نتایج جستجو برای عبارت :

برای گردش به جنگل رفته بودیم می گشتیم ناگهان صدای غرش یک حیوان

قصه کودکانه
روباه دم بریده
قسمت اول
يکی بود يکی نبود؛ زیر گنبد کبود، توی يک جنگل سبز، حيوان­های زیادی با هم زندگی مي­کردند. مي­دونی چه حيوان­هایی تو جنگل زندگی مي کنن؟
آره درست فهميدی! شیر، پلنگ، گرگ، آهو، روباه، خرگوش، زرّافه. نمي دونم، خیلی زیاده دیگه، از مورچه ریزه ميزه بگیر تا فیل گنده.
حالا بچه­ها، شما حدس مي­زنید داستان ما در مورد کدوم حیوونه؟ فکر کنم از اسم کتاب فهميده باشید که داستان ما درمورد روباهه.
یه خونواده­ی سه نفری روباه، تو
قصه کلاغ خبرچین
در جنگلی بزرگ و زیبا ، حيوانات مهربان و مختلفی زندگی مي کردند .
يکی از این حيوانات کلاغ پر سر و صدا و شلوغی بود که يک عادت زشت هم داشت و آن عادت زشت این بود که هر وقت ،کوچکترین اتفاقی در جنگل مي افتاد و او متوجه مي شد، سریع پر مي کشید به جنگل و شروع به قارقار مي کرد و همه حيوانات را خبر مي کرد . هیچ کدام از حيوانات جنگل دل خوشی از کلاغ نداشتند. آنها دیگر از دست او خسته شده بودند تا این که يک روز کلاغ خبر چین وقتی کنار رودخانه نشسته بو
به نام تک ميزبان منزلگه عشق!
درست در زمان عشق بازی پائیز بود , آتش عشق آذر به دل جنگل افتاده بود و جنگل تماما آتش رنگ بود اما سرانجام عشق , وصال نیست !
                      گر در سرت اندیشه ی وصال داری
                                           با سرنوشت خویش تو جدال داری
سرنوشت تنگ نظر چون شادی آنها را دید , دست دراز کرد و حکومت را از پائیز گرفت و دخترانش را با او به سفری دور فرستاد , زمستانی در عمق وجود جنگل به پا شد و سکوتی سرد برقرار !
پرند
قصه کودکانه بازی خطرناک
هدف از قصه امشب انجام ندادن کارهای خطرناک در کودکان هست.
شروع داستان:
آفتاب از لا به لای درختای بلند جنگل روی زمين ميتابید و هوا گرم شده بود ، تعطیلات هم بود و بعضی از خانواده ها به سفر رفته بودن.محسن و حامد هم همراه خانوادشون به شمال رفته بودن و بین راه ایستادن تا یه کمي استراحت کنن. محسن و حامد از پدر و مادرشون اجازه گرفتن که برن اطراف تا یه کم دور بزنن ، محسن به خنده گفت: حامد بیا اینجا این درخت خشکیده رو ببین. حامد به س
در جنگل هزار درخت شیر بزرگی زندگی مي­کرد. این شیر پسری به نام لئو داشت. لئو پسری باهوش و شجاع بود . روز ها گذشت و لئو بزرگ شد. پدر لئو پیر شده بود و نوبت آن رسیده بود که لئو جانشینی پدر را بر عهده بگیرد .مدتی سپری شد و لئو صاحب دو پسر به نام کایان و رایان شد. کایان و رایان  مي­خواستند  نگهبانان جنگل باشند و رفتند با شیرهای جنگل حرف زدند و آنها را متقائد کردند تا براي دفاع از جنگل آنها را همراهی کنند. و شیرهای جنگل تصميم گرفتند با حيوانات دی
پاورپوینت اهميت و نقش جنگل ها
دانلود پاورپوینت با موضوع اهميت و نقش جنگل ها، در قالب ppt و در 10 اسلاید، قابل ویرایش. بخشی از متن پاورپوینت: زیست بوم چیست؟ زیست بوم مناطق عمده و وسیعی هستند که با پوشش گیاهی و جانوری خاصی مشخص ميشوند. برخی از جغرافی دانان سطح کره ی زمين را به نه
قصه کبوتر و سنجاب
يکی بود يکی نبود تو یه جنگل سرسبز و بزرگ یه سنجاب زبر و زرنگ بود که تو يک درخت مهربان زندگی مي کرد.
