و نمرم خوب شه، حتا اگه حالم از درسی بهم بخوره. به همین خاطر ادمایی که از درس خوندن ناله میکردنو درک نمیکردن خصوصن وقتی میگفتن علاقه نداریم و تو انتخاب رشته دقت کن. پیش خودم می
تولد ۱۵ سالگی دنبال نسخه اصلی کتاب پیرمرد و دریا» بودم اما فروشنده ترجمه دریابندری را جلویم گذاشت و گفت از اصلش هم بهتر است و بود.نجف دریابندری را از همان زمان کشف کردم و عاشقش شدم. ترجمه‌هایش را یکی بعد از دیگری می‌خواندم و دلم می‌خواست مثل او مترجم باشم. شب کنکور زبان به امید رشته مترجمی» چنین کنند بزرگان» می‌خواندم و به او فکر می‌کردم.  ادبیات آمریکا و دنیای ترجمه را با او شناختم و آرزویم این بود مثل او ترجمه کنم.
خیال می‌کردم قرار ا
هنوز برای حرف زدن وقت دارم . میدانم که میشود برگردم ، حرف هایش را دوباره بخوانم ، بغضم را ول کنم و از احساسم دفاع کنم . احساسی که در تمام طول بحث خودش را به حصار تنم می کوفت ومیخواست بیاید بیرون و همه چیز را درست کند  
و من گویی کودک ناآرامم را در دست گرفته بودم و سعی داشتم جوری که جیغ نکشد و قهر نکند به او بفهمانم که نمی شود بچه ! دارد می گوید که نمیخواهدت ! وجود تو را انکار میکند ! می گوید او را به بازی گرفته ای ! 
با آن چشم ها‌ آنطوری نگاهم نکن . 
ت
اخیرا داستان های زیادی خواندم از هزاران عشق .هزاران داستان ، و هر بار خواستم  هزاران بار رنج راحس کنم، شعف را شوق را.گاهی فقط میخوانم تا حس کنم، مردابی که احساساتم را غرق کرده تکان بخورد بلرزد، یادش نرود روزی "جان"در تنم بوده است.
آخ دلم سوزاند و ، خاکسترم کرد و او .مثل دشمن نه ، خنجراز پشت زد او .قهوه دم کردم ، که مهمانش کنم .نکرد لب تر و ، ترکم کرد و او .زُل زدم درآیینه ، حال خرابم شد آشکار .چندغزل خواندم بداند ، گوش نکرد و رفت او .روشن است هرشب چراغ خانه ام ، شاید ببیند مرا .رفت دل باورنکرد رفتنش ، مثل شادی پرکشید و رفت او .غرآ
سلام دوستان
من دانشجوی کارشناسی علوم پزشکی هستم و درسم تازه تموم شده. قصد داشتم که برای کنکور ارشد 1400 شرکت کنم ولی متأسفانه نتونستم درس بخونم و حدودا 40 روز بیشتر به کنکور نمونده و احتمال قبولیم خیلی پایینه. از اون طرف هم سربازی دارم و باید برم خدمت. ولی چون 8 ترمه تموم کردم، یک سال معافیت تحصیلی دارم.
می خواستم یه سال پشت کنکور بمونم ولی می ترسم تو این یه سال هم درس نخونم و الکی از هم سن و سال هام عقب بیفتم. به نظرتون میشه موقع سربازی درس خوند؟ ا
آغاز درس زندگی فصل کتاب و میز شد!اجرای حکم برگ ها پرونده ی پاییز شد!سرمشق درس زندگی از ابر و باد آموختم!سرلوحه ی نقش قلم آن ماه مهر آمیز شد!نقاش پاییز آمد و رونق به آب و رنگ داد!بر بوم نقاش آنچه زد طرح گل جالیز شد!خواندم ز خط آسمان دستور آتش برق را!اوراق نسلی سوخته سرمایه ای ناچیز شد!علم و هنر بازیچه شد بر دفتر باد هوا!تاریخ این جغرافیا ویرانه ی چنگیز شد!آواز باران آمد و گل های حسرت سر زدند!صد آفرین! برنامه اش نظمی شگفت انگیز شد!این برگ درسی از خزا
آغاز درس زندگی فصل کتاب و میز شد!اجرای حکم برگ ها پرونده ی پاییز شد!سرمشق درس زندگی از ابر و باد آموختم!سرلوحه ی نقش قلم آن ماه مهر آمیز شد!نقاش پاییز آمد و رونق به آب و رنگ داد!بر بوم نقاش آنچه زد طرح گل جالیز شد!خواندم ز خط آسمان دستور آتش برق را!اوراق نسلی سوخته سرمایه ای ناچیز شد!علم و هنر بازیچه شد بر دفتر باد هوا!تاریخ این جغرافیا ویرانه ی چنگیز شد!آواز باران آمد و گل های حسرت سر زدند!صد آفرین! برنامه اش نظمی شگفت انگیز شد!این برگ درسی از خزا
سلام
من دختری ۱۸ ساله ام، امسال کنکور تجربی دارم، درسم هم خیلی خوبه، تو یکی از بهترین مدارس هم درس میخونم و همیشه رتبه برتر شهر بودم و متاسفانه چون در حین این ۳ سال خیلی سخت گیری از طرف مدرسه بوده من از درس زده شدم  و دو سال پیش هم اتفاقی افتاد که من از درس خوندن فاصله گرفتم و شدیدا افت درسی کردم. (خودم که نمیدونم ولی دوستام و معلم هام میگن تو هوش و استعدادت خیلی عالیه).
دوست دارم یه رشته خوب تو کنکور قبول بشم ولی انگیزم از بین رفته (نه به طور کامل
دوره كودكی    مردی كه من او را به نام پدرم می خواندم در شهر طبس یعنی بزرگترین و زیباترین شهر دنیا, طبیب فقرا بود,و زنی كه من وی را مادرمی دانستم زوجه وی به شمار می آمد.این مرد و زن, تا وقتی كه سالخورده شدند فرزند نداشتند ولذا مرا به سمت فرزندی خودپذیرفتند.آنها چون ساده بودند گفتند مراخدایان برای آنها فرستاده ونمی دانستند كه این هدیه خدایان برای آنها چقدرتولید بدبختی خواهد كرد.  مادرم مرا(سینوهه) میخواند. 
به نام خداوند جان‌و‌خرد 
سلام به دوستان گل من برگشتم❤
امروز خیلی درسام زیاده باید این درسا را بخونم:
پنج تا درس علوم
هشت درس فارسی
۱۲ تا مطالعات(فک کنم)
شش درس هدیه
تازه فردا املا هم آزمون می‌گیرن
فقط خوبیش اینکه که قبلا این درسارو خوندم(به جز فارسی)
تازه بعد باید آزمایش انجام بدم
خوابم هم میاد
من علوم خوندم فقط یه خوردش مونده و میخوام تا سه و نیم هدیه و علوم تموم کنم چون قبلا خوندم.
بعد هم فارسی و مطالعات بخونم 
پس امروز خیلی برنامم فشرده ه
یادداشتی برای کتاب "از پیدا شدن بدم میاد|مصطفی مردانی"
 کتاب را یک نفس نخواندم.بین ساعاتی که در اتوبوس بودم یا مجبور بودم منتظر بمانم قسمتی را می خواندم.خوبی‌اش هم این بود که داستان های طولانی و پیچیده نداشت.میشد هر وقتی آن را دست گرفت.در یک نگاه کلی باید بگویم داستان ها اختلاف زیادی با هم داشتند.چند داستان اول شروع خوبی نداشتند و همین باعث می‌شد رغبتی هم برای ادامه دادن داستان به وجود نیاید.اما داستان های پایانی امیدوارکننده بودند.خود من س
برای مشاهده ویدئو روی عکس کلیک بفرمایید. 

