تولد ۱۵ سالگی دنبال نسخه اصلی کتاب پیرمرد و دریا» بودم اما فروشنده ترجمه دریابندری را جلویم گذاشت و گفت از اصلش هم بهتر است و بود.نجف دریابندری را از همان زمان کشف کردم و عاشقش شدم. ترجمههایش را یکی بعد از دیگری میخواندم و دلم میخواست مثل او مترجم باشم. شب کنکور زبان به امید رشته مترجمی» چنین کنند بزرگان» میخواندم و به او فکر میکردم. ادبیات آمریکا و دنیای ترجمه را با او شناختم و آرزویم این بود مثل او ترجمه کنم.
خیال میکردم قرار ا
بسم الله الرحمن الرحیم
همسر حضرت امام مرحومه خدیجه ثقفی می فرمایند: (( وقتی که ازدواج کردم، آقا به من تعلیم داد و چون بااستعداد بودم به من گفتند که احتیاج به تعلیم ندارم و شروع کردند به تدریس جامعالمقدمات. همه درسهای جامعالمقدمات را خواندم. البته سال اول، هیئت خواندم و بعد از آن، جامعالمقدمات. دو بچه داشتم که سیوطی را شروع کردم و وقتی سیوطی تمام شد چهار بچه داشتم. بچه چهارم که فریده خانم است وقتی به دنیا آمد من دیگر وقت مطالعه و درس خواند
معلمشان تقلیل بود و من به جایش رفتم سرِ کلاس. کتابها و تکالیف بچهها را خواستم و پشت میز نشستم و جلویم تپهای از کتاب و دفتر تشکیل شد. با رسیدن به هر کتاب اسم صاحبش را بلند میخواندم تا بیاید و در مورد تکالیفش که نقص یا اشتباهِ احتمالی دارد ، توضیح بدهد.
یکی از سؤالاتِ کتاب این بود که با توجه به حروف موجود ، کلمهای که در داخلِ درس استفاده شده است را بسازید. حروف ط ، ق ، ه ، ر » بودند. همۀ بچهها قطره» نوشته بودند و درست و منطقی هم بود ؛ ا
آغاز درس زندگی فصل کتاب و میز شد!اجرای حکم برگ ها پرونده ی پاییز شد!سرمشق درس زندگی از ابر و باد آموختم!سرلوحه ی نقش قلم آن ماه مهر آمیز شد!نقاش پاییز آمد و رونق به آب و رنگ داد!بر بوم نقاش آنچه زد طرح گل جالیز شد!خواندم ز خط آسمان دستور آتش برق را!اوراق نسلی سوخته سرمایه ای ناچیز شد!علم و هنر بازیچه شد بر دفتر باد هوا!تاریخ این جغرافیا ویرانه ی چنگیز شد!آواز باران آمد و گل های حسرت سر زدند!صد آفرین! برنامه اش نظمی شگفت انگیز شد!این برگ درسی از خزا
آغاز درس زندگی فصل کتاب و میز شد!اجرای حکم برگ ها پرونده ی پاییز شد!سرمشق درس زندگی از ابر و باد آموختم!سرلوحه ی نقش قلم آن ماه مهر آمیز شد!نقاش پاییز آمد و رونق به آب و رنگ داد!بر بوم نقاش آنچه زد طرح گل جالیز شد!خواندم ز خط آسمان دستور آتش برق را!اوراق نسلی سوخته سرمایه ای ناچیز شد!علم و هنر بازیچه شد بر دفتر باد هوا!تاریخ این جغرافیا ویرانه ی چنگیز شد!آواز باران آمد و گل های حسرت سر زدند!صد آفرین! برنامه اش نظمی شگفت انگیز شد!این برگ درسی از خزا
هنوز برای حرف زدن وقت دارم . میدانم که میشود برگردم ، حرف هایش را دوباره بخوانم ، بغضم را ول کنم و از احساسم دفاع کنم . احساسی که در تمام طول بحث خودش را به حصار تنم می کوفت ومیخواست بیاید بیرون و همه چیز را درست کند
و من گویی کودک ناآرامم را در دست گرفته بودم و سعی داشتم جوری که جیغ نکشد و قهر نکند به او بفهمانم که نمی شود بچه ! دارد می گوید که نمیخواهدت ! وجود تو را انکار میکند ! می گوید او را به بازی گرفته ای !
