نتایج جستجو برای عبارت :

پستچی . درب سبز

پستچي؛ قسمت اول
چهارده ساله که بودم؛ عاشقپستچيمحل شدم. خیلی تصادفی رفتم در را باز کنم و نامه را بگیرم، او پشتش به من بود. وقتی برگشت، قلبم مثل یک بستنی، آب شد و زمین ریخت! انگار انسان نبود، فرشته بود! قاصد و پیک الهی بود، از بس زیبا و معصوم بود! شاید هجده نوزده سالش بود.
نامه را داد. با دست لرزان امضا کردم و آنقدر حالم بد بود که به زور خودکارش را از دستم بیرون کشید و رفت.از آن روز، کارم شد هر روز برای خودم نامه نوشتن و پست سفارشی! تمام خرجی هفتگی ام
چهارده ساله کـه بودم؛ عاشق پستچي محل شدم. خیلی تصادفی رفتم در را باز کنم ونامه را بگیرم ، او پشتش بـه مـن بود. وقتی برگشت قلبم مثل یک بستنی، آب شد و زمین ریخت! انگار انسان نبود، فرشته بود! قاصد و پیک الهی بود ، از بس زیبا و معصوم بود!شاید هجده نوزده سالش بود. نامه را داد.با دست لرزان امضا کردم و آن قدر حالم بد بود کـه بـه زور خودکارش را از دستم بیرون کشید و رفت.
 
