نتایج جستجو برای عبارت :

روزی کله های ترسم را آتش خواهم زد

صدا کن مرا
صدای تو خوب است.
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهاي صمیمیت حزن می‌روید.
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم.
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهايی من بزرگ است.
و تنهايی من شبیخون حجم تو را پیش‌بینی نمی‌کرد.
و خاصیت عشق این است.
کسی نیست،
بیا زندگی را بدزدیم، آن وقت
میان دو دیدار قسمت کنیم.
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم.
بیا زودتر چیزها را ببینیم.
ببین، عقربک‌هاي فواره در صفحه ساعت حوض
زمان
روزي شیوانا متوجه شد که باغبان مدرسه خیلی غمگین است. نزد او رفت و علت ناراحتی اش را جویا شد.
باغبان گفت: راستش بعد از ظهرها که کارم اینجا تمام می شود ساعتی نیز در آهنگری پای کوه کار می کنم، وقتی غروب می خواهم به منزل برگردم هنگام عبور از باریکه ای مشرف به دره جوانی قلدر سرراهم سبز می شود و مرا تهدید می کند که یا پولم را به او بدهم و یا اینکه مرا از دره به پائین پرتاب می کند. من هم که از بلندی می ترسم بلافاصله دسترنجم را به او می دهم و دست خالی به من
داستان عاشقانه یواشتر برو من می‌ترسم
زن و شوهر جوانی سوار برموتورسیکلت در دل شب می‌راندند. آنها از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتند.
زن جوان: ‘یواشتر برو من می‌ترسم’ مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره!
زن جوان: ‘خواهش می‌کنم، من خیلی میترسم.’ مردجوان: ‘خوب، اما اول باید بگی دوستم داری!’
زن جوان: ‘دوستت دارم، حالا میشه یواشتر برونی؟’ مرد جوان: ‘مرا محکم بگیر’
زن جوان: ‘خوب، حالا میشه یواشتر؟’ مرد جوان: ‘باشه، به شرط این که کلاه کاسکت مرا
داستان عاشقانه
 
داستان عاشقانه و زیبا: یواش تر برو من می‌ترسم
زن و شوهر جوانی سوار برموتورسیکلت در دل شب می‌راندند. آنها از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتند.
زن جوان: ‘یواشتر برو من می‌ترسم’ مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره!
زن جوان: ‘خواهش می‌کنم، من خیلی میترسم.’ مردجوان: ‘خوب، اما اول باید بگی دوستم داری!’
زن جوان: ‘دوستت دارم، حالا میشه یواشتر برونی؟’ مرد جوان: ‘مرا محکم بگیر’
زن جوان: ‘خوب، حالا میشه یواشتر؟’ مرد جوان: ‘باشه،
زمستان بر شیکاگو نازل می شود و تمام مکانیسم هاي مقابله با قرنطینه من مانند برگ ها در حال مرگ هستند. آسمانها خاکستری هستند و یک رطوبت نرم و نرم همه چیز را پوشانده است. پاسیوی کافی شاپ که تابستان در آن نشسته ام تعطیل است. حالا وقتی می خواهم بیرون بنشینم ، مفاصلم سفت می شوند و لرز به سرعت به هسته من نفوذ می کند. این دریاچه یخ زده است. پارکها گل آلود و خالی از جمعیت هستند.
