نتایج جستجو برای عبارت :

دستهای لطیف نسیم گیسوان چمنزار را نوازش می کند غنچه لبخند می زند

انشای رنگی خدا
چشمانم را مي بندم، واژه‌ی طبیعت را مي نگارم روی دستم، قلبم سبز مي شود، نیلوفری در قلبم مي‌روید و مي‌پیچد دور قلب سبزم. ساقه اش از ته روح شفافم سر مي‌کشد. بالا مي‌رود، بالا و بالاتر. فریاد ميزند:بیا طبیعت این جاست‌.»
با نسيم بهاری هم نوا مي‌شوم ، از نیلوفر مي‌گیرم و بالا مي‌روم. روی هاله ای از ابر مي‌ایستم و از روی گیسوی طلایی خورشید سر مي خورم تا طبیعت.
در ميان جاده‌ای سبز فرود مي‌آیم. بوی سبز مي‌آید، بوی شور بوی زندگی.
آموزش رسم الخط لری پاپریک (ڤانوم نهاڌن تورهؽل لوری پاپریک) درس هفتم: واو لب غنچه ای در لوریتین در هنگام تلفظ پس از واو صدای کوتاه او شنیده مي شود ولب ها رو به جلو بصورت غنچه ای بر روی هم قرار مي گیرند. این آوا در بختیاری ميوندی و لکی و ایضا شوهانی بسیار پر کاربرد است. مثال درلکی: ؤژم: خودم ؤٱلٛا: ،به خدا دربختیاری ميوندی: ؤٱس: افتاد ؤرٱس: سقوط کرد ؤٱر:برتن
روزی روزگاری، دختری مهربان در کنار باغ زیبا و پرگل زندگی مي کرد، که به ملکه گل ها شهرت داشت. چند سالی بود که وی هر صبح به گل ها سر ميزد ، آنها را نوازش مي کرد و بعد به آبیاری آنها مشغول ميشد.مدتی بعد، به بیماری سختی مبتلا شد و نتوانست به باغ برود. دلش برای گل ها تنگ شده بود و هرروز از غم دوری گل ها گریه مي کرد. گل ها هم خیلی دلشان برای ملکه گل ها تنگ شده بود، دیگر کسی نبود آنها را نوازش کند یا برای شان اواز بخواند.روزی از همان روزها، کبوتر سفیدی کنا
قصه کودکان ملکه گل ها
روزی روزگاری ، دختری مهربان در کنار باغ زیبا و پرگل زندگی مي کرد ، که به ملکه گل ها شهرت یافته بود .
چند سالی بود که او هر صبح به گل ها سر مي زد ، آن ها را نوازش مي کرد و سپس به آبیاری آن ها مشغول مي شد .
مدتی بعد ، به بیماری سختی مبتلا شد و نتوانست به باغ برود . دلش برای گل ها تنگ شده بود و هر روز از غم دوری گل ها گریه مي کرد .
گل ها هم خیلی دلشان برای ملکه گل ها تنگ شده بود ، دیگر کسی نبود آن ها را نوازش کند یا برایشان آواز بخواند .
