نتایج جستجو برای عبارت :

شیر وبیابان

یک داستان جن میگویم:
داستان جن
یکی بودیکی نبود غیرازخداهیچ کس نبود.
یک روز یک کسی بودکه اسمش سعیدبود،پدرومادر سعید میخواستند به مسافرت بروندبه سعید تمام سفارشها راگفتند.
وقتی پدرو مادر سعید به مسافرت رفتند سعید به دوستش زنگ وبه اوگفت که پدرومادرش به مسافرت رفتندمیایی خانه یمان دوستش قبول کرد وبه خانه ی سعیدآمد درآن موقع هواشب شدسعید برق هاراخاموش کرد وکناردوستش دراز کشید وداشتند درباره ی جن صحبت میکردند.دوستش یک جن بودکه خودش راشبیه دو

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

. daryacomputro چشم انتظارم Claudia بزرگترین گالری تصاویر | گالری عکس HD Wallpapers معرفی کانال استاد حاج شیخ محسن قنبریان در شبکه‌های اجتماعی استعداد های درخشان مهاباد لاغری و رژیم درمانی baxcat شادی تقوی