ادامه مطلب
سه بیمار جواب آزمایش هايشان را در دست داشتند . به هر سه ، دکتر گفته بود که بر اساس آزمایشات انجام شده به بیماری هاي لاعلاجی مبتلا شده اند به صورتی که دیگر امیدی به ادامه زندگی برای آنها وجود ندارد.در آینده ای نزدیک عمرشان به پایان می رسد. آنها داشتند در این باره صحبت می کردند که می خواهند باقیمانده عمرشان را چه کار کنند.نفر اول گفت: من در زندگی ام همیشه مشغول کسب و تجارت بوده ام و حالا که نگاه می کنم حتی یک روز از زندگی ام را به تفریح و استراحت نپ
 سه نفر جواب آزمایش هايشان را در دست داشتند . به هر سه ، دکتر گفته بود که بر اساس آزمایشات انجام شده به بیماری هاي لاعلاجی مبتلا شده اند به صورتی که دیگر امیدی به ادامه زندگی برای آنها وجود ندارد .در آینده ای نزدیک عمرشان به پایان می رسد .آنها داشتند در این باره صحبت می کردند که می خواهند باقیمانده عمرشان را چه کار کنندنفر اول گفت :  من در زندگی ام همیشه مشغول کسب و تجارت بوده ام و حالا که نگاه می کنم حتی یک روز از زندگی ام را به تفریح و ا
بدترین روزهاي عمرم را می گذرانم.از صفر می باید شروع کنم، اما برای آن که به صفر برسم خیلی باید بکوشم. مع ذلک نفس گرم تو، وجود تو، عشقت و اطمینانت مرا نیرو می دهد. پر از امید و پر از انرژی هستم. تو را دارم و از هیچ چیز غمم نیست. از صفر که هیچ، از منهاي بی نهايت شروع خواهم کرد و از هیچ چیز نمی ترسم. من در آستانه ی مرگی مأیوس، در آستانه ی "عزیمتی نابهنگام" تو را یافتم؛ وقتی تو به من رسیدی من شکست مطلق بودم، من مرده بودم. پس حالا دیگر از چه چیز بترسم؟
#احم
چند ساعت است؟ تمام هستی من با دخانیات تفی بی حاصلی گره خورده. به انتهاي شبی آمدم که عمق سیاهی چنان زیاد بود که کس قطر چهار سانتُمِتری این آسمان ندید. دارد برای زایش تو درد می‌کشد. هی تو لگد بزن. دارد برای لیس‌ِ‌ش تو شیر می‌شود، { در مستراح } به ناگاه عق بزن. فریاد هم دگر نتوانی؟ بمیر پس. طغیان نخواستیم ز تو نقاش رنگ less. آه ای خفنیت تلالو شده در جدایی‌ِ، بین تو و تمامی ابناء کهکشان. مردی بخواب که روز ها گذشته است. دیگر تمام شده مهلت، سِقط سِقَ
سهراب سپهری در سال هزار و سیصد و پنجاه و هشت به مریضی سرطان خون مبتلا
گشت و به این عامل در آن سال برای درمان به انگلستان رفت، ولی پیشرفت
مریضی به مرزی بود که نا امید برگشت. سهراب سپهری سرانجام در۱ اردیبهشت سال
هزار و سیصد و پنجاه و نه در بیمارستان پارس تهران به عامل ابتلا به مریضی
سرطان خون فوت نمود. صحن امامزاده سلطان علی بن محمد باقر روستای مشهد
اردهال واقع در حوالی کاشان محل مدفون سهراب سپهری میباشد.
اشعار سهراب سپهری
حال به شعرهاي سهراب
آهنگ بسیار زیبایی از Andrea Bocelli  با تو عزیمت خواهم کرد Andrea Bocelli - Con te partirò.Quando sono soloSogno all'orizzonteE mancan le paroleSi lo so che non c'è luceIn una stanza quando manca il soleSe non ci sei tu con me, con meوقتی که تنهايمبه سوی افق رویا می بینمو کلمات از بیان آن قاصرندآری، این را می دانم که در اتاقی که خورشید نیست، نوری هم نیستاگر تو با من نباشی همینطور می شودSu le finestreMostra a tutti il mio cuoreChe hai accesoChiudi dentro meLa luce cheHai incontrato per stradaروی پنجره هابه همه قلب مرا که افروختی نشان بدهدرون من نوری که در خیابان به آن ب
