نتایج جستجو برای عبارت :

پالتوام رادرمدرسه گم کردم

 جوانه ی ماش رو اینجوری درست کردمیه پیمانه ماش رو ۲۴ ساعت خیس کردم تو این مدت یبار ابش رو عوض کردم بعد ابکش کردم توی یه سینی دولایه دستمال کاغذی رولی  پهن کردم  با ابماش اب ماشیدم روش تا خوب خیس بشه بعد ماش ها رو روش  ریختم  دوباره روش دولایه دستمال کاغذی گذاشتم اونم دوباره خیس کردم  سینی رو داخل نایلون گذاشتم و درش رو بستم  دوتا سه روز داخل  کابینت گذاشتم  قرنطینه کردم  مدتش بستگی داره که بخاین جوانه ی ماش چقدر بلند شده باشه  بعد ازاین داخ
یک روز با دوستان خود در خصوص تشکیل گروه واتساپ کرمانشاه صحبت کردم و به این نتیجه رسیدم که بهتر است یک گروه در واتساپ درست کنم و بچه های کرمانشاهی را به گروه دعوت کنم.
دوستان من از این موضوع استقبال کردند و درنتیجه من اپلیکیشن واتساپ را روی گوشی خودم نصب کردم و گروه را ایجاد کردم و در یک فراخوان از دوستان خودم درخواست کردم که به گروه بیان.
در گروه خیلی از افراد حضور داشتند و بیشتر اعضا هم از دختر پسرای کرمانشاهی بودن که در گروه بودن و خیلی هم خو
خاطرات پوشک
قسمت یازدهم
این داستان 
 آغاز زندگی من
سپس به یاد آوردم که من این شرط را پذیرفته بودم که مانند یک نوزاد واقعی با من رفتار شود، بنابراین هیچ گزینه ای نداشتم. کمی جا افتادم، خودم را جمع و جور کردم و احساس کردم مدفوع بیرون آمد و پوشک آن را نگه داشت. وقتی کارم تمام شد، آماده شدم که بنشینم، می دانستم که چه اتفاقی می افتد. من خودم استعفا دادم و این کار را کردم. به همان اندازه که ناخوشایند بود، از اینکه مدفوع را در حال له شدن و ریختن روی پوش
 میم کاندید شده برای انتخابات اسفند . با شنیدن این خبر روشن شدم و به این فکر کردم اگه رد صلاحیت نشه ، شاید دیگه اینقدر با قطعیت نگم که نمیخوام رأی بدم .  و به این فکر کردم  اینکه این آدم بعد از چهار سال فکر کردن و مخالفت های اطرافیان همچین تصمیمی گرفته چقدر میتونه ارزشمند باشه ؟ امروز توی هپی لند بین دو تا عروسک آبیِ پسر و صورتیِ دختر با قیمتی که دیگه بهش عادت کردم ، گیر کردم .شیر سفیدِ سرد  وکیک یزدیِ گرد و هوای ابری و خواهرم و دلتنگی برای قاین
.روزها می‌گذشت و من همچنان منتظر بودم، تا این که یک روز به زن‌هایی فکر کردم که این‌گونه فکرشان و زندگی‌شان را نابود کرده بودند. زن‌هایی که ماه‌ها و سال‌ها چشم به راه نامه‌ای مانده بودند، اما سرانجام هیچ‌کس برایشان نامه‌ای نفرستاده بود. خودم را تصور کردم که سال‌های زیادی گذشته است، موهایم دیگر سفید شده‌اند و من همچنان منتظرم. سپس فکر کردم که نباید این کار را انجام دهم، بنابراین از آن روز به بعد نرفتم که آنجا بنشینم و انتظار بکشم.
از یه فروشگاه اینترنتی برای n امین بار خرید کردم. اشتباهی جای یکی از چیزایی که سفارش دادم، یه چیز دیگه فرستادن که قیمتش بیشتر از دو برابر چیزی که سفارش داده بودمه. اتفاقا بازش هم کردم. :) چون فکر کردم همونه که می خواستم.
زنگ زدم گفتم، می خوام بقیه پولتون رو بدم؛ چیکار کنم؟ گفتن تقاضای مرجوعی بده ولی توی توضیحات بنویس. 
توضیح رو نخونده یارو تایید کرده که مرجوع کنم، درصورتی که به خاطر باز کردنش شرایط مرجوعی نداره. 