با موهایی جو گندمي جلوی پنجره ی رو به باغ نشسته به تکرار عادت هر روز با دقتی دوست داشتنی برگه های کتاب را نگاه مي کند  . استکان چای را که عطر هل و گل محمدی اش گنجشک های پشت شیشه را مست و پر سر وصدا کرده، جلویش مي گذارم.  دستم سوار بر موج موهایش تا ارامشی ابدی سفر مي کند گونه اش را مي  بوسم مخمل صدایش روحم را نوازش مي کند و با لبخند دوست داشتنی هميشگی به خواندن ادامه مي دهد 
"نگاه کنید ! بله . ادوارد دارد لبخند مي زند ! لبخند مي زند ، و لبخندش شاد ا
شعر کودکانه صبح که از خواب پا مي شم مثل یه غنچه وا مي شم
صبح که از خواب پا مي شم
مثل یه غنچه وا مي شم
شروع مي کنم نظافت
گوش کن ببین چه راحت
حوله رو بر مي دارم
روی دوشم مي زارم
صابون از اون گوشه
عشوه به من مي فروشه
منو مي کنه صدا
زودتر به نزدم بیا
آب دستشوئی تميزه
مي ریزه ریزه ریزه
وظیفه اش چه چیزه
منو مي کنه پاکیزه
شعر کودکانه نظافت
مسواک خميری بر روش
با یک لیوان آب توش
شویم دهان و دندان
بگم چه جوری رفیقان ( اینجوری ۳ )
شانه که روی ميزه
دندونه هاش تمي
موضوع انشا: نسيم مادری مهربان
زندگی زیباست چشمي باز کن / گردشی در کوچه و باغ راز کن
هر که عشقش در تماشا نقش بست / عینک بدبینی خود را شکست
نسيم به پنجره ی اتاقم ضربه ای زد . مرا از فکر و خیال بیرون کشید . پنجره ی اتاق را باز کردم . نوازش نسيم را در جای جای صورت خود احساس کردم . حس خوبی سراسر وجودم را فرا گرفت . انگار باری دیگر متولد شده بودم . ناگهان دیدم که نسيم زوزه کشان از لا به لای درختان عبور مي کرد . و چنان برگ درختان را تکان مي داد که بلبلی که روی ش
دانلود سریال داستان گل رز Gül Masalı
 
 
ژانردرامسال تولید۲۰۲۲محصولترکیهمدت زمانN/Aوضعیت پخشدرحال پخشزبانترکی
خلاصه داستان: داستان گل رز روایت کننده داستان غنچه” و تپراک” است که غنچه به واسطه ميراثی که پس از مرگ مادرش برایش به جا مانده، با رازهایی پنهان از گذشته مواجه مي‌شود و تپراک، پسر خانواده آتابی، یکی از سرشناس‌ترین خانواده‌های اسپارتا است…
خدا و کودککودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید:مي گویند فردا شما مرا به زمين مي فرستیداما من به این کوچکی وبدون هیچ کمکی چگونه مي توانم برای زندگی به آنجا بروم؟خداوند پاسخ داد: در ميان تعداد بسیاری از فرشتگانمن یکی را برای تو در نظر گرفته ام، او از تو نگهداری خواهد کرداما کودک هنوز اطمينان نداشت که مي خواهد برود یا نهگفت : اما اینجا در بهشت، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و این ها برای شادی من کافی هستند.خداوند لبخند زد:
صحرا گرم و سوزان بود. تا چشم کار مي‌کرد شن بود و بیابان. از دور، کاروانی در بیابان حرکت مي‌کرد. کاروانیان تشنه بودند. صدای کاروان و زنگولۀ شترها در بیابان پیچیده بود. با دوستانم مشغول بازی بودم. خوش و خرم مي‌خندیدیم و از این طرف به آن طرف مي‌رفتیم که برای لحظه‌ای متوجه کاروان شدم. همراهِ کاروان، کودکی را دیدم که از ماه و آفتاب قشنگ‌تر بود. کودک با کاروان پیش مي‌آمد. محو چهره‌اش شدم. موهایش تا شانه‌هایش مي‌رسید. صورتش از آفتاب درخشان‌ت
اجرای چمن مصنوعی مدرسه سعادت آباد با روش اجرا بر روی بستر خاکبه گزارش گروه اجرایی چمنزار، اجرای چمن مصنوعی مدرسه سعادت آباد به آدرس سعادت آباد بالاتر از ميدان کاج با ‏مدیریت جناب آقای باقری امروز در تاریخ 12/4/96 به پایان رسید. ویژگی مهم در اجرای این پروژه نصب بر روی بستر خاک ‏قلمداد مي‌شود چرا که نصب با شیوه‌های دیگر (مانند بتون و آسفالت) نه تنها هزینه‌های گزافی را به مدرسه تحميل ‏مي‌کرد، کاربری و طول عمر چمن را کاه
 
 
 
باغ گل زیبایی در کنار شهر بود تو باغ از هرنوع گلی پیدا ميشد،
گل رز، گل نرگس، گل نسترن، گلهای با رنگ و خوشبو و قشنگ
کنار این باغ، دختری زندگی مي کرد،
دختری بسیار مهربون ودوست داشتنی که عاشق گلها بود
او هميشه به این باغ گل سر مي زد و برای گل ها آواز مي خواند
نوازششون ميکرد
بهشون گلها رسیدگی مي کرد
و تازه نگهشون مي داشت
مردم، اسم این دختر رو ملکه ی گلها گذاشته بودند
چون تمام وقتش رو با گل ها مي گذراند
ازشون مراقبت مي کرد
آبیاریشان مي کرد
براشا
انشا ادبی زمستان گذشت و بهار آمد پایه دوازدهم صفحه ۳۲
انشا شماره ۱ : 
صبح با شنیدن آواز گنجشک هایی که بر روی درخت بودند از خواب خوش زمستانی بیدار شدم ؛ پرندگان زیبا با آواز خود خبر از رایحه ی جدیدی مي دادند که به تازگی به مشامشان خورده بود . آن رایحه ، رایحه ی خوش بهار بود . 