داستان کوتاه امید به زندگیداستان کوتاه امید به زندگیسه نفر جواب آزمایش‌هايشان را در دست داشتند. به هر سه، دکتر گفته بود که بر اساس آزمایشات انجام شده به بیماری‌هاي لاعلاجی مبتلا شده‌اند به صورتی که دیگر امیدی به ادامه زندگی برای آن‌ها وجود ندارد. در آینده‌ای نزدیک عمرشان به پایان می‌رسد. آن‌ها داشتند در این باره صحبت می‌کردند که می‌خواهند باقی‌مانده عمرشان را چه کار کنند.نفر اول گفت:….من در زندگی‌ام همیشه مشغول کسب و تجارت بوده‌ا
داستان کوتاه امید به زندگیداستان کوتاه امید به زندگیسه نفر جواب آزمایش‌هايشان را در دست داشتند. به هر سه، دکتر گفته بود که بر اساس آزمایشات انجام شده به بیماری‌هاي لاعلاجی مبتلا شده‌اند به صورتی که دیگر امیدی به ادامه زندگی برای آن‌ها وجود ندارد. در آینده‌ای نزدیک عمرشان به پایان می‌رسد. آن‌ها داشتند در این باره صحبت می‌کردند که می‌خواهند باقی‌مانده عمرشان را چه کار کنند.نفر اول گفت:….من در زندگی‌ام همیشه مشغول کسب و تجارت بوده‌ا
گلدسته هاي عرش به نامِ محمد استتنها خدای عرش، امامِ محمد است
آنقدر دلرباست که بالِ فرشته هاهمواره صیدِ دائمِ دامِ محمد است
از او طلب نموده ای اصلاً تو جام مِی؟!ذکر علی علی، مِی جامِ محمد است
این را خود علی به همه عاشقانه گفت:که مرتضی عبید و غلامِ محمد است
حوریه چیست جز گُلِ لبخندِ روی اوباغ بهشت چیست؟ سلامِ محمد است
باید در آینه به جمالش نگاه کردباید علی شناس شد و رو به ماه کرد
نصیبِ رزقِ خودم را وسیع می‌خواهممدینه، هفدهِ ماهِ ربیع می&zwn
کارتون تایو این داستان – از هیچ چیز نمی ترسم ۱۲۶ نمایش دانلود ۱ کارتون تایو ۲۲۵ ویدیو ۱M بازدید ۷ دنبال کنید!
در این ویدیو می توانید کارتون تایو – از هیچ چیز نمی ترسم را در چند دقیقه ببینید. شبح است؟ تایو از هیچ چیز نمی ترسد اما از چیزهايی می ترسد! این ویدیو را از دست ندهید و کودکان را در خانه سرگرم کنید.
انتشار: ۰۹/۰۵/۱۳۹۹ ۰۳:۳۰:۰۰ ب.ظ نوع ویدئو: زیرنویس فارسی (مترجم گوگل) مدت ویدیو: ۰۰:۳۴:۲۲ منبع ویدئو: یوتیو
سلام
خلاصه‌اش این است که من تا الان به هیچ‌کس نامه ننوشته‌ام و از این حرف‌ها. پس عجیب نیست که بخواهم چرت‌وپرت بگویم. ها؟ بله. حتّی جالب است که تو، یعنی مخاطب نامه‌ام را هم نمی‌شناسم! نه تو را دیده‌ام و نه می‌دانم که اهل کجایی‌. شاید خنده‌ات بگیرد و بگویی: عجب ابلهی!» خب، حق می‌دهم. 
از این گذشته، امیدوارم به‌مرور پیشرفت کنم تا بتوانم نامه‌هاي زیباتری برایت بنویسم. آخر، آدم تا تمرین نکند که چیزی یاد نمی‌گیرد؛ مگر نه؟ آنقدر می‌نویسم ت
با سلامآهنگ جدید دکتر اصفهانی به نام فریادرسجانا به جز از عشق تو دیگر هوسم نیستسوگند خورم من که بجای تو کسم نیستامروز منم عاشق بی مونس و بی‌یارفریاد همی خواهم و فریادرسم نیستدر عشق نمی‌دانم درمان دل خویشخواهم که کنم صبر ولی دسترسم نیستخواهم که به شادی نفسی با تو برآرماز تنگ‌دلی جانا جای نفسم نیستاز تنگ‌دلی جانا جای نفسم نیستبی روی تو گلهاي چمن خار شمارمدر گلشن وصل تو غم از خار و خسم نیستهر شب به سر کوی تو آیم من بی دلآری صنما محنت عشق تو ب
بعد از این ورق زدن هاي پس و پیش، خوب می بینم که دیگر دردی جز یک چیز ندارم. می خواهم زندگی مستقل خودم را شروع کنم، می خواهم کنار کار اصلی ام کارهاي دیگری انجام دهم، کمی بزرگ تر شوم، اگر بتوانم برای پنج سال زندگی ام پول کنار بگذارم عالی می شود. البته مقداری هم برای شروع لازم داریم. آرام آرام به فکرم نزدیک می شوم، این دیگر درد نیست، این هدف است، و من بهش می رسم، مثل همه ی چیزهايی که برایشان تلاش کردم و رسیدم.