درسم که تموم شد با همکلاسیام یه گروه شدیم و یه کارگاه زدیم.همیشه دلم میخواست از خانومایی که نیاز به کار دارن حمایت کنم.با بچه ها مطرح کردمهمشون موافقت کردن. کارگاه کوچیک ما روز به روز وسیع تر شد و الان خیلی از خانومای سرپرست خانواده با ما کار میکنن. هممون حالمون خیلی خوبه
منبع : سایت فرهنگی راسخون
هیچ چیز راحتم نمی‌کند. نه دریا، نه آفتاب، نه درخت‌ها، نه آدم‌ها، نه فیلم‌ها، نه لباس‌هایی که تازه خریده‌ام. نمی‌دانم چه کار کنم. بروم و سرم را به درخت‌ها بکوبم، داد بزنم، گریه کنم؛ نمی‌دانم.
فروغ فرخزاد؛ در نامه به ابراهیم گلستان.
این مدت چه کارهایی کردم؟ رفتم دکتر، قرص گرفتم،قرص خوردم، اولش مرتب و منظم. دوست پیدا کردم، کمی ناباب. توی تاریکی شهر گم شدم و شکلات‌های اهدایی عطیه را مثل جانم محکم چسبیده بودم. هی به جبر جغرافیایی فکر کردم و
من این قصه را از پایان به آغاز خواندم
این راه را از آخر تا اول رفتم
من این لحظه لحظه ها را چشیدم و بوییدم
این غصه ها را ذره ذره خوردم و مُردم
این رودخانه که به کوهستان می رود از دریا سرچشمه دارد
ماهی هایم در کویر زندگی می کنند
دریاها از کویر خشک تر
زمین از آسمان بالاتر 
ماه از خورشید درخشان تر
قبرستان است اینجا…
مُردگان اینجا از مَردُمان زنده ترند
چو از من می گذری فاتحه ای بخوان
باید بر من هر لحظه نماز میت ادا کنید 