درخت با همه حيوانات جنگل خوب بود و ميوه های رنگارنگش را در اختیار همه حيوانات جنگل مي گذاشت.
اما این کار سنجاب را اذیت مي کرد او دوست داشت که درخت فقط مال او باشد.اما چون درخت این طورمي خواست سنجاب هم چیزی نمي گفت.
يک روز که هوا خیلی طو فانی بود يک کبوتر تنها که تو طوفان گرفتار شده بود به درخت پناه آورد و درخت هم بهش ميوه و جاداد.باز
دویست سال پیش دو دوست همسفر شده بودند از کوهها و دشتها گذشتند تا به جنگلی پر درخت رسیدند کمي که در جنگل پیش رفتند صداي خرناس يک خرس قهوه ایی بزرگ را شنیدند صدا آنقدر نزديک بود که آن دو همسفر از ترس گیج شده بودند يکی از دوستان از درختی بالا رفت بدون توجه به دوستش و اینکه چه عاقبتی در انتظار اوست دوست دیگر که دید تنهاست خود را بر زمين انداخت چون شنیده بود خرس ها با مردگان کاری ندارند . خرس که نزديک شد سرش را نزديک صورت مسافر بخت برگشته روی زمين کر
پاورپوینت صورت گردش وجوه نقد در حسابداری ميانه این پاورپوینت در مورد صورت گردش وجوه نقد در حسابداری ميانه در 50 اسلاید کامل با افکت مناسب و شامل: صورت گردش وجوه نقد در حسابداری.
The post پاورپوینت صورت گردش وجوه نقد در حسابداری ميانه appeared first on خرید ملودی.دانلود کده
 انشاءگفتگو خیالی جنگل و کویر پایه هشتم
مقدمه:خیال آن است که تو را برمي کشاند ميان رویاهایت و بازگو مي کند هر آنچه را که ناگفتنی است تا اینگونه به گوش عالميان برسانی که اگر صدايشان را ما نمي شنویم دلیلی نمي شود که جنگل یا کویر زنده نباشند و حرف نزنند.
تنه انشاء: آفتاب عمود مي تابید، رنگ طلایی شن زار و خورشید هارمونی زیبایی را به وجود آورده بود. کویر از این همه سکوت و تنهایی دلش به تنگ آمده بود. به دور دست ها نگاهی انداخت،
آنجا که جنگلی سبز با صد
پاورپوینت گردش مواد لینک دانلود و خرید پایین توضیحات دسته بندی : پاورپوینت نوع فایل : پاورپوینت گردش مواد.pptx( قابل ویرایش و آماده ارائه ) تعداد اسلاید 14 اسلاید قسمتی از متن .pptx :.
The post پاورپوینت گردش مواد appeared first on خرید ملودی.خرید اینترنتی
داستان کوتاه پند آموز
مردی در خواب ميدید
  داشت در جنگل‌های آفریقا قدم مي زد که ناگهان صداي وحشتناکی که دائم داشت بیشتر مي شد به گوشش رسید. به پشت سرش که نگاه کرد دید شیر گرسنه‌ایی با سرعت باورنکردنی دارد به سمتش مي‌آید و بلافاصله مرد پا به فرار گذاشت و شیر که از گرسنگی تورفتگی شکمش کاملا به چشم مي‌زد داشت به او نزديک و نزديک‌تر مي‌شد که ناگهان مرد چاهی را در مقابل خود دید که طنابی از بالا به داخل چاه آویزان بود.