ازآن روز، کارم شد هرروز برای خودم نامه نوشتن و پست سفارشی!تمام خرجی هفتگی ام ، برای نا
پستچي؛ قسمت یازدهم
چرا یک فیلم خوب، یکدفعه بد می شود؟ چرا در خانه ات خوابیده ای؛ یک نفر زنگ می زند، خبر بد می دهد؟ چراپستچي هاهمیشه خبر خوب نمی آورند؟روی دو صندلی نشسته بودیم. من و علی. مثل دو بچه خلافکار که از کلاس بیرونشان کرده اند! در پادگان جنگ شده بود. حاجی رییس می رفت و می آمد، تلفن می زد، دستور می داد و از زیر چشم ما را می پایید.
به علی گفتم: چه خبره؟گفت: منتظر عاقدن!گفتم: پدرم که هنوز نیامده!گفت: میاد، بارونه!گفتم: فکر نمی کردم تو هجده سالگی
پستچي؛ قسمت دوم
آن روزها، همه چیز، طلایی بود. برگ درختان پاییز، آسمان، رنگ موی تمام مردان خیابان، حتی صدای آژیر قرمز!
جنگ شدیدتر شده بود و محله ی ما، گیشا، هر شب میزبان بمباران عراقی ها بود. اما دل من، حتی در تاریکی بمباران، همه چیز را طلایی می دید.
چند بار به دفتر پست محله رفتم و سراغ پسرک پستچي موطلایی را گرفتم که نامش را هم نمی دانستم.
فوری می گفتند: امرتان؟
می گفتم: با خودشان کار دارم.
با اخم دفاترشان را نگاه می کردند و می گفتند: نمی شناسیم. ب
پستچي؛ قسمت ششم
چراغهای امامزاده، از دور در تاریکی؛ مثل چراغ خانه ای بود که تو را می خواهد. گرم، روشن و منتظر.سرم را به ضریح چسباندم. سلام آقا. دوسش دارم از بین این همه آدم، فقط اون! شاید بچه گیام فقط برای ظاهرش بود، اما روزی که به خاطر من، دعوا کرد، دیدم جوونمرده. مثل قهرمونای قصهوقتی منو سر مزار دوستش برد و گریه کرد، دیدم مهربونه. همدرده و پاک.مگه آدم چند بار می تونه دلشو هدیه بده؟من هیچوقت روم نشده از خدا چیزی بخوام. اما این بار می خوام! عم
پستچي؛ قسمت نهم
رییس کل، سر علی را بوسید و گفت: به دکتر بگید بیاد. چیکار کردین با حاج علی پلنگ ما؟بعد محکم به پشت علی زد و گفت: هنوزم، مثل شبای عملیات، حرف گوش نکنی آره؟ پاشو بریم تو اتاقم.یکی از برادرها گفت: پس پرونده؟رییس لحظه ای ایستاد. خشمی مثل خمپاره در صورتش بود که می توانست تمام ساختمان را با آن منفجر کند. نگاهش مثل مین، همه را سر جایشان میخکوب کرد.گفت: هیچ میدونین کیو گرفتین؟ پس لال شین. پرونده مختومه! حاج خانمم بفرستین بره.
نمی دانم چرا ا
پستچي؛ قسمت پنجم
میدونی دوستت دارم.حالا چیکار کنیم؟مثل یک شعر بود. تمام شعرهایی که تاحالا خوانده بودم، در برابر آن هیچ بود. از صبح تا شب، دانشگاه، خیابان و خانه، این جمله را تکرار می کردم و فقط نمی دانم چرا به خط دوم آن که می رسیدم، دلم فشرده می شد."حالا چیکار کنیم؟"خب، هر کاری که همه عاشقان می کنند. باید سعی کنیم به هم برسیم. چرا آن سوال را پرسیدی علی؟ تا انتهای جهان می شد پا دوید، اگر فقط من و تو بخواهیم.بعد از روز گورستان تا چند روزی ندید
پستچي؛ قسمت پنجم
میدونی دوستت دارم.حالا چیکار کنیم؟مثل یک شعر بود. تمام شعرهایی که تاحالا خوانده بودم، در برابر آن هیچ بود. از صبح تا شب، دانشگاه، خیابان و خانه، این جمله را تکرار می کردم و فقط نمی دانم چرا به خط دوم آن که می رسیدم، دلم فشرده می شد."حالا چیکار کنیم؟"خب، هر کاری که همه عاشقان می کنند. باید سعی کنیم به هم برسیم. چرا آن سوال را پرسیدی علی؟ تا انتهای جهان می شد پا دوید، اگر فقط من و تو بخواهیم.بعد از روز گورستان تا چند روزی ندید
پستچي؛ قسمت هشتم
وقتی عاشق باشی، زمان گاهی قد یک نگاه، کوتاه می شود و گاهی قدر ابدیت کش می آید.این که چرا عاشق شده اید؟ اینکه چرا انقدر زود، عاشق شده اید! شبیه همان سوالهایی است که در آن اتاق سفید با سقف کوتاه از ما پرسیدند. سوالهای دیگری هم کردند که حتما جوابش را باور نکردند.
کم کم داشتم شک می کردم که تصمیمم درباره ی گشت درست بوده! همیشه سر آن پیچ، ماشین گشت را دیده بودم و می دانستم که اگر صدای بلند و یا مشکوکی بشنوند، خودشان را می رسانند. اما ما
پستچي؛ قسمت چهارم
آن روز، بهشت زهرا؛ واقعا بهشت بود. علی کمی آن طرفتر و من کمی با فاصله از او. فکر می کردم چند هزار آدم آن زیر خفته اند که کسی را دوست داشته اند و یا کسی دوستشان داشته است. آیا دوست داشتن، همیشه دلیل می خواهد؟قاصدکی روی شالم نشست، به فال نیک گرفتم. علی ساکت بود. حتما داشت فکر می کرد چطور موضوع را مطرح کند.به مزاری رسیدیم. علی نشست. من هم بی اختیار نشستم.گفت: رفیقم محسنه! تنها دوستم.شروع کرد به فاتحه خواندن. فاتحه خواندنش مثل درد دل
پستچي؛ قسمت سوم
آخرین قطره ی آب قند را که داخل دهانم ریختند، تازه یادم آمد کجا هستم. روی نیمکتهای اداره پست، مرا خوابانده بودند و خانمی با قاشق چایخوری، قطره قطره آب قند در دهانم می ریخت،پیرمرد عینکی مدام می گفت: چیتا خانم صدای منو می شنوی؟ خوبی؟ چت شد یه دفعه؟سرم را بلند کردم. اتاق دور سرم می چرخید. اما اثری از پیک الهی نبود! نکند همه را خواب دیده بودم! چطور باید از آنها می پرسیدم؟ خدا به دادم رسید.پیرمرد گفت: حاج علی رفته موتورشو بیاره برسونت
پستچي؛ قسمت دهم
در بوسنی هنوز جنگی نبود. برایم مهم نبود بوسنی کجاست، هر جا که بود، قرار بود علی را از من بگیرد.حالا جنگ من علی یا مادر افسرده خودم نبود. جنگ من و بوسنی بود! و غنیمت، علی بود! رییسم گفته بود، صربها مسلمانان بوسنی را آزار می دهند. ماموریت مخفی علی، حتما درباره صربها بود.پس حالا جنگ من با صربها هم بود! مگر یک دختر هجده ساله با چند نفر می تواند همزمان بجنگد؟ اما این جنگ به خاطر علی ارزش داشت!
پشت در پایگاه، زیر باران ایستادم. آ
چهارده ساله کـه بودم؛ عاشق پستچي محل شدم. خیلی تصادفی رفتم در را باز کنم ونامه را بگیرم ، او پشتش بـه مـن بود. وقتی برگشت قلبم مثل یک بستنی، آب شد و زمین ریخت! انگار انسان نبود، فرشته بود! قاصد و پیک الهی بود ، از بس زیبا و معصوم بود!شاید هجده نوزده سالش بود. نامه را داد.با دست لرزان امضا کردم و آن قدر حالم بد بود کـه بـه زور خودکارش را از دستم بیرون کشید و رفت.

