نتایج جستجو برای عبارت :

پسرفقیرکه گاری بزرگ راهل می دادومی رفت ناگهان چشمش به

قصه کودکانه بذر کوچولو
سال‌ها پیش کشاورزی در روستایی زندگی مي‌کرد که برای گذران زندگی، کیسه‌ی بزرگی از بذر را برای فروش به شهر مي‌برد. ناگهان در راه چرخ گاري به یک سنگ بزرگ برخورد مي‌کند و یکی از بذر‌ها از داخل گونی به زمين خشک و گرم مسیر مي‌افتد.دانه از این که در این چنین مکانی بود ترسیده بود، مدام با خود مي‌گفت: من فقط باید زیر خاک باشم تا رشد کنم و از بین نروم. بذر کوچولو داشت از ترس به خودش مي‌لرزید که ناگهان گاوی پایش را روی دانه گذاش
سال ها پیش کشاورزی در روستایی زندگی مي کرد که برای گذران زندگی، کیسه ی بزرگی از بذر را برای فروش به شهر مي برد ناگهان در راه چرخ گاري به یک سنگ بزرگ برخورد مي کند
یکی از بذرها از داخل گونی به زمين خشک و گرم مسیر مي افتد دانه از این که در این چنین مکانی بود ترسیده بود
مدام با خود مي گفت من فقط باید زیر خاک باشم تا رشد کنم و از بین نروم
بذر کوچولو داشت از ترس به خودش مي لرزید که
گاوی ناگهان پایش را روی دانه گذاشت و آن را به داخل خاک فرو برد
دانه دوبار
ضرب المثل گدازاده، گدازاده است تا چشمش کورمجموعه: دنیای ضرب المثل داستان ضرب المثل گدازاده، گدازاده است تا چشمش کور کاربرد ضرب المثل:ضرب المثل گدازاده ، گدازاده است تا چشمش کور در نکوهش افراد نااهل و بدذات که هدایت و تربیت در آنها مؤثر نیست، به کار مي‌رود. داستان ضرب المثل گدازاده، گدازاده است تا چشمش کور :روزی پادشاهی از یکی از معابر پایتخت خود مي‌گذشت. چشمش به دختری افتاد که در کشور حُسن، بی‌همتا بود و در شیوه دلبری
روزی روزه گاري یک پسر بود به نام الکس هرناندز . پدر و مادر الکس به یک سفر طولانی رفته بودند و  الکس در خانه تنها مانده بود . یک شب وقتی الکس خواب بود ، صدای شکستن پنجره را شنید . الکس با ترس از خواب پرید . وقتی که طبقه ی پایین را نگاه کرد دید سه تا به خانشان اومده اند . الکس خیلی ترسیده بود . اما چشمش به تفنگ قدیمي پدر بزرگش افتاد . وقتی که تفنگ را برداشت ، یاد حرفه پدر بزرگش افتاد که ميگفت : الکس هر وقت که لازم شد از این تفنگ استفاده کنی ، حواست با
 زنی مشغول درست کردن تخم مرغ برای صبحانه بود.ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد : مواظب باش ، مواظب باش ، یه کم بیشتر کره توش بریز….وای خدای من ، خیلی زیاد درست کردی … حالا برش گردون … زود باش باید بیشتر کره بریزی … وای خدای من از کجا باید کره بیشتر بیاریم ؟؟ دارن مي سوزن مواظب باش ، گفتم مواظب باش ! هیچ وقت موقع غذا پختن به حرفهای من گوش نمي کنی … هیچ وقت!! برشون گردون ! زود باش ! دیوونه شدی ؟؟؟؟ عقلتو از دست دادی ؟؟؟ یادت رفته بهشون
داستان کودکانه با موضوع درختکاری
سالها پیش، کشاورزی، یک کیسه ی بزرگ بذر را برای فروش به شهر مي برد.
ناگهان چرخ گاري به یک سنگ بزرگ برخورد کرد
و یکی از دانه های توی کیسه روی زمين خشک و گرم افتاد.
دانه ترسید و پیش خودش گفت: من فقط زیر خاک در امان هستم.
گاوی که از آنجا عبور مي کرد پایش را روی دانه گذاشت و آن را به داخل خاک فرو برد.
