نتایج جستجو برای عبارت :

چه گونه خودم را از افطار های پر خطر آگاه نمیام

گمان می كنم كه هیچ چیز را از دست ندهم اگر مرگی شبیه خودم در خانه ام را بزند و با یك جفت چكمه ی مشكی و بالاپوش بافتنی و سرپوش نخودی رنگ؛ شبیه همینها كه الان بر سر و برم كرده ام به دیدارم بیاید و بخواهد دستم را بگیرد و با خود ببرد. به هیچ چیزش مشكوك نمی شوم غیر از جای یكی دوتا جوشی كه بر روی گونه هاي سرخ از خجالتش؛ سبز شده و احتمالا؛ خشكی دستهايش كه احیانا به خاطر حساسیت به كار  بوده. به هرحال آنقدر دلم برایش خواهد سوخت كه اگر هیچ چیزی ه
باورش کمی سختهدیروز که رفتم مهد مودک سراغ تمام دنیایم برگ هاي موی مهد عجیب چشمم را گرفتندجالب با خودم گفتم تقریبا دوسالیست دلمه درست نکرده ام و چقدر دلم خواستامروز دکتر شکرالهی دوست دوران دبیرستان ام که بسیار موقر و مودب هستند و بعد بیست و پنج سال یا بیشتر موفق به دیدارشان شده امآمدن اتاقم در اداره و بعد هم این دلمه هاي زیبا را به همراه چای کوهی برایم ارمغان آوردند.( برا خودش خانم دکتری شده است شکر خدا)جاتون خالی امروز افطارعنوان 
 
هوا خیلی خیلی عالیه و توی حیاط نشستم و این اکسیژن پاک استشمام میکنم,دلم میخواد تاابد اینجا بشینم. 
امروز یک ماکارونی مسخره ! درست کردم که مجبور شدم بریزمش توی یه نایلون و معدومش کنم تا کسی نبینه!!! 
حقیقت اینکه من ماکارونی دوست ندارم و دست و دلم به درست کردنش نمیره,اما هم غذای ارزونیه و هم راحت و هم اکثر افراد عاشقشن. و بهت زده شدم توی این سنم وضع آشپزیم اینجوریه و چند وقت دیگه دارم میرم سر خونه زندگی خودم !!! 
خلاصه که یک کانال خصوصی واسه خود
انشا صفحه ۸۳ گسترش ضرب المثل خفته را خفته کی کند بیدار درباره در مورد کتاب نگارش بازنویسی پایه و کلاس دهم معنی بازآفرینی مثل نویسی
گسترش خفته را خفته کی کند بیدار انشا
گسترش ضرب المثل خفته را خفته کی کند بیدار پایه دهم
مقدمه : کسی که آگاهی ندارد را می توان آگاه کرد اما آیا می شود کسی را که خودش را به ناآگاهی زده آگاه کرد.
بند بدنه : در یکی از روستاهاي کشور عزیزمان ایران مردی خداپرست و دین دار و مؤمن زندگی می کرد. اما در این میان مردی بود که نه نما
ماییم و نوای بی نوایی بسمه الله اگر حریف مایی 
هرکی با ما درافتاد ورافتاد » 
در قاموس ما ترس نیست حالا میخواد آمریکا باشه یا اروپا و اسرائیل. 
شما که تهمت ترس به من میزنی ، آگاه باش. ما بهمین راحتی از دشمن نمیترسیم. 
عزیزان من خودم اخبار گوش میدهم ، نیازی به تفسیرهاي شما ندارم. اخبارهاي داخلی هم گوش میدهم. 
اصلا حرف و حروف شما چیست؟ 
 
بگذریم.
 