ریحان
آمد و دنیای من آن لحظه شاد و خوب شدعطسه ای کرد و دلم یکهو پر از آشوب شدقدرت پرتاب عطسه آنچنان کوبنده بودتا شعاع بیست متری کلهم مرطوب شددور من سرشار ویروس و اتاقم خانه ییک کرونای بزرگ و چابک و مرغوب شدتا کمی نزدیک می‌شد، من فراری می شدمفیلم تعقیب و گریزم شاخ یوتی‌یوب شدگفتمش دیوار بین ما نمی‌ریزد، برو!رفت و در شهر مجازی سیتیزن محسوب شدتا که چت های مرا با شخص *وی بهداشت* دیداز حسادت گرم تایپ نامه ای مکتوب شددر توییتر رفت و زد هشتگ #کرونایی_شدمم
 
در اواخر دوره ای که کفایه می خواندم با تشویق پدرم به حلقه درس آقای میلانی پیوستم. . درس خارجی هم با پدرم داشتم. عادت کرده بودم درس ها را به زبان عربی بنویسم. همچنین کوشیدم کارم از جهت ارائه و فصل بندی هم ابتکاری باشد.
 
منبع: خون دلی که لعل شد» (خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی خامنه ای (مد ظله العالی) از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی)، صفحه 25
* اثر؛ سرکار خانم الهام دیلمی فر این هم بخشی از رمان تنها مثل برکه:*⬇️