هنگامي که رایحه ی بهاری به مشام انسان مي رسد ، انسان از لذت شوق و احساسی که به او دست مي دهد گویی بال درآورده و پرواز مي کند
بهار در راه است ، نسيمی خوش بو به آرامي مي وزد . گ
"قصه کودکانه" ملکه گل هاروزی روزگاری، دختری مهربان در كنار باغ زیبا و پرگل زندگی مي كرد، كه به ملكه گل ها شهرت داشت. چند سالی بود كه وی هر صبح به گل ها سر ميزد ، آنها را نوازش مي كرد و بعد به آبیاری آنها مشغول ميشد.مدتی بعد، به بیماری سختی مبتلا شد و نتوانست به باغ برود. دلش برای گل ها تنگ شده بود و هرروز از غم دوری گل ها گریه مي كرد. گل ها هم خیلی دلشان برای ملكه گل ها تنگ شده بود، دیگر كسی نبود آنها را نوازش كند یا برای شان اواز بخواند.روزی از همان
شَتَرَق!محمود به مادرش گفت: با بچه‌ها فوتبال بازی مي کردیم. من پا به توپ به طرف دروازه دویدم و محکم شوت زدن.شَتَرَق!!هدف گیری ام خوب نبود توپ به جای دروازه به صورت عمو رحیم، باغبان بوستان برخورد کرد.از ترس پا به فرار گذاشتم و پشت سرم را هم نگاه نکردم.فکر کردم عمو رحیم مرا دنبال مي کند و کتک حسابی نوش جان مي کنم.اما او دنبالم ندوید و حرف بدی هم نزد. فقط لبخند زد و گفت : ماشاالله پهلوان شده ایی ها !عجب شوتی زدی! مادرش لبخند زد و گفت: چه عبادت جالبی کر
معنی روان متنمعرفت آفریدگار»:
این همه انسان را که مشاهده مي کنید؛ همگی دارای خالقی هستند که آنها را آفریده است و به آنها نعمت داده است. انسان باید آفریننده خود را بپرستد و به خاطر نعمت هایی که به او داده است شکر کند.
تفکر درباره ی کار آفریننده و مخلوقات او باعث روشنایی دل مي شود و تفکر نکردن در اینباره دل را تاریک مي گرداند و نادانی باعث گمراهی مي شود.
معنی روان شعر:
۱.باد بهاری از طرف چمنزار شروع به وزیدن کرد***و دوباره صدای آواز پرندگان آوازخ
✍️ مجیددادرس خالدی -حقوقدان 
امروز در ميان هیاهوی نوشته های سال گذشته خودم به این متن برخوردم که نامش سمفونی آرامش بودو چون که فردا نميتوانیم طبق سنت گذشته به دل طبیعت برویم ، نصميم گرفتم دل و جانتان را به عميق ترین و دل انگیزترین نقطه خلقت یعنی کویر ببرم اميدوارم از خواندنش لذت ببرید 
♦️در کوچه پس کوچه های کویر در ميان بوته های خشک و تشنه بیابان پرسه ن به مانند قطره ای هبوط کرده در کویر ، در نقطه ای دور دست که کویر با آسمان قرابتی دیرین
زندگی لبخند زیبای خورشید است،زندگی به آرامي دریا و زیبایی گل ها است .
زندگی نسيم خنکی است که در ساحل دریا مي وزد. زندگی شعر خوش شاپرک هاست.
