نتایج جستجو برای عبارت :

خودتو بزاری جای اسب

بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید مدافع حرم محسن حججی)
یکی از نزدیکان شهید تعریف می کرد:
یک روز دیدم محسن عجله دارد و پله ها را دوتا یکی می رود.
بهش گفتم: مگه دنبالت کرده؟خودتو نکشی؟! فوق اش یک دقیقه
دیرتر می رسی دیگه!
ادامه مطلب
عشق می‌تونه باعث شه یشهرو بگردی و متوجه نشی ،عشق شیرینه،ادعای عشق  اما از دست رفتنیه اگه از دستش بدی تا ابد حسرتشو کنج دلت  میخوری با دلی پر کینه ازش یاد میکنی و در نهایت با خودخواهی دیگرونو مقصر میدونی و خودتو پاک،اما عشق میاد و برای همیشه میمونه اگه طرفت موند لذت داشتنش تا اخر عمرت هر روز زندگیتو رنگی میکنه مثل رنگین کمون،اگه اما از دست رفت تا اخر عمرت شیرینی اون عشق میشه راهنمای دل تو هر جا و مکانی،وقتیم که دلتنگش میشی چند قطره از حجم اون
تو مال این صحبتا نیستی
نیستی نه
حالا بشین بخور تا صبح برام ویسکی
خودت رو بزن به مستی
تنها بمون حالا که یه دنده هستی
خودتو بزن بیهوشی
انگار حواست نیست.تندیس کلیپ بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد.
چیه این مثلا مرد بودن؟ 
وقتی برای اینکه کسی متوجه نشه باید سرتو ببری زیر پتو و تو اولین لحظه ای که چشاتو میبندی صورتت خیس بشه  
وقتی نداری کسیو که وقتی دلت آشوبه باهاش حرف بزنی . 
وقتی حتی نمیتونی دل خودتو آروم کنی . 
چیه این مرد بودن که مجبوری وسط همه کم اوردنا، به همه لبخند بزنی تا نشون بدی چیزی نیست ! 
+ نمیدونم . شایدم اصلا مرد و زن نداره تا وقتی کسی نباشه تا باهاش حرف بزنی و درکت کنه :) 
تو مال این صحبتا نیستی
نیستی نه
حالا بشین بخور تا صبح برام ویسکی
خودت رو بزن به مستی
تنها بمون حالا که یه دنده هستی
خودتو بزن بیهوشی
انگار حواست نیست.بوته دانلود بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد.
از طرف میپرسن میشه با کفش نماز خوند؟ میگه ما که خوندیم شد!
نمیدونم این از نظر شما بی معنیه یا بی مزه س یا چی. ولی راستش برای من خیلی الهام بخش و تلنگرطور بوده همیشه! خیلی وقتا آدما میگن نمیشه فلان کار رو کرد. وقتی میپرسی چرا؟ جواب میدن کیو دیدی اینکارو کنه؟ یا تا بوده همین بوده و از این حرفا. ولی فکرشو که میکنی میبینی خیلی وقتا یه سری قانون های خودساخته دارن محدودت میکنن که انقدر بهشون بها دادی که راستی راستی باورت شده از ازل توی طبیعت وجود داشت
این دیدار تلافی جویانه امروز نتایج زیادی در بر داشت.
۱_صبوری کردن سقف و حدی نداره و هی میتونیم بیشتر صبور باشیم .و هی بیشتر!
۲_نرود میخ اهنی در سنگ!و اینکه خیلیا کلا نسبت به هر حرف و سخن انتقادی و پیرامون اینکه "جمع کن خودتو" بی توجهی مفرط دارن و کلا جمع نمیشن!
۳_از آدمی که از آبروش نمیترسه باید ترسید!
۴_میشه چشم باز باشه اما چیزی رو نبینه.
۵_زندگی همینه که هس!
۶_اینکه قواعد اساسا در اشخاص امور ثابت و مشخصی نیستن و کلا ادما وقتی واسه راحتیشون قو
یه وقتایی دلت خیلی پره و باید حرف بزنی و خودتو خالی کنیولی به بعدش فکر نمیکنیمیگی و بعدش انگار یه باری رو از رو دوشت برداشتن آروم میشیآروم و آروم تر تا اینکه میفهمی چی شده و چیا گفتی و چیا شنیدیبه خودت میای و یهو میگی اگه دیگه نشه درستش کرد چی؟  بعضی چیزارو شاید اصلا هیچوقت نباید گفتشایدم باید بایستی تا به وقت گفتنششاید زمان بتونه همه چیو درست کنه! شاید هم. 
برو ادامه السا (با داد ): هی! جادوگر ! میدونم اینجايی ، خودتو نشون بده .
نا گهان جادوگر ظاهر شد و گفت : به به ! فراست و ملکه! چی باعث شدهشما دو تا رو اینجا ببینن ؟
السا بهش یخ پرتاب کرد . جادوگر یه اشعه ی قدرتمند به طرفشون زد . جک زخمی شد و روی زمین افتاد و السا بیهوش شد . جادوگر رفت جلو تا کار السا رو تموم کنه . جک : نههههههههههه .
جادوگر وقتی دید السا چقدر برای جک مهمه کار دیگه ای کرد. السا رو روی دوشش گذاشت و برد .
از اون طرف آنا
آنا : کریستوف السا رو ند
 
