نتایج جستجو برای عبارت :

دلتنگی از جنس نفرت

دو سال گذشت. اما چگونه ؟ خدا می داند. از روزهایی که بهترین روزها بودفقط او می داند قصه ی دلتنگي ام را.دلتنگي برای دو رکعت نماز عاشقانه در روضه ی رضوان . یک دل سیر گریستن پشت دیوار بقیع ،.پشت در بسته ی مسجد امیرالمومنین  در مسجد شجره .یک شب تا صبح در مسجد الحرام روبروی خانه ی دوست به مناجات نشستن .گونه بر پرده ی مخملین کعبه نهادنو طواف .که نه هفت بار بلکه هفتاد بار.قصه ی این دلتنگي پایانی ندارد. ای کاش می شد از این جا پر گر
انشا ادبی درباره محبت و نفرت
انشا ادبی در مورد محبت و نفرت
انشا در مورد محبت و نفرت 
فقط توی فیلم ها نیست که می بینیم، آن هایی که نفرت می ورزند دچار چه صدماتی می شوند. یا بر عکس، آن هایی که نسبت به دیگران و یا حتی حیوانات محبت می کنند ، چه آرامش عمیقی دارند. اگر دقت کنیم  نمونه ی این آدم ها را در زندگی واقعی هم می بینیم. من که استعداد  کارآگاه بازی ندارم.
اما همین همسایه طبقه بالایی ما درِ گوشی برای مادرم  تعریف می کرد: آنقدر از خواهرِ شوهرش متنفر
انشا درباره محبت و نفرت پایه دوازدهم

پایه دوازدهم صفحه۵۵ محبت و نفرت
پاسخ :
مقدمه: این دنیا پر است از تضادهای متنوع. غم و شادی. گریه و خنده، تشنه و سیراب، گرسنه و سیر. محبت و نفرت.
تنه انشا: دقت کرده اید که چه بندهای نازکی میان این تضادهاست که می توان به آسانی آن را پاره کرد یا گره زد؟! میان همین گریه و خنده را اگر مثال بزنیم، با یک اخم می شود خنده را به گریه تبدیل کرد و با یک لبخند می شود گریه را به خنده تبدیل کرد. یا همین محبت و نفرت را چطور به آ
انشا با موضوع عشقخدای مهربان انسان را برای شعله ور ساختن عشق آفرید و عشق فقط یک کلمه نیست ، بلکه احساسی است که در تمام ذرات جهان وجود دارد.عشق را می توان در بیت ها و در هر لحظه از این جهان احساس کرد.وقتی به چهره والدین خود نگاه می کنید ، به یک گل ، باران نگاه می کنید یا آسمان رحمت خود را بر زمین می ریزد ، هزاران لحظه از زندگی ما یادآور عشق است.اما گاهی انسان چشمان خود را می بندد و فقط نفرت و کثافت را می بیند.نفرت قلب فرد را سیاه می کند و اجازه نمی د
کوه به کوه نمیرسد ، آدم به آدم میرسد
 
