نتایج جستجو برای عبارت :

همه تخم مرغ هایت را در یک سبت نگذار

موضوع انشا: نگذار زمین، دو تا شود
این روزها، در افکار خود غرق شده ام؛ اما اشتباه نکن، فقط من نیستم.هواپیمای خیال مسافران زیادی دارد، اما هنوز جا هست، تو هم سوار شو. بیا تا با هم به دوردست ها، به آینده ی زمین سفر کنیم.
جيک جيک گنجشکان با صدای بی صدای سکوت در هم آمیخته است. در میان عطر گل ها، طراوت برگ ها، بلندای قد درختان و معصومیت نگاه سبز سبزه ها، قدم زدن به سوی ساحل لذت وصف ناپذیری به درون انسان سرازیر می کند.بوی نشاط از هر سو به مشام می رسد.
نگا
1-اونایی که رونخت نشوندنت میتونن به زمین سرد بکوبنت. سهراب ام جی.گرگ2
2-خودکشی دیگه خز شده.جرعت داری زندگی کن انگیزشی
3-اونی که برندس هیچوقت جا نمیزنه و اونی که جا میزنه هیچوقت برنده نمیشه کایل کیلی.کتاب المپيک در کتابخانه اقای لمونچلو
4-تا اخرین لحظه شکست فقط به یاد خدا باش.
5-وقت و انرژیتونو صرف بالا بردن خودتون کنین نه پایین اوردن دیگران.
6-از تلاش کردن دست نميکشم تا وقتی به هدفم برسم
7-اگه میخوای پیشرفت کنی بهتره از الان به د
تو زیبایی درست به اندازه ی يک زن و گیسو هايت زیبا ست،درست به اندازه ی معجزه ی خداوند و تو حق خندیدن داری حق پیاده روی های شبانه و حق زیر باران رقصیدن تو بازیچه نیستی که با تو بازی کنندتو وسیله نیستی که روزی از تو خسته شوند تو فقط زن هستیيک زن زیبا و قدرتمند تو با تمام کبودی های صورتت و ظرافت هايت،زیبا هستی و این جامعه، نام زیبایی ها و ظرافت هايت را ضعیفه میگذارند دستان تو به نرمی حریر است و مو هايت به زیبایی دریا و امواجش و
يکی بود ، يکی نبود
يکی بود ، يکی نبود. آن يکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود وغیر از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست .
يکروز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از کار برمیگشت خانه، سر راه زن مسنی را دید کهماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود. اون زن برای او دست تکان داد تامتوقف شود.
اسمیت پیاده شد وخودشو معرفی کرد و گفت من اومدم کمکتون کنم.
زن گفت صدها ماشیناز جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا" لطف شما
انشا با موضوع پنجره
اکنون اگر بگویم پنجره به یا رهایی می افتی، به یاد پیوند.اما من به ان فاصله میگویم ! شاید در دل بخندی، شاید تعجب کنی، شاید هم بی تفاوت در دل دیوانه ای نثارمکنی ؛اما پنجره فاصله است،و انقدر پنهان است انقدر اب زیرکاه است که هر چشمی نمیبیند! تا درختان فاصله ای نیست! تا جيک جيک روح نواز گنجشکان راه دوری نیست! چه فاصله ایست میان صدای زوزه مانند باد پاییزی؟!حتی با صدای افتادن برگ از درخت فاصله ای نداریم! اما چرا نه میبینمش، نه می
ناهار را که خوردیم پدرم گفت باباجان از روزی که ما آمده‌ایم مشهد به جز زیارت جای دیگری نرفتیم مادرت زود دلش میگیرد ما را يک جایی نمی بری
 از خجالت سرخ شدم باید خودم برنامه‌ریزی می‌کردم تا کار به اینجا نرسد به همسرم و بچه‌ها گفتم همه زود حاضر بشوید می‌خواهم ببرم‌تان يک رستوران عجیب و غریب خانومم گفت ما که الان ناهار خوردیم گفتم اشکالی ندارد دوباره میخوریم 
راه افتادیم رفتیم شاندیز تا رسیدیم به رستوران میوه‌خوران
 همه با تعجب به منوی رس
An old lady went out shopping last Tuesday. She came to a bank and saw a car near the door. A man got out of it and went into the bank. She looked into the car. The keys were in the lock.
The old lady took the keys and followed the man into the bank.
The man took a gun out of his pocket and said to the clerk, ldquo;Give me all the money.rdquo;
But the old lady did not see this. She went to the man, put the keys in his hand and said, ldquo;Young man, yoursquo;re stupid! Never leave your keys in your car: someonersquo;s going to steal it!rdquo;
The man looked at the old woman for a few seconds. Then he looked at the clerkmdash;and then he took his keys, ran out of the bank, got into his car and drove away quickly, without any money.
سه شنبه گذشته يک پیرزن برای خرید
 