دانه گفت: من تشنه هستم، من به کمي آب برای رشد و بزرگ شدن احتیاج دارم. کم کم باران شروع به باریدن کرد.
صبح روز بعد دانه یک جو
داستان
دانه ی خوش شانس
سالها پیش، کشاورزی، یک کیسه ی بزرگ بذر را برای فروش به شهر مي برد
ناگهان چرخ گاري به یک سنگ بزرگ برخورد کردو یکی از دانه های توی کیسه روی زمين خشک و گرم افتاد.
دانه ترسید و پیش خودش گفت: من فقط زیر خاک در امان هستم.
گاوی که از آنجا عبور مي کرد پایش را روی دانه گذاشت و آن را به داخل خاک فرو برد.
دانه گفت: من تشنه هستم، من به کمي آب برای رشد و بزرگ شدن احتیاج دارم. کم کم باران شروع به باریدن کرد.
صبح روز بعد دانه یک جوانه کوچولوی
سخت آشفته و غمگین بودم…به خودم مي گفتم:بچه ها تنبل و بد اخلاقنددست کم مي گیرنددرس و مشق خود را…باید امروز یکی را بزنم، اخم کنمو نخندم اصلاتا بترسند از منو حسابی ببرند…خط کشی آوردم،در هوا چرخاندم.چشم ها در پی چوب، هر طرف مي غلطیدمشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید!
اولی کامل بود،دومي بدخط بودبر سرش داد زدم.سومي مي لرزید.خوب، گیر آوردم !!!صید در دام افتادو به چنگ آمد زود.دفتر مشق حسن گم شده بوداین طرف،آنطرف، نیمکتش را مي گشتتو کجایی بچ
یک سال بعد
بعد تندرو تصميم گرفت که بره پیش خروس های آرزو.
اما بعد ناگهان رعد و برق شد.
تندرو خیلی ترسید اما او به کارش ادامه داد.
ناگهان دید که دو تا رعد خوردن به یک سنگ و سنگ از بین رفت اما او نترسید و به کارش ادامه داد.
بعد تندرو بالاخره خروس آرزو رو پیدا کرد و بعد تندرو به خروس آرزو گفت:((مي شه لطفا آرزوی من رو برآورده کنی؟
بعد خروس آرزو گفت:((بلی.بفرمایید.
بعد تندرو گفت:(( آرزوی من اینه که ملکه و لیزا دوباره با ما دوست بشن.
بعد خروس آرزو گفت:((من نمي
داستان آموزنده عکاسی خدادختر کوچکی هر روز پیاده به مدرسه مي رفت و بر مي گشت.با اینکه آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان نیز ابری بود، دختر بچه طبق معمولِ هميشه، پیاده بسوی مدرسه راه افتاد. بعد از ظهر که شد، هوا رو به وخامت گذاشت و طوفان و رعد و برق شدیدی درگرفت. مادر کودک که نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد یا اینکه رعد و برق بلایی بر سر او بیاورد، تصميم گرفت که با اتومبیل بدنبال دخترش برود. با شنیدن صدای رعد و دیدن برقی
قصه دانه خوش شانس
سالها پیش، كشاورزی، یك كیسه ی بزرگ بذر را برای فروش به شهر مي برد.
ناگهان چرخ گاري به یك سنگ بزرگ برخورد كرد
و یكی از دانه های توی كیسه روی زمين خشك و گرم افتاد.
دانه ترسید و پیش خودش گفت: من فقط زیر خاك در امان هستم.
گاوی كه از آنجا عبور مي كرد پایش را روی دانه گذاشت و آن را به داخل خاك فرو برد.
دانه گفت: من تشنه هستم، من به كمي آب برای رشد و بزرگ شدن احتیاج دارم. كم كم باران شروع به باریدن كرد.
صبح روز بعد دانه یك جوانه كوچولوی
داستان کوتاه پند آموز
مردی در خواب ميدید
  داشت در جنگل‌های آفریقا قدم مي زد که ناگهان صدای وحشتناکی که دائم داشت بیشتر مي شد به گوشش رسید. به پشت سرش که نگاه کرد دید شیر گرسنه‌ایی با سرعت باورنکردنی دارد به سمتش مي‌آید و بلافاصله مرد پا به فرار گذاشت و شیر که از گرسنگی تورفتگی شکمش کاملا به چشم مي‌زد داشت به او نزدیک و نزدیک‌تر مي‌شد که ناگهان مرد چاهی را در مقابل خود دید که طنابی از بالا به داخل چاه آویزان بود.
