داستان دوازده رخ
در خواندن افراسیاب سپاه را
فرستادن کيخسرو گودرز را به جنگ تورانیان
پیام بردن گیو از گودرز نزد پیران
رفتن گیو به ویسه گرد به نزدیک پیران
رده برکشیدن هر دو سپاه
رفتن بیژن به نزد گیو و رزم خواستن
دستور نبرد خواستن هومان از پیران
رزم خواستن هومان از رهام
رزم خواستن هومان از فریبرز
رزم خواستن هومان از گودرز
آگاه شدن بیژن از کردار هومان
دادن گیو زره سیاوش را به بیژن
آمدن هومان به جنگ بیژن
کشته شدن هومان به دست بیژن
شبیخون کردن نست
جوینده یا بنده ستیاخواستن توانستن است البته به نظر من توانستن خواستن است به هرحالقدیما خیلی فهمیده بودن. هرروز که میگذره میفهمم آدمهای گذشته هر نکته و پندی که میگفتن دنیایی از تجربه توش بوده و صددرصد درسته. برای همین به توصیه های مامانم نه نمیگم. بهشون دارم ایمان میارم.بگذریممن پیدا کردم. بعد از اینهمه برنامه ریزی و نرسیدن به کارها، امروز به طور اتفاقی یه فیلم آموزشی داشتم میدیدم در مورد طراحی هایی که برای تزیین و حاشیه انجام میشه. هشتگی
داستان بیژن و منیژه
دادخواهی ارمانیان از خسرو
رفتن بیژن به جنگ گرازان
فریب دادن گرگین بیژن را
رفتن بیژن به دیدن منیژه دخت افراسیاب
بردن منیژه بیژن را به کاخ خود
بردن گرسیوز بیژن را پیش افراسیاب
جان بیژن خواستن پیران از افراسیاب
به زندان افگندن افراسیاب بیژن را
باز رفتن گرگین به ایران و دروغ گفتن در کار بیژن
آوردن گیو گرگین را به نزد خسرو
دیدن کيخسرو بیژن را در جام گیتی نمای
نامه نوشتن خسرو به رستم
بردن گیو نامه کيخسرو به نزد رستم
بزم ساختن ر
هو العزیز
1. لازم نیست در هر موردی نظر بدی، هرچه کمتر نظر بدی کمتر هم قضاوت می کنی
2. لازم نیست حتی در مورد اطرافیان ت، کاری رو که به نظرت میاد خوبه رو یادآوری کنی. اگه ازت نظر خواستن بگو. بذار آدم ها در حیطه خودشون راحت باشن و با سلیقه خودشون پیش برن. حتی اگه به نظر تو یه تغییر کوچیک بهترش میکنه (دعوت عمو)
حافظ همت را لازمه تحقق آرزو و مقصود دانسته و میگوید:
شكر خدا كه هر چه طلب كردم از خدا؟ بر منتهای همت خود كامران شدم
همت بلند دار كه مردان روزگار؟ از همت بلند به جایی رسیده اند
لسان الغیب در جایی دیگر همت را با دعاهای سحرخیزان باعث نجات از قید و بند و تعلقات دنیوی و توجه به خداوند میداند و میگوید:
همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود؟ كه ز بند غم ایام نجاتم دادند
مولوی نیز همت را پیش شرط استجابت دعا و رسیدن به آمال و آرزوها میداند:
قدر ه
روزی مردی داخل چاله ای افتاد و بسیار دردش آمد یک او را دید و گفت : حتما گناهی انجام داده ای یک دانشمند عمق چاله و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت! یک رومه نگار در مورد دردهایش با او مصاحبه کرد! یک یوگیست به او گفت : این چاله و همچنین دردت فقط در ذهن تو هستند در واقعیت وجود ندارند! یک پزشک برای او دو قرص آسپرین پایین انداخت! یک پرستار کنار چاله ایستاد و با او گریه کرد! یک روانشناس او را تحریک کرد تا دلایلی را که پدر و مادرش او را آماده افتادن ب
باغبان شب. نوشتهی جاناتان آکسیِر. ترجمهی ثمین نبیپور. کتابی که بهسختی خوندمش اما نه چون متن و قصهی حوصلهسربری داشت که بهخاطر نبود میز بود! هیچوقت این ساختهی دست بشر براتون مهم بوده؟ احتمالاً، ولی نه بهاندازهی من. میز، صندلی، تخت: خلاصه و سبک زندگی من که نبود هرکدومشون مجموعهای از دردهای وحشتناک رو به دنبال داره. همونطور که در دوروز گذشته فلج بودم و پاها و کمر و پشتم میخواستن هرچه بیشتر بهم ثابت کنن که چیزی جز یه مشت
روزی مردی داخل چاله ای افتاد و مجروح شد.