دوستای مهربونم از تمام محبتاتون ممنونم
اگر در تلفظ ها مشکلی داشتید به کانال مراجعه کنید
پیشنهاد خاصی دارید بفرمائیدبازم از همه عزیزانی که کامنت میذارن متشکرم
آخر هفته ی خوبی داشته باشید
 
 
لنگه کفش کهنه در بیابان غنیمت است

با يک تیر دو نشان زدن

 
کوزه گر از کوزه شکسته آب می خورد

نه هر که آینه سازد سکندری داند    نه هر که سر بتراشد قلندری داند.
 
 
 
بيکاری سر چشمه تمام مفاسد است

هرگز نگذار سایه های دیروز روشنای فردا را تاريک کند
 
مقدمه: گاهی يک تصمیم اشتباه يک لحظه غفلت و یا يک لحظه جوگیری ساده منجر می شود به يک عمر تباهی آینده و يک عمر حسرت و پشیمانی.
تنه انشاء: مدرسه فرصتی برای پیشرفت، برای انتخاب مسیر زندگی و برای گزینش هدف آینده ی خود است مدرسه مانند کودکی نوپا گام گذاشتن در این مسیر را مانند مادری مهربان می آموزد و پله های پیشرفت و ترقی را به ما نشان می دهد و ما نیز با سپردن خود به این مادر مهربان به او در یاری رساندن به خود کمک می کنیم و با گوش جان سپردن و اجرا نمودن
میگفتی پنهانترین مشکلاتت راتا شایدی باشد که نرومدیدنت پر کشیدنم هست نه نییست!دیدنت درد من است و خاطراتی که زیر خاک مدفون استنوشته هایی که شب روز رویایم بود حال اسیر خاک است.نمیدانم معنی ما چیستمن منم و تو توییجمع برای ما بی معنی بود و حال فهمیدنش درست نبوداشک سر بی اهمیت بودنم اسمان را لرزاندستاره ها خاموش شدند یادت است؟اسم هایی که انتخاب کردیم دوتا بودند نه ؟گویی باید انهارا فراموش ميکردم نه؟اری سه هفته ای از ان رویداد میگذر
 میگویند گاهی تنها يک دعای از ته دل کافیست تا همه چیز عوض شود. نمیدانم چه میخواهی از او خواهم برای تو هرآنچه در دلت خواهی باید يکی را در زندگی داشت. حتما که نباید عشق یا معشوقت باشد میتواند يک دوست یا يک رفیقِ خیلی صمیمی باشد‌. که حالت کنارش خوبه خوب باشد. که شريکِ غم و شادی هایَت باشد. که تـفریح و شوخی و خنده هايت کنار او باشد … که روز هايت چه خوب و چه بد کنار او بگذرد باید “يکی” را در زندگی داشت. يکی از جنسِ رفیقی بی ریا. يکی درست
تو مثل نفسی
شعر زیبای زیر را که در وصف خداوند است، طیبه شامانی سروده است.