کسی مثل من چیزی برای از دست دادن ندارد پس از آمریکا برای چه بترسم ؟ 
من وطن پرستم ولی شماها با پیامه
پاییز از حوالی حوصله ات که بگذرد …من زرد می شوم …و تا کفش هاي رفتنت جفت می شود …غریب می مانم …و نیلوفرانه دوستت دارم …نه مثل مردمی که عشق را از روی غریزه نشخوار می کنند …من درست مثل خودم …هنوز و همیشه …و همه کجا و هرکجادوستت دارم …
رو پل بورارد بعد از افطار تا نیمه شب قدم مى زدیم. میرسیدیم به پیتزا فروشى حلال ِ تُرک. سحرى رو با خنده گوشه ى پله ى جنب تقاطع اسمیت می خوردیم. گاهى هم از مغازه ى سورى نزدیک هستینگ، چاى ماته با نان و کره محلى مى گرفتیم. تنهايى مان تنها نیایش مان بود.
سر سفره‌ی افطار تنهايیم نشسته‌ام. مام‌بزرگ برایم ماقوت درست کرده، خودش می‌گوید فرنی. پریشب شیربرنج، شب قبلش آش گوجه و همه را تقسیم کرده که به پایینی‌ها و بالایی‌ها هم بدهیم. مام‌بزرگ خیلی سال است نمی‌تواند روزه بگیرد اما اصرار دارد سحری بگذارد برایم، برای افطارم چیزی درست کند. می‌گوید خدمت به روزه‌دار ثواب داره. می‌خواهد در سفره‌داری با خدا شریک بشود. و با کاسه‌آشی بقیه را هم در سفره شریک کند، بالایی‌ها را، پایینی‌ها را. سر سفره با
یه ویژگی‌ای که دارم اینه که با خودم حرف می‌زنم. خودم میگم، اون یکی من جواب میده. من میگم، اون یکی به شوخیم می‌خنده. من ناراحتم، اون یکی دلداریم میده. من عصبانیم از کسی، اون یکی موارد منطقی قضیه رو برام شرح میده.  خیلی عجیبه، ولی واقعیه. قبلنا جلو آینه اینطوری بود، الان در هر لحظه‌ای بخوام با خودم حرف می‌زنم. یه جور بلند بلند فکر کردن پیشرفته‌س. قبلنا تو خیابون از یکی خوشم می‌اومد یا چیزی می‌دیدم به خودم می‌گفتم (مثلا )وای چه دختر خوشگلی! او
شبیه شخصیت یکی از داستان هاي خودم شدم‌. نامرئی.
سالها پیش که دانشجوی ارشد بودم ی داستانی مدام توی ذهنم مرور میشد. اینکه ی دختر کم کم توی خونه شون نامرئی میشه. اینقدر حرف نمیزنه و فاصله میگیره از بقیه که دیگه دیده نمیشه. از اون خونه میره بی خانمان میشه و . .
الان من اونجوری شدم‌. نامرئی. حوصله حرف زدن با مامان و بابام رو ندارم. همش دعوا میشه. حتی خیلی اوقات اونا که هستن من میرم توی اتاق و بیرون نميام تا برن بخوابن. حوصله شون رو اصلا ندارم و به شدت
هوا داره کم کم گرم میشه امروز ساعت سه اومدم خونه خیلی خستم و دلم گرفته.دلم میخواد بخوابم و تا فردا هم بیدار نشم حتی واسه افطار هم بیدار نشم ولی انقدر استرس دارم و حالم بده که خوابم نمیبرهدیگه روزای آخره ماه رمضونه.میخواستم یه روز از افطار رو باهم باشیم.و از این ادا بازیا که مثلا دلمه براش بپزم و بعدشم همسفره شدن و این حرفا ذوق زدگی ناشی از باهم بودن و عین خررررر کیف کردن واسه اینکه وسط غذا خوردن باهاش حرف بزنم و.و.و.ولی فرصت نشد .دیگه مه