کودک که بودم ، میشنیدم زمین گرد است و خنده سر میدادم زمان اما همه چیز را تداعی میکند. بزرگتر که شدم، زمین و زمان دست به دست هم، گرد بودن زمین را برایم ثابت کردند، زمان ، بهتر از هر آموزگاری ، به من آموخت که هیچ چیز آنطور نمیماند که شاید هرگز کوهی به کوه نرسد ، آدم اما به آدم خواهد رسید بازی ، همیشه برد دارد، اما برنده همیشه یک نفر نیست! فهمیدم ، دنیا ، بد تلافی کننده ای است مهر هایی که میورزی ، جانانه به
معلم به بچه‌های کلاس گفت که می‌خواهد با آن‌ها بازی کند. او به آن‌ها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکی بردارند و درون آن به تعداد آدم‌هایی که از آن‌ها بدشان می‌آید، سیب‌زمینی بریزند و با خود به کودکستان بیاورند. فردا بچه‌ها با کیسه‌های پلاستیکی به کودکستان آمدند. در کیسه بعضی‌ها 2 بعضی‌ها 3، و بعضی‌ها 5 سیب زمینی بود. معلم به بچه‌ها گفت تا یک هفته هر کجا که می‌روند کیسه پلاستیکی را با خود ببرند.روز‌ها به هم
چند روز پیش گزارشی در فضای مجازی منتشر شد که از حذف شدن پست‌هایی که در فیسبوک حادثه هولوکاست را انکار یا تحریف می‌کردند خبر می‌داد. اکنون خبر دیگری منتشر شده است که اجرای همین ت را در شبکه اجتماعی توییتر نشان می‌دهد. امروز یکی از سخنگویان این شبکه اجتماعی معروف به خبرگزاری بلومبرگ گفت توییتر از این به بعد پست‌هایی که هولوکاست را تحریف یا انکار می‌کنند از پلتفرم خود حذف خواهد کرد.سخنگوی توییتر دو روز پس از اجرای این قا
رومه خراسان - یاسمین مشرف:به نظر می رسد اغلب آثار بزرگ قبل از این که به محبوبیت برسند، مورد نفرت و انزجار واقع شده اند. به عنوان مثال فیلم های خوبی مثل و در ابتدا به شدت مورد انتقاد منتقدان قرار داشتند. حتی تابلوی اثر مشهور میکل آنژ هم ابتدا اثری جلف و نامناسب برای نقش شدن در کلیسا تشخیص داده شد. همین اتفاق درخصوص کار های بزرگ ادبی نیز رخ داده است؛ بسیاری از آثار شخصیت های بزرگ و محبوب دنیای ادبیات در اوایل انتشارشان نه تنها از آن ها استقب
معلم به بچه های کلاس گفت که می خواهد با آن ها بازی کند. او به آن ها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکی بردارند و درون آن به تعداد آدم هایی که از آن ها بدشان می آید، سیب زمینی بریزند و با خود به کودکستان بیاورند. فردا بچه ها با کیسه های پلاستیکی به کودکستان آمدند. در کیسه بعضی ها ۲ بعضی ها ۳، و بعضی ها ۵ سیب زمینی بود. معلم به بچه ها گفت تا یک هفته هر کجا که می روند کیسه پلاستیکی را با خود ببرند.معلم به بچه های کلاس گفت که می خواهد با آن ها بازی کند.
سلااااامیادتونه میگفتم یه داستان مینویسم واسه دل خودم. کلا سه قسمتشو نوشتم میخواستم یه خلاصشو بزارم اگه خوشتون اومد بعد داستان عشق من یه ستاره خیالیه بزارمتصمیم گرفتم اسم داستانمو بزارم(( عشق من یه ستاره خیالیه؟ ))بزارمو زودی ثبت نام کنید ثبت نام نکنید با اسمای اصلیشون مینویسم و این داستانی که میگمداستان عشق و نفرت خلاصش اینجوریه:من یه دخترم که دانشگاهم تموم شده و بیکار و سینگلم . با یه مشکل ریزه میزه. وقتی با دوستم میرفتم یهو دیدمش. س
از محبت خار ها گل میشوند
 
محبت ، مکمل زندگی است نقاشِ رنگ به دستی است ، که بدون آن زندگی سیاه و سفید و یکنواخت میشود. بی تردید ، مهر و محبت از جنس خداوند است و بس و اگرنه کدام احساسی ، میتواند دلِ سنگ را اینگونه نرم کند؟! محبت همیشه گفتنی نیست جانم! گاه باید مهر و عشق را عملی ابراز کرد عشق و محبت ، چشم هارا بسی مهربان میسازدو من ،سخت به این می اندیشم که اگر روزی ، مهری وجود نداشته باشدچگونه به چشمان بی عطوفت و سخت و سنگدل بنگرم! بی چشم‌دا
*خــواهرم چند لحظه گوش کن*

