نتایج جستجو برای عبارت :

اگر روزی بلند شدم دیدم هیچ در دنیا به غیر از خودم نیست چی میکنم

یه ویژگی‌ای که دارم اینه که با خودم حرف می‌زنم. خودم میگم، اون یکی من جواب میده. من میگم، اون یکی به شوخیم می‌خنده. من ناراحتم، اون یکی دلداریم میده. من عصبانیم از کسی، اون یکی موارد منطقی قضیه رو برام شرح میده.  خیلی عجیبه، ولی واقعیه. قبلنا جلو آینه اینطوری بود، الان در هر لحظه‌ای بخوام با خودم حرف می‌زنم. یه جور بلند بلند فکر کردن پیشرفته‌س. قبلنا تو خیابون از یکی خوشم می‌اومد یا چيزی می‌ديدم به خودم می‌گفتم (مثلا )وای چه دختر خوشگلی! او
من از اون دسته آدمایی ام که وقتی دلم میشکنه به جای اینکه مثل  بچه آدم برم به طرف بگم که فلان کارت زشت بوده ، و من از دستت ناراحتم.سکوت ميکنم و تو خودم میریزم.بعد هی بهش فکر ميکنم هی فکر ميکنم و هزار بار حرف و اتفاقی که ناراحتم کرده و مروز ميکنم بعد هی براش دلیل میارم تو ذهنم هزار بار یارو رو محاکمه ميکنم ولی هيچی به روش نمیارم انقدر اینکار و ادامه ميکنم و زجر میکشم و زجرم میکشم و  با خودم کلنجار میرم که دیگه کم کم از اون آدم  فاصله میگیر
حس اضافی بودن ميکنم 
سکوت ميکنم.
از اون جمع دور میشم 
اشک توی چشمام جمع میشه و بازم بغضمو قورت میدم و دستامو مشت ميکنم و با خودم میگم 
"من گریه نميکنممن گریه نميکنم"
حس ميکنم که چقدر بی ارزشم (به خاطر تمام کارایی که کردین)
حس اینکه بازم من همون ادمم و شما هم قراره همون کارو کنین
ترس از دست دادن و  از اینکه دلم بشکنه (و یا اینکه خودم دلتون رو بشکنم )
از اینکه هنوزم حس ميکنم اگه بخواین انتخاب کنین بازم من و مثل یه آشغال دور بندازین 
امروز اینا رو
ساعت 1:23 دقیقه شبه.من بعد مدتها وسط هزاری کار، دلم برای خودم تنگ شده و نشستم پای وبلاگ، برای خودم بنویسم.مدتهاست که به چيزی فکر نميکنم. فقط کار ميکنم. بی وقفه کار ميکنمحواسم نيست 27 سالمه و غصه نمیخورم. فقط کار ميکنمچون میخوام حس کنم خوبم. با همین شرایطم خوبم.منعطف شدم. میگم حتما همیشه نباید اونی بشه که ما فک میکنیم.همین باعث شده به شرایط خو بگیرم.دنيا رو همونجوری که هست بپذیرم و مثلا خوشحال باشم یه چيزایی رو دارم تغییر میدم :)زندگی همینه دیگهچي
 
محمد هادی چرخکان(میم-فانی)
كنج مسجد نشسته بودم همه منتظر آمدن امام جماعت بودند. چند دقیقه ای از اذان گذشته بود كه امام جماعت تنومند مسجد، وارد شد. من كه در حال خودم بودم با صدای صلوات جماعت به خودم آمدم. نماز شروع شد. در مسجد ما، خود امام جماعت میكروفن دارد و به همین خاطر موذنی نيست. سجده ركعت دوم كه رفتیم در سجده، صدای ذكر امام نیامد. تا اینكه بلند شد و كم كم همه متوجه شدند و سر از مهر بلند كردند. در ركعت سوم هم به همان شكل، ذكر سجده امام جماعت ب
دلم میخواهد خودم را محکم بغل کنم و گریه کنم . چقدر سخت است باور این که در این دنيا تنهایی!تا به حال خودم را در کفن تصور نکرده بودم . تا به حال تصور نکرده بودم ممکن است به غير از این دنيا واقعا هيچ دنيای دیگری نباشد و من تنها در این دوره از زمان زندگی ميکنم در همین دوران که درمان سرطان هنوز کشف نشده . در این دوران که هنوز مردم هنوز به زبان های مختلفی حرف می زنند . در این زمان که هنوز از تهران تا نیوزلند 24 ساعت راه است . و من دیگر قرار نيست سرعت
چشام خسته میشن و شلوغی ذهنم اجازه خواب نمیده، دارم فکر ميکنم به اینکه چقدر قدم هام پوچن :) ۱۰ مرداد! تابستونی که به قول خودم شانس آخر بود و میخواستم برنامه نویسی و زبان یاد بگیرم، ه .