داستانکی زیبا به مناسبت روز #معلم عجیب ترین معلم دنیا هرهفته که امتحان میگرفت برگه ها را به خودمان می داد که تصحیح کنیم آنهم درمنزل نه در کلاس . اولین باری که برگه‌ی امتحان خودم را تصحیح کردم 3 غلط داشتم،نمی‌دانم ترس بود یا عذاب وجدان، هر چه بود نگذاشت اشتباهاتم را نادیده بگیرم و به خودم 20بدهم فردای آن روز در کلاس وقتی همه ی بچه‌ها برگه‌هايشان را تحویل دادند فهمیدم همه 20 شده‌اند به جز من که از خودم غلط گرفته بودم،من نخواسته بودم که اشتباها
استاد دفاع در برابر جادوی سیاه     استاد تغییرشکل(خودم)     استادمعجونها     استادگیاهشناسی    استادجانورشناسی    استادوردهاي جادویی    استادتاریخ جادوگری     استادکوییدیچ     استادپیشگویی      استادریاضیات جادویی(خودم)   توجه:استادتغییرشکل(خودم)سرپرست گریفندورهم هست استادوردهاي جادویی سرپرست ریونکلا استادمعجون سرپرست اسلایترین واستادگیاهشناسی سرپرست هافلپاف.تعداد اعضای هرگروه5نفربعدها شاهد تغییرات دیگری هم هستید.خواهشا جادوگر
دیشب خوابت رو دیدم. توی خونه ت. توی یه کلبه ی چوبی دوطبقه توی روستایی دور افتاده تو شمال. با نردبون چوبی اومده بودم طبقه بالا پیشت. داشتی دستم رو نوازش میکردی. حس خوبی بهش نداشتم. گفتم میشه نوازشم نکنی؟ پسر چطور هنوز بعد از اینهمه سال نمیتونم بپذیرم کسی همجنس خودم نوازشم کنه؟ دختری که توی قطار باهاش آشنا شده بودم بهم گفت حق داری. تو این نوازش رو از مادرت؛ از جنس خودت نگرفتی و برای همین حالا نمیتونی به دیگران بدیش. گفتم مادرم رو عید به عید می بوس
هر شب سفره ی افطار را پهن می کنم خیال میکنم که هستی و در کنارم می نشینی بهمدیگر قبول باشد می گوییم افطاری را به هم تعارف می کنیم و خوشحال از بجا آوردن یک واجب شرعی نوشیدنی می نوشیم انگار سفره را تو جمع می کنی و چائی می آوری !من برای تو هم چائی می ریزم بوی ذغال قلیان می آید با شیطنت می گویم باز هم قلیان گذاشته ای ؟!راستش قلیانی که تو در کنارش نباشی ارزش کشیدن ندارد دلم فقط قلیان با تو را طلب می کند !همانند همیشه چاق گردن قلیان با من است و اول نوبت تو
