نتایج جستجو برای عبارت :

بنظرم من آدم ش

سلام
 
بنظرم داستان گفتن مهارتی هست که خیلی ها ممکنه فکر کنن دارن ولی فرق زیادی هست بین داستان سرایی که قوام مهارتش بالا باشه یا کسی که ندونه از کجا به کجا میره.
ولی این وسط آهنگ هایی هستن که بدون کلام میتونن یک داستان رو تعریف کنن. 
موسیقی Love Theme از مرحوم Vangelis که از موسیقی های متن فیلم Blade Runner هست، یکی از آهنگ هایی هست که با خودش یک داستان رو به همراه داره و بنظرم نشون میده که بر پایه احساسات واقعی نوشته شده. همونطور که خود این فیلم توجه به مفهوم
قبلا وقتی این متن های انگیزشی ک درمورد ترس در طی انجام تلاش برای رسیدن به هدف رو میخوندم  خیلی خیلی برام مسخره بودن و میگفتماگه من واقعا تلاش کنم دیگه رسیدن به هدفم حتمی میشه پس دلیلی برای ترسیدن نیس ولی الاناز شدت ترس نمیتونم نفس راحت بکشم اینو قشنگ حسش میکنمو بنظرم درست اینه ک با وجود همین ترس بازهم ادامه بدی.
یکی از یوتیوبرهایی که دنبال میکنم، یک آقایی به اسم مجیده که روسیه زندگی میکنه و همسرش هم روسه. اولین ویدئویی که ازش دیدم تور داخل خونشون بود که بنظرم خیلی جالب اومد. امروز ویدئو آشناییش با همسرش رو دیدم و حقیقتا خزان شدم.
لینک ویدئو
+ یه زوج دیگه ام اینستاگرام دیده بودم این مدلی اشنا شده بودن ولی این یوتیوبره عالی بود :))
++ عنوان اسم کانال فرد مذکور در یوتیوب
جالبه وسطای سال تحصیلی دبیر ادبیاتمون تو کلاس یبار گفت شما واقعا زجر دارین می کشین! همه تعجب کرده بودیم! گفت: درسی که مامیخونین سختی هاشو به جون می خرید واقعا زجره انگار!! ولی اگه بخواید میتونید باهاش رشد کنید. از دیروز موقع درس خوندن این حرفش میاد ذهنم(البته فقط اون قسمت که شما دارین زجر می کشین!!!) البته درس خوندن بنظرم خیلی هم زجر نیست. اتفاقا خیلی هم شیرینه. البته از فیزیک تو همین تریبون فاکتور میگیرم. بجز فیزیک بقیه درسا خیلی خوبن!!!
این روزها به جز کتاب های دانشگاهی، در حال خواندن یک رمان نوجوان به نام "مدرسه جاسوسی"ام. رمان بدی نیست؛ برای من چیزی ست ما بین من نفرت انگیز و هری پاتر، البته به لحاظ داستانی.
ماجرای یک پسربچه است که وسط سال تحصیلی، در یک مدرسه ی تربیت جاسوس پذیرفته میشود.
من در طاقچه بی نهایت میخوانمش.
بنظرم برای اوقات فراغت "بزرگسالان" کتاب خوبی ست.
+شما این روزا چی میخونید و چطوره؟ (این جمله رو به مثابه ی جمله ی اخر کپشن های اینستاگرام که دنبال گرفتن کامنت‌ان
چند روز بود که موقع درس خوندن النگوهام حواسم رو پرت می کردن و حس خفگی بهم دست میداد،امشب درآوردمشون و از سر شب ناخودآگاه حس میکنم النگوهام دارن دستم رو فشار میدن و وقتی میخوام جا به جاشون کنم تازه یادم میفته که تو دستم نیست:/
یادم افتاد که ما آدما چه زود به همه چیز عادت می کنیم،به بودن ها نبودن ها.به داشتن ها و نداشتن ها.
بنظرم چه خوبه که از این توانایی تو راه های خوب استفاده کنیم،عادت کنیم به نماز خوندن ، به دعا کردن ، به کنترل خشم ، به خوب بو
 











متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.




















