نتایج جستجو برای عبارت :

با این حال شاگرد ممتازی بود

در دوران تحصیل در مدرسه غیر دولتی خاتم الانبیاء همیشه جز افراد ممتاز  و نمونه بودم در دوران تحصیل در مدرسه خاتم  افتخار ورزشی که همراه دوستانم کسب نموده ایم  مقام بهترین تیم منطقهدر ضمن سال تحصیلی 96-97  آقا گل مدرسه  مسابقات 22 بهمن کلاس اول : شاگرد اولکلاس دوم : ساگرد اول کلاس سوم : شاگرد اولکلاس چهارم : شاگرد اول کلاس پنچم : شاگرد اولکلاس ششم : شاگرد اول 
روزی شاگردی به استاد خویش گفت: استاد می‌خواهم یکی از مهمترین خصایص انسان‌ها را به من بیاموزی؟» استاد گفت: واقعا می‌خواهی آن را فرا گیری؟» شاگرد گفت: بله، با کمال میل.» استاد گفت: پس آماده شو با هم به جایی برویم.» شاگرد قبول کرد. استاد شاگرد جوانش را به پارکی که در آّن کودکان مشغول بازی بودند، برد. استاد گفت: خوب به مکالمات بین کودکان گوش کن.» مکالمات بین کودکان به اين صورت بود: الان نوبت من است که فرار کنم و تو باید دنبال من بدوی.
تصاویری تاثیر گذار از مدرسه ای در روستای کالو با تنها چهار شاگرد، که با تلاش‌ های یک سرباز معلم بازتاب جهانی یافت، اين معلم که نامش عبدالمحمد شعرانی است، با .لیمو کلیپ بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد.
جنگجویی از استادش پرسید: بهترین شمشیرزن كیست؟ استادش پاسخ داد: به دشت كنار صومعه برو. سنگی آنجاست. به آن سنگ توهین كن. شاگرد گفت: اما چرا باید اين كار را بكنم؟ سنگ پاسخ نمی دهد. استاد گفت: خوب با شمشیرت به آن حمله كن. شاگرد پاسخ داد: اين كار را هم نمی كنم. شمشیرم می شكند و اگر با دست هایم به آن حمله كنم، انگشتانم زخمی می شوند و هیچ اثری روی سنگ نمی گذارد. من اين را نپرسیدم. پرسیدم بهترین شمشیرزن كیست؟ استاد پاسخ داد: بهترین شمشیرزن، به آن سنگ می مان
روزی بین شاگردان شیوانا در مورد معنای مثبت نگری و خوش بینی و منفی نگری و بدبینی اختلاف افتاد.
یکی از شاگردان خود را به شدت مثبت اندیش و مثبت نگر می دانست و معتقد بود که هر اتفاقی در عالم به خیر اوست و دیگری معتقد بود که مثبت اندیشی بیش از حد نوعی ساده لوحی است که باعث می شود فرد مثبت نگر جنبه های منفی و خطرناک زندگی را نبیند. و بهتر است انسان همیشه جانب احتیاط را رعایت کند و بنا را بر اين بگذارد که در هر اتفاقی که قرار است رخ دهد شاید خطری نهفته ب
دکتر حسابی روز چهارشنبه به شاگرداش گفت: فردا شفاهی ازتون امتحان می گیرم.بعد دوباره همون لحظه گفت: نه همین امروز اونم کتبی امتحان می گیرم.بعد شاگرد ها اعتراض کردند.بعد دکتر گفت: همین که هست هرکی هم اعتراض داره بره جلوی در وایسه.از ۵۰ نفر فقط ۴ نفر رفتن جلوی در.بعد اينکه امتحان تموم شد رو به شاگرداش کرد و گفت: از همتون ۱۰ نمره کم میکنم!شاگردها اعتراض کردند.باز دوباره گفت: نمره ی اون ۴ نفر هم ۲۰ رد میکنم.شاگرد ها با شدت بیشتری اعتراض کردند.دکتر حس