هر شب سفره ی افطار را پهن می کنم خیال میکنم که هستی و در کنارم می نشینی بهمدیگر قبول باشد می گوییم افطاری را به هم تعارف می کنیم و خوشحال از بجا آوردن یک واجب شرعی نوشیدنی می نوشیم انگار سفره را تو جمع می کنی و چائی می آوری !من برای تو هم چائی می ریزم بوی ذغال قلیان می آید با شیطنت می گویم باز هم قلیان گذاشته ای ؟!راستش قلیانی که تو در کنارش نباشی ارزش کشیدن ندارد دلم فقط قلیان با تو را طلب می کند !همانند همیشه چاق کردن قلیان با من است و اول نوبت تو
وضعیتم برای خودم عجیب است. یک خانه توی قزوین دارم و پدر و مادر و برادر. و همه ی چیز هاي دیگر. یک نیلوفری هستم آن جا با خلق و خوی خودش و همه ی تصویری که توی ذهن آدم هاي آن جاست. یک خانه ی دیگر دارم توی مشهد. با هم خوابگاهی ها و دوست ها. با تصویری که هنوز کامل نشده. برای هیچ کس حتی برای خودم. پرونده ای که به شکل عحیب و غریبی باز است و منم که قرار است بنویسمش. باید یک جای کار رشته ی همه چیز را بگیرم دستم و میدانید احساس میکنم باید بدهمش دست خود برترم. یک خو
وقتی پوشه ی موزیک رو باز کردم و دیدم چقدر قدیمی ان ، متوجه شدم خیلی وقته موزیک گوش نکردم
قبلا همین که می خواستم با سیستم کار کنم قبل از هر کاری موزیک می ذاشتم و بعد کارامو انجام می دادم.
متوجه شدم خیلی وقته برای کارای غیر ضروری هم پای سیستم ننشستم.
وقتی وبلاگمو باز کردمو  دیدم از آخرین پستم بیشتر از دو سال می گذره، متوجه شدم خیلی وقته از خودم فاصله گرفتم
شرایطم نسبت به قبل زمین تا آسمون فرق داره ، ولی من همون حوریای سابقم، چرا باید با خودم فاصل
دلم کسی را میخواهد مثل خودم دیوانه کسی که در کوچه ها به دنبال مرغ و خروس ها بیفتد وبادبادک بسازدبسپارد به دست آسمان دلم کسی را میخواهد شبیه به هیچ کس آنقدر صاف و ساده که بوسه ای گونه هايش را گل بیاندازد ازآنهايی که میشود با آنها لذتی بی نهايت را تجربه کرد شبیه به خودم دیوانه
به نام قدرت مطلق الله حقیقت ""من"" و قدرت ذهن تا زمانی که برای نجات خودم، به بیرون از خودم تکیه کرده بودم ، بارها و بارها زمین می خورده‌امشکست که میخوردم دنبال مقصر بودم ، همه را مقصر میدیدم ولی خودم را نمی دیدم در کنگره به این نتیجه رسیدم  که اول تکیه بر خودم و توکل به قدرت مطلق راهی که برایم نشان میدهد ( راهنما) بروم و به عینه دیدم که با حرکت راه نمایان شد و به این نتیجه رسیدم که این قانون هستی است هستی با شکست هاي مکرر به من بفهمان
یه حس تند و تیزی بعدش درد فهمیدم دستمو بریدم وقتی به خودم اومدم که جای بریدگی رو داشتم می بوسیدم مثل بچگی هامون .زخمی که روی قلبت گذاشتم رو قلب خودم تیر میکشه بابا گفته بود دعوا نکنم خواستم، نشد. قلبم درد میکنه میشه برگردی و جای بریدگی روشو ببوسی مثل بچگی هامون؟
  