+ سریال من معلم ات هستم . یک سریال ۱۶ قسمتی از سری سریال های مدرسی که در آن با
اول دهنم آب افتاد تا جوهر قلمم راه افتاد.خوششمزه بنظر میاد اما عمق فاجعه درد ناکه.بنظرم سیخ کردن این گلوله های قرمز شبیه تیر زدن به قلب هایی هست که درد رو از تو بطن چپ به زور پمپ میکنن به بطن راست ، البته یه دور از تو همه رگ ها رد میشه ولی از مواد و خواصش کم نمیشه.درد ، درده دیگه.مثل این لواشک های وا رفته خودمو لوله کردم تا بتونم صاف بایستم ولی همه چی از همین تظاهر شروع شد.اولش به همه میگفتم عالیه ، راستش دهنم آب افتاده بود ، زندگی جذابی داشت
 به خود میگویم : 
    هاجر برای تشنگی اسماعیل ، بین دو کوه را دوید تا جرعه آبی بیابد
    و این تلاش او به سنتی الهی و فرمان خداوند به مومنان در بجا آوردن 
    مناسک حج منتهی شد.
     اگر قراربود تشنگی علی اصغر ع  و تلاش امام حسین ع  و صبر او در
     مصیبت شهادت طفل خردسالش به سنت الهی و تکلیف مومنان تبدیل
     شود ، امروز حال و روز ما چگونه بود!
    باز به خود میگویم: 
نه . چنین نمیشد. خداوند تکالیف عظیمی چون امتحان و ابتلاء در کربلا
    را بر اساس ظرفی
سلام
 
خیلی وقتا بوده و هست که بازی هایی بقیه میکنن که توشون خوب نیستم. خیلی وقتا اینجوریه و اصلا نمیدونم چجوری اونا تو بازی های خودشون انقدر خوب شدن. 
 