رفع تنفر از دروس
۱) اول از همه برو سراغش،درسی که ازش بدت میاد رو بذار اوایل ساعات مطالعاتیت چون آخر های روز دیگه انرژی برات نمیمونه که بتونی رو درس دوست نداشتنیت وقت بذاری،پس میذاری برای فردا و فردا هم همین برنامست پس زودتر بخونش و از شرش خلاص شو!
۲) توی دو پارت بخونش : مثلا اگه میخوای توی یه پارت دو ساعته اونو بخونی،تقسیمش کن به دو تا پارت یک ساعته اینجوری هم خسته نمیشی هم درس خودتو میخونی!
۳)از تست های آسون شروع کن : موقع تست زدن از سوال های آ
با سلام خدمت عزیزان به عنوان اولین داستانی که معرفی می کنم داستان کوتاه سوداگر زندگی که اثر خود بنده‌است  پیشنهاد می کنم بخونید.نام داستان کوتاه: سوداگر زندگینام نویسنده: گرگ سپید کاربر انجمن رمان ایراننام ناظر، Mohadeseh.fژانر: جنایی، مافیایی، معماییخلاصه: آرمین فلاحی، پسری است که از همان دوران نوجوانی اش مجبور به آموزش دیدن در یکی از گروه های مافیا که خانواده‌اش را کشته می شود. در این میان او مجبور می شد با عموی خود که سر دسته‌ی مافیا ست بج
ناخوانده به خانه خدا نتوان رفت !
نبرد رگی تا نخواهد خدای ! (( اگر تیغ عالم جنبد ز جاي . ))
نخود توی شله زرد !
ندید بدید وقتی بدید به خود برید !
نذر میكنم واسه سرم خودم میخورم و پسرم !ناخوانده به خانه خدا نتوان رفت !
نبرد رگی تا نخواهد خدای ! (( اگر تیغ عالم جنبد ز جاي . ))
نخود توی شله زرد !
ندید بدید وقتی بدید به خود برید !
نذر میكنم واسه سرم خودم میخورم و پسرم !
نردبون، پله به پله !
نزدیك شتر نخواب تا خواب آشفته نبینی !
نكرده كار نبرند بكار !
نگاه بدست ننه
چهار پنج سالم که بود فکر میکردم اگر یکی از اعضای خانواده مو از دست بدم دیگه زندگی برام تموم میشه و نمیتونم ادامه بدم.
بابام مرد، عمه ام، بابابزرگم، مامان بزرگ مامانم ولی دنیا بازم ادامه داشت، روز و شب بازم میگذشت، منم مجبور بودم ادامه بدم.
مدرسه که میرفتم فکر میکردم اگه فقط یه سال شاگرد اول نشم آبروم میره و دیگه دلم میخواد دنیا دهن باز کنه من برم داخلش
اما یه سال شاگرد دوم شدم، یه بار نمره دوازده گرفتم! تاریخ رو تجدید شدم، اما زندگی ادامه دا
در ساعت اوج کاری، از خستگی، بلاگ را باز می‌کنم. وقتی این کامنت را که برای پست قبلی گذاشته شده می‌خوانم، لبخند می‌زنم! خیلی وقت بود که جا نخورده بودم! داستانِ جالبِ سه خطی! عکس صفحه را برای یلدا می‌فرستم. جواب می‌دهد "از بس مرموزی!" لطفا بنویسید که شما تاحالا چه فکرهای عجیبی راجع به من کرده‌اید!؟ یا حتی چه فکرهای عجیبی راجع به بلاگر های دیگر کرده‌اید؟ اگر داستان کوتاهی دارید زیر همین پست بنویسید و اگر داستان کمی طولانی تر است یک پست جداگانه