یک او را دید و گفت :حتما گناهی انجام داده ای!
یک دانشمند عمق چاله و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت!
یک رومه نگار در مورد دردهایش با او مصاحبه کرد!
یک یوگیست به او گفت: این چاله و همچنین دردت فقط در ذهن تو هستند در واقعیت وجود ندارند!
یک پزشک برای او دو قرص آسپرین پایین انداخت!
یک پرستار کنار چاله ایستاد و با او گریه کرد!
یک روانشناس او را تحریک کرد تا دلایلی را که پدر و مادرش او را آماده افتادن به داخ
مثل نویسی صفحه83 خفته را خفته کی کند بیدار
مقدمه:انسان در پستی و بلندی های روزگار هزاران بار مورد سنجش و آزمون قرار می گیرد . بارها زمین می خورد و یا گاهی از سر غفلت به خواب می رود. مهم این است که اگر زمین خورد، برخیزد و یا اگر خوابید بیدار شود اما آیا امکان دارد کسی را که از غفلت خوابیده بتوان بیدار کرد؟
تنه انشاء:در میان انبوه آدم هایی که در حال گذراندن زندگی و پیمودن این مسیر پر تلاطم هستند، دو گونه افراد به چشم می خورند عده ایی که منتظر تلنگری
مثل خنده که نشونۀ شادی نیست؛ مثل تنفس که نشونۀ زندگی نیست؛ مثل پرواز که نشونۀ عروج نیست؛ مثل موندن که نشونۀ تعهد نیست؛ مثل نگاه کردن که نشونۀ دیدن نیست؛ مثل حادثه که نشونۀ اجابت نیست؛ مثل رد شدن که نشونۀ بخشیدن نیست؛ مثل نگفتن که نشونۀ فراموش کردن نیست؛ مثل عُسر که نشونۀ یُسر نیست؛ مثل سکوت که نشونۀ آرامش نیست؛ مثل بزرگی دریا که نشونۀ مهربونیاش نیست؛ مثل کمنوری ستاره که نشونۀ کوچکیاش نیست؛ مثل خواستن که نشونۀ مهر نیست؛ مثل گذشتن که نش
داستان بهرام چوبینه با خاقان چین
کشته شدن مقاتوره به دست بهرام چوبینه
کشتن دد دختر خاقان را
کشته شدن شیر کپی بر دست بهرام چوبینه
آگاهی یافتن خسروپرویز از کار بهرام و نامه نوشتن به خاقان
سپاه آراستن خاقان چین
فرستادن خسرو خراد برزین را به نز خاقان و چاره کردن او از کشتن بهرام چوبینه را
فرستادن خراد برزین قلون را به نزد بهرام چوبینه
کشته شدن بهرام چوبینه به دست قلون
آگاه یافتن خاقان از مرگ بهرام و تباه کردن خان و مان قلون و نواختن خسروپرویز خر
سلاااام
توجه توجه توجه
خب به سلامتی کار پاورپوینتها تمووووم شد.
دوستان زیادی خواستن فایل قابل ویرایش این پاورها رو خریداری کنند.
۱-بسته ی اول: ۲۶ فایل کامل ۲۵ تم ریاضی و فایل دو رقمی ها
۲-بسته ی دوم: ۴۲ فایل کامل تدریس فارسی و کتاب نگارش فارسی (نگاره ها و نشانه های ۱و۲ و روانخوانی ۱و۲)
به زودی شرایط خرید رو تو پیج ۳pidmashgh و اینجا اعلام می کنم.