با خودم قرار گذاشتم با زبان شروع کنم و یکم که استیبل شد برم سراغ پایتون اما نمیشه :) امروز یه مکالمه تد رو نوشتم حدود ۱۰ صفحه شد! احساس لالی پیدا ميکنم، نمیتونم صحبت کنم و حالم بده شاید از دوم دبیرستان که میم شروع کرد به انگلیسی حرف زدن و حس بد عقب ماندن همیشگی تو و
«بِــــــــســـمِ الـــلّــهِ الــــرَّحمـــَــنِ الــــرَّحیــــم»یک دقیقه مطالعهاز دیوید راک فلر پرسیدند:چگونه به این ثروت و شوکت رسیدی؟گفت: از خدا خواستم و خودم بدست آوردم.گفتند چگونه؟گفت: من بیکار بودم. گفتم خدایا کاری برایم پیدا کن تا در آمد کافی برای پرداخت اجاره ی یک منزل نقلی را داشته باشم.چون از طرف خدا اقدامی انجام نشد، خودم دست به کار شدم و به خدا گفتم: خدایا تو به این نیازهای کوچک رسیدگی نکن. من خودم کار پیدا ميکنم. تو فق
 
 
 
دیشب دیگه فاجعه بود . اینو وقتی فهمیدم که ساعت 4 یا 5  بود که خوابیدم . نه اینکه داشتم درس میخوندم یا کتاب می خوندم یا حتی فیلم می ديدم . چون نمی تونستم بخوابم. از ساعت 1 که دیگه واقعا پتو رو هم کشیدم روی خودم که بخوابم تا خود 4 صبح نتونستم بخوابم . یه استرس نفهته پس ِ ذهنم منو بیدار نگه داشته بود . حتی یه تایمی احساس طپش قلب گرفتم و مجبور شدم بلند شم یه لیوان آب بخورم یه خرده شکلات خوردم قندم بیاد بالا . دیشب هی به خودم می گفتم " اصلا به من چه " ول
وقتی پوشه ی موزیک رو باز کردم و ديدم چقدر قدیمی ان ، متوجه شدم خیلی وقته موزیک گوش نکردم
قبلا همین که می خواستم با سیستم کار کنم قبل از هر کاری موزیک می ذاشتم و بعد کارامو انجام می دادم.
متوجه شدم خیلی وقته برای کارای غير ضروری هم پای سیستم ننشستم.
وقتی وبلاگمو باز کردمو  ديدم از آخرین پستم بیشتر از دو سال می گذره، متوجه شدم خیلی وقته از خودم فاصله گرفتم
شرایطم نسبت به قبل زمین تا آسمون فرق داره ، ولی من همون حوریای سابقم، چرا باید با خودم فاصل
من بودم از وقتی که یادم هست. کسی دیگر را یادم نيست، فقط خودم را خوب یادم هست. البته کسان دیگر را هم کم و بیش به یاد می آورم. ولی قهرمان قصه ام، خودم هستم. اصلا عاشق تر از من چه کسی؟نشستم و فکر کردم. ديدم که غير من شخص دیگری هم هست قطعا نفهمیدم که کیست؟ هنوز هم نفهمیدم. مرموز است آخر. خیلی هم مخفی و در پرده. البته آثارش هست. گم نيست. ولی به چشم ندیده او را تا به حالیواش یواش گمان کردم که این موجودی که هست به غير از من، اصولش این است
سلام
الان که اینجا دارم می نویسم ۱۰ دقیقه از خود یی من گذشته.نمی دونم کجا هستم.نمی دونم
دارم چيکار می کنم اما می دونم که دارم خودمو نابود می کنم.عین خیالم هم نيست که دارم چيکار
می کنم.یکی نيست بگه داری چه بلایی سره خودت میاری.یکی نيست که بزنه تو گوشم و بگه از
خواب بلند شو .من الان مثله یه مرده متحرک شدم که تنها چيزی که بلده خوردن و گناه کردنه.پس
کی می خواهم از این خواب بلند بشم چرا خودمو همش گول میزنم تا کی فردا فردا کنم مگه فردا ی
من رو کی می خ
می خواستم بگویم
میم مثل مرگ
الف مانند افتادن
باء مثل بیداری
اما سر باز می زنند حروف
از ترکیب ، از هم کناری فکر
گویا زور آن که فاصله را می اندازد
بیشتر است از آن که آن را برمی دارد
می گویند هم چيز روی به تجزیه دارد
و میل مانند جذبی بی اراده
همه ی ما را می پاشد
روی در و دیوار/ روی عکس هایی که می گویند من ام
روی خاکی که خدا روزي
شیار کرد و منتشر مرا در آن
حالا که حروف من بزرگ شده اند
و لوبیای ما از سحر آمیزی گذشته
باید پایین بیاییم، شاخه ها بعد برگه ها
نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی
موضوع: من دیوار اتاقش هستم .