یعنی من هرگز از تو خالی خواهم شد؟ فکر می کردم از حجم ِ درونم کم شده ای. فکر می کردم خودم باقی مانده ای از آن دو سال هستم که فقط خودم هستم! اما گاهی گم می شوم میان پر و خالی بودن. دست و پا می زنم در قعر ِ یک بغض. گاهی از این هوا، نمی توانم نفسی فرو بدهم نمی توانم . و مرگ را به سختی به عقب هُل می دهم که نیاید که کمی بیشتر دوام بیاورم مثل ِ یک ماهی در حال ِ جان دادن. نباید فراموش کنم لحظه هايی را که پودر شدم و مثل گرد من را توی هوا فوت کردی. باید سفت و س
"قلب عیسی مسیح"  پزشک بر بالین پسرک نشست و گفت: " فردا صبح قلبت را خواهم گشود ." پسرک کلامش را قطع کرد و گفت: " مسیح را در آنجا خواهی یافت ." پزشک رنجیده خاطر نگاهی کرد و ادامه داد: " قلبت را باز خواهم کرد تا ببینم چقدر آسیب دیده است ." پسرک گفت: " ولی وقتی قلبم را باز کنی مسیح را آنجا خواهی یافت." پزشک به والدین پسرک که آرام و خاموش نشسته بودند نگریست و ادامه داد: " وقتی میزان آسیب وارده را ببینم، قلبش را خواهم بست و سینه اش را دیگر بار خواهم دوخت، بعد
وقتی که من و همه‌ی هم‌سن‌وسالانم دانش‌آموز بودیم، تکلیف ایام نوروزمان یک عدد پیک نوروزي بود. البته در دوران راهنمایی به جای پیک نوروزي، یک خروار مشق ریاضی و علوم و طراحی و فلان و فلان حواله‌مان می‌کردند. انگار امسال به بچه‌هاي دبستانی پیک نوروزي ندادند و گفته‌اند که باید یک داستان بنویسند. دخترِپسرعمه‌ام که من او را خواهر کوچک خودم می‌دانم دبستانی است و مشمول این تکلیف داستان نویسی می‌شود. روز سیزده‌به‌در مهمان عمه بودیم. بعد از خ
روزي پسر غمگین نزد درختی خوشحال رفت و گفت: من پول لازم دارم! درخت گفت: من پول ندارم ولی سیب دارم. اگر می خواهی می توانی تمام سیب هاي درخت را چیده و به بازار ببری و بفروشی تا پول بدست آوری. آن وقت پسر تمام سیب هاي درخت را چید و برای فروش برد. هنگامی که پسر بزرگ شد، تمام پولهايش را خرج کرد و به نزد درخت بازگشت و گفت می خواهم یک خانه بسازم ولی پول کافی ندارم که چوب تهیه کنم. درخت گفت: شاخه هاي درخت را قطع کن. آنها را ببر و خانه ای بساز. و آن پسر تمام شاخه
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام . . . می خواهم بدترین روزي را که در مدرسه سپری کرده ام را برای شما روایت کنم .
 
روزي از روزهاي مهر بود . ساعت 6:30 دقیقه ساز بد بختی شروع به نواختن کرد . برخاستم، آبی به دست و رویم زدم . صبحانه ام را خوردم و به مدرسه رفتم.
ادامه مطلب
مرد جوانی نزد پدر خود رفت و به او گفت:
- می خواهم ازدواج کنم.
پدر خوشحال شد و پرسید:
- نام دختر چیست؟
مرد جوان گفت:
- نامش سامانتا است و در محله ما زندگی می کند.
پدر ناراحت شد.
صورت در هم کشید و گفت:
- من متأسفم به جهت این حرف که می زنم اما تو نمی توانی با این دختر ازدواج کنی، چون او خواهر توست.
خواهش می کنم از این موضوع چیزی به مادرت نگو.
مرد جوان نام سه دختر دیگر را آورد ولی جواب پدر برای هر کدام از آنها همین بود.
با ناراحتی نزد مادر خود رفت و گفت:
- مادر
این یک داستان واقعی درباره سربازی است كه پس از جنگ ویتنام می خواست به خانه خود بازگردد.