تو مثل نفسی
تو در رنگ گیلاستو در عطر ریواستو در خوشه های اقاقیتو در یاس دیوار همسایه ی مان خانه داریتو در حرف هايت بهارتو در دست هايتگل و بوسه و عشق و پروانه داریتو مثل نفس دم به دم با منیتو را بهتر از هر که، حتّی خودم، می شناسمتو نزديک تر از خودم با منی.
نگارش یازدهم - درس اول:
بند مقدمه: آرام تر از همیشه از راه می رسد،خستهٔ سفر است،بعد از آن همه هیاهو وسفر تماشای دل تنگی آسمان وفرو ریختن برگ ها را به همراه می آورد،او پاییز است.فصل مهربانی،دوستی وخلاصهٔ دل تنگی ها.
بند بدنه يک: مهر پاییزی بعد از سوزان شهریور از راه می رسد، دست نوازشش را بر سر فرزندان خود می کشد وراهی مدرسه می کند،آبان نیز مهری در دل دارد اما در این میان بر گهای خشک شدهٔ پاییزی را با باد هایش از درختان فراری می دهد.آذرش که از را م
انشا با موضوع شادی های نا فرجام
گر بدانی حال من گریان شوی بی اختیارای که منع گریه ی بی اختیارم می کنی (وحشی بافقی)با چشم های بارانی ات، به این غم هایی که در آغوش گرفته ای نگاه کن.می بینی، ذره ای ارزش ندارند، تنها راه زیبایی قلبت را، تنگ تر و تنگ تر می کنند.زندگی، زیبا می شود اگر راحت لبخند بزنی، راحت اشک بریزی، اسوده عشق بورزی و بذر محبت در دنیایت بکاری.اصلا بیا باهم، غم هارا به کنج دنیایمان هل دهیم!بیا بودنت را جشن بگیریم!باور کن، راه شادی آنقد
میخندی، دوست دارم لپ هايت را ناز کنم. چین های صورتت را بوسه باران کنم، حتی دوست دارم آن حافظه ی ضعیف را، که هر روز نامم را میپرسد،تنگ در بغل بگیرم. خودت نمیدانی اما، هربار که میخندی، دنیا را به من میدهند. آخر میدانی جهان به اعتبار خنده ی تو زیباست بهترینم.
می خواهم داستان زندگی ام را چاپ کنم تا همه بدانند تو تمام زندگی من بودی.
اصلا يک نسخه اش را می دهم به تو؛ به رسم یادگاری!
فقط قول بده وقتی کتاب را خواندی مراقب اشک هايت باشی
چون هیچ کس برای قربانی اش گریه نمی کند!؟

معجزه شرقی
نگارش یازدهم درس چهارم  گفت و گوی ابر با آسمان
▪️به نام خالق هستی بخشابر که نمی توانست دست روی دست بگذارد و نظاره گر حال پریشان و آشفته ی آسمان باشد؛ نزد آسمان رفت وبه اوگفت:ای دوست من چرا اینقدر آشفته وپریشانی؟! حال بد تو رنگ و روی من رانیز دگرگون کرده. من طاقت غم تو را ندارم بامن حرف بزن وخودت را خالی کن. آسمان گفت:عزیز من دست روی دلم نگذار که هم غم دارد و هم بوی دلتنگی!. ناگزیرم برای اینکه اندکی حال روحی ام سامان بگیرد. خودم راخالی کنم؛ با
مقدمه يک: انچه که در این مورد مینویسم صرفا برداشتهای من و بر اساس مشاهداتم است و وما ایده های جدیدی هم نیستند.صرفا برای جمع بندی انچه در این مدت دیده و خوانده و شنیده ام ان را اینجا یادداشت ميکنم تا اگر فردی بهتر و منسجم تر بتواند ان را بنویسد مرا مطلع کند یا به مرور خودم در اینده انها را کامل تر کنم.
مقدمه دو: انچه که در این موضوع مینویسم غالبا حاصل اموخته های مستقیم یا غیر مستقیم من از جناب محمدرضا شعبانعلی است که البته که مسئولیت هرگونه اش
Your browser does not support the audio element.
داستان کوتاه انگلیسیAn old lady went out shopping last Tuesday.
She came to a bank and saw a carnear the door.
A man got out of it and went into the bank.
She looked into the car.The keys were in the lock.The old lady took the keys and followed the man into the bank.The man took a gun out of his pocket and said to the clerk, ldquo;Give me all the money.rdquo; But the old lady did not see this.
She went to the man, put the keys in his hand and said, ldquo; Young man, you're stupid! Never leave your keys in your car: someone's going to steal it!The man looked at the old woman for a few seconds.
Then he looked at the clerk and then he took his keys, ran out of the bank, got into his car and drove away quickly, without any
موضوع :
انشا در مورد عاقبت فرار از مدرسه پایه نهم
 