کتاب مدرسه رمضان: کتابی شیرین به شیرینی زولبیا و بامیه سفره افطار
کتاب مدرسه رمضاننویسنده: سیدمحمد مهاجرانیانتشارات زائر
معرفی:
مدرسه رمضان کتابی شیرین به شیرینی زولبیا و بامیه سفره افطار است.این کتاب شامل شعرهايی ساده و زیبا در مورد سحری، افطاری، قرآن خواندن و … است که تصویرگری زیبا و دلنشین آن، بر جذابیت هاي کتاب افزوده است.
بریده کتاب:
زنگ دوم روزهدومین شاخه ی دینامتحانی زیباسخت اما شیرینشربت و آب خنکمیوه و نان و غذادیدن و لب نزدنطب
.روزها می‌گذشت و من همچنان منتظر بودم، تا این که یک روز به زن‌هايی فکر کردم که این‌گونه فکرشان و زندگی‌شان را نابود کرده بودند. زن‌هايی که ماه‌ها و سال‌ها چشم به راه نامه‌ای مانده بودند، اما سرانجام هیچ‌کس برایشان نامه‌ای نفرستاده بود. خودم را تصور کردم که سال‌هاي زیادی گذشته است، موهايم دیگر سفید شده‌اند و من همچنان منتظرم. سپس فکر کردم که نباید این کار را انجام دهم، بنابراین از آن روز به بعد نرفتم که آنجا بنشینم و انتظار بکشم.
شاید عجیب باشه که یه پسر 16 ساله بخواد از زندگیش بنویسه
شاید خیلیا بگن مگه تو این چند سال چه اتفاقی میتونه افتاده باشه؟
خودمم درست نمیدونم!
از رابطه بین دو پسر گرفته تا خیانت و خیانت و خیانت.
اتفاقایی که خودم یا دیگران توش مقصر بودیم و واسه خیلیامون گرون تموم شد.
حالا می خوام بنویسم، فقط واسه دل خودم!
امروز شدیدا دوست دارم همه چیز را رها کنم و فقط روی خودم تمرکز کنم. کتاب بخوانم و برای خودم بنویسم. امروز اساسا به همه آنچه کرده‌ام و می‌کنم شک کرده‌ام. همه چیز از کارگاه طرحواره درمانی خانم دکتر پورفرخ شروع شد و اقدام داوطلبانه من برای ویرایش ظاهری اسلایدها. در جریان مرتب کردن ظاهر اسلایدها خیلی به مطالبی که در آنها آمده بود فکر کردم. چقدرررر درگیر تک‌تک آنها بوده و هستم و چقدر نسبت به خودم ناآگاهم.بعد از آن جریان مصاحبه دکتری پیش آمده و م
حس اضافی بودن میکنم 
سکوت میکنم.
از اون جمع دور میشم 
اشک توی چشمام جمع میشه و بازم بغضمو قورت میدم و دستامو مشت میکنم و با خودم میگم 
"من گریه نمیکنممن گریه نمیکنم"
حس میکنم که چقدر بی ارزشم (به خاطر تمام کارایی که کردین)
حس اینکه بازم من همون ادمم و شما هم قراره همون کارو کنین
ترس از دست دادن و  از اینکه دلم بشکنه (و یا اینکه خودم دلتون رو بشکنم )
از اینکه هنوزم حس میکنم اگه بخواین انتخاب کنین بازم من و مثل یه آشغال دور بندازین 
امروز اینا رو
چرا باید مقاله چاپ کنیم . چگ.نه می توانید نتایج تحقیقات خود را در اختیار دیگران قرار دهید . این ها بسیار مهم است . برای این که بگویید چه کشف جدید کردید و هم این که چگونه نتایجتان بدست آمده است . در مجامع علمی حتما باید به ژورنال ها دسترسی داشته باشید و با چاپ مقاله خود در آ
مواد لازم برای اشکنهپیاز متوسط:2عدد، خلالیروغن:4 قاشق غذاخوریزردچوبه:یک قاشق مرباخوریتخم مرغ:3-2عددنمک و فلفل قرمز:به میزان لازمطرز تهیه اشکنه پیازروغن را در یک قابلمه روی شعله متوسط داغ کرده و پیاز را 8دقیقه در آن تفت دهید تا رنگ بگیرد.زردچوبه را اضافه کرده و پس از یک دقیقه 2پیمانه آب جوش به آن بیفزایید و با در بسته، روی شعله ملایم 20دقیقه آن را بپزید.تخم مرغ ها را در یک کاسه شکسته و هم بزنید، سپس به آرامی به اشکنه اضافه کرده
داستانهايم دارند به خودم می رسند، انتقادهايی که به شخصیت هاي داستانیم  می کنند درست همان انتقادی ست که در خودم هم شکل گرفته است، داستان هاي ایده مند عشق لحن ندارند و شخصیت هاي قابل احترامی که جذابیتشان بیرون نزده است.می روند و می آیند.چیزی در من گره خورده است و حالا دارد ته نشین می شود، نشست چیزی را در خودم احساس می کنم. یک جایی گیر افتاده ام، یک جایی مانده ام، بوی این ماندگی اذیتم می کند، کاش بتوانم بروم.کاش این سکوت شکسته شود و لحنی بگیرد
 
از امروز یه شروع درست و حسابی واسه خودم دارم.
میخوام هر روز بنویسم.
میخوام انگیزه هام رو برای لاغری برای سلامتی برای ادامه تحصیل با نوشتن روشن نگه دارم.
میخوام خودم رو تحلیل کنم
از همه ی وسواس ها و عجله ها دوری کنم
میخوام پرانگیزه و جنگنده زندگی کنم
بسم الله
کسی هست باهم بریم جلو؟✋

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

فروشگاه اینترنتی Krispy دستگاه تصفيه هوا وب لاگ امیرحسین اسعدی دانلود رایگان تحقیق و مقاله (تحقیق ای تی) مطالب اینترنتی 87816534 نودهشتيا bestlavazem درد نیوز