عین مرگ است که اینگونه غم آلود است.جغد شوم تاریکی از پشت پنجره نگاهش میکند.گریه هایش را ديدم , با خود حرف زدنش را ديدم , شاید تنها تکیه گاهش بودم !قلبش گفته بود نگرانی لازم نيست طبق رای دادگاه کودتا همین امشب است !.شب شد در اتاق را باز کرد به من نگاهی انداخت و گفت( من دیوانه ام چون در دنيای خودم زندگی ميکنم ) مشتی بر تنم زد .آخ بشکنت تنم که دستت را به درد آوردم ! های و هوی اقتدار سایه ها
 بسم اللهدارم به این فکر ميکنم که چرا علیرغم تعهد و قول و قرارم با خودم باز هم مدتهاست چيزی در وبلاگم ننوشته ام. البته الان به پاسخ سوال رسیدم و جواب چيزی نيست جز اینکه صفحه کلید لپ تاپ برچسب فارسی ندارد و هربار پدر مرا در می آورد مثل همین الان
الو . الو. سلامکسی اونجا نيست ؟؟؟؟؟مگه اونجا خونه خدا نيست؟؟؟؟پس چرا کسی جواب نمیده؟یهو یه صدای مهربون! مثل اینکه صدای یه فرشتس ، بله با کی کار داری کوچولو؟خدا هست؟ امشب باهاش قرار داشتم. قول داده امشب جوابمو بده.بگو من میشنوم . کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟ من با خدا کار دارم .هر چي میخوای به من بگو قول میدم به خدا بگم .صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟فرشته ساکت بود ، بعد از مکثی نه چندان طولانی : نه خدا خیلی دوستت داره
فردا مجبورم کمی دروغ بهم ببافم .
امیدوارم اولین . آخرین دروغ های امسالم باشه :(
فردا رو مجبورم اگر نگم برای همیشه توبیخ میشم و یکی از نگران کننده ترین وضعیت رو دارم 
دلم به حال خودم میسوزه . 
درستش ميکنم 
همه چيو درستش ميکنم انقدر میزون که یه روز میام و میگم تونستم
اره منم تونستم همه چيو درست کنم . 
بالاخره تونستم .
همه چيو برمیگردونم سرجاش . همه چيو . 
به خودم همین الان و همینجا قول میدم .
خودمو میشم . اما نمیزارم خراب بشه .