اگه نظری پیشنهادی در این مورد دارید تو پیج و کانال سپیدمشق تو اینستا و ایتا منتظرتون هستم
دختر هشت ساله ای بود که دوست داشت یک جوجه رنگی داشته باشد آنقدر اصرار کرد کهخانواده بالاخره راضی شد و یکی برایش خریدند. آن را در جعبه کوچکی قرار داد دیگر به آرزویش رسیده بود. هر روز برایش آب و دانه می گذاشت و فکر می کرد که آن جوجه هم مثل او خوشحالاست . کم کم روزها گذشت و دخترک دید که جوجه خودش را به جعبه می زند و تلاش می کندبیرون بیاید . پیش خودش گفت یعنی من را دیگر دوست ندارد که دلش میخواهد بیاید بیرون حالادیگر دخترک از داشتن آن جوجه لذت نمی برد
وقتی دلت گرفته و سنگینیِ پلک های نگاهت، در هجوم ثانیه ها تو را سر به زانوی اندوه می کند. دلت پر می کشد برای هوایی که بوی اسپند و عطر گلابش مست می کند آدم را. از آن هواهایی که تازگی اش جان و دلت را می گشاید به بد مستی. چه شوقی دارد وقتی فکر میکنی در این هوایی بی کسی ها، کسی حسابی هوایت را دارد. کسی که می توانی در حریمش آشیانه بسازی و به اندازه ی آسمان در این آشیانه، پر بگشایی .کسی که مثل هیچکس نیست.
راستی قول داده بودمت اگر کبوترم کنی چنین م
فارسی (خوانداری) : درس ۴ هفت خان رستم
درس ۴ هفت خان رستم
۱. منظور از عبارت زیر چیست ؟ از هفت خان گذشتن »
کاری را با سختی و دشواری زیاد انجام دادن
۲. رستم در هفت خان چه مراحلی را پشت سر می گذارد ؟ ۱) نبرد رخش با شیر ۲) بیابان و گرفتاری در آن ۳) نبرد با اژدها ۴) نبرد با جادوگر ۵) نبرد با اولاد دیو ۶) نبرد با اولاد دیو ۶) نبرد با ارژنگ دیو ۷) نبرد با دیو سپید
۳. به نظر شما چه نیرویی باعث شد رستم بتواند هفت خان را با موفقیت پشت سر بگذارد ؟ شجاعت و قدرت رس
نامه نوشتن رستم به کيخسرو
پاسخ نامه رستم از کيخسرو
آگاهی یافتن افراسیاب از کار سپاه
بازگشت فریبرز نزد رستم
تعقیب ایرانیان تورانیان را
رای زدن افراسیاب با سپاهیان
نامه افراسیاب به پولادوند
رزم پولادوند با گیو و توس
رزم رستم با پولادوند
کشتی گرفتن رستم و پولادوند
گریختن افراسیاب از رستم
بازگشتن رستم به درگاه شاه
بازگشتن رستم به سیستان
***
برای دانلود یکجای داستان خاقان چین به اینجا مراجعه کنید
روزی مردی داخل چاله ای افتاد و بسیار دردش گرفت .یک او را دید و گفت :حتما گناهی انجام داده ای!یک دانشمند:عمق چاله و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت! یک رومه نگار :در مورد دردهایش با او مصاحبه کرد!یک یوگیست به او گفت :این چاله و همچنین دردت فقط در ذهن تو هستند در واقعیت وجود ندارند!!!یک پزشک:برای او دو قرص آسپرین پایین انداخت! یک پرستار:کنار چاله ایستاد و با او گریه کرد!یک روانشناس :او را تحریک کرد تا دلایلی را که پدر و مادرش او را آماده افتاد
رزم ایرانیان و تورانیان به انبوه
رزم گیو و پیران و فرو ماندن اسب گیو
پیمان کردن گودرز و پیران به جنگ یازده رخ
سخن کردن پیران با نامداران خویش
نامزد کردن گودرز و پیران پهلوانان را برای جنگ
رزم فریبرز با کلباد
رزم گیو با گروی زره
رزم گرازه با سیامک
رزم فروهل با زنگله
رزم رهام با بارمان
رزم بیژن با رویین
رزم هجیر با سپهرم
رزم زنگه شاوران با اوخاست
رزم گرگین با اندریمان
رزم برته با کهرم
رزم گودرز با پیران
باز آمدن گودرز به نزد پهلوانان ایران