ازآن روز، کارم شد هرروز برای خودم نامه نوشتن و پست سفارشی!تمام خرجی هفتگی ام ، برای نام
Erfan Khosraviنوشته : عرفان خسرویداستان کوتاه کائوچویی(هرگونه شباهت میان شخصیت‌های این داستان تخیلی با افراد حقیقی و حقوقی اتفاقی است).بیرونی، روز، آفتاب قشنگ صبحگاهیدر خیابان ایرانشهر، حوالی غذاخوری کورش ِ کثیف، پستچي پی ِ دفتر گروه مجلات می‌گردد.نشانی را دوباره نگاه می‌کند و می‌یابد. زنگ در را می‌زند و در با صدای ناهنجاری باز می‌شود.پستچي سرش را داخل حیاط می‌کند: نامه دارین، مطلب جدید برای مجله‌ها رسیده»!آقایی با عینک کائوچویی و اخمی تُ
توته، تکرار غریبانه‌ی روزهای خردادت چگونه گذشت؟ بدین شکل که برای بار هزارم شرلوک و چارلی و کارخانه شکلات‌سازی را دیدم و بعد سراغ قسمت‌های تکراری آفیس و بروکلین ناین‌ناین رفتم، چند بار هوس دیدن بریکینگ‌ بد را کردم اما پشیمان شدم، روزها مثل یک دایناسور زخمی هندونه و پاستیل نواری خوردم، بابت آمدن سری جدید کارخانه‌ی هیولاها در ماه آینده خوشحالی کردم، نظریه‌ام مبنی بر عشق ناکام عماد و کاوه (می‌‌خواهم زنده بمانم) را با دوستانم در میان گذ
ادامه مطلبسلام عزیزم چی باید بگم
ببخشید
تو هم باهام بخون
کسی که دوستتان دارد،حرف هایش هم به شما معنای دیگری داردمثلا زمانی که ناراحت و دلگیر است، شب بخیری که به دیگران می گویدبرای خوابیدن است.اما شب بخیری که به شما می گوید،برای تا صبح بیدار ماندن و حرف زدن.حرف های ساده کسی که دوستتان دارد را بیشتر بفهمید.
************************************
آینه ای شکسته امهرکس در من دنبالتکه تکه های خودش می گردد!
************************************
داستان اول
روزی جوانی پیش پدرش آمدو
دانلود طرح درس املاء پایه چهارم دانلود طرح درس املاء پایه چهارم فرمت فایل (word) و قابل ویرایش تعداد صفحات 4 صفحه قسمتی از مجموعه موضوع:املا ( املا پستچي) محتوا (مفاهیم/ مهارت ها به تفکیک): مهارت: تطبیق لغات مسموع و مکتوب- نحوه صحیح نویسی فصل اول کلمات - بکارگیری واژه (از منظر معنا وجایگاه)در جمله-ارزش صحیح نویسی درانواع وسایل ارتباطی نوشتاری. پیامد یادگیری:دانش آموز بتواند کلمات و جملاتی که شنیدهوآنچه در ذهن دارد را درست،خوان
هوا سرد بود و باران به شیشه ی اتاق میکوبید . دخترک شب بخیر گفته بود و به اتاقش پناه برده بود . خسته بود . از حرف های نگفته ای که نمیتوانست به زبان بیاورد . از اشک هایی که همیشه پشت پلک هایش نگه میداشت . از نقاب لبخندی که شب و روز به لب میزد . او دیگر از خودش هم خسته بود . از افکارش میترسید . افکارش موج های سهمگینی بودند که قایق قلبش را در هم میشکستند و این دردناک بود . روز و شب و شب و روز . هنگام طلوع خورشید و هنگام غروب ان ؛ اسمان قلب دخترک همیشه بارانی
 
کسی به سرهنگ نامه ای نمی نویسد
رمانی از " گابریل گارسیا مارکز"
برگرداننده به فارسی " نادر هژبری"
بخش دوّم
 
 
 
خانه سرهنگ و همسرش نزدیک حاشیه شهر بود. خانه
ای با سقفی پوشیده از الیاف و حصیر که گچ دیوارهایش ورق ورق شده بود.
هرچند که باران بند آمده بود ولی هوا همچنان
رطوبی بود. سرهنگ از کوچه ای که در هر دو طرفش ردیفی از خانه ها قرار داشت  بطرف میدان سرازیر شد.
همینکه به خیابان اصلی رسید لرزه ای بدنش را
فراگرفت. تا آنجا که چشم کار میکرد ،
معرفی طرح درس :
 طرح درس مطالعات اجتماعی چهارم ابتدایی درس همسایه ما
 