ولی خیلی وقتا میبینم که بازی هاشون چقدر چرته. یعنی توش خوب هستن ها ولی خود بازی خیلی بازی بیخود و چرتیه و من چیز جالب تری تو ذهنم دارم. چیزی که توش خوب هستم و بازی خودمه.
بد بودن تو بازی ها باعث میشه که آدم رو تو بازی راه ندن. اینو از راه سختش فهمیدم. برای همین یه مدت باهاشون بازی نمیکردم و بازی ه
یک از دو| همیشه دوست داشتم با خانواده م با گویشی غیراز فارسی صحبت کنمبنظرم این قضیه انگار یه جور محبت و صمیمیت و یه حس امن و خوشایند داره تو خودشاما متاسفانه از بچگی با فارسی بزرگ شدیم و لهجه و گویش بومی پدر و مادرم رو فقط خونه ی مادربزرگها و موقع صحبت والدین با دایی ها و عمه ها و عموها و پدربزرگ مادربزرگها شنیدیم.اونم نه خیلی غلیظ این گویش بومی رو که همینجوریش به فارسی نزدیکه و اکثر کلماتش برای همه قابل فهمه رو رقیق شده صحبت میکنن.اما با
زندگی برای یه بچه شاید بازی کردن، غذا خوردن و محبت دیدن از پدر و مادر باشه یا برای یه نوجوان یه روز تعطیل با کلی تفریح و یا برای یه فرد مسن سال بازنشسته شدن و استراحت باشه.
اما این متن برای منه یعنی زندگی از نگاه من پس شمارو میبرم تو دیدگاه خودم تا ببینید من زندگیو چی تصور میکنم
زندگی برای من یعنی یه لحظه کوتاه که ازش لذت میبرم و فرقی نمیکنه شاد باشم یا غمگین.
زندگی یعنی زمانی به کوچیکی ثانیه در کنار افراد مهم زندگیم.
زندگی یعنی مکانی که گذشته
راستش تا قبل از اینکه ساکن تهران شوم، این ترکیب اعجاب انگیز را نخورده بودم. یادم است اوایل مقاومت میکردم ولی بنظرم یکی از اختراعات خوش طعم بشر است که باید در کتابی چیزی ثبت شود . این عناصر ساده ای که وقتی کنار هم قرار می گیرند طعم بی نظیری را می سازند. فکرش را نمیکردم یک روزی گردو را با نان بخورم یا کشمش را با شوید!
فکرنمیکردم توی دوغ ترش، کشمش شیرین بریزم و روی یخ نمک بپاشم. اما همه این ها در این وعده ی بی نظیر امکان پذیر می شود. دقیقا مثل گریه و
بعد از جلسه‌ی اخر تراپیم تصمیم گرفتم بیشتر بنویسم و با خودم دفترمو میبردم کافه! تایمایی که بیکار بدم یا میرفتم سیگار شروع میکردم به نوشتن.
و خب بنظرم اوضاع واقعا بهتر شده!
داشتن کار که وقتمو پرمیکنه و منو تو یه فضای جدید برده! پس من دوباره همون مبینای اکتیو شدم! با کلی سر و صدا.
با کلی ادم جدید معاشرت کردم! باریستای مهربون افغانمون! بچه های اشپزخونه از لرستان! اینا بهترین دوستامن توی کافه!
با مشتری ها هم که به شدت گرم میگیرم :) دو روز پیش یه خا
خب با سوال شروع میکنم میکم میرایمن نمد چرا نمیتونم اون رنگایی که برای موهات گفتیم درست بکشم ناگیسا۲: چون عرضه نداری معلوم نی؟ناگیسا: یه بار اومدم بکشمت این شد :/نمد چرا اینجوری میشه ناگیسا ۲: خو گفتم که عرضه نداری مث آدم بکشی نمیدونی چجوری مو رو رنگی رنگی میکنمناگیسا: حالا مثلاً تو خیلی بلندی=-=خب میگفتمبنظرم (نظر من اینه ها )اینجوری بهتره  که مثلاً فقط یه دستش یه رنگ دیگه باشه (میدونم جفت  نقاشیا خیلی ضایع شدن فقط میخواست
اتوبوس راه افتاد و من و دوستم مشغول صحبت شدیم.چند دقیقه بعد، اتوبوس خارج ایستگاه نگه داشت و خانمی سوار شد. بنده خدا کلی خجالت کشیده بود چون از در ورودی آقایان سوار شده بود و از بین اونهمه گدشته بود و با سرعت خودش را به اینطرف رسونده بود می خندید و می گفت فکر کردم سر اتوبوس خانمها میشینن. قد کوتاهی داشت. یک لحظه خنده و حرف زدنش بنظرم آشنا آمد. دو سه دقیقه به صورتش که روبروی من بود خیره شدم، چقدر شبیه خام عابدی معلم کلاس پنجم بود. با خودم گفتم شاید
. در قسمت قبل گفتم که ماه ها طول کشید تا بلاخره من آقای عادل طالبی رو پیدا کردم.
امابنظر من در ازای این همه گشتن جای یک پلتفرم یا مارکت پلیس در زمینه مسایل آموزشی خالی است. پلتفرمی مثل دیوار که شما می توانید هر مدل کسب و کار و هر مدل جنسی را از نو گرفته تا دست دوم ،کارهای خدماتی گرفته تا خرید یک خودرو در آن بیابید.(بنده آپارتمان مسی ام را در سال گذشته با استفاده از خدمات دیوار بازسازی نمودم .گچ کار ،بنا،کاشیکار ،لوله کش ،فروشنده مصالح ساختما