روزی شاگردی به استاد خویش گفت: «استاد می‌خواهم یکی از مهمترین خصایص انسان‌ها را به من بیاموزی؟» استاد گفت: «واقعا می‌خواهی آن را فرا گیری؟» شاگرد گفت: «بله، با کمال میل.» استاد گفت: «پس آماده شو با هم به جایی برویم.» شاگرد قبول کرد. استاد شاگرد جوانش را به پارکی که در آّن کودکان مشغول بازی بودند، برد. استاد گفت: «خوب به مکالمات بین کودکان گوش کن.» مکالمات بین کودکان به اين صورت بود: «الان نوبت من است که فرار
روزی شاگردی به استاد خویش گفت: «استاد می‌خواهم یکی از مهمترین خصایص انسان‌ها را به من بیاموزی؟» استاد گفت: «واقعا می‌خواهی آن را فرا گیری؟» شاگرد گفت: «بله، با کمال میل.» استاد گفت: «پس آماده شو با هم به جایی برویم.» شاگرد قبول کرد. استاد شاگرد جوانش را به پارکی که در آّن کودکان مشغول بازی بودند، برد. استاد گفت: «خوب به مکالمات بین کودکان گوش کن.» مکالمات بین کودکان به اين صورت بود: «الان نوبت من است که فرار
روزی شاگرد یک راهب پیر هندو از او خواست که به او درسی به یاد ماندنی دهد. راهب از شاگردش خواست کیسه نمک را نزد او بیاورد. سپس مشتی از نمک را داخل
لیوان نیمه پری ریخت و از او خواست همه آن آب را بخورد. شاگرد فقط توانست
یک جرعه کوچک از آب داخل لیوان را بخورد، آن هم به سختی.استاد پرسید: مزه اش چطور بود؟»شاگرد پاسخ داد: خیلی شور و تند است، اصلاً نمی شود آن را خورد.»پیر
هندو از شاگردش خواست یک مشت از نمک بردارد و او را همراهی کند. رفتند تا
رسیدند کنار
داستانک/ معنویت اسبی      یکی بود/ شاگردی که شیفته استادش بود تصمیم گرفت تمام حرکات و سکنات استادش را زیر نظر بگیرد. فکر می کرد اگر کارهای او را بکند فرزانگی او را هم به دست خواهد آورد. استاد فقط لباس سفید می پوشید، شاگرد هم فقط لباس سفید پوشید. استاد گیاهخوار بود شاگرد هم خوردن گوشت را کنار گذاشت و فقط گیاه خورد. استاد بسیار ریاضت می کشید و شاگرد تصمیم گرفت ریاضت بکشد و برای همین هم روی بستری از کاه می خوابید.مدتی گذشت. استاد متو
ذهنم خالی بود خالیه خالیه
انگار هیچ حرفی برای گفتن نداشتم 
آخه یه شبه همسایه امام ریوف شدم 
از پنجره خونشو میبینم وهرچی دلم خواسته رفتم بیخ گوشش گفتم 
برای همین خالیم .خالی شدم از حرف
منتظرم تا خودش پرم کنه
تااينکه چندساعت پیش استادم پیام دادن که :فردا به تک تکتون زنگ میزنم اگه گفتین موضوع صحبتمون چیه؟؟؟؟؟؟
منم مثل همیشه حاضرجوابی کردم زودتر ازهمه جواب دادم که مثلا بگم من خیلی میفهمم.
البته از سر ذوقم بود اما بعدش فکرکردم شاید چون تکا
روزگاری پسری در سال 1358 متولد شد و زمانی گذشت تا دوران تحصیل او طلوع کرد.او با اشتیاق درس را در کلاس گوش می داد و بسیار تلاش می نمود تا شاگرد اول کلاس باشد پس از طی چند سال او توانست در سال چهارم و پنجم دبستان شاگرد اول کلاس باشد در دروان متوسطه او درس خواندنش را کم کرد تا در سال اخر تصمیم گرفت به خوبی درس بخواند سرانجام پس از تلاشی اندک نتوانست به نتیجه مطلوب خود برسد! سپس او درس خواندنش را تا چند ماه قطع کرد در دی ماه با ناامیدی تمام از دبیر درس
۱ داستان خیلی قشنگ که خودم خیلی ازش خوشم اومد
خداوند از ما چه می خواهد؟!
شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع وگریه و زاری بود.در همین حال مدتی گذشت، تا آنکه استاد خود را، بالای سرش دید، که با تعجب و حیرت؛ او را، نظاره می کند !استاد پرسید : برای چه اين همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟شاگرد گفت : برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم، و برخورداری از لطف خداوند!استاد گفت : سوالی می پرسم ، پاسخ ده؟شاگرد گفت : با کمال میل؛ استاد.استاد گفت
چهار پنج سالم که بود فکر میکردم اگر یکی از اعضای خانواده مو از دست بدم دیگه زندگی برام تموم میشه و نمیتونم ادامه بدم.
بابام مرد، عمه ام، بابابزرگم، مامان بزرگ مامانم ولی دنیا بازم ادامه داشت، روز و شب بازم میگذشت، منم مجبور بودم ادامه بدم.
مدرسه که میرفتم فکر میکردم اگه فقط یه سال شاگرد اول نشم آبروم میره و دیگه دلم میخواد دنیا دهن باز کنه من برم داخلش
اما یه سال شاگرد دوم شدم، یه بار نمره دوازده گرفتم! تاریخ رو تجدید شدم، اما زندگی ادامه دا
داستان قدرت انتقاد واصلاح , فردی چندین سال شاگرد نقاش بزرگی بود و تمامی فنون و هنر نقاشی را آموخت.
داستان قدرت انتقاد واصلاح
داستان قدرت انتقاد واصلاح , استاد به او گفت که دیگر شما استاد شده ای و من چیزی ندارم ک به تو بیاموزم.
شاگرد فکری به سرش رسید، یک نقاشی فوق العاده کشید و آنرا در میدان شهر قرار داد ، مقداری رنگ و قلمی در کنار آن قرار داد و از رهگذران خواهش کرد
اگر هرجایی ایرادی می بینند یک علامت × بزنند و غروب که برگشت دید که تمامی تابلو علا
داستان قدرت انتقاد واصلاح , فردی چندین سال شاگرد نقاش بزرگی بود و تمامی فنون و هنر نقاشی را آموخت.
داستان قدرت انتقاد واصلاح
داستان قدرت انتقاد واصلاح , استاد به او گفت که دیگر شما استاد شده ای و من چیزی ندارم ک به تو بیاموزم.
شاگرد فکری به سرش رسید، یک نقاشی فوق العاده کشید و آنرا در میدان شهر قرار داد ، مقداری رنگ و قلمی در کنار آن قرار داد و از رهگذران خواهش کرد
اگر هرجایی ایرادی می بینند یک علامت × بزنند و غروب که برگشت دید که تمامی تابلو علا
استاد دانشگاه با اين سوال شاگردانش را به یك چالش ذهنی کشاند:آیا خدا هر چیزی که وجود دارد را خلق کرد؟
شاگردی با قاطعیت پاسخ داد:"بله او خلق کرد"استاد پرسید: "آیا خدا همه چیز را خلق کرد؟"شاگرد پاسخ داد: "بله, آقا"استاد گفت: "اگر خدا همه چیز را خلق کرد, پس او شیطان را نیز خلق کرد. چون شیطان نیز وجود دارد و مطابق قانون که کردار ما نمایانگر صفات ماست , خدا نیز شیطان است!"شاگرد آرام نشست و پاسخی نداد. استاد با رضایت از خودش خیال کرد بار دیگر توانست ثابت کند
آورده اند که روزی ابوریحان بیرونی به همراه یکی از شاگردانش برای بررسی ستارگان از شهر محل ستش بیرون شد و در بیابان کنار یک آسیاب بیتوته نمود تا اينکه غروب شد. کمی از شب گذشت که آسیابان بیرون آمد و خطاب به ابوریحان و شاگردش گفت که میخواهد در آسیاب را ببندد اگر میخواهید درون بیایید همین اکنون با من به درون آیید، چون من گوشهایم نمیشنود و امشب هم باران می آید شما خیس میشوید و نیمه شب هم هر چقدر در را بکوبید من نمیشنوم وشما باید زیر باران بمانید!