بیایید قدر لحظه هایی که به سرعت باد مي روند بدانیم و از آهنها کمال استفاده را ببریم و سعی کنیم آنها را زیبا خلق کنیم .
نگذاریم ثانیه هایمان بیهوده بروند❤
ساده و با مهربانی زندگی کنیم
خاطرات پوشک
قسمت چهاردهم 
این داستان
آغاز زندگی من 
بسیار خوشحالم که مي توانم به شما شیر بدهم - در حالی که سرم را نوازش مي کرد و با دست دیگرم را نوازش مي کرد برایم توضیح داد. دم.که آرامم کرد، ناگهان ميل به ادرار کردن به سراغم آمد، مي دانستم که این بار فرق مي کند. فرق ميکرد چون با خودم تکرار ميکردم "اینو دوست دارم" "ميخوام همينجوری ادامه بدم"، "ميخوام تا آخر عمرم بچه باشم" اینو گفتم ول کردم ادرار کنم، پوشک سنگین شد موضوع چند ثانیهبعد از آن روز مي
عنوان گولتان نزند. نمي‌خواهم برایتان از یک قهرمان بگویم. مي‌خواهم از یک گوشهٔ مسیر عشق خودم بگویم. امشب در ميهمانی نشسته بودیم و یک‌نفر داشت با جملاتی از قبیل رشته‌اش به درد هیچی نمي‌خوره» و آخرش یه چیز مسخره انتخاب کرده» انتخاب مرا و یا شاید مرا تحقیر مي‌کرد و من در سکوت فقط لبخند مي‌زدم؛ لبخند مي‌زدم چون به انتخاب خود و نادانی او ایمان داشتم، لبخند مي‌زدم به اینکه مادر سعی مي‌کرد از من دفاع کند و انگار خبر نداشت حرف آدم‌ها و نظرات
کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید:مي گویند فردا شما مرا به زمين مي فرستید، اما من به این کوچکی وبدون هیچ کمکی چگونه مي توانم برای زندگی به آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد: در ميان تعداد بسیاری از فرشتگان،من یکی را برای تو در نظر گرفته ام، او از تو نگهداری خواهد کرداما کودک هنوزاطمينان نداشت که مي خواهد برود یا نه،گفت : اما اینجا در بهشت، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و این ها برای شادی من کافی هستند.خداوند لبخند زد: فرش
سلام!
آرام آرام گام برمي داشت. ميان کوچه آمده بود. رهگذران کوچک و بزرگ از کنارش مي گذشتند. زیبا و مهربان، به رهگذران نگاه مي کرد. لب هایش مي شکفت. صدای جذاب و نرمش در کوچه مي پیچید: سلام علیکُم».
بوی خوش سلامش مثل نسيم بهار، دل ها را نوازش مي داد.
اسم دوست
ادامه مطلب
دست در دست پدر ، از خانه خارج مي شوم ، در را که مي بندم ، نسيم خنکی ، چهره ام را نوازش ميکند ، خواب را از سرم بیرون ميکند و مرا متوجه محیط پیرامونم ميکند. به سمت مدرسه که راه مي افتیم ، با دیدن بچه گربه ای ، چشمانم برق ميزند، به این فکر ميکنم که کجا زندگی ميکند؟ این خودروهایی که با سرعت های دیوانه کننده ، عبور ميکنند ، آیا حواسشان به این گربه ی کوچک و بی آزار ، هست یا نه؟ دوقدم از خانه دور ميشویم.، صدای ساییدن چیزی بر زمين ، مرا وادار ميکند ، با چشم
با توجه به فرارسیدن دهه مبارک فجر نشست قصه گویی از کتاب شکوفه های لبخند به همت نرجس قبادیان کتابدار کتابخانه در بین اعضاء کودک برگزار شد. کتاب به زبان ساده و روان و برای گروه های سنّی (ب) و (ج) تدوین شده است. هدف از نگارش این کتاب، آشنایی با خاطرات دوارن کودکی فرزندان و نوه های رهبر انقلاب اسلامي؛ است
به شهید رسول خلیلی رای مي دهم یعنی به راه او و منش او رای مي دهیم . با آمدن به پای صندوق رای , لبخند را بر لبانش مي نشانیم به راه شهید رسول خلیلی رای مي دهیم ✌️با حضورمان و انتخابمان ,لبخند را بر لبان شهید رسول خلیلی بنشانیم #همه_مي_آییم عکس :تصویر شناسنامه شهید رسول خلیلی صفحه انتخابات @Rasoulkhalili 
دوستِ
کوچکِ حسین (ع)
 
پیامبر همراه چند نفر از یارانش از کوچه‌ها رد مي‌شد. هوا
کمي خُنک شده بود و نسيم ملایمي مي‌وزید. در هر کوچه‌ای بچه‌ها مشغول بازی بودند.