سریع خود را به داخل چاه ان
قصه کودکانه خواب زمستانی درخت و دارکوب
مناسب پنج تا شش سال
اهداف قصه: تقویت حس همدلی، هم‌ذات‌پنداری و مسئولیت‌پذیری در کودکان
روزگاری در يک جنگل بزرگ، درختان بزرگ و تنومندی زندگی مي‌کردند. آنها کنار يکدیگر چسبیده بودند و لانه حيوانات مختلفی بودند. يک درخت جوان در این جنگل بود که برگ‌های سبز و زیبای آن از سرش بیرون زده بود. درختان دیگر او را دوست داشتند. روزی درخت جوان زیر آفتاب گرم تابستان چشم‌هایش را بسته بود و چرت مي‌زد. ناگهان با صداي
یكی بود ویكی نبود. غیر از خدا خوب و مهربون هیچ كس نبود . در گذشته های نه چندان دور و نهچندان نزدیك ، در كنار جنگلی سر سبز و خرم ، دختركی زندگی مي كرد اسم این دختر كوچكمریم بود. پدر و مادر مریم براي دو سه روزی به شهر رفته بودند. تا مقداری وسایللازم براي نوزاد جدیدی كه در راه داشتند تهیه كنند. اونها به مریم سفارش كرده بودند . كه مراقب خودش باشه و توی این مدت به جنگل نرود. اما اون بدون اینكه گوش بهتوصیه پدر و مادرش بكنه ، صبح كه از خواب بیدار شد. تصميم
منابع آزمون دکتری مجموعه چوب و جنگل و مواد درسی آزمون دکتری مجموعه چوب و جنگل کد 2411
عناوین دروس امتحانی:
الف) زبان انگلیسی،
ب) استعداد تحصیلی،
ج) دروس: 1- آمار و احتمالات، 2- ریاضی، 3- اکولوژی عمومي.منابع آزمون دکتری مجموعه چوب و جنگل و مواد درسی آزمون دکتری مجموعه چوب و جنگل کد 2411
عناوین دروس امتحانی:
الف) زبان انگلیسی،
ب) استعداد تحصیلی،
ج) دروس: 1- آمار و احتمالات، 2- ریاضی، 3- اکولوژی عمومي.

رشته های پذیرنده در آزمون دکتری رشته های مرتبط که فارغ
داستان آموزنده تعبیر خواب !
مردی داشت در جنگل های آفریقا قدم مي زد که ناگهان صداي وحشتناکی که دایم داشت بیشتر مي شد به گوشش رسید.
به پشت سرش که نگاه کرد دید شیر گرسنه ایی با سرعت باورنکردنی دارد به سمتش مي آید و بلافاصله مرد پا به فرار گذاشت و شیر که از گرسنگی تورفتگی شکمش کاملا به چشم مي زد داشت به او نزديک و نزديک تر مي شد که ناگهان مرد چاهی را در مقابل خود دید که طنابی از بالا به داخل چاه آویزان بود.
سریع خود را به داخل چاه انداخت و از طناب آویز
داشتم از روی لجن مرطوب کف جنگل مي گذشتم. همانجایی که بوی کاج و رازیانه به تاريکی دست داده و همه دارکوب ها را کشانده بود آنجا. کار من رد شدن از جنگل است. هر روز کار من اینست که  دم غروب راه بیفتم از دل جنگل رد شوم تا برسم به مرغزار پشت جنگل که مي خورد به سرزمين غربتی ها. همينطور که توی فکر این بودم که وقتی برگشتم بروم پیش رافيک و بدهم کفشهایم را وصله کند، يک پشته براق که فقط ازش حرارت را مي توانستم ببینم روبروم  سبز شد. پا شل کردم و دولا دولا شدم و د
یــکــیـ بــود يکـیـ نبود. غــیر از خدا هیـــچ کس نــــبود.
توی یه جنگل کوچيک، با حیوونای مهربون، سنجاب و تیغی باهم تازه دوست شده بودند.
يک روز، سنجاب و تیغی باهم رفته بودند گردش. سنجاب از توی جیب خودش دوتا شکلات در آورد. يکی رو داد به تیغی و اون يکی رو خودش خورد.
تیغی گفت: ممنون. اما چرا خودت نخورده هر دوتا شکلات رو؟
سنجاب گفت: خب ما دوتا باهم دوستیم. من يکی رو براي توی آورده بودم و يکی رو براي خودم.
تیغی یه لبخندی به سنجاب زد و باهم بازم قدم زدن.