مطمئن باش مردی که تو را دوست داشته باشد نسبت به تو غیرت دارد، شک نکن!
مردی که دوستت ندارد، برایش فرق نمیکند: چه بپوشی.
کجا بروی.
کی برگردی.
با کی باشی.
توی پیج خودت چه عکسی بگذاری
یا پروفایلت چه عکسی باشد و.
مردی که عاشق توست میخواهد همه چیزت
زیبایی ات، عاطفه و عشقت، نگی ات ، پاکی و عفتت.
همه صرفا و منحصرا برای خودش باشد و بس، نه هیچ کس دیگر!!
دوست ندارد با پخش عکس هایت تو را عمومی کند.
دوست ندارد اندام و چ
این روزها به جز کتاب های دانشگاهی، در حال خواندن یک رمان نوجوان به نام "مدرسه جاسوسی"ام. رمان بدی نیست؛ برای من چیزی ست ما بین من نفرت انگیز و هری پاتر، البته به لحاظ داستانی.
ماجرای یک پسربچه است که وسط سال تحصیلی، در یک مدرسه ی تربیت جاسوس پذیرفته میشود.
من در طاقچه بی نهایت میخوانمش.
بنظرم برای اوقات فراغت "بزرگسالان" کتاب خوبی ست.
+شما این روزا چی میخونید و چطوره؟ (این جمله رو به مثابه ی جمله ی اخر کپشن های اینستاگرام که دنبال گرفتن کامنت‌ان
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید مهدی باکری)
یکی از همرزمان شهید می گفت:
مهدی از کشتن نفرت داشت. هدف او پیروزی بر سران عراق بود نه مردمشان. همیشه می گفت:(هر وقت دیدید دشمن تسلیم شد دیگه شلیک نکنید.) دیدن کشته های عراقی ناراحتش می کرد و روی آنها پای نمیگذاشت. گاها پیش می آمد که
ادامه مطلب
فروش فیلم هندی داستانی از نفرت 4 Hate Story 4 20
ستارگان : اوروشی روتلا - کاران واهی - ایهانا دلیون
زبان : اصلی هندی زیرنویس فارسی
ژانر: انتقام جویی / هیجان انگیز
خلاصه داستان: دو برادر عاشق یک دختر میشوند و بخاطر همین جریان هایی میان آنها به وجود می آید برای سفارش فیلم و سریال با آیدی و شماره زیر در تماس باشید09372751966@b4umovies   https://t.me/majidhfاینستاگرام هنر هفتمکانال تلگرام هنر هفتم
زندگی ما دشوار شده است و سرتاپایش را اینترنت فرا گرفته است. از این رو جای تعجب ندارد که خیلی‌ها از آن دلخور و خشمگین باشند. می‌گویند اینترنت ما را آدم‌های بدتری کرده است، خودشیفته و بی‌اخلاق و نفرت‌انگیز. می‌گویند سامان کارها را از دستمان خارج کرده است و آرامش و آسودگی برایمان جا نگذاشته است. اما شاید بهتر باشد به جای نقدِ فناوری، فرهنگِ فناوری را به نقد بکشیم؛ یعنی همان‌چیزی که واقعاً گرفتارش هستیم. دریافت مقاله فناوری چیزی را عوض نمی
با بیزاری نوجوانان از مدرسه رفتن چه کنیم؟
آیا نوجوان شما مدام می گوید که از مدرسه رفتن متنفر است؟
آیا در مورد معلم ها، همکلاسی ها و بی فایده بودن درس ها غر می زند؟
آیا افرادی که در مدرسه هستند را دورو می داند، و نمی تواند دوست خوب پیدا کند؟ اگر اینچنین است، به عنوان والدین احساس نگرانی و خستگی دارید. شما می خواهید که به فرزند خود کمک کنید، اما هر چقدر سعی می کنید موفق نمی شوید.
در مورد بیزاری نوجوانان از مدرسه نگران نباشید!کسانی که با نوجوانان
با بیزاری نوجوانان از مدرسه رفتن چه کنیم؟
آیا نوجوان شما مدام می گوید که از مدرسه رفتن متنفر است؟
آیا در مورد معلم ها، همکلاسی ها و بی فایده بودن درس ها غر می زند؟
آیا افرادی که در مدرسه هستند را دورو می داند، و نمی تواند دوست خوب پیدا کند؟ اگر اینچنین است، به عنوان والدین احساس نگرانی و خستگی دارید. شما می خواهید که به فرزند خود کمک کنید، اما هر چقدر سعی می کنید موفق نمی شوید.
در مورد بیزاری نوجوانان از مدرسه نگران نباشید!کسانی که با نوجوانان
 معلم یک کودکستان به بچه‌های کلاس گفت که می‌خواهد باآن‌ها بازی کند. او به آن‌ها گفت که فردا هر کدام یک کیسهپلاستیکی بردارند و درون آن به تعداد آدم‌هایی که از آن‌ها بدشان می‌آید، سیب‌زمینی بریزند و با خود به کودکستانبیاورند. فردا بچه‌ها با کیسه‌های پلاستیکی به کودکستان آمدند. در کیسه بعضی‌ها ۲ بعضی‌ها ۳، و بعضی‌ها ۵ سیب زمینی بود. معلم به بچه‌ها گفت تا یک هفته هر کجا که می‌روند کیسه پلاستیکی را با خود ببرند. روز‌هابه همین ترتیب گذ
معلّم یک مدرسه به بچّه های کلاس گفت که می خواهد با آنها بازی کند. او به آنها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکی بردارندو درون آن به تعداد آدم هایی که از آنها بدشان می آید،سیب زمینی  بریزند و با خود به مدرسه بیاورند.فردا بچه ها با کیسه های پلاستیکی به مدرسه آمدند.در کیسه بعضی ها دو، بعضی ها سه و بعضی ها پنج سیب زمینی بود.معلّم به بچّه ها گفت : تا یک هفته هر کجا که می روند کیسه ی پلاستیکی را با خود ببرند. روزها به همین ترتیب گذشت و کم کم
دلتنگي مثل به دنیا اوردن یه بچه مردس
بچه هست
مادر هست
پدر هست
روند طبیعی ب دنیا امدن هست
 ولی روح بچه نیست.
توهستی
شمع های چیده شده روی میز هستن 
شاملو در دست
غذای مورد علاقش حاضر 
ولی اون نیس.
دلتنگي یه آدم خواره که فرد مورد علاقت ازبین میبره
 تا خودش هرشب هم بسترت بشه =)
 