سرباز قبل از این كه به خانه برسد، از نیویورك با پدر و مادرش تماس گرفت و گفت: پدر و مادر عزیزم، جنگ تمام شده و من می خواهم به خانه بازگردم، ولی خواهشی از شما دارم. رفیقی دارم كه می خواهم او را با خود به خانه بیاورم.پدر و مادر او در پاسخ گفتند: ما با كمال میل مشتاقیم كه او را ببینیم.پسر ادامه داد: ولی موضوعی است كه باید در مورد او بدانید، او در جنگ به شدت آسیب د
از مست نپرسید به میخانه چرا هستترسم که بگوید که به آن خانه خدا هست
قاضی بزند هم سر وهم دست و زبانشبر دار بگوید که به خمخانه شفا هست
جاهل نرود در پی آن خانه ی عشّاقزیرا پدرش گفته که در مکه صفا هست
او نیز چو آن عابد بی دین بگرددبیچاره نداند که در آن خانه دوا هست
آن کس که کند سجده به دلدار خیالیدیوانه نداند که در این کار خطا هست
من نیز شدم عاشق و در میکده رفتمدیدم که بجز یار خداهست و بقا هست
از باده بنوشیدم و گفتم که رضایمزیرا که به میخانه ی عشاّق خد
-اینجا چقدر خوش خوش آب وهواست.همه چیز خوب است، سرسبزی و درخت و یک آسمان صاف آبی،چه نصیبی بهتر از این. می توانم در این همه اکسیژن محض نفس عمیق بکشم ورایحه ی گل هاي وحشی را استشمام کنم.می توانم در کنار دوستان و خانواده ام  غذا بخورم وبعد زیر سایه ی درختی آرام بخوابم. وقتی هم که بیدار شوم، دشت زیر پایم باشد.هنگام غروب هم که خورشید جامه ی سرخش را به تن می کند، همه باهم به خانه برگردیم واز دیدن آسمان مغرب لذت ببریم.در حین رفتن همه باهم حرف بزنیم واز
ماه و ستاره ای درخشان باهم دوست بودند روزي ماه به ستاره گفت:من دیگر نمی خواهم با تو دوست باشم من کسیو میخواهم که عین خودم باشه خاکی و بدون هیچ قدرتی
اما تو قدرتمندی،از روزي میترسم که تو بخواهی من را تنها بگذاری
ستاره ماه را خیلی دوست داشت ولی بغض خود رو فرو برد و گفت:باشه هر جور تو بخواهی.
ستاره رفت کنار خورشید ماهم کنار زمین
سالها ازون اتفاق میگذره و ستاره قنطورس نزدیک ترین ستاره ب منظومه شمسی است و اما ماه
هنگامی ک زمین بر رویش سایه می اندا
مثل یک انسان 
-اینجا چقدر خوش خوش آب وهواست.همه چیز خوب است، سرسبزی و درخت و یک آسمان صاف آبی،چه نصیبی بهتر از این. می توانم در این همه اکسیژن محض نفس عمیق بکشم ورایحه ی گل هاي وحشی را استشمام کنم.می توانم در کنار دوستان و خانواده ام  غذا بخورم وبعد زیر سایه ی درختی آرام بخوابم. وقتی هم که بیدار شوم، دشت زیر پایم باشد.هنگام غروب هم که خورشید جامه ی سرخش را به تن می کند، همه باهم به خانه برگردیم واز دیدن آسمان مغرب لذت ببریم.در حین رفتن همه باهم
این شب ها ‌ این روزها، 
تلخم، سردم، پر از ترسم، ضعیفم، بی رحم ام، عصبانی ام
از عالم و آدم طلب دارم، رک و مستقیم و بی ملاحظه حرف میزنم
فک کنم دیگه نتونم به اون مسخرگی و اون نسخه امیدوار و مهربون و گل و پروانه ای قبل برگردم
نه کارم
نه اپلای
نه فارغ التحصیلی
نه مقاله
هیچکدوم برام اهمیتی ندارن
حتی دیگه از اینکه زورم به این شرایط هم نمی‌رسه هم ناراحت نیستم
من حالا فقط نمی‌خوام حداقل ها را از دست بدم
حداقل هاي پیش پا افتاده
حداقل هايی که حالا دیگه ت

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

گــلـچـیـن خـبـــــر shaghayeghc اخبار تکمیلی تفریحی سرگرمی دنیای مزه ها وبلاگ تخصصی سینما دانش اموزان چمرانی keleshterpl عکس خفن و لو رفته | نیا تو آموزش عکاسی و ساخت آتلیه شخصی