متن انشا  :
مقدمه: گاهی يک تصمیم اشتباه يک لحظه غفلت و یا يک لحظه جوگیری ساده منجر می شود به يک عمر تباهی آینده و يک عمر حسرت و پشیمانی.
تنه انشاء: مدرسه فرصتی برای پیشرفت، برای انتخاب مسیر زندگی و برای گزینش هدف آینده ی خود است مدرسه مانند کودکی نوپا گام گذاشتن در این مسیر را مانند مادری مهربان می آموزد و پله های پیشرفت و ترقی را به ما نشان می دهد و ما نیز با سپردن خود به این مادر مهربان
 
باز هم در آسمانابرهایی دیده شدخوشه های گندم ازکشتزاران چیده شدباز هم پاییز سردآمده با قال و قیلباز وقت رفتن استشادمان با کوچ ایلروی سیم برق هابا پرستو می پریباز با خود فصل گرمخنده ها را می بریباز هم پایان فصلمی شود آغاز درسمی رسد از مدرسهباز هم آواز درسفصل تابستان گرمسال دیگر باز همقصه هايت را بگوبا کبوتر باز هم۱۷/۷/۷۸
تو مثل تابستانی!
لبخند هايت طعم هندوانه می‌دهند 
و چشم هايت همرنگِ آسمانِ آبیِ تیر است.
پوستت به سرخیِ گیلاس، 
لب هايت به شیرینیِ هلو و 
موهايت به سیاهیِ شب های شهریور است.
بودنت مثل يک لیوان شربت آلبالو در گرمای 
طاقت فرسای مرداد لذت بخش است و
نگاهت، همچون نسیم خنکی در روز های
آخر شهریور ،جانی دوباره به آدم می‌بخشد.
تو درست مثل تابستانی.
ترکیبی از رنگ و گرما و زیبایی.
مگر می‌شود عاشقت نشد . ؟!♡
 