منم درخواست مرجوعی رو کنسل کرد
خاطرات پوشک 
قسمت نهم
این داستان
آغاز زندگی من
سعی کردم بخوابم، اما میل به ادرار کردن مانعم شد، سعی کردم این کار را در پوشک انجام دهم، اما غیرممکن بود. تا اینکه ایده ای به ذهنم رسید. یک طرف پوشک را باز کردم و ایستادم، انگار جلوی توالت بودم، سعی کردم این کار را انجام دهم. بنابراین همه این کارها را انجام دادم و ادرار روی پوشک افتاد که بلافاصله آن را جذب کرد. دوباره بستمش احساس متفاوتی داشت، سنگین تر و با کمی بو، اما خشک شد. با اطمینان بیشتر توانس
بعد از کلی صلاح و م به این نتیجه رسیدم که باید بچه رو بفرستم دنبال علم و دانش . شاید کرونا سال دیگه هم باشه! تا کی زندگی رو از حالت عادی خارج کنیم! چه بسا سال گذشته خیلی از کلاس اولی ها به کلاس اول نرفتن و امسال با همون شرایط کرونایی مجبورن برن! جشن افتتاحیه فسقلی رو گذاشتم خونه و باهاش رفتم تا با دیدن مادران دیگه با خودش نگه کاش مادر منم میومد. ولی توجیه ش کردم که با داشتن یه نوزاد وقت آزادی مثل بقیه ی مادران ندارم که هر روز برای دلخوشی بر
Living at the momentامروز رو سعی کردم به بهترین نحو ممکن بگذرونم. منظورم داشتن حال خوبه. و ایجاد کردن این حال برای اطرافیانم. تلاش کردم که افکار منفی رو دور کنم از خودم. و به نظرم تا حد خوبی موفق بودم. از پس اون کارایی که میخواستم بر اومدم. درسته به هیچ کدوم از کارای دانشگاهم نرسیدم، ولی خب عوضش به کارای زندگیم رسیدم. و خب البته یخورده زمان میخواد تا معلوم بشه آثارش. امروز، زندگی کردم!
ته پیازو رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشم و چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهیتابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه ، برای خودش ج ج خفیفی کرد که زنگ در رو زدند. 
پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتیم. 
بابام می گفت: نون خوب خیلی مهمه ! من که بازنشسته ام، کاری ندارم ، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم میگیرم. در می زد و نون رو ه
چیزی نزدیک به 2 ماه بود که ذهم درگیر یک ایده بود. داشتم برای خودم آزادنویسی می‌کردم و با رستاخیز کلمات قصه‌گوی درونم را سیخونک می‌زدم که تمرینش خوب از آب درآمد. یعنی ایده‌ای که در آن دو صفحه شکل گرفت را دوست داشتم. پس تصمیم گرفتم ادامه‌اش بدهم.
آن را ادامه دادم و سعی کردم گوشه و کنارش را کشف کنم. شروع کردم به طرح
ادامه مطلب
از : تهمینه میلانی
ته پیازو رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشم و چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهیتابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه ، برای خودش ج ج خفیفی کرد که زنگ در رو زدند.
پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتیم.
بابام می گفت: نون خوب خیلی مهمه ! من که بازنشسته ام، کاری ندارم ، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم میگیرم. در
روش مطالعه زیست رتبه های برتر کنکور تجربی
علی عبدالله زاده (رتبه 2 منطقه 2 کنکور تجربی 97) – درصد زیست کنکور: 98%
من برای مطالعه زیست کنکور تجربی، ابتدا کتاب درسی رو می خوندم تا یه دیدگاه کلی از فصل داشته باشم. بعد از اون تست آموزشی حل می کردم؛ یعنی پاسخ تشریحی سوالاتی که حل می کردم رو بعد از حل یک یا چند سوال، نگاه می کردم تا مطالب مرور بشه. در این مرحله هدفم بیشتر این بود که بدونم از کدوم قسمت سوال اومده و تیپ سوالات چجوریه. علاوه بر اون تمام مطال
محمد علی شجاعی از جمله مدیرانی است که اگر چه کار کردن با او سخت و وقت گیر است ولی درس آموز و قابل توجه است.روز اول که با ایشان برای کار در استانداری صحبت کردم متوجه شدم که باید پاشنه ورکشیده باشم ولی فکر نمی کردم با آنهمه فعالیت روزی ، بنویسم "کم آوردم" !
توی اون برگه ای که زنگ آخر، سر شیمی، کل‌ش رو سیاه کردم با افکار درهم و برهم ام به امید اینکه قراره پاره شه و بره توی زباله‌ها و انقدر سفسطه کردم که نرفت نهایتا،جمله آخرو، ساعت ۱۴:٢٧ نوشته بودم: من فقط خسته‌م. فقط می‌خوام از در کلاس برم بیرون و یه نفر بهم بگه که هیچی نیست،و راست گفته باشه.
توی اون برگه ای که زنگ آخر، سر شیمی، کل‌ش رو سیاه کردم با افکار درهم و برهم ام به امید اینکه قراره پاره شه و بره توی زباله‌ها و انقدر سفسطه کردم که نرفت نهایتا،جمله آخرو، ساعت ۱۴:٢٧ نوشته بودم: من فقط خسته‌م. فقط می‌خوام از در کلاس برم بیرون و یه نفر بهم بگه که هیچی نیست،و راست گفته باشه.