زاری
موضوع :
انشا درباره خفته را خفته کی کند بیدار پایه دهم
متن انشا :
مقدمه انشاء:
انسان در پستی و بلندی های روزگار هزاران بار مورد سنجش و آزمون قرار می گیرد . بارها زمین می خورد و یا گاهی از سر غفلت به خواب می رود. مهم این است که اگر زمین خورد، برخیزد و یا اگر خوابید بیدار شود اما آیا امکان دارد کسی را که از غفلت خوابیده بتوان بیدار کرد؟
تنه انشاء:
حال در میان انبوه آدم هایی که در حال گذراندن زندگی و پیمودن این مسیر پر تلاطم هستند، دو گون
سلام
من در مؤسسه اى دانش آموزم، این مؤسسه از من خواستن تا با مدرسه م در مورد نحوه ى کارشون و . صحبت کنم و به نوعى اون ها رو به مدرسه معرفى کنم تا با هم همکارى کنن، ولى من به شخصه نظرم اینه که این نوع معرفى یه مقدار غیرحرفه اى هست و اگر معرفى از طرف خود مؤسسه انجام بشه بهتره.
دلیل اینکه مؤسسه مستقیما اقدام نمیکنه رو نپرسیدم ولى حدس خودم اینه که چون مؤسسه میخواد پرستیژ کاریش حفظ بشه، دوست داره پیشنهاد کار از طرف مدرسه باشه و نه خودشون و دلیل دیگه
داستان خواب آیه الله اراکی درباره امیرکبیر و شفاعتش نزد امام حسین :آیت الله اراکی فرمود:شبی خواب امیرکبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت .پرسیدم چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟با لبخند گفت خیر.سؤال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟گفت: نهبا تعجب پرسیدم پس راز این مقام چیست؟جواب داد: هدیه مولایم حسین است!گفتم چطور؟با اشک گفت:آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند؛ چون خون از بدنم میرفت تشنگی بر من غلبه کر
داستان خواب آیه الله اراکی درباره امیرکبیر و شفاعتش نزد امام حسین :آیت الله اراکی فرمود:شبی خواب امیرکبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت .پرسیدم چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟با لبخند گفت خیر.سؤال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟گفت: نهبا تعجب پرسیدم پس راز این مقام چیست؟جواب داد: هدیه مولایم حسین است!گفتم چطور؟با اشک گفت:آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند؛ چون خون از بدنم میرفت تشنگی بر من غلبه کر
داستان خواب آیه الله اراکی درباره امیرکبیر و شفاعتش نزد امام حسین :آیت الله اراکی فرمود:شبی خواب امیرکبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت .پرسیدم چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟با لبخند گفت خیر.سؤال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟گفت: نهبا تعجب پرسیدم پس راز این مقام چیست؟جواب داد: هدیه مولایم حسین است!گفتم چطور؟با اشک گفت:آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند؛ چون خون از بدنم میرفت تشنگی بر من غلبه کر
هیس! تو اسیر جهان هستی! این جملهای بود که مدام در سرش میچرخید، چند روز قبل در اثر یک اشتباهکاری و خرید زیاد میوهها ورشکسته شد! هوا طی این دو سه روز کاملاً سرد شده بود و سرمازدگی و نبود مشتری طی چند روز باعث خراب شدن طعم میوهها شده بود.مجبور بود همه میوهها رو دور بریزه، و داشت به خودش و شانسش لعنت میفرستاد و به زمین و زمان ناسزا میگفت:ای روزگار بیمروت سختی مالی کم داشتم، بدهکارم هم کردی؟کم بدبخت بودم، مشکلات دیگه ای رو برام ایجاد