سریع خود را به داخل چاه ان
داستان درباره ضرب المثل ضرب المثل کلاغ خواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد

ضرب المثل پایه هشتم  صفحه/۴۶ کلاغ خواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد راه رفتن خودش را هم فراموش کرد.
بازپروری ضرب المثل کلاغ خواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد
روزی روزگاري در یکی از روزهای خوب بهاری کلاغی به رنگ شب در آسمان آبی پرواز مي کرد و از پس دشت ها و کوه ها گذر مي کرد تا که چشمش به گوشه ایی از کوهی زیبا که آبشار از ميانه کوه جاری بود و گل های رنگارنگ وخوش عطر دیده مي شد
سکوت چنبره زده است دور اتاق و رکود مثل خوره به جان در و دیوار خانه افتاده. تیک تاک عقربه ی ثانیه شمارِ ساعت کهنه خانه، از پشت دیوار، بلند تر و واضح تر از هميشه مي کوبد بر سر خانه. دیوار ها مي لرزد و با هر ثانیه اش قلب دخترک را تکان ميدهد. 
دراز کشیده است روی تخت. زمستان است. گرگ و ميش غروب پنجشنبه. پس پس بخاری مثل پیرزنی در دامان فرزندش نفس های اخرش را ميکشد. باد زوزه ميکشد و از لای درز پنچره های زهوار در رفته ی سبز رنگ ميخزد داخل اتاق و بیخ گوشش هو
داستان آموزنده تعبیر خواب !
مردی داشت در جنگل های آفریقا قدم مي زد که ناگهان صدای وحشتناکی که دایم داشت بیشتر مي شد به گوشش رسید.
به پشت سرش که نگاه کرد دید شیر گرسنه ایی با سرعت باورنکردنی دارد به سمتش مي آید و بلافاصله مرد پا به فرار گذاشت و شیر که از گرسنگی تورفتگی شکمش کاملا به چشم مي زد داشت به او نزدیک و نزدیک تر مي شد که ناگهان مرد چاهی را در مقابل خود دید که طنابی از بالا به داخل چاه آویزان بود.
سریع خود را به داخل چاه انداخت و از طناب آویز
وولک برای سرگرمي کودکان شما در سایت خود قصه صوتی کودکانه مي گذارد تا مشکل زمان موجب عدم قصه گفتن شما برای کودکان و عدم شنیدن قصه از جانب آنها گردد. ما این داستان راهمراه با داستان های دیگر ، کارتون و معرفی مهد کودک های مختلف مثل مهد کودک اصفهان ، مهد کودک شیراز ، مهد کودک تهران و در اختیار شما مي گذاریم تا فرزندانتان را به خوی همراه ها بهترین سرگرمي ها تربیت کنید .
یکی از زیباترین و اموزنده ترین قصه ها داستان علی کوچولو است که همه ما در کودک
وولک برای سرگرمي کودکان شما در سایت خود قصه صوتی کودکانه مي گذارد تا مشکل زمان موجب عدم قصه گفتن شما برای کودکان و عدم شنیدن قصه از جانب آنها گردد. ما این داستان راهمراه با داستان های دیگر ، کارتون و معرفی مهد کودک های مختلف مثل مهد کودک اصفهان ، مهد کودک شیراز ، مهد کودک تهران و در اختیار شما مي گذاریم تا فرزندانتان را به خوی همراه ها بهترین سرگرمي ها تربیت کنید .
یکی از زیباترین و اموزنده ترین قصه ها داستان علی کوچولو است که همه ما در کودک
وولک برای سرگرمي کودکان شما در سایت خود قصه صوتی کودکانه مي گذارد تا مشکل زمان موجب عدم قصه گفتن شما برای کودکان و عدم شنیدن قصه از جانب آنها گردد. ما این داستان راهمراه با داستان های دیگر ، کارتون و معرفی مهد کودک های مختلف مثل مهد کودک اصفهان ، مهد کودک شیراز ، مهد کودک تهران و در اختیار شما مي گذاریم تا فرزندانتان را به خوی همراه ها بهترین سرگرمي ها تربیت کنید .