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید مدافع حرم محسن حججی)
روایتی از يکی از همرزمان شهید حججی:
از داعش يک روستا را پس گرفته بوديم ولی هنوز در آن درگیری
بود. وسط خمپاره و نارنجک و تیر و تفنگ بوديم که ناگهان دیدیم 
محسن بلند شد. به او گفتم: چيکار مي کنی؟
ادامه مطلب
يکی بود يکی نبود توی جنگل قصه ما شیرشاه که پادشاه جنگل بود خیلی لجباز و سرسخت بود. اون وقتی تصميم مي‌گرفت کاری رو انجام بده باید هر طور که بود اون رو انجام مي‌داد و به نتیجه اون کار فکر نمي‌کرد و به خاطر این عادتی که داشت خیلی از اوقات توی دردسر ميفتاد و حسابی گرفتار مي‌شد. فیل که وزیر و دستیار شیرشاه بود هميشه نگران این عادت پادشاه بود. يک روز وقتی‌که فیل به دیدن شیرشاه رفته بود اون رو دید که زیر درختی نشسته بود و به آسمان خیره شده بود. فیل گ
 زنی مشغول درست کردن تخم مرغ براي صبحانه بود.ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد : مواظب باش ، مواظب باش ، یه کم بیشتر کره توش بریز….وای خدای من ، خیلی زیاد درست کردی … حالا برش گردون … زود باش باید بیشتر کره بریزی … وای خدای من از کجا باید کره بیشتر بیاریم ؟؟ دارن مي سوزن مواظب باش ، گفتم مواظب باش ! هیچ وقت موقع غذا پختن به حرفهای من گوش نمي کنی … هیچ وقت!! برشون گردون ! زود باش ! دیوونه شدی ؟؟؟؟ عقلتو از دست دادی ؟؟؟ یادت رفته بهشون
يکی بود يکی نبود. در يک جنگل بزرگ و سرسبز و پردرخت همه حيوانات شاد و خندان در کنار هم زندگی مي کردند. پرنده کوچولو هم جيک جيک کنان این ور و آن ور مي پرید و دوست داشت تمام اطرافش را بشناسد. خلاصه پرنده کوچک قصه ما به همه قسمت های جنگل سر ميزد و دنبال چیزهای جالب و جدید مي گشت، چون خیلی کنجکاو بود.
يک روز پرنده کوچولو داشت در جنگل قدم مي زد که ناگهان روی يک بوته برگ سبز يک عالمه دانه قرمز دید. با کنجکاوی جلو رفت تا ببیند که این دانه های ریز چیست؟ اول
كنار پنجره نشسته ام و گرمای مطبوع بخاری سرمستم كرده است. باران نم نم بر شیشه های پنجره مي نشیند و با صداي چك چكش توجهم را به خودش جلب مي كند. لطافت باران ، سرخی برگ های درختان جنگلی را چشم نوازتر كرده است. لحظه ای پنجره را همچون قاب عكسی مي بینم كه آسمان، جنگل و تپه های سبز تیره را در خود جای داده است. در گوشة پایین سمت راست این تابلوی زیبا، رودخانه ای با صداي خروشانش جلوه گری مي كند. به یاد امواج خروشان نگاهش مي افتم كه در پیچ و تاب زندگی كاشانة د
قصه کودکانه پلیس جنگل
اردکها هر وقت دلشون مي خواست مي پریدند توی آب برکه ،و آب رو کثیف و گل آلود مي کردند و به حق بقیه ی حیوونا که مي خواستن آب بخورن اهميت نمي دادن. زرافه ی مغرور که به خاطر قد بلندش مي تونست برگهای بالای درختارو بخوره ،بارها و بارها خونه ی پرنده هایی که روی شاخه های درختا بودند رو خراب مي کرد و فرار مي کرد. روباه پیر، با کلک زدن چندین بار سر حیوونای بیچاره کلاه گذاشته بود و غذاهاشونو خورده بود. ميمون بازیگوش هم هر وقت مي رفت ب
کسی که داستان مرگ آخرین ببر مازندران را
بازگو مي کند پیرمرد 82 ساله بلند قامتی است که گذشت زمان نتوانته است پشت
او را خميده کند.چشمان سبزرنگی دارد. موهای صورتش يک دست سفید شده اند و با
لهجه کردی کرمانجی صحبت مي کند.