اعتیادداستان غم انگیز مازیار؛ از شاگرد اولی در مدرسه تا زندگی در میان زباله هاشاید باورش خیلی سخت باشد، باور اينکه یک روز در خیابان، معتاد کارتن خوابی را ببینی که به نظرت خیلی آشنا می آید و بعد احساس کنی اين آدم همان بهترین دوست 15 سال پیش توست!!!
استادی با شاگردش از باغى می گذشتچشمشان به یک کفش کهنه افتاد.شاگرد گفت گمان میکنم اين کفشهای کارگرى است که در اين باغ کار میکند . بیا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببینیم و بعد کفشها را پس بدهیم و کمى شاد شویم ! استاد گفت چرا براى خنده خود او را ناراحت کنیم؛ بیا کارى که میگویم انجام بده و عکس العملش را ببین! مقدارى پول درون آن قرار بده شاگرد هم پذیرفت و بعد از قرار دادن پول ، مخفى شدند.کارگر براى تعویض لباس به وسائل خود مراجعه کرد
 تاجری دو شاگرد برای تجارت داشت که در سفرهای تجاری، آن دو را همراه خود می‌کرد که بار تاجر بر شتر می‌زدند و از بار او مراقبت می‌کردند تا و سارقی بر آن نزند و یا در طول راه بر زمین نریزد . شرط یکی از شاگردان اخذ دستمزد، و شرط دیگری فقط اخذ پند و کلام از تاجر بود؛ و اگر تاجر به او دستمزدی می‌داد آن را می‌گرفت ولی شرط کرده بود که اگر دستمزد از او دریغ کرد پند و کلام و نصیحت را از شاگرد خود دریغ نکند. شاگرد عاقل و طالب معرفت هر لحظه
یکی بود ، یکی نبود
یکی بود ، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود وغیر از خدا هیچکس نبود. اين قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست .
آیا شیطان وجود دارد؟
و آیا خدا شیطان را خلق کرد؟
استاد دانشگاه با اين سوال ها شاگردانش را به یك چالش ذهنی کشاند.
آیا خدا هر چیزی که وجود دارد را خلق کرد؟
شاگردی با قاطعیت پاسخ داد:"بله او خلق کرده"
استاد پرسید: "آیا خدا همه چیز را خلق کرده؟"
شاگرد پاسخ داد: "بله, آقا"
استاد گفت: "اگر خدا همه چیز را
داستانک/ برو همون کشکت را بساب       کتابدونی/  آورده اند که روزی مرد کشک سابی نزد شیخ بهائی رفت و از بیکاری و درماندگی شکوه نمود و از او خواست تا اسم اعظم را به او بیاموزد، چون شنیده بود کسی که اسم اعظم را بداند، به تمام آرزوهایش می رسد . شیخ مدتی از جواب دادن به مرد طفره رفت و در آخر به مرد گفت که: «اسم اعظم از اسرار خلقت است و نباید به دست نااهل بیافتد »، اما برای اينکه مرد هم را دست خالی نفرستد، دستور پختن یک نوع فرنی ر
به  شیوانا خبر دادند که یکی از شاگردان قدیمی اش در شهری دور از طریق معرفت دور شده و راه ولگردی را پیشه کرده است.شیوانا چندین هفته سفر کرد تا به شهر آن شاگرد قدیمی رسید و بدون اينکه استراحتی کند مستقیماً سراغ او را گرفت و پس از ساعتها جستجو او را در یک محل نامناسب یافت.مقابش ایستاد؛ سری تکان داد و از او پرسید: تو اينجا چه میکنی دوست قدیمی؟!!شاگرد لبخند تلخی زد و شانه هایش را بالا انداخت و گفت : من لیاقت درسهای شما را نداشتم استاد! حق من خیلی ب
پاورپوینت روش های تدریس ریاضی نوع فایل:power point قابل ویرایش:47 اسلاید قسمتی از اسلایدها: •نحوه تدریس ریاضی : •@ تعریف تدریس : تدریس عبارت است از تعامل یا رفتار متقابل معلم و شاگرد ، بر اساس طراحی منظم و هدفدار معلم ،برای ایجاد تغییر در رفتار شاگرد . تدریس مفاهیم مختلف مانند نگرشها ، گرایشها ،باورها ، عادتها و شیوه های رفتار وبه طور كلی انواع تغییراتی راكه می خواهیم در شاگردان ایجاد كنیم، دربر می گیرد .» • . دریا
یکی از مهمترین نکات در مدرسه نظم است اگر ما در مدرسه بی نظم باشیم در نمره انظباط ما تأثیر می گذارد.