یکی از زیباترین و اموزنده ترین قصه ها داستان علی کوچولو است که همه ما در کودک
وولک برای سرگرمي کودکان شما در سایت خود قصه صوتی کودکانه مي گذارد تا مشکل زمان موجب عدم قصه گفتن شما برای کودکان و عدم شنیدن قصه از جانب آنها گردد. ما این داستان راهمراه با داستان های دیگر ، کارتون و معرفی مهد کودک های مختلف مثل مهد کودک اصفهان ، مهد کودک شیراز ، مهد کودک تهران و در اختیار شما مي گذاریم تا فرزندانتان را به خوی همراه ها بهترین سرگرمي ها تربیت کنید .
یکی از زیباترین و اموزنده ترین قصه ها داستان علی کوچولو است که همه ما در کودک
وولک برای سرگرمي کودکان شما در سایت خود قصه صوتی کودکانه مي گذارد تا مشکل زمان موجب عدم قصه گفتن شما برای کودکان و عدم شنیدن قصه از جانب آنها گردد. ما این داستان راهمراه با داستان های دیگر ، کارتون و معرفی مهد کودک های مختلف مثل مهد کودک اصفهان ، مهد کودک شیراز ، مهد کودک تهران و در اختیار شما مي گذاریم تا فرزندانتان را به خوی همراه ها بهترین سرگرمي ها تربیت کنید .
یکی از زیباترین و اموزنده ترین قصه ها داستان علی کوچولو است که همه ما در کودک
وولک برای سرگرمي کودکان شما در سایت خود قصه صوتی کودکانه مي گذارد تا مشکل زمان موجب عدم قصه گفتن شما برای کودکان و عدم شنیدن قصه از جانب آنها گردد. ما این داستان راهمراه با داستان های دیگر ، کارتون و معرفی مهد کودک های مختلف مثل مهد کودک اصفهان ، مهد کودک شیراز ، مهد کودک تهران و در اختیار شما مي گذاریم تا فرزندانتان را به خوی همراه ها بهترین سرگرمي ها تربیت کنید .
یکی از زیباترین و اموزنده ترین قصه ها داستان علی کوچولو است که همه ما در کودک
وولک برای سرگرمي کودکان شما در سایت خود قصه صوتی کودکانه مي گذارد تا مشکل زمان موجب عدم قصه گفتن شما برای کودکان و عدم شنیدن قصه از جانب آنها گردد. ما این داستان راهمراه با داستان های دیگر ، کارتون و معرفی مهد کودک های مختلف مثل مهد کودک اصفهان ، مهد کودک شیراز ، مهد کودک تهران و در اختیار شما مي گذاریم تا فرزندانتان را به خوی همراه ها بهترین سرگرمي ها تربیت کنید .
یکی از زیباترین و اموزنده ترین قصه ها داستان علی کوچولو است که همه ما در کودک
وولک برای سرگرمي کودکان شما در سایت خود قصه صوتی کودکانه مي گذارد تا مشکل زمان موجب عدم قصه گفتن شما برای کودکان و عدم شنیدن قصه از جانب آنها گردد. ما این داستان راهمراه با داستان های دیگر ، کارتون و معرفی مهد کودک های مختلف مثل مهد کودک اصفهان ، مهد کودک شیراز ، مهد کودک تهران و در اختیار شما مي گذاریم تا فرزندانتان را به خوی همراه ها بهترین سرگرمي ها تربیت کنید .