فائز؛ میدونی سنگ شدی؟ مث زمستون سرد شدی؟ حس میکنم دیگه نمیشناسمت. داری نامهربون میشی. یه طوری شدی!حرف میزدم و بغضم نمیگرفت حتی با اینکه حرفام تلخ بود و طعم زهر میداد. غش میکرد از خنده و میپرسیدم میخندی؟! آخه کجاي حرفام خنده داره؟!!! میگه خنده ی تلخه! منم میخندم تلخ، خیلی خیلی تلخ. میگه ویس بگیر تا به حرفات باحوصله گوش بدم و فکر کنم. باشه فعلا. خیلی زود پشیمون میشم از حرف زدن و سرزنش و سرزنش و سرزنش. بازم کاش، کاش، کاش. احساسِ مرده، خنده ی پژمرده،
دارم به آینه نگاه میکنم.فقط مردمکِ چشمم ت میخوره.چند دقیقه ای هست که پلک نزدم.دیگه اشک از چشمم پائین نمیاد.میرم تا آخرین نقطه ی صورتم،هنوز هیچی ت نخورده حتی زمان.زمان در نقطه ی صفر.اینجا راهیه برایِ رفتن،عبور.از خودت تا خودت تا یه دنیای دیگه فکر میکنی چقد فاصلست؟چقد زمان میبره؟چندتا از خودتو تا حالا دیدی؟داری چیکار میکنی؟میتونی بهَم وصل کنی تیکه های خودتو؟میتونی حذف کنی از خودت؟داری چی کشف میکنی؟رنگارو میبینی؟چهره هارو؟فُرمای دقی
زندگیم عوض شد . . .
قرار بود بهتر بشه . . .
توی هر رابطه ای؛ چه کاری، چه عاشقانه، چه دوستی و یا هر چیز دیگه اعتماد رکن اساسی ه . . .
وقتی بار ها و بار ها میبینی با وجود خیلی مسائلِ بدیهی اعتمادی وجود نداره، خودتو گول نزن؛ چیزی وجود نداره . . .
بذار چیزی که میخوان رو باور کنن . . .
بزار چیزی که ذهنشون همش تکرار میکنه رو باور کنن . . .
باور کن با اون خیلی آسون تر پیش میرن . . .
با اون راحت ترن . . .
با اون حالشون بهتر میشه و تو هم دیگه لازم نیست ذهنیشون رو بسازی .
مدرسه نمیذاره درس بخونم.
فرض کنید یه مشکلی پیش اومده نمی تونید بخونید. برنامتون درست نیست، مدرسه نمیذاره برسید، خونه مشکل دارید، تو محل مطالعتون مشکل دارید. خب دیگه حله منو مدرسه نمیذاره درس بخونم. میرم به سازمان سنجش بگم که بله منو مدرسه نمیذاره درس بخونم. رتبه منو بهتر کنید. اینطوری میشه؟؟؟ هزارتا مشکل داشته باشید سازمان سنجش اهمیت میده؟؟ نه. باید مشکلاتتون رو حل کنید. نزارید در مرحله بهانه بمونه. در مرحله بهانه موندن اینه که بله من او
پنجه دستانش را از روی پیشانی تا میان موهای مشکی‌اش فرو برد و انگار فراموشش شده بود این دختر مجروحی که مقابلش مثل جنازه افتاده، روزی #عشقش بوده که به تندی توبیخم کرد :تو واقعاً نمی‌فهمی یا خودتو زدی به نفهمی؟ اون بچه‌بازی‌هایی که تو بهش میگی #مبارزه، به هیچ جا نمی‌رسه! اگه می‌خوای حریف این #دیکتاتورها بشی باید بجنگی! ما مجبوریم از همین وحشی‌های وهابی استفاده کنیم تا #بشار_اسد سرنگون بشه!».
 