《جولی عزیزم مراقب خودت باش، مرا ببخش که اینجور بی صدا رفتم.راستش از اول هم انگار مرا محکوم کردند،به خوردن یه کیسه آرد با قاشق،به اصرار مادرم تو زندگیت آمدم.هرجور میخواستم بهت دل ببندم نشد،نه یعنی دلبسته بودم اما نه عاشق . من دلم جای دیگه ای گیر کرده بود.هرجور میخواستم بهت بگم نشد.نتوانستم به چشمهای عسلی رنگت زل بزنم و حرف بزنم.یه لنگه از دستکشت را هم پیش خودم نگه داشتم تا
درسى از یك آیهدر زمان حضرت رسول (صلى الله علیه و آله) شخصى داخل مسجد شد و گفت: یا رسول الله! به من قرآن بیاموز، حضرت او را به یكى از یارانش سپرد. او دست این تازه وارد را گرفت و به گوشه اى از مسجد برد و براى آن شخص سوره زال را تلاوت نمود و آن را به او یاد داد، تا رسید به آیه:فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره و من یعمل مثقال ذره شرا یره (1)هر كس به مقدار ذره اى كار خیر یا شرى انجام دهد، (در روز قیامت) آن را خواهد دید.شخص تازه وارد كمى به فكر فرو رفت. و رو به معل
روز آخر مدرسه است و من دارم ذوق مرگ میشوم.قراره چند ماهی از دست مدرسه راحت شم.هر لحظه که به 12:15 دقیقه زمان پایان مدرسه نزدیک تر میشد من شاد و شنگول تر.بعضی از بچه هام ناراحت تر.روز آخر فقط بازی کردیم.ای بابا کاش نییومدم.آخر های کلاس بود.خانممان فتوکپی ای بهمان داد.با خودم نقشه کشیدم با فتوکپی ام چیکار کنم.بالاخره کلاس تمام شد.بعد از خداحافظی از کلاس زدیم بیرون.رفتم تو حیاط.داشتم پرواز میکردم.حالا وقتش بود نقشم را عملی کنم.با فتوکپی ام موشکی درس
۱ ماه پیش بود که چند نفری مهمان داشتیم و میان صحبت های تکه و پاره با بقیه، نگاهم روی کتابهایی که در قفسه ی بین کاناپه ها چیده شده اند سر می خورد.  آره واقعا دنیایی شده. (باید تا یکسال آینده وقت کنم و قضیه گودل را بخوانم) . مردم هم بدبختن، دیگه چی دارن واسه از دست دادن. (کتاب خوبی بود؟ نه. شاید هیچ وقت هرگز رهایم مکن را به کسی توصیه نکنم. ولی خوب بود.) نه ما هم منتظر ویزا هستیم (یادش بخیر. همین ماه رمضان ها بود که مسیح باز مصلوب را خواند
انشا با موضوع دفتر انشا
معلم انشایم خانم شهیدی بودند.سال های سال به دنبالشان گشته ام و گشته ام و نیافته ام و باز میگردم.
تازه از دانشگاه تهران فارغ التحصیل شده بودند که معلمِ انشایِ ما شدنددر دبیرستان مهد دانش» رشت!.با ورودشان به کلاس، انشا خواستند و من اولین انشایم را خواندم و شدم شاگرد انشای همیشگی ! هرگاه به کلاس می آمدند مرا میخواستند و انشایم را که تقریبأ در دو دقیقه می نوشتم ! یادم است بین دیوار و در می ایستادم و میخواندم تا هنگام خواند
معلمشان تقلیل بود و من به جایش رفتم سرِ کلاس‌. کتاب‌ها و تکالیف بچه‌ها را خواستم و پشت میز نشستم و جلویم تپه‌ای از کتاب و دفتر تشکیل شد. با رسیدن به هر کتاب اسم صاحبش را بلند می‌خواندم تا بیاید و در مورد تکالیفش که نقص یا اشتباهِ احتمالی دارد ، توضیح بدهد.
یکی از سؤالاتِ کتاب این بود که با توجه به حروف موجود ، کلمه‌ای که در داخلِ درس استفاده شده است را بسازید. حروف   ط ، ق ، ه ، ر » بودند. همۀ بچه‌ها قطره» نوشته بودند و درست و منطقی هم بود ؛ ا
موضوع انشا: زنگ انشا
شمس لنگرودی از زنگ انشا می‌گوید؛(ماهنامۀ انشا و نویسندگی،شماره پنج،۱۳۹۸)یکی از درس‌هایی که من در دورۀ کودکی از آن فراری بودم درس انشا بود. برای این‌که این‌ها نمی‌آمدند مسائل زندگی‌ای را که درگیر آن بودیم مطرح کنند، چارچوبی بود انتزاعی. انتظار داشتند چیزهایی که از سعدی یاد گرفتیم (که هنوز هم یاد نگرفتیم) در نوشته‌هایمان داشته باشیم. در واقع خود معلم هم نمی‌دانست که برای چی به ما انشا درس می‌دهد، خودش هم نمی‌دانست ک
   "روز های دانشگاه بهترین دوران عمرم بود!" اولین آشنایی من با دانشگاه از دریچه ی این جمله ی مادرم بود.نمی دانم وقتی این جمله را شنیدم در دبستان بودم یا راهنمایی ولی خوب به یاد دارم که هر کجا بودم هیچ شناخت یا تصوری نسبت به دانشگاه نداشتم و همین عبارت برای من به زیربنایی تبدیل شد تا سیمان تخیل و انتظاراتم را در آن بریزم؛آن جمله برایم آغازگر پیدایش بتی از دانشگاه بود که هر روز هرچه بیشتر با چیز های جدیدی که درباره اش می خواندم یا می شنیدم جلا می
همسفر فریبا در دلنوشته خود از تاثیر مطالعه کتاب 14 مقاله بر نوع نگرششان نسبت به بیماری اعتیاد و فرد مصرف کننده نوشتند: با خواندن ۴-۵ مقاله اول کتاب متوجه شدم که چقدر تفکر من
راجع به اعتیاد و معتاد اشتباه می‌باشد و در آن زمان متوجه شدم مصرف مسافرم
به دلیل نیاز جسمش می‌باشد نه به دلیل لذت‌جویی. هر چه بیشتر می‌خواندم
امیدوارتر می‌شدم و بیشتر می‌فهمیدم که اطلاعات من و امثال من در جامعه
چقدر نسبت به مسئله اعتیاد اشتباه و نادرست می‌باشد.
مقدمه:
معلمی شغل انبیاست. شغلی که عشق می خواهد و چیزی جز صبر و شکیبایی و لطف و محبت نمی طلبد به گونه ایی که بدون این خصوصیات تحمل این شغل بسیار سخت و یا به تعبیر دیگر غیرممکن است.
تنه انشا:
چه معلم ریاضی باشی و چه معلم فیزیک و فارسی هر کدام به نوبه ی خود سختی و مشکلات خاص خود را دارد و هر کدام در رشته ی مخصوص خود دارای مهارت و سر رشته می باشند اما اگر من یک معلم بودم آن هم معلم نگارش، به دانش آموزان خود موضوع آزاد را واگذار می کردم که ذهنشان پرواز

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

مطالب اینترنتی طلای دیجیتال هر چی که بخوای لینکدونی گروه - بانک لینک گروه و کانال وبلاگ نمایندگی ابن سینا ديجيتال مارکتينگ ايران سئو وب ایران seobaz1 نظیره نبض عشق