#کریستال_مغزرد
"گوشت رایگان"


انسان ثروتمندی در شهری زندگی می کرد. اما به هیچ کسی ریالی کمک نمی کرد.
فرزندی نداشت و تنها با همسرش زندگی می کرد، در عوض قصابی در آن شهر به نیازمندان گوشت رایگان می داد.
روز به روز نفرت مردم از این شخص سرمایه دار بیشتر می شد.
مردم هر چه او را نصیحت می کردند که این سرمایه را برای چه کسی می خواهی در جواب می گفت نیاز شما ربطی به من ندارد، بروید از قصاب بگیرید.
تا اینکه او مریض شد، احدی به عیادت او نرفت. این شخص در نهایت تنهایی جان داد و
سال 1942 بود و یک زن جوان اسلواکی یهودی به نام هلن به آشویتز فرستاده شد. هلنا زیبا بود و یکی از آسان ترین شغل ها در بخشی از کمپ به او داده شد. شغل هلنا مرتب کردن وسایلی یده شده از خانواده های یهودی و فرستادن آن ها به آلمان بود. او می توانست موهای خود را بلند نگه دارد و در خطر کشته شدن نبود. اما بسیاری از افراد خانواده او در بخش های دیگر کمپ کشته شده بودند؛ بنابراین درست مثل سایر زندانی‎ ها تنفر خاصی از نازی ها داشت. وقتی افسر 20 ساله اس اس به ن
گویند روزی شیطان همه جا جار زد که قصد دارد از کار خود دست بکشد و وسایلش را با تخفیف مناسب به فروش بگذارد. او ابزارهای خود را به شکل چشمگیری به نمایش گذاشت. این وسایل شامل خودپرستی، شهوت، نفرت، خشم، آز، حسادت، قدرت‌طلبی و دیگر شرارت‌ها بود. ولی در میان آنها یکی که بسیار کهنه و مستعمل به نظر می‌رسید، بهای گرانی داشت و شیطان حاضر نبود آن را ارزان بفروشد. کسی از او پرسید: «این وسیله چیست؟» شیطان پاسخ داد: «این نومیدی از توانایی‌ها
همه چیز خیلی ساده بود. فکر می‌کردم آینده هم قراره ساده باشه. من حتی قیافه ام خیلی ساده تر از الان بود. توی دنیای کوچیکی که واسه خودم ساخته بودم زندگی می‌کردم و دغدغه هام به نظرم خیلی بزرگ میومدن. مثلا باید برنامه ریزی میکردم که چطور بهینه از تعطیلات استفاده کنم، کی از شهر غریب بیام تهران، کی برگردم. اگر آخر هفته رو بجای کتابخونه موندن، با دوستهام وقت بگذرونم بهتره؟ توی امتحان ماکس کلاس بشم خیلی مهمه.
دلتنگ گذشته نیستم. از تغییرات راضی ام. ام
شاید بی‌راه نباشه اگه بگم میزان عشق و علاقه‌ای که یه مرد با پدر شدن در خودش می‌یابه متفاوت با اون تصوری هست که از قبل داره. به قول معروف از اون مواردی هست که میگن تا پدر نشی متوجه نمیشی».
شاید یه مدل دیگه جمله‌ام رو بگم بهتر باشه؛ همه شماها پدر و مادرتون رو احتمالا خیلی دوس دارید. فکر می‌کنید که اونا هم احتمالا همین قدر شما رو دوس دارن یا یه کم بیشتر. ولی اصلا اینطوری نیست. محبت و عشقی که پدر و مادرتون نسبت به شما دارن، قابل مقایسه با محبتی ک