دختر عموم موهایی خیلی بلند و قشنگی داره خدای فقط حاضر نیست اصلا قیچی بهشون بخوره هر وقت نوک گیرشون کردم با کلی مصیبت و حرف زدن بوده اولین بار که نوک گیرشون کردم تازه از حمام اومده بود بیرون موهاش خیس بود ازم خواست سشوارشون کنم سشوار که تموم شد کلی اسرار کردم که حیفه موهات موخوره میگه و از این حرفا بابا فقط یک سانت ازشون کوتاه کن بالاخره بعد کلی دلیل اوردن راضی شد یهو به من گفت پس تو برام انجام بده یه چادر پهن کردیم کف اتاق از تو کیف لوازم اریش
توته، تکرار غریبانه‌ی روزهای خردادت چگونه گذشت؟ بدین شکل که برای بار هزارم شرلوک و چارلی و کارخانه شکلات‌سازی را دیدم و بعد سراغ قسمت‌های تکراری آفیس و بروکلین ناین‌ناین رفتم، چند بار هوس دیدن بریکینگ‌ بد را کردم اما پشیمان شدم، روزها مثل یک دایناسور زخمی هندونه و پاستیل نواری خوردم، بابت آمدن سری جدید کارخانه‌ی هیولاها در ماه آینده خوشحالی کردم، نظریه‌ام مبنی بر عشق ناکام عماد و کاوه (می‌‌خواهم زنده بمانم) را با دوستانم در میان گذ
خاطرات پوشک
قسمت سیزدهم
این داستان
آغاز زندگی من 
بنابراین روزها گذشت، من به آن زندگی عادت کردم. باید اعتراف کنم که سخت ترین چیزی که برای من سخت بود مسئله پوشک بود. از طرفی من هنوز نمی توانستم بدون توقف و باز کردن زیپ پوشکم ادرار کنم.یک روز بعدازظهر مادرم به من زنگ زد، من در حال خزیدن بودم (همانطور که او می خواست) و او مرا روی بغلش دراز کشید. زن پیراهنش را درآورد و تنه‌اش را جدا کرد و سینه‌هایش را آشکار کرد. او مجبور نبود توضیح زیادی برای آنچه م
از نوشتن ادامه ی سفرنامه منصرف شدم.چون اتفاق خیلی خاصی هم در ادامه نیافتاد.دیگر نه مثل قبل جزیره را بهترین جای دنیا می‌دانستیم و نه از تفریحاتش،لذت خاصی می‌بردیم.با تحقیقاتی که بعدا انجام دادیم فهمیدیم که احتمالا آن زهرماری ای هم که کشیدیم،ماری جوانا نبوده!یا اگر بوده هم دوز بسیار بالایی داشته!در هر صورت کش دادن بیشتر موضوع،بیهوده است.
همیشه عادت دارم خاطرات تمام سفرهایم را مکتوب کنم.مثل خیلی های دیگر.ولی قصد نوشتن خاطرات این سفر خاص را ه
بسم الله امروز اولین روزی بود که نرفتم مدرسه و چه قدر دلم هوای مدرسه کرد.دیگه سر کلاس نمیشینم.چه قدر حسرت روزایی می خورم که الکی خراب شدن. امروز صبح وقتی بیدار شدم حس کردم یه بغضی توی گلوم گیر کرده.نمی دونستم از کجا شروع کنم.چی بخونم.نسترن خواب بود.کیمیا در حد من نیست.فکر می کردم شایسته مدرسه.چه قدر دلم شکست.همیشه فکر م کردم اگه یه روزی به مرحله کنکور برسم رابطم با تکتم بهتر میشه.من به اون روحیه میدم اون به من روحیه میده.پشت همیم که نکنه یه وقت
به زیر چشمام دست زدم و به جای خون، رد نقره‌ای رو دیدم که پر شده بود، انگشت نقره‌ایمو نزدیک آوردم و بوی نقره رو حس کردم، جلوی آینه دویدم و خودمو دیدم که این دفعه به جای اشک و یا حتی خون، از چشمام رد نقره‌ای رنگی می‌اومد، با اینکه میدونستم نباید اینکارو می‌کردم ترسیدم، مضطرب شدم و سعی کردم متوقفش کنم. دوباره نه، دوباره نه، چرا انقدر مزخرفی!»
و اتفاق افتاد، همه‌چیز محو شد، صداها کمرنگ شد، بدنم سست شدم و صدای قلبم بلندتر از همیشه زد، سعی کردم
فرزاد راونداین شعر شیخ اجل سعدی شیرازی را زمزمه می کردم که فرموده بود:ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند/ تا تو نانی بدست آری و به محنت نخوریبا خود فکر کردم که واقعا ما چرا از موهبت های الهی شامل آنچه شیخ اجل در هفتصد سال پیش فرموده استفاده نمی کنیم در حالی که. 