معمولا کسانی که به نظم اهمیت می دهند همیشه دانش آموزان ممتازي هستند.
ما در مدرسه نباید زیاد به دعوا و اذیت کردن دیگران بپردازیم زیرا ممکن است فکر ما را مشغول کرده وبه درس اهمیت کمتری بدهیم
داستان های مهدوی(3)
 درس: درس معرفت امام بود
شاگرد: شیعه خالصی بود مثل محمدبن مسلم
استاد: شکافنده دانش ها
 
امام باقر علیه السلام حال آدم دور مانده از امام زمانش را تشبیه کرده بود به گوسفند گم شده از گله و چوپان.
گوسفندی که بعد از دل بستن و رانده شدن از چوپان های غریبه،
بعد از هراس و حیرانی و سرگردانی،
طعمه ی گرگ خواهد شد.(مکیال المکارم،ج 1،ص 44؛ کافی، ج 1،ص 336)
منبع: روایت هایی داستانی پیرامون وجود مقدس امام عصر سلام الله علیها با نگاهی به کتاب شری
تــــوی کلاس درس خــــدا؛
اونـــی که ناشُکـــــری میکنه رَد مـیشه!
اونــی که نــــاله میکنه تجــــدیـد میشه!
اونــی که صَبــــر میکنه قبـــــول میـشه!
اونــی که شکُــــرمیکنه شاگردمـمتـــاز میـشه!
دعـــا میکنم شـاگردان مـمـتــاز خـــدا بـاشیـد.
شمـــا هـم دعـــا کنـید هـمـکـــلاس بـشیم.
به نام خدااومدم بنویسم یذره تا وقت خالی دارم
البته اونقدام خالی نیس ولی شاگردم پیام داد ک کاری براش پیش اومده و جلسه رو کنسل کرد.اگه معلمه یه کلاسه گروهی بودم الان سر کلاس بودم و به حاضرین درس میدادم و گور بابای غایبین، اما الان خصوصیه و کلاس تموم میشه با نبود همون یک نفر! الان تو ماه خرداد عه و میشه گفت سه ماهه تدریس رو شروع کردم، خب اين اولین باره همچین حرکتی از یه شاگرد میبینم که بد موقع و یهویی کلاسو کنسل میکنه، راستش بدم اومد! غر هامو هم ب
نوشته ای داستان گونه بنویسید پیش از نوشتن عناصر آن را مشخص کنید
روزی بود و روزگاری بود. کشتی گیری بود که در فن کشتی سر آمد روزگار خود به شمار می رفت. او تمام فنون کشتی گیری را می دانست و در مقابل هر حریفی، فنی را به کار می برد. به اين ترتیب کشتی گیر، پشت همه حریفان خود را به خاک رسانده و شهرت عجیبی پیدا کرده بود. اين کشتی گیر شاگردی داشت که با علاقه زیاد فنون را از استادش می آموخت و می رفت تا مانند استادش در کشتی گیری مهارتهای لازم را پیدا کند. روز

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

ویتامین سفر فردانیوز قره باغی های همدان (عباس خان قره باغی 1213 _ 1288 هجری شمسی ) kamera ✨♡blog night♡✨ baby-mom bayerahgozar fekrinow seramikiworld عالــــــــــــم عشــق