. در قسمت قبل گفتم که ماه ها طول کشید تا بلاخره من آقای عادل طالبی رو پیدا کردم.
امابنظر من در ازای این همه گشتن جای یک پلتفرم یا مارکت پلیس در زمینه مسایل آموزشی خالی است. پلتفرمی مثل دیوار که شما می توانید هر مدل کسب و کار و هر مدل جنسی را از نو گرفته تا دست دوم ،کارهای خدماتی گرفته تا خرید یک خودرو در آن بیابید.(بنده آپارتمان مسی ام را در سال گذشته با استفاده از خدمات دیوار بازسازی نمودم .گچ کار ،بنا،کاشیکار ،لوله کش ،فروشنده مصالح ساختم
بولت ژورنال به زبان ساده یک دفتر نقطه ای هست(خط دار نیست،خالی هم نیست) که برای برنامه ریزی و مکتوب کردن و ردیابی حالت ها و برنامه ها و اهداف و عادت ها به کار میره(و هرچیز دیگه ای هم میتونید داخلش بذارید) [لینک برای اطلاعات بیشتر رو ان شاالله هرموقع اینترنت درست شد میذارم]
من تا قبل از کنکور اصلا اهل برنامه ریزی مکتوب نبودم،دوران کنکور برنامه ی درسی رو مینوشتم که خوب بود بنظرم بعدتر ولی رهاش کردم  و به زندگی قبلی بازگشتم.سال دوم دانشگاه بطور کا
زیاده‌روی‌های بعضی از دوستان اهل ادب، از مهم‌ترین عوامل فرار نویسندگان جوان از درست‌نویسی است و آن را سخت و دشوار می‌پندارند.
با زیاده‌روی‌ها چنان دایره‌ی درست‌نویسی را تنگ می‌کنند که پرهیز از خطا را آنچنان سخت می‌کنند که اغلب عطایش به لقایش بخشیده می‌شود. پس بیایید با پاک کردن این تصور غلط از ذهن‌هایمان، با درست‌نویسی مهربان شویم. زبان‌شناسی نباید جایی برای افراط باشد، چنانچه نباید تفریط در آن راه یابد.
کتاب‌های بسیاری در زمین
آلودگی هوا باعث شده بیمارستان تبدیل بشه به کودکستان! درواقع مدارسو تعطیل کردن و ادارات و سازمانها تعطیل نیستن. و ما این هفته شاهد خِیل عظیمی از پدرمادرای شاغل در بیمارستان بودیم که با فرزند مبارکشون تشریف آورده بودن بیمارستان!
صبح نی نیِ یکی از نرسامونو میخواستم ببرم پاویون خودمون. ت نمیخورد از جاش. خلاصه بخش بود و یه بچه ۵ ساله که بنظرم اصلا صلاح نبود تو اون فضا باشه. مامانش کلی التماس و قربون صدقه و اخم و تهدید و تطمیع رو امتحان کرد. بچه
عادت داریم در موردهای مختلف با پسرم صحبت می کنیم. روز یکشنبه اینجا روز مادر بود، منو بیرون دعوت کرد و موقع ناهار داشتیم در مورد آدم هایی که براشون سخته عذرخواهی کنند حرف می زدیم. من گفتم بنظرم اینکه آدم اذعان کنه اشتباه کرده شهامت می خواد و هرکسی این خصلت رو نداره. گفت نمی دونم اگه شهامت بخواد، بیشتر وجدان برام اینجا معنی میده تا شهامت.شاید چون شخصاً وقتی ببینم کار اشتباهی کردم برام کار آسونیه معذرت بخوام، اما خجالت می کشم که چرا اون کار
به نام خدا
سلام.
دنبال متن ژاپنی می‌گشتم که با توجه به اینکه تازه اول‌های راهم، برام سخت نباشه و آموزنده باشه. 
این سایت داستان‌های ژاپنی رو با توجه به سطح زبان شما داره! بعضی از این داستان‌ها فایل صوتی هم دارن که بنظرم برای اینکه بتونیم همزمان واژه‌ها و جملات رو ببینیم و بشنویم خیلی خوبه. هم میشه داستان‌ها رو بصورت آنلاین در سایت خوند و گوش کرد و هم میشه فایل پی دی اف و ام پی تری متن و صوت داستان رو دانلود کرد.
اگر هم مثل من هنوز اولای راه ه
به نام خدا
موضوع انشاء : چگونه تعطیلات قرنطینه خود را گذراندید؟
***
زنگ آخر بود. آقای مدیر، آقای معلم را از بیرون صدا زد. آقای معلم بیرون رفت و با خوشحالی برگشت. او گفت: بچه ها یک خبر خوب برایتان دارم؛ تعطیلهههههههههههههههههههههههههههه؛ آقای معلم به سرعت کیفش را برداشت و زوزه کشان از کلاس رفت.
آن روز سرایدار مدرسه، ما را با خوشحالی از مدرسه بیرون انداخت. او موقع چفت کردن در حیاط می گفت: ای کاش هر سال سیروسِ بلا بیاید تا مدرسه ها بیشتر تعطیل شون
با صدای پسربچه ها بخونیدش، نازک هم نکنید صداتون رو :))
 