دیشب خواب دیده یک پسر کوچک در بغل دارد. از خواب پریده، دیده بچه کنارش نیست. هول کرده و توی سرش زده که کجا رها کردم این بچه را بی شیر و غذا؟ بعد به خودش آمد. آرام نشست توی رختخواب. گفت فکر کردم یادم رفته بچه‌م رو. گفت بعضی وقت‌ها هم خواب می‌بینم‌ دختر خانه‌ی آقامم در باغ و دو سه روز یادم رفته غذای گاو و گوسفندها را بدم.
هیچ چیز راحتم نمی‌کند. نه دریا، نه آفتاب، نه درخت‌ها، نه آدم‌ها، نه فیلم‌ها، نه لباس‌هایی که تازه خریده‌ام. نمی‌دانم چه کار کنم. بروم و سرم را به درخت‌ها بکوبم، داد بزنم، گریه کنم؛ نمی‌دانم.
فروغ فرخزاد؛ در نامه به ابراهیم گلستان.
این مدت چه کارهایی کردم؟ رفتم دکتر، قرص گرفتم،قرص خوردم، اولش مرتب و منظم. دوست پیدا کردم، کمی ناباب. توی تاریکی شهر گم شدم و شکلات‌های اهدایی عطیه را مثل جانم محکم چسبیده بودم. هی به جبر جغرافیایی فکر کردم و
داشتم توی یه گروه تلگرامی وقت سپری میکردم  یه عکس خیلی معمولی من رو متوجه کرد چند دقیقه هست خشکم زده و نمیتونم ازش چشم بردارم  
مطلبی بود معمولی که کپی و شر شده بود اما اون عکس و مختصر فکری که قبلا راجع به فرستنده ش  کرده بودم من رو کاملا مشغول خودش کرد .ناخوداگاه یه سستی خاصی توی پاهام حس کردم طپش قلبم تند  شد انگار یکی از پشت عکس داشت با لحجه ای شیرین و نه و مخملی صدام میکرد صدایی که تمام هیبت مردانه ام رو زیر سوال برده بود اتفاقی عجیب بود
آخر سالی که گذشت انقدر پر از فکر و دغدغه بود برام که اصلا نرسیدم مرور یا ارزیابیش کنم. و همچنان شروع این سال هم اصلا برنامه ریزی و هدف گذاری نکردم. با این همه وقتی امروز یکم درباره ی سالی که گذشت و اتفاق ها و سال های گذشته و تغییرهام و دنیای پیش روم فکر کردم به این نقطه رسیدم با اینکه خیلی چیزها ناخوب پیش رفت و خیلی احساس های ناخوب و پیچیده ای رو تجربه کردم، با اینکه فشارهای فکری زیادی رو گذروندم و تحمل کردم و می کنم اما بزرگ شدم. درد داشت، سخت گ
شهدای گمنام
خیلی گشته بودیم نه پلاکی نه کارتی.
چیزی همراهش نبود.لباس فرم سپاه به تنش بود.چیزی شبیه دکمه پیراهن نظرم رو به خودش جلب کرد.خوب که دقت کردم دیدم یک نگین عقیق است که انگار جمله ای رویش حک شده بود.خاک ها و گل ها را پاک کردم.دیگر نیازی نبود دنبال پلاکش باشیم .
روی عقیق نوشته شده بود:به یاد شدای گمنام.
سلام دوستان عزیزم خوبید ؟ نمی‌دونم یادتونه یا نه وقتی ک داشتم داستانهای جدیدم رو معرفی میکردم گفتم ک 6 تا هستند 5 تاشون رو معرفی کردم یکیشون رو پیدا نکردم ک بتونم معرفی کنم و گفتم بعدا معرفی و نظرسنجی میکنم الان بالاخره پیداش کردم و درست راستیش کردم آماده شد :)برید ادامه و بخونیدش بعد اینو می‌خوام بگید ک می‌خواین بعد اتمام اولین داستان در حال پخشم اینو بزارم یا یکی از این سه تا ک قبلا معرفی کردم ؟از یاد رفته ، اتاق سبز ، الفبای
خب بالاخره مدرسه مسخره تموم شد. البته دو روز پیش تموم کردم اما وقت نشد دیگه بیام بنویسم یا شایدم حوصله نداشتمخب امروز برنامه ام رو چیدم و قراره تابستون رو بترم و بیشترین بازدهی رو داشته باشمحساب کردم روزی 2 تا 3 ساعت ویس صوتی گوش کنم یا کتاب بخونم, بعد 30 روز به بهترین مباحث روانشناسی مسلط میشم که