 نام کتاب درسی: مطالعات اجتماعی  پایه تحصیلی: چهارم  ابتدایی  موضوع درس:همسایه ما
اهداف :
مراحل:
1 – هدف کلی: آشنایی دانش آموزان با همسایگان
2 – هدف های جزئی و رفتاری:
در پایان درس از دانش آموزان انتظار می رود:
جزئی:
1-        محله را تعریف خواهد کرد.
2-        انواع همکاری با همسایگان را نام خواهد برد.
3-     &
معرفی طرح درس : شماره 1971
طرح درس ملی فارسی چهارم ابتدایی درس آرش کمانگیر
 
 نام کتاب درسی: فارسی   مقطع تحصیلی:چهارم  ابتدایی  موضوع درس: آرش کمانگیر
 
 اهداف :
 
حیطه شناختی :
دانش آموزان به طور اجمالی با داستان ارش کمانگیر آشنا شوند .
حیطه عاطفی :
دانش آموزان با ذوق و علاقه به داستان آرش کمانگیر توجه کنند و نسبت به شخصیت آرش کمانگیر علاقمند شوند .
حیطه روانی حرکتی : دانش آموزان ایثارگری آرش کمانگیر را در زندگی خود الگو ق
معرفی طرح درس :
شماره 1972 - طرح درس ملی فارسی چهارم ابتدایی درس پرسشگری
 
 نام کتاب درسی: فارسی   مقطع تحصیلی:چهارم  ابتدایی  موضوع درس: پرسشگری
 
 اهداف :
 
فعالیت های قبل از تدریس
اهداف کلی :
آشنایی دانش آموزان با زندگی ابوریحان بیرونی
علاقه مند شدن دانش آموزان به آشنایی درباره ی سرگذشت دانشمندان و یافتن پاسخ سوالات خود
دانش آموزان بتوانندمتن درس را به درستی بخوانند و به سوالات پاسخ دهند
اهداف رفتاری در حیطه ی شناخت
داستان عشق + مجموع 7 داستان عاشقانه زیبا و کوتاه احساسی


در این بخش روزانه مجموعه 7داستان با موضوع عشقو احساسی را آماده کرده ایم. امیدواریم از خواندن این داستان های کوتاه و بلند عاشقانه و رمانتیک نهایت لذت را ببرید.
داستان عاشقانه تصمیم ساعت ۲ شب

یه روز یکی بهم گفت هیچوقت بعد از ساعت ۲ شب تصمیم نگیر، فقط بخواب
پرسیدم چرا؟
گفت که به نظر من یه هورمونی بعد ساعت 2 تو بدنت ترشح میشه که
باعث میشه یه تصمیمی بگیری یا یه کاری بکنی که هیچوقت ساعت 7 صبح نم
هر نگاه بستگی به احساسی که در آن نهفته است , سنگینی خاص خودش را دارو نگاهی که گرمای عشق در آن نهفته باشد , بدون انکه احساس کنی , تنت را می سوزانداولین بار که سنگینی یک نگاه سوزنده را احساس کرد , یک بعد از ظهر سرد زمستانی بودمثل همیشه سرش پایین بود و فشار پیچک زرد رنگ تنهایی به اندام کشیده اش , اجازه نمی داد تا سرش را بلند کندمی فهمید , عمیقا می فهمید که این نگاه با تمام نگاه های قبلی , با همه نگاه های آدم های دیگرفرق می کندترسید , از این ترسید که تلاق
ایـن مقاله بعد از مقدمه کوتاهی دربـاره اهمیت پیش دبستانی و همچنین همکاری اولیا، ابتدا به ویژگی‌های ذهنی کودک پیش دبستانی (مهارت زبانی، درک مفاهیم، شباهت‌ها و تفاوت‌ها، و.) و نحوه پرورش آن (به فعالیت‌هایی مثل داستان نیمه تمام، تقویت مهارت‌های عددی، مفاهیم زمانی و.) اشاره شده است. همچنین به خصوصیات اجتماعی کودک پیش دبستانی (همکاری، علایق، بازی‌های مورد علاقه او، رابطه با خانواده و همسالان، نقش جنسیتی و.) پرداخته شده است.
مقدمه
سال های

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

اشعار شعراي ماندگار به سپيدي ياس ، به سرخي خون در این وبلاگ اخار را به دست شما می رسانیم فلزیاب ارزان دنیا و زندگی دی ال ترانه اکسیر؛ یک جرعه کتاب مطالب اینترنتی (نخل سومار) سیروس انصاری نیا ronastarhy