با آن چشم ها آنطوری نگاهم نکن .
ت
همسفر فریبا در دلنوشته خود از تاثیر مطالعه کتاب 14 مقاله بر نوع نگرششان نسبت به بیماری اعتیاد و فرد مصرف کننده نوشتند: با خواندن ۴-۵ مقاله اول کتاب متوجه شدم که چقدر تفکر من
راجع به اعتیاد و معتاد اشتباه میباشد و در آن زمان متوجه شدم مصرف مسافرم
به دلیل نیاز جسمش میباشد نه به دلیل لذتجویی. هر چه بیشتر میخواندم
امیدوارتر میشدم و بیشتر میفهمیدم که اطلاعات من و امثال من در جامعه
چقدر نسبت به مسئله اعتیاد اشتباه و نادرست میباشد.
یادداشتی برای کتاب "از پیدا شدن بدم میاد|مصطفی مردانی"
کتاب را یک نفس نخواندم.بین ساعاتی که در اتوبوس بودم یا مجبور بودم منتظر بمانم قسمتی را می خواندم.خوبیاش هم این بود که داستان های طولانی و پیچیده نداشت.میشد هر وقتی آن را دست گرفت.در یک نگاه کلی باید بگویم داستان ها اختلاف زیادی با هم داشتند.چند داستان اول شروع خوبی نداشتند و همین باعث میشد رغبتی هم برای ادامه دادن داستان به وجود نیاید.اما داستان های پایانی امیدوارکننده بودند.خود من س
اخیرا داستان های زیادی خواندم از هزاران عشق .هزاران داستان ، و هر بار خواستم هزاران بار رنج راحس کنم، شعف را شوق را.گاهی فقط میخوانم تا حس کنم، مردابی که احساساتم را غرق کرده تکان بخورد بلرزد، یادش نرود روزی "جان"در تنم بوده است.
آخ دلم سوزاند و ، خاکسترم کرد و او .مثل دشمن نه ، خنجراز پشت زد او .قهوه دم کردم ، که مهمانش کنم .نکرد لب تر و ، ترکم کرد و او .زُل زدم درآیینه ، حال خرابم شد آشکار .چندغزل خواندم بداند ، گوش نکرد و رفت او .روشن است هرشب چراغ خانه ام ، شاید ببیند مرا .رفت دل باورنکرد رفتنش ، مثل شادی پرکشید و رفت او .غرآ
۱ ماه پیش بود که چند نفری مهمان داشتیم و میان صحبت های تکه و پاره با بقیه، نگاهم روی کتابهایی که در قفسه ی بین کاناپه ها چیده شده اند سر می خورد. آره واقعا دنیایی شده. (باید تا یکسال آینده وقت کنم و قضیه گودل را بخوانم) . مردم هم بدبختن، دیگه چی دارن واسه از دست دادن. (کتاب خوبی بود؟ نه. شاید هیچ وقت هرگز رهایم مکن را به کسی توصیه نکنم. ولی خوب بود.) نه ما هم منتظر ویزا هستیم (یادش بخیر. همین ماه رمضان ها بود که مسیح باز مصلوب را خواند
وقتی کودک و نوجوان! بودم یک سری کتابهای داستانی بود که دنبال میکردم و حتما میخواندم. مخصوصا وقتی وارد دنیای یک سری کتابها میشدم،خیلی سخت میتوانستم از صمیمیت و گرمای آن کتابها بیرون بیایم. برای اینکه باز هم آن صمیمت و گرما را تجربه کنم باز هم میرفتم و ادامهی آن کتابها و سریهای بعدیشان را میخواندم. البته اگر بخواهم دقیقتر بگویم، نه فقط صمیمیت، بلکه تجربهی احساس تلاش برای به دست آوردن چیزی مهم و اثرگذار، اخلاق، ص
تهران-ایرنا- رییس فراکسیون مستقلین ولایی مجلس گفت: زندگی سردار سپهبد شهید قاسم سلیمانی میتواند الگوی بسیار موثری برای نسلهای آینده باشد و به اعتقاد من زندگی ایشان باید در کتابهای درسی وارد شود.