به نام خدا
موضوع انشاء: چگونه تعطیلات قرنطینه خود را گذراندید؟!
 
***
زنگ آخر بود. آقای مدیر، آقای معلم را از بیرون صدا زد. آقای معلم بیرون رفت و با خوشحالی برگشت. او گفت: بچه ها یک خبر خوب برایتان دارم؛ تعطیلهههههههههههههههههههههههههههه»! آقای معلم به سرعت کیفش را برداشت و زوزه کشان از کلاس رفت.
آن روز سرایدار مدرسه، ما را با خوشحالی از مدرسه بیرون انداخت. او موقع چفت کردن در حیاط می گفت:
به‌روز رسانی ۱۷ امرداد ۰۰
Across subject Vs Within subject
وقتی میگیم مدلی رو تونستیم Within subject فیت کنیم یعنی، این مدل میتونه subject by subject داره خروجی‌ای میده که با داده‌ای که گرفتیم نزدیکه پس مثلا اگر از ۳۰ نفر داده جمع کرده باشیم، ما در این روش ۳۰ تا نمره داریم از مدل.
در حالت Across subject ما میام و خروجی تمام سابجکت ها رو مدل می‌کنیم و خب معمولا کار پیچیده تری داریم در این حالت. چون احتمالا داده مون بین subject ها تغییراتی هم داره. در این حالت هم اگه از اون ۳۰ نفره د
     علی در همان حال که اتاق را ترک می‌کرد گفت: گذشته‌ی افراد را در حال آنان جستجو کن دکتر!»این جمله در عین سادگی اشاره‌ی دقیق و ظریفی به گذشته‌ی خانواده ما و علی داشت. علی در لفافه و به گونه‌ای که انترن حاضر در اتاق متوجه نشود به من فهماند که گذشته‌ی نه چندان جذابش باعث سر در آوردن او از اینجا شده است. و خب حتماً شما هم مثل من می‌دانید که بیان چنین جمله‌ای هر چند ساده، از زبان یک بیمار شیزوفرنی تقریباً محال ممکن است.
     علی از اتاق خارج ش
روایت است (همیشه دوست داشتم اینجوری جمله‌م و شروع کنم) که یه دانشکده‌ای از فاکنر دعوت میکنه بیاد سخنرانی کنه و یه حال و انگیزه‌ای به بچه هاش بده . سالن تا خرخره مملو از جمعیت میشه و مسئولین نجوایی میکنن و از فاکنر میخوان بیاد روی سن . وقتی فاکنر میره بالا چی میگه؟ حدس میزنین اولین جمله‌ش چی بوده؟
فاکنر: کی دوست داره نویسنده بشه؟
و همونطور که انتظار میرفت تمام سالن دستشون و بردن بالا (البته شایدم داد زدن، خیلی مطمئن نیستم) و فاکنر به قیافه های
-انسان، این موجود عجیب وفق پذیر:
 این شرایط برای چند روز هم غیر قابل تحمل بود. حالا بیشتر از چهل روز است که با آن کنار آمده ام. نمیدانم این خوب است یا بد؛ اما انگار کنار می آییم با هر شرایطی.
-انسان، این حیوان اجتماعی:
می دانستم به اجتماع زنده ایم، اما هیچ وقت تا این حد لمسش نکرده بودم.
-کارهای کوچک مزخرف:
خیلی کارهای کوچک داشتم که مدت ها مغزم را درگیر کرده بود(مثلا کتابی که ناقص خوانده ام و .)؛ فقط در چند روز، به اجبار خانه مانی آنها را کامل کردم
ما یعنی من و اسما جان از یکنواختی و تکرار روزها کلافه شده بودیم،کارمون شده بود صبح زود بیدارشدن و هول هولکی صبحانه خوردن و بیشتر مواقع نخوردن ، از خونه بیرون زدن و سر کار رفتن تا ساعت ۳ و ۴ بعدازظهر ، بعد خسته و کوفته برگشتن به خونه و ناهار و باعجله خوردن و رو غذا خوابیدن تا غروب،بعد بیدار شدن و باز لباس پوشیدن و بیرون زدن از خونه و پیاده روی تو خیابونا و شام خوردن و برگشتن به خونه و خوابیدن،و این چرخه هر روز تکرار میشد،حالا شاید این مابین چند

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

thelurishacademy مجله علمی شانتی msahand ارزان سرا maskpostB هارای اشخانی مدیریت اسلامی سعید مارکتینگ پارسی2 مطالب اینترنتی