خواستنی‎ترین لحظه است
آن‎روز که در میانِ به‎قول فروغ، شکفتن‎ها و رستن‎ها، تو آمدی
عینیتی تازه و بی‎بدیل از تمام‎ زیبایی‎ها
که زیبایی ورای‎تو، پوچ است و تهی
و زمان که بی‎تو، سمفونی‎مرگ و یاس‎ابدی می‎شود برایم.
با تو هستم!
با گیسوان پرکلاغی‎ات که رها از کلاهی لبه‎بلند، به‎روحم بند می‎کشند.
خنده‎هايت که سمفونی‎ای‎ناب از جنس‎زندگی است برایم.
و چشم‎هايت؛ افسون‎گر و اما افسوسی‎پنهان از جنس‎دردهايت.
نه! نمی‎توانم و نمی‎خواهم د
موضوع يک فنجان عشق ♦️
روی آرواره های زمان می غلتم؛انگار تکه ای ازوجودم درقعرخاموشی جامانده!اندامم را به غارت بردند غبارهایی که ادعای خاکی بودن می کردند.خودم را مرور می کنم: دختری که برای همه مرهم بود،برای خودش درد!دختری که میان این فصل پرهیاهو گیرافتاده است.دختری که از عقربه های زمان آویزان است.» و من هنوز هم به انتظارنشسته ام گذرزمان را؛تابه نقطهٔ دیدار،درست همان پارک همیشگی،همان آغوش گرم،همان نیمکت تکراری برسم.به نقطهٔ پیوستن وآمی
کلمه ها تکراری اند برای وصف زیبایی هايت. ای تویی که لبخندت مانند میوه های بهشتی توأم از زیبایی است و روح تو مثل  رود های جاری از زیر درختان بهشت سختی های روزگار را از شانه هایم می شوید و مرا می برد به اقیانوس آغوشت  که با دنیا آن را عوض نميکنم، روزت مبارک فرشته ی زمینیروز مادر و میلاد حضرت فاطمه (س) بر تمام مادران مبارک
درست لحظه ای که دل می دهی
همان دم که عاشق می شوی
همان روز که گره می زنی با ریسمان عشق
دلت را به دلش
نفست را به نفسش
زندگیت را به عشقش
خنده ات را به شادیش
گریه ات را به غصه هایش
حلقه می کنی دست بر گردنش
بوسه می زنی بر لبهایش
دست می دهی به دستش
لحظه تولد خوشبختی است
اگر خسته نشود از عشق
اگر جا نماند از قافله عشق
اگر نمیرد ذوق و شوق
من که زنده ام با همان ذوق و شوق کودکانه
خسته که می شوم شانه هايت را می خواهم
مانده که می شوم دستت را می گیرم و .
 پاورپوینت در مورد خشونت خانگی
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
پرینت ) تعداد اسلاید : 19 اسلاید قسمتی از متن .http://mitradownload.pg98.ir/mitradownload.pg98.ir › mitradownload › htmlپاورپوینت خشونت خانگی۷ مهر ۱۳۹۸ - پاورپوینت خشونت خانگی: اگر همه جا را گشته اید و پاورپوینت خشونت خانگی را پیدا نکرده اید، خوب نگشته اید، اینجا را بگردید. » میترا دانلود .http://house.pg98.ir/house.pg98.ir › house › htmlپاورپوینت در مورد خشونت خانگی۲۰ آبان ۱۳۹۸ - You can buy all the articles around پاورپوینت در مورد خشونت خانگی here. Downlo
من در شب تنهایی آنقدر قدم خواهم زد که تو را بیابم
آنقدر بوی نان تازه را فرو ميکشم تا قربانت بشوم
من برای تک تک غم هايت خودم را به آب و آتش میزنم
ای تو؛
ای من.
ای همنشین تنهایی هایم
آه! دریا دریا حسرت، دریا دریا عشق، اما نه برای من، برای تو.
 
رایم بگویید! بگویید چه حسی از خود خود خودتان دارید؟ خودتان را بگذارید آنطرف تر، کمی نگاهش کنید.
 مثل بارانبر من بباربا احساستبا واژه هايتبا چشمهايتبا موهايتبا انگشتانتو خیس کن وسعت زخمی کویر زندگی ام رامرا با خود ببربه سرزمینِ شبهای نقره ای .آنقدر که من "تو" باشم !با همان چشمها دستها. قدمها.در قامت تو رقصیدندر صورت تو دیده شدندر سیرت تو عاشق بودنوای زیباست.اینجا آغوش من تنهاست.تنهای تنهای تنها.پ ن : سهیل لب تشنه مثل خورشید.پ ن : میدانم عمر خیلی هم طولانی نیست بخدا طولانی نیست .پ ن : برادر. پدر.  
داستان  و قصه رئیس جدید جنگل
يک روزحیوانات جنگـل تصمیـم گرفتند برای جنگل شان رئـیسی انتخـاب کنند!  جوجه تیغی پرید وسط وگفت: «من رئیس می شوم!»
آقا فیـله گفت: «بـه شرطی که تیغ هـایت را دربیاوریم، چـون وقـتـی عصبـانـی می ­شوی  تیغ­هايت را در بدن حیوانات فرو می کنی!»
امّا جوجه تیغی قبول نکرد.
آقا خرگوشه پرید وسط و گفت: «من رئیس می شوم!»
حـیوانات گفتـند: «تو گـوش هـایت بلـند اسـت، وقـتی عصبـانی می شـوی بـا گوش&

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

بهترین هدیه برای عشقم فروشگاه اینترنتی 20 واحد توسعه تحقیقات بالینی آیت اله موسوی didarr 25777324 ایران موزیک طرفداران انیمه مرجع کنکور ایران پادرس