غلامعلی جعفرزاده ایمن آبادی» در گفت و گو با ایرنا گفت: زندگی سردار سلیمانی بسیار تاثیرگذار است. وقتی من زندگینامه ایشان را خواندم خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم. یک جوانی از یک روستای دور افتاده با فاصله ۱۵۰ کیلومتری از مرکز استان توسعه نیاف
چند وقت پیش پستی درباره معروفیت کتابهای ادبی نوشتم و در آن گفتم که کتاب صد سال تنهایی با تمام شهرتی که داشت کتاب جالبی نبود و ارزش خواندن نداشت.
کتابی که این چند وقت مشغولش هستم کتابی از شهریار زرشناس است به نام جستارهایی در ادبیات داستانی معاصر.
جالب است که ایشان هم چنین اعترافی درباره صد سال تنهایی دارند:
گاهی با برخی آثار در زندگی برخورد پیدا میکنم که پشتم گرم میشود و قدمهایم محکم. آثار شهریار زرشناس از همانهاست که کار را تمام کر
موضوع انشا: زنگ انشا
شمس لنگرودی از زنگ انشا میگوید؛(ماهنامۀ انشا و نویسندگی،شماره پنج،۱۳۹۸)یکی از درسهایی که من در دورۀ کودکی از آن فراری بودم درس انشا بود. برای اینکه اینها نمیآمدند مسائل زندگیای را که درگیر آن بودیم مطرح کنند، چارچوبی بود انتزاعی. انتظار داشتند چیزهایی که از سعدی یاد گرفتیم (که هنوز هم یاد نگرفتیم) در نوشتههایمان داشته باشیم. در واقع خود معلم هم نمیدانست که برای چی به ما انشا درس میدهد، خودش هم نمیدانست ک
دوره كودكی مردی كه من او را به نام پدرم می خواندم در شهر طبس یعنی بزرگترین و زیباترین شهر دنیا, طبیب فقرا بود,و زنی كه من وی را مادرمی دانستم زوجه وی به شمار می آمد.این مرد و زن, تا وقتی كه سالخورده شدند فرزند نداشتند ولذا مرا به سمت فرزندی خودپذیرفتند.آنها چون ساده بودند گفتند مراخدایان برای آنها فرستاده ونمی دانستند كه این هدیه خدایان برای آنها چقدرتولید بدبختی خواهد كرد. مادرم مرا(سینوهه) میخواند.
هیچ چیز راحتم نمیکند. نه دریا، نه آفتاب، نه درختها، نه آدمها، نه فیلمها، نه لباسهایی که تازه خریدهام. نمیدانم چه کار کنم. بروم و سرم را به درختها بکوبم، داد بزنم، گریه کنم؛ نمیدانم.
فروغ فرخزاد؛ در نامه به ابراهیم گلستان.
این مدت چه کارهایی کردم؟ رفتم دکتر، قرص گرفتم،قرص خوردم، اولش مرتب و منظم. دوست پیدا کردم، کمی ناباب. توی تاریکی شهر گم شدم و شکلاتهای اهدایی عطیه را مثل جانم محکم چسبیده بودم. هی به جبر جغرافیایی فکر کردم و
این روزها کتاب خواندنی "داستان دو شهر" چار دیکنز با ترجمه ابراهیم یونسی را می خواندم. این کتاب یکی از بهترین داستانهای چار دیکنز است که داستانش در لندن و پاریس، قبل و در طول انقلاب فرانسه رخ میدهد. انقلاب کبیر فرانسه (۱۷۹۹-۱۷۸۹) دورهای از دگرگونیهای اجتماعی ی در تاریخ ی فرانسه و اروپا به دست ملت فرانسه بود. این انقلاب، یکی از چند انقلاب مادر در طول تاریخ جهان است. این داستان سال های منتهی به انقلاب و خشونتهای انقلابیون را ن
من این قصه را از پایان به آغاز خواندم
این راه را از آخر تا اول رفتم
من این لحظه لحظه ها را چشیدم و بوییدم
این غصه ها را ذره ذره خوردم و مُردم
این رودخانه که به کوهستان می رود از دریا سرچشمه دارد
ماهی هایم در کویر زندگی می کنند
دریاها از کویر خشک تر
زمین از آسمان بالاتر
ماه از خورشید درخشان تر
قبرستان است اینجا…
مُردگان اینجا از مَردُمان زنده ترند
چو از من می گذری فاتحه ای بخوان
باید بر من هر لحظه نماز میت ادا کنید
ریحان
مقدمه:
معلمی شغل انبیاست. شغلی که عشق می خواهد و چیزی جز صبر و شکیبایی و لطف و محبت نمی طلبد به گونه ایی که بدون این خصوصیات تحمل این شغل بسیار سخت و یا به تعبیر دیگر غیرممکن است.
تنه انشا:
چه معلم ریاضی باشی و چه معلم فیزیک و فارسی هر کدام به نوبه ی خود سختی و مشکلات خاص خود را دارد و هر کدام در رشته ی مخصوص خود دارای مهارت و سر رشته می باشند اما اگر من یک معلم بودم آن هم معلم نگارش، به دانش آموزان خود موضوع آزاد را واگذار می کردم که ذهنشان پرواز
آمد و دنیای من آن لحظه شاد و خوب شدعطسه ای کرد و دلم یکهو پر از آشوب شدقدرت پرتاب عطسه آنچنان کوبنده بودتا شعاع بیست متری کلهم مرطوب شددور من سرشار ویروس و اتاقم خانه ییک کرونای بزرگ و چابک و مرغوب شدتا کمی نزدیک میشد، من فراری می شدمفیلم تعقیب و گریزم شاخ یوتییوب شدگفتمش دیوار بین ما نمیریزد، برو!رفت و در شهر مجازی سیتیزن محسوب شدتا که چت های مرا با شخص *وی بهداشت* دیداز حسادت گرم تایپ نامه ای مکتوب شددر توییتر رفت و زد هشتگ #کرونایی_شدمم
ده درس بزرگ که در سال 92 آموختم
یک سال دیگر گذشت،
این ثانیه ها عمر را به یغما می
برند ، مهم این است که رو به نور حرکت کنیم وهرروز بیاموزیم ومن در طول این یک سال که در آستانه چهل وسه
سالگی هستم دهها کتاب را خواندم ودهها
یادداشت را نوشتم . بعضی از یادداشت هایم در مجلات وسایت ها منتشر شد اماآنچه در زیر می
آید گزیده آن آموخته هاست به سبک گزین
گویه شاید ترا نیز فایده ای باشد:
1-آموختم که :
سازماندهی مجدد آموخته ها مهم تر
در اواخر دوره ای که کفایه می خواندم با تشویق پدرم به حلقه درس آقای میلانی پیوستم. . درس خارجی هم با پدرم داشتم. عادت کرده بودم درس ها را به زبان عربی بنویسم. همچنین کوشیدم کارم از جهت ارائه و فصل بندی هم ابتکاری باشد.
منبع: خون دلی که لعل شد» (خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی ای (مد ظله العالی) از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی)، صفحه 25
* اثر؛ سرکار خانم الهام دیلمی فر این هم بخشی از رمان تنها مثل برکه:*⬇️
《جولی عزیزم مراقب خودت باش، مرا ببخش که اینجور بی صدا رفتم.راستش از اول هم انگار مرا محکوم کردند،به خوردن یه کیسه آرد با قاشق،به اصرار مادرم تو زندگیت آمدم.هرجور میخواستم بهت دل ببندم نشد،نه یعنی دلبسته بودم اما نه عاشق . من دلم جای دیگه ای گیر کرده بود.هرجور میخواستم بهت بگم نشد.نتوانستم به چشمهای عسلی رنگت زل بزنم و حرف بزنم.یه لنگه از دستکشت را هم پیش خودم نگه داشتم تا
درس هایی در باره فیلمنامه نویسی,حسن لطفی,ققنوس,چاپ دوم , 1386در 175صحسن لطفی دانش آموخته سینماست و سالهاست در انجمن سینمای جوان قزوین مدرس این مرکز بوده . چند فیلم کوتاه ساخته و دستی در فیلمنامه نویسی دارد. از طرفی داستان نویسی را تجربه کرده و دو سه کتابی تالیف و منتشر کرد. هر چند لطفی را از سالهای 62 در انجمن سینمای جو ان قزوین می شناسم. آن زمان که با ما همکلاس بود نشان می داد که اهل مطالعه ست و دستی بر نوشتن داردو کتابهای زیادی مطالعه کرده بود. تعر
در توئیتر، مطلبی از کسی خواندم که خیلی روی من اثر گذاشت. نوشته بود که بشر، قطبنما را زودتر از ساعت اختراع کرده؛ یعنی که جهت مهمتر از زمان است.
نکته خیلی مهمی است، دقت دارید؟ بیشتر افرادی که دارند به سختی کار و تلاش میکنند ولی به جایی نمیرسند، به این سبب است که جهت را گم کرده و دارند برعکس میروند یا اینکه دستکم به سمت مقصدی که در نظر گرفتهاند، نمیروند.
طرف روزی دو، سه ساعت کتاب میخواند، کلی کلاس میرود و .، اما جهت مشخصی برای ای
روز آخر مدرسه است و من دارم ذوق مرگ میشوم.قراره چند ماهی از دست مدرسه راحت شم.هر لحظه که به 12:15 دقیقه زمان پایان مدرسه نزدیک تر میشد من شاد و شنگول تر.بعضی از بچه هام ناراحت تر.روز آخر فقط بازی کردیم.ای بابا کاش نییومدم.آخر های کلاس بود.خانممان فتوکپی ای بهمان داد.با خودم نقشه کشیدم با فتوکپی ام چیکار کنم.بالاخره کلاس تمام شد.بعد از خداحافظی از کلاس زدیم بیرون.رفتم تو حیاط.داشتم پرواز میکردم.حالا وقتش بود نقشم را عملی کنم.با فتوکپی ام موشکی درس
انشا با موضوع دفتر انشا
معلم انشایم خانم شهیدی بودند.سال های سال به دنبالشان گشته ام و گشته ام و نیافته ام و باز میگردم.
تازه از دانشگاه تهران فارغ التحصیل شده بودند که معلمِ انشایِ ما شدنددر دبیرستان مهد دانش» رشت!.با ورودشان به کلاس، انشا خواستند و من اولین انشایم را خواندم و شدم شاگرد انشای همیشگی ! هرگاه به کلاس می آمدند مرا میخواستند و انشایم را که تقریبأ در دو دقیقه می نوشتم ! یادم است بین دیوار و در می ایستادم و میخواندم تا هنگام خواند
کتاب های سه سطحی قلم چی از محبوب ترین کتاب کمک درسی به شمار می روند. با مراجعه به سایت اف اف میتوانید از این کتاب ها اطلاعات لازم را کسب نمایید. شما همچنین قادر هستید که این کتاب و سایر کتاب های آموزشی دیگر را در این سایت دریافت کنید . همان طور که گفتیم کتاب های سه سطحی از قابلیت های متعددی برخوردار است. این کتاب ها از بهترین کتاب ها برای روز های جمع بندی است. این کتاب ها را میتوانید از efef دریافت نمایید. کتاب های سه سطحی به 3 صورت تالیف شده اند:سوا
توته، تکرار غریبانهی روزهای خردادت چگونه گذشت؟ بدین شکل که برای بار هزارم شرلوک و چارلی و کارخانه شکلاتسازی را دیدم و بعد سراغ قسمتهای تکراری آفیس و بروکلین ناینناین رفتم، چند بار هوس دیدن بریکینگ بد را کردم اما پشیمان شدم، روزها مثل یک دایناسور زخمی هندونه و پاستیل نواری خوردم، بابت آمدن سری جدید کارخانهی هیولاها در ماه آینده خوشحالی کردم، نظریهام مبنی بر عشق ناکام عماد و کاوه (میخواهم زنده بمانم) را با دوستانم در میان گذ
درباره این سایت