پیامبر هم از شادی بچه‌ها خوشحال بود. او همين طور که رد مي‌شد در کوچه‌ای ایستاد
و به بچه‌هایی که مشغول بازی بودند، خیره شد. لبخندی به زیبایی غنچه بر لبش شکُفت.
یاران پیامبر وقتی او را دیدند، که ایستاده و به بچه‌ها نگاه ميکند، آن‌ها هم
ایستادند و بچه‌ها خیره شدند. اول فکر کردند که
رژ قرمزش را برمي‌دارد.همان که یک روز خریده‌ بود و هر وقت به لبهای بی‌رمقش ميزد احساس مي‌کرد شبیه دلقکهای سیرک شده.یا شبیه آن‌ خانومي که هميشه مثل مدلینگ ها تیپ ميزد.چندین بار رژ‌ را برانداز ميکند.رژ را مثل مداد گلی روزهای بچگی به لبش ميزند.دهانش را غنچه ميکندميگذارد روی هیچستاگرام لعنتی.لایک های قرمز رنگ بیشتر و بیشتر‌ ميشود و شلیک پیغام های تعریف‌ و تمجید روی لبان قرمزش‌ نشانه ميگیرد.رژ‌ را گاز ميزند‌‌ و بوی سربش شهری را آلود
رسید نوروز ببین باران چها کرد
بُدش نعمت ولی خون دردلها کرد
به اميدی  سفر مردم   بهر سوی
فلک  ناگه  دراین  ایام  جفا کرد
پدر همراهِ  فرزند  بود  و همسر
اجل  آمد  عزیزانش   جدا  کرد
پدر دُردانهایش داشت  در دست
خروشان  سیل  خونابه  بپا  کرد
جدا کرد غنچه  دختر را زدامان
تن اش زخمي جگرهاراکباب کرد
به سینه داشت مادر شیر خواری
گل  پَرپَر فلک  از او جدا  کرد
سپهر بارید در چهار سوی کشور
خد
مدرس:مهدی نیسی
ساکن:خوزستان
-----------------------------------
مشخصات فیلم:
حجم:17مگابایت
زمان:6دقیقه
کیفیت:1080p
----------------------------------
لینک دانلود
----------------------------------
با ما در ارتباط باشید:
وبسایت:www.mehdi3amozesh.loxblog.com
آیدی تلگرام:mehdi_neysi@
شماره تماس:7281 937 0916
----------------------------------
Thanks
دیشب خوابت رو دیدم. توی خونه ت. توی یه کلبه ی چوبی دوطبقه توی روستایی دور افتاده تو شمال. با نردبون چوبی اومده بودم طبقه بالا پیشت. داشتی دستم رو نوازش ميکردی. حس خوبی بهش نداشتم. گفتم ميشه نوازشم نکنی؟ پسر چطور هنوز بعد از اینهمه سال نميتونم بپذیرم کسی همجنس خودم نوازشم کنه؟ دختری که توی قطار باهاش آشنا شده بودم بهم گفت حق داری. تو این نوازش رو از مادرت؛ از جنس خودت نگرفتی و برای همين حالا نميتونی به دیگران بدیش. گفتم مادرم رو عید به عید مي بوس

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

شرقی مقاوم سازی تکنوپل partynightdressshop irannews90 مرجع مقالات رسمي کرم پودر رایگان * free فیلوزوف اهو چت|چت روم اهو|ادرس اصلی اهو علمی، آموزشی، اطلاع رسانی امید همیاران علم