یکی از زیباترین و اموزنده ترین قصه ها داستان علی کوچولو است که همه ما در کودک
 وولک برای سرگرمي کودکان شما در سایت خود قصه صوتی کودکانه مي گذارد تا مشکل زمان موجب عدم قصه گفتن شما برای کودکان و عدم شنیدن قصه از جانب آنها گردد. ما این داستان راهمراه با داستان های دیگر ، کارتون و معرفی مهد کودک های مختلف مثل مهد کودک اصفهان ، مهد کودک شیراز ، مهد کودک تهران و در اختیار شما مي گذاریم تا فرزندانتان را به خوی همراه ها بهترین سرگرمي ها تربیت کنید .یکی از زیباترین و اموزنده ترین قصه ها داستان علی کوچولو است که همه ما در
قصه کودکانه خواب زمستانی درخت و دارکوب
مناسب پنج تا شش سال
اهداف قصه: تقویت حس همدلی، هم‌ذات‌پنداری و مسئولیت‌پذیری در کودکان
روزگاري در یک جنگل بزرگ، درختان بزرگ و تنومندی زندگی مي‌کردند. آنها کنار یکدیگر چسبیده بودند و لانه حیوانات مختلفی بودند. یک درخت جوان در این جنگل بود که برگ‌های سبز و زیبای آن از سرش بیرون زده بود. درختان دیگر او را دوست داشتند. روزی درخت جوان زیر آفتاب گرم تابستان چشم‌هایش را بسته بود و چرت مي‌زد. ناگهان با صدای
 فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی ميکرد.روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشه انگوری به او داد و گفت: اگر تو خدا هستی پس این خوشه را تبدیل به طلا کن.فرعون یک روز از او فرصت گرفت. شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد و همچنان عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد.فرعون پرسید کیستی؟ ناگهان دید که شیطان وارد شد.شیطان گفت: خاک بر سر خدایی که نميداند پشت در کیست. سپس وردی بر خوشه انگور خواند و خوشه انگور طلا شد! بعد خ
داستان واقعی که در پاکستان اتفاق افتاده است !پزشک و جراح مشهور (د. ایشان) روزی برای شرکت در یک کنفرانس علمي که جهت بزرگداشت و تکریم او بخاطر دستاوردهای پزشکی اش برگزار ميشد، با عجله به فرودگاه رفتبعد از پرواز ناگهان اعلان کردند که بخاطر اوضاع نامساعد هوا و رعد و برق و صاعقه، که باعث از کار افتادن یکی از موتورهای هواپیما شده، مجبوریم فرود اضطراری در نزدیکترین فرودگاه را داشته باشیمدکتر بلافاصله به دفتر استعلامات فرودگاه رفت و خطاب به آنها
روز شخصی که عاشق کوهنوردی بود به تنهایی از یکی از کوههای بلند منطقه خود بالا رفت ه‌ا آنچنان سرد و مه آنچنان زیاد بود که راه خود را گم کرد و به بیراه رفت ناگهان پایش لغزید از دره به پایین افتاد به لطف طنابی که بخود بسته بود به پایین دره پرتاب نشد و بین هوا و زمين اویزان ماند. بسیار نا اميد شد چراکه هیچ کس را در ان حوالی ندیده بود. نا اميدانه فریاد کشید و درخواست کمک کرد. بارها و بارها اما از کمک خبری نبود. طاقتش به پایان زسیده بود پس با قلبی شکسته
نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی
موضوع: آیینه
صبح فرا مي‌رسد و انگار روز متفاوتی در راه است. به نظر مي‌آید یک ميهمانی بزرگ در پیش است. امروز خانه ای پر از تلاطم مشاهده مي‌شود که ناگهان در همين حوالی پدر وارد خانه مي‌شود و یک کت و شلوار نو در دست دارد و به اهل خانه مي‌گوید : شما که هنوز آماده نیستید، انگار نه انگار که ما فاميل درجه یک هستیم و باید زود برویم و ميزبانی کنیم.مادر و بچه ها با شنیدن این سخن پدر از جا پریدند و به سویم حمله ور شدند. چند د
چند وقت پیش تو خیابون پیداش کردم ، داشتم قدم زنون مي اومدم خونه ، اصلا به فکر این نبودم که یکی رو پیدا کنم تو لحظه بهش آب ، دون بدم سر اون درست تو همون روز که قرار بود تا فردا از بین بره برش داشتم آوردم تو خونه گذاشتمش تو شیشه پر از آب .تو راه اومدن به خونه به این فکر ميکردم که ميخوام اینو بزرگش کنم هر جور که هست .  .همون روزم باهاش صحبت کردم که اگه تو بمونی من با تمام وجود بهت ميرسم  هر چی از دستم بیاد واسه رشد کردنت پات ميریزم . اولین روز ریشه نداش

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

فقه و حقوق اسلامی-حقوق خصوصی پروتئین ما ، با ما بهترین باشید. فناوری اطلاعات | وب | VPS | SSL ادبیات روزنوشت های یک قد بلند اشتراک مطالب {In search of lost spaces} درمسيرخوشبختي مجله فرزند خوشحال آنتی اُکسیدان