با بیزاری نوجوانان از مدرسه رفتن چه کنیم؟ آیا نوجوان شما مدام می گوید که از مدرسه رفتن متنفر است؟ آیا در مورد معلم ها، همکلاسی ها و بی فایده بودن درس ها غر می زند؟ آیا افرادی که در مدرسه هستند را دورو می داند، و نمی‌تواند دوست خوب پیدا کند؟ اگر اینچنین است، به عنوان والدین احساس نگرانی و خستگی دارید. شما می خواهید که به فرزند خود کمک کنید، اما هر چقدر سعی می‌کنید موفق نمی شوید. در مورد بیزاری نوجوانان از مدرسه نگران نباشید!کسان
#داستان_کوتاه
شغل مردی تمیز کردن ساحل بود.او هر روز مقدار زیادی از صدف های شکسته و بدبو را از کنار دریا جمع آوری می کرد و مدام به صدف ها لعنت می فرستاد چون کارش را خیلی زیاد می کردند. او باید هر روز آن ها را روی هم انباشته می کرد و همیشه این کار را با نیتی انجام می داد.
روزی، یکی از دوستانش به او پیشنهاد کرد که خودش را از شر این کوه بزرگی که با صدف های بدبو درست کرده بود، خلاص کند. او با قدرشناسی و اشتیاق فراوان این پیشنهاد را پذیرفت و همه آن صد
مرد سرمایه داری در شهری زندگی میکرد . اما به هیچکس ریالی کمک نمیکرد. فرزندی هم نداشت. و تنها با همسرش زندگی میکرد.در عوض قصابی در آن شهر بود که به نیازمندان گوشت رایگان میداد. روز به روز نفرت مردم از شخص سرمایه دار بیشتر میشدمردم هرچه او را نصیحت میکردند که این سرمایه را برای چه کسی میخواهی؟ در جواب میگفت نیاز شما ربطی به من ندارد.بروید از قصاب بگیرید. تا اینکه  او مریض شد . احدی به عیادتش نرفت و در نهایت در تنهایی جان داد.هیچ کس حاضر نشد به ت
موضوع انشا: دلتنگي
آیا شماهم دلتنگ می شوید؟ چنان که عاشقی از دلتنگي معشوقهٔ خود زندگی خود را تار و تباه ببیند. دلتنگي به حرارت عشق مجنون و عزم فرهاد، به وسعت دل لیلی و قلب شیرین. آری؟؟با شما هستم که انگار صد سال است تارعنکبوت فقدان عشق ومحبّت در گوشهٔ دلتان جا خوش کرده است!! آیا شما هم دلتنگ میشوید؟آیا شما احساس وعاطفه دارید؟من که فکر نمیکنم.اگر احساس وعاطفه داشتید،این زندان را خودتان برای خودتان غم انگیز تر نمی ساختید.اشک های بی محل چشم های

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

پسر آرماني بهترين سايت دانلود فيلم پایگاه خبری تحلیلی سفیر جنوب سایت تفریحی و سرگرمی natado دانلودها دانلود رایگان فیلم و سریال دیجی سیستم سبزه زار adabiat7