ادامه داستان در ادامه مطلب.
 
متن کامل داستان
تا من یادت نکنم یادم نمیکنیچیزی در تو عوض نشده هنوز هم نسبت به منو احساسم بی توجهی
بهت پیام تبریک دادم و جواب دادی، همین
میخواهم یک چیزی بگویم که مدتهاست درونم بغض شده، اگر من الان هر چه هستم و شاید تو بعدها بفهمی همه اش مقصرش تو هستی، تویی که در برابر احساسم به خودت، خودتو مسوول ندونستی و رهام کردی، آنهم به بهانه شرع و مقدسات، به بهانه حکم خدا مرا رها کردی تا بشوم آنچه خارج از حکم خداست
به نظرت راهت صواب بود کارت درست بود
فکر کردی دیگر تمام شد
بعد از بیشتر از یک سال کامپیوترمو روشن میکنم و میرم تو فولدرم 
هیچوقت فکر نمیکردم یه آهنگ بتونه این حجم از خاطره هارو تو وجودم بیدار کنه 
انگار دقیقا منو برداشتن گذاشتن ۶ سال پیش همین زمانا 
انگار زمان تو کسری از ثانیه برگرده انگار نشسته باشم تو همون لحظه ها 
عکسا صدا ها آهنگا حتی پس زمینه کامپیوترم 
به همه اتفاقایی که نباید میفتاد و افتاد فکر میکنم به تغییرایی که درست زمانی اتفاق افتاد که نباید میفتاد به همه کسایی که با حرفا و رفتاراشون تم
-خانم ایزدی: سلام دختر های خوشگلم !! صبحتون
بخیر . بلند شید دست و روی ماهتون رو بشورین ،وقت صبحانه خوردنه -خانم ایزدی: الهه دختر نازنینم ، مرجان کجاست
عزیزم ؟-الهه: نمیدونم ، اما فکر کنم رفته باشه روی پشت
بام . -خانم ایزدی: مرجان، اینجايی دختر نازنینم ؟ اِ تو
اینجايی عزیزم! الهه تو غذا خوری منتظرته !!!مرجان سرش را پایین انداخت و شروع به گریه کرد.
خانم ایزدی به کنار مرجان رفت و کنارش نشست . -خانم ایزدی: چیزی شده عزیزم ؟ نبینم داری غصه
میخوری .مرجان سر
از صبح که دیدم یک نفر از طریق گوگل وارد اینجا شده، احساس میکنم یکی از آشنایانه که آدرس اینجا رو پیدا کرده!
به فکر تغییر آدرس و حذف کردن افتادم، اما نتونستم.
اینجا رو دوست دارم
میخوام نوشته هام بمونه
و به این هم فکر کردم که شاید بهانه خوبیه که از متعلقاتم! دل بکنم
 