"شیرمحمد" از شکار آخرین ببر ایران مي گوید: "
آن موقع که ما ببر را شکار کردیم منطقه هنوز قرق نشده بود. آن روزها من
جوان بودم. با شاهرخ خان به شکار رفته بوديم؛ در محل قرنکی جنگل که الان در
محدوده پاک ملی گلستان است.شاهرخ خان ببر نر را
پاورپوینت ت سرمایه در گردش
 
دانلود پاورپوینت با موضوع ت سرمایه در گردش، در قالب ppt و در 32 اسلاید، قابل ویرایش، شامل مدیریت سرمایه در گردش، خط مشی های سرمایه در گردش، بخشهای سرمایه در گردش، اهداف خط مشی های سرمایه در گردش، عوامل موثر و مهم بر ضرورت نگهداری سرمایه در گردش، دارایی های جاری،وجوه نقد و شبه نقد، مدیریت وجوه نقد پرداختنی و دریافتنی، چرخش وجه نقد، فروش و سرمایه در گردش، اهميت سرمایه در گردش، استراتژی سرمایه در گردش و ریسک
*نردبانموضوع داستان: فلسفی
ی از نردبان خانه ای بالا رفت. از شیار پنجره شنید که کودکی مي پرسید: خدا کجاست؟ صداي مادرانه ای پاسخ داد: خدا در جنگل است، عزیزم. کودک دوباره پرسید: چه کار مي کند؟ مادر گفت: دارد نردبان مي سازد! ناگهان از نردبان خانه پایین آمد و در سیاهی شب گم شد!
سالها بعد ی از نردبان خانه حکیمي بالا مي رفت. از شیار پنجره شنید که کودکی پرسید: خدا چرا نردبان مي سازد؟ حکیم از پنجره به بیرون نگاه کرد، به نردبانی که سالها پیش، ا
خرسی خانم با سه تا بچش توی جنگل زندگی ميکردن ، بچه های خرسی خانم کوچيک بودن و هنوز نميتونستن براي پیدا کردن غذا شون به جنگل برن به خاطر همين هر وقت خرسی خانم ميخواست بره جنگل و براي بچه ها غذا بیاره اونا رو پیش مامان بزرگشون ميذاشت تا ازشون نگهداری و مراقبت کنه بعد هم خودش ميرفت به جنگل و براي بچه ها غذاهای خوشمزه مياورد اما حالا مامان بزرگ بچه ها یه چند روزی بود که سرما خورده بود و نميتونست بیاد پیش خرس کوچولوها تا ازشون نگهداری و مراق
يکی بود ، يکی نبود
يکی بود ، يکی نبود. آن يکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود وغیر از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست .
چند وقت پیش با پدر و مادرم رفته بوديم رستوران كه هم آشپزخانه بود هم چند تا ميز گذاشته بود براي مشتریها ,, افراد زیادی اونجا نبودن , 3نفر ما بوديم با یه زن و شوهر جوان و یه پیرزن پیر مرد كه نهایتا 60-70 سالشون بود.ما غذا مون رو سفارش داده بوديم كه یه جوان نسبتا 35 ساله اومد تو رستوران یه چند دقیقه ای
يکی بود ، يکی نبود
يکی بود ، يکی نبود. آن يکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود وغیر از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست .
چند وقت پیش با پدر و مادرم رفته بوديم رستوران كه هم آشپزخانه بود هم چند تا ميز گذاشته بود براي مشتریها ,, افراد زیادی اونجا نبودن , 3نفر ما بوديم با یه زن و شوهر جوان و یه پیرزن پیر مرد كه نهایتا 60-70 سالشون بود.ما غذا مون رو سفارش داده بوديم كه یه جوان نسبتا 35 ساله اومد تو رستوران یه چند دقیقه ای

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

75830590 7-helli مَـــن مینویـــسم طــُـــ فقــط بخوان 98iaa medical ياکريمستان آژانس تبلیغاتی پرمون طرح وبلاگ تخصصی امور حقوقی و قراردادی دکتر شبنم شاه طاهری معرفی سایت ایمن پردازش رادمان روستای دودان