هیس! تو اسیر جهان هستی! این جملهای بود که مدام در سرش میچرخید، چند روز قبل در اثر یک اشتباهکاری و خرید زیاد میوهها ورشکسته شد! هوا طی این دو سه روز کاملاً سرد شده بود و سرمازدگی و نبود مشتری طی چند روز باعث خراب شدن طعم میوهها شده بود.مجبور بود همه میوهها رو دور بریزه، و داشت به خودش و شانسش لعنت میفرستاد و به زمین و زمان ناسزا میگفت:ای روزگار بیمروت سختی مالی کم داشتم، بدهکارم هم کردی؟کم بدبخت بودم، مشکلات دیگه ای رو برام ایجاد
بیغیرتی سعد دلش را از جا کَند، میترسید در آن خانه بلایی سرم آمده باشد که نگاهش از پا درآمد و من میخواستم خیالش را تخت کنم که حضرت سکينه (علیهاالسلام) را به شهادت گرفتم :همون لحظه که وارد اون خونه شدم، این زن منو برد حرم، فکر میکرد وهابیام. میخواستن با بهم زدن مجلس، تحریکشون کنن و همه رو بکشن!».
ادامه داستان در ادامه مطلب.
متن کامل داستان در پیام رسان های اجتماعی تقدیم حضورتان
https://eitaa.com/dastanhaye_mamnooe
https://sapp.ir/dastanhaye_mamnooe
https://t.m
ماسک را از روی صورتش پایین آورد، لبهایش از تشنگی و خونریزی، خشک و سفید شده و با همان حال، مردانه حرف زد :انتقام خون پدر و مادرتون و همه اونایی که دیروز تو زینبیه پَرپَر شدن، از این نامسلمونا میگیریم!»
نام پدر و مادرم کاسه چشمم را از گریه لبالب کرد و او همچنان لحنش برایم میلرزید :برادرتون خواستن یه مدت دیگه پیش ما بمونید! خودتون راضی هستید؟».
ادامه داستان در ادامه مطلب.
متن کامل داستان در پیام رسان های اجتماعی تقدیم حضورتان
https:/
داستان خدا
یکی بود ، یکی نبود
یکی بود ، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود وغیر از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست .
شما تا کنون به خاطر ترس از خدا کمتر به دنبال دانستن داستان خدا بوده اید چون فکر می کردید که تجسس در خدا شما را به گمراهی می کشاند و یا شما را از آن بر حذر کرده اند . ولی اگر شما واقعا می خواهید او را بشناسید و یک عشق واقعی داشته باشید ابتدا باید کافر بشوید و سپس از اساس همه چیز ر
داستان خدا
یکی بود ، یکی نبود
یکی بود ، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود وغیر از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست .
شما تا کنون به خاطر ترس از خدا کمتر به دنبال دانستن داستان خدا بوده اید چون فکر می کردید که تجسس در خدا شما را به گمراهی می کشاند و یا شما را از آن بر حذر کرده اند . ولی اگر شما واقعا می خواهید او را بشناسید و یک عشق واقعی داشته باشید ابتدا باید کافر بشوید و سپس از اساس همه چیز ر
انشایی در مورد از تو حرکت از خدا برکت
خداوند ضامن رزق و روزی آدمی ست، اوست بخشنده و به انسان عقل و جسم سالم بخشید تا اندیشه کند و در راه اندیشه اش قدم بردارد، تلاش کند و آنچه که می خواهد را به دست آورد و شکر گزار باشد.
حاکم و قادر خداست اما به انسان اندیشه بخشید تا سرنوشت خویش را بسازد تا خوب فکر کند و نقش خود را به خوبی ایفا کند و مزد بگیرد.
ما انسانیم، انسانی که به قدر فرصت، قدرت و همت خویش باید بکوشد و رسالتی که روی دوش هایش نهاده شده را به پایا
درباره این سایت