مامان زنگ زد
فکر میکنم درباره موضوع اصلی کار خوبی کردم و هرچند کم، اما حرف خوبی زدم
اما شاید لحنم با خودش مناسب نبود
باید حواسم رو بیشتر جمع کنم
باید کمتر حرف بزنم
و باید خیییلی بیشتر
صدای جویباری که آب به خون آلوده با خود میبرد، بوی اجساد و گزگز دردناک دستانش، همه را یک لحظه از یاد برد.
چشمان همیشه بیحسش آن لحظه چون زبرجدی میدرخشید. چندبار پلک زد و همه خاطرات، همه خنده های دیوانه وار، تمام آن کلمات رقت انگیز و نفرینی که در وجودش رشد میکرد یا به یاد آورد.
- موی قرمز هان.که اینطور. چقدر لذت بخش، همه ازم میترسن! اون لرز ها،اون نگاه های التماس وار.خیلی زیباست نه؟ موهای قرمز عالین! سرخی مو یعنی بتونی هرچقدر بخوای آدم بکشی، چون
چهار تا از امتحانامو دادم ،اونم با چه دردسری خیلی قاراش میش شده بود همه چی ،امتحان اولم ریاضی بود که بیست و یکم خرداد باید میدادم ،فکر کن جمعه شب که خاله هام خونه مون بودن و من پای کتاب ریاضی بودم ،خبر دادن که خاله ی خاله هام فوت کرد ،میشد همون مادربزرگ مز مز !حالا همه پا شدن رفتن اونجا ،من نمیتونستم ،دلم پیششون بود ،هی به تودم گفتم تورو خدا نگا خودتو با این امتحانا به دردسر انداختی ! خلاصه شنبه ش رفتم امتحان ریاضی دادم و عصرش تو خونه داشت
مثه یه نمودار سینوسیم.یه مدت آروم میگیرم و فحشش میدم یه مدت بعد میشینم براش گریه میکنم.الان تو حال و هوای گریه کردنم.بی قرارم براش.دلم خیلی تنگشه .و میدونم که کاری نمیتونم بکنم.از کانال موزیکش لفت دادم و استوری گذاشتم با مضمون"دلم برای تو تنگ است و این را نمیتوانم که بگویم مثل باد که از پشت پنجره ات می گذرد یا درختان که خاموشند سرنوشت عشق گاهی سکوت است" مثل همیشه با خط یواشکیش اومد سین کرد و بعد با خط اصلیش.شاید حتی فک کرده واسه کس دیگه ا
 عشق.خون.مرگ صدا پاشنه کفش و استخوان در گوشم نجوا میکند . بی صدا اشک میریزم و ناله میکنم همه درد ها فراموش شدند اما درد کودکم زهره میخنددچشمانم میسوزندگلویم درد میکند
به چاقو و دستم نگاه میکنمنمیتونم همینجوری بمیرم
.الکی خودتو نکش بچت مرده به دنیا اومد
+نه امکان نداره . تو کشتیش
.شاید
و پشت حرفش پوزخندی تلخ میزند
نمیتونم همینجوری بمیرمنفس عمیق میکشمبه دستانم نگاه میکنم یا حالا یا هیچ وقت دیگر. برا به اغوش کشیدن خواهم مرد اما مهم نیست 
زهره
می دونید که گوگل خیلی سخت پسنده؟ یعنی هر چی هی خودتو خوشگل کنی، بوی عطر لانکوم بدی! یا حتی یه پورش سوار بشی و بیای، گوگل یه نگاه از بالا تا پایین می کنه و میگه خب چی داری برا ارائه؟ و تو میمونی که خب پس باید چیکار کنم که گوگل خوشش بیاد -_-
 
یه روز قشنگ تابستونی وقتی داشتم رقبای سایتی که براش کار می کردم رو بررسی می کردم فهمیدم که با کلمه کلیدیقیمت نماشویی در تهران که بازدید و سرچ زیادی هم داره، سایت ما(کارویس) توی صفحه اصلی نیست و اونجا بود که نشس
مادر من، بعنوان یک زن روستایی و کم سواد دل بزرگی داشت. توی زندگی مون اینطور نبود که هرروز یک کارگاه آموزشی مسائل اخلاقی و روانشناسی باشه؛ شاید فقط چند نکته به من گفته باشه اما هربار جاي سختی گیر کردم و شرایط زندگی بهم فشار آورد، یا از آدمای اطرافم دلگیر شدم همین حرفای مادرم حالمو بهتر کرده.
چند باری پیش اومد که از دیگران انتظارات مالی داشتم مثلا انتظار داشتم هدیه بزرگتری بهم بدن یا برای چیز خاصی بیشتر هزینه کنن، مامانم اوایل که کوچیکتر تر بو
خیلی عجیب بود اولین اعتراف اوتا به استیفانی
مدت طولانی به همدیگر نگاه کرده بودند.
اما متوجه اون مدت طولانی نشودند
ولی استیفانی با لبخند کنار اوتا رفت
زیادی به هم نزدیک شوده بودند صورتی استیفانی به اوتا نزدیک بود
و این باعث یک بوس لب به لب شود
ولی این مال چندین سال پیش بود
اوتا وقتی چشماش رو باز کرد دید که در دنیای انسان ها است
از جاش بلند شود و دور و بر خودش را دید
بی حال شوده بود بخاطر کاری که ملکه باهاش کرده بود
اوتا در همین حال بود که یک دختر

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

دانلود رایگان فیلم و سریال Psychology and related sciences vectorisunlg سفر قهرمانی هنر معلمی mahdi-adreknii Matlabi پژوهش لرستان انتخاب من postad123