درست
به نام قدرت مطلق الله حقیقت ""من"" و قدرت ذهن تا زمانی که برای نجات خودم، به بیرون از خودم تکیه کرده بودم ، بارها و بارها زمین می خورده‌امشکست که میخوردم دنبال مقصر بودم ، همه را مقصر میديدم ولی خودم را نمی ديدم در کنگره به این نتیجه رسیدم  که اول تکیه بر خودم و توکل به قدرت مطلق راهی که برایم نشان میدهد ( راهنما) بروم و به عینه ديدم که با حرکت راه نمایان شد و به این نتیجه رسیدم که این قانون هستی است هستی با شکست های مکرر به من بفهمان
حاج سمیه نشسته گوشه ی ایوان، ظل آفتاب، شعر می‌خواند و نخود لوبیاهای آش پشت پای محسن را پاک می‌کند. بین شعر خواندنش، به من چشم غره می‌رود که یادم نرود چقدر از دستم کفری است که خودم را تکان نمی‌دهم چارتا دانه سبزی پاک کنم(چهار کیلو). من را خیلی تیتیش بار آورده‌اند، حاج سمیه فکر می‌کند. چپ و راست سقلمه می‌زند که هم سن های تو یک دوجین بچه دارند بزرگ می‌کنند، چرا همه اش لش افتاده ای اینور و آنور. حالا، جای شکرش باقی است، از اینکه مهمان می‌آید حا
خیلی وقتا چيزایی که  هيچ وقت بهش فکر نمیکنی،برات جوری رقم میخوره،که خیلی زجرت میده،مثلا بیمارستانی که بالاتر از ساعی بود و من هزارن بار پیاده یا با ماشین از جلوش رد شدم،و همیشه که رد میشدم دلم به حال کسایی که جلوی درش وایساده بودن میسوخت،پیش خودم  میگفت اخی طفلی ها چقد سختشونه ،ولی خودم بعد ده سال جای همون بیمارستان ایستاده بودم و کلی حالم بد بود و خودم رو بسته بودم به همون پاکت سیگاره تو جیبم،بعضی وقتا فکرشم نمیکنی ولی دنيا میچرخه ، زمین گ
عشق را درسینه پنهان.کرده بودی ، ديدم .درقل بند وزندانش.کردی ، ديدم .عصرآدمهای کوکی هست و ، رباط .توهوایی شهر کشته بودی ، ديدم .اهل روستای جهانی هستم ، روبری پنجره .آه گلستان کرد بودی ، راهش را ديدم .بی قرارم مثل ابرهای بهاری ، در هوایت .تونوازشگر باران بودی ، جمالت ديدم .وقف دیدارجمالت کردم ، آئینه را .تومرا می دیدی و ، منهم ترا ديدم .کاش میشد مهمانم شوی ، برسفرام امشب .لعن شیطان و.خدارا شکرکنم ، تا ترا بینم .غرآ
مثل همه ی شب هایی که تا صبح بیدار مانده ام دم صبح حال عجیبی پیدا ميکنم.حس ميکنم قرار است فردا را دیگر نبینم و حس مبهمی به سراغم می آید.تلاش کردن برای درک کردن و استفاده بردن از هر روز مثل یک دور جهنمیست برای من.اینکه دوباره احساس کنی یک روز را از دست داده ای و فرصتت برای زندگی دارد به پایان میرسد و دویدن های هر روزت بیهوده بوده است.این ساعت ها از همیشه بیشتر برای خودم هستم.چون میدانم دیگر زنگی نيست و پیامی و حرفی .مطمئن تر میشوم که هر چه هست آسمان
صبح یک زمستان سرد که برف سنگینی هم آمده بود. مجبور شدم به بروجرد بروم. هوا هنوز روشن نشده بود که به پل خرم آباد رسیدم. وسط پل به ناگاه به موتوری که چراغ موتورش هم روشن نبود برخوردم. به سمت راست گرفتم، موتوری هم به راست پیچيد. به چپ، موتوری هم به چپ! خلاصه موتوری لیز خورد و به حفاظ پل خورد و خودش از روی موتور به داخل رودخانه پرت شد. وحشت زده و ترسیده، ماشین را نگه داشتم و با سرعت پایین رفتم ببینم چه شده؟ ديدم گردن بیچاره ۱۸۰ درجه پیچيده . با محاسبا
گاهی وقتها حسش پیدامیشه که آهنگی بزنم و بخونم و ضبط کنم. ولی از شرایط همچين کاری اینه که توی خونه تنها باشم چون ج آدم فضول و وراج و در بعضی زمینه ها بی ملاحظه ای هستنش و من میترسم در مورد صدام نظر بده و مجبور شم بکشمش. امروز بیرون بود که حسش اومد. حتی فکر کردم که باید با خودم کنار بیام و دفعه بعد که گذرم افتاد یه کلاه حصیری با لبه کوتاه بخرم که ظاهرم رو به بلوز پیوند بده. گفتم اجالتا اینبار کلاه نقاب دار ارتشی رو سرم بگذارم ببینم چجوری میشه. دفعه ا
سرانجام داستانمان را خوب میدانمبالاخره روزي میرسد که من هم عروس میشومازدواج ميکنم و میشوم زن رسمی و شرعی یک غریبهبه رسم عادت برای همسرم دلبری های نه ميکنمغذای مورد علاقه اش را میپزمعطری که دوست دارد به خودم میزنمو آن پیراهن چين داره سفید رنگی که دوست دارد برایش میپوشم!خسته که از سرکار رسید چای داغی میدهم دستش و کتش را از تنش در می آورممیدانی؟هيچکدام اینها از روی عشق نيستتکرار مکررات است فقط!وگرنه من دوست داشتم در خانه تو جوانی کنمبر
عموما فردیم که دوست دارم مثبت حرف بزنم ولی یکم الان خسته شدم از خودم که بیش از حد تنبل و بدرد نخور شدم .
باید پاشم مثل اون موجودی که قبلا بودن بشم باید تا سر حد مرگ تلاش کنم  باید تلاش کنم باید
من درستش ميکنم و درستش ميکنم 
اول میخواسم کلی آه و ناله کنم ولی تیتر رو عوض کردم گفتم بزار درستش کنم .
من درستش ميکنم 
ادامه مطلب
درد و دل یک موش آزمایشگاهی(طنز)
به نام خالق تبسم های خالصانه
من موشی کوچک هستم که در یک آزمایشگاه فوق پیشرفته زندگی ميکنم.در این آزمایشگاه همه چيز عالی است ،اینجا من چند پزشک شخصی دارم که هر روز سلامتی ام را چک میکنند تا مبادا مریض شوم.کارکنان اینجا آنقدر مرا دوست دارند که مدام آمپول و قرص های تقویتی به من میدهند تا همیشه شاد و سلامت باشم.حتی یک بار که حالم بد شد تمام پزشکان بالای سرم آمدند و مرا حسابی خجالت زده کردند.آنان با دستپاچگی مرا نگاه
وضعیتم برای خودم عجیب است. یک خانه توی قزوین دارم و پدر و مادر و برادر. و همه ی چيز های دیگر. یک نیلوفری هستم آن جا با خلق و خوی خودش و همه ی تصویری که توی ذهن آدم های آن جاست. یک خانه ی دیگر دارم توی مشهد. با هم خوابگاهی ها و دوست ها. با تصویری که هنوز کامل نشده. برای هيچ کس حتی برای خودم. پرونده ای که به شکل عحیب و غریبی باز است و منم که قرار است بنویسمش. باید یک جای کار رشته ی همه چيز را بگیرم دستم و میدانید احساس ميکنم باید بدهمش دست خود برترم. یک خو
متن آهنگ مثل پروانه یوسف زمانی
مث پروانه میگردم دور گلی که با قلبم انتخاب کردمقبل تو میديدم که تو دردم با تو تموم حال بدیامو رد کردمانقده که خوبی تو به یه دنيا نمیدم یه تار موتویه سوال دارم ازت بگو کی بیشتر عاشقه من یا تو بگو من یا تونه خودم میگم من دیوونت شده تموم قلبمو گفته خوش به حالته هر کی گرفته فالمویکیه دلامون نيست هيچی سر رامون واسه نمونه بودن پایه ایم دوتامونمیگم من دیوونت شده تموم قلبمو گفته خوش به حالته هر کی گرفته فالمواعتراف میک
بسم الله النور
در اینترنت شروع کردم به سرچ کردن عنوانی به نام "زندگی طلبگی" ، "همسر طلبه"
تا اینکه وبلاگ هایی اومد بالا
منم شروع کردم به خوندن
" کسی که بخواد همسر طلبه بشه باید آمادگی برای این نوع زندگی رو داشته باشه"
 و من چه همه در اون زمان وبلاگ های همسران طلبه ديدم
چه همه خانم که همسر طلبه بودند و از زندگی طلبگی خودشون می نوشتند
و دو سه تا وبلاگ عجیب به دلم نشستند که هر روز ، روزي چند بار وبلاگشون رو چک میکردم که هر موقع مطلب جدید نوشتند سر

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

شورای دانش آموزی مدرسه ی ما hoseinrahmani تندیس دانلود بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد. آفتابِ بارانی شادیناخبر ronasoptarh خبرنامه به روز و تخصصی سئو نت وب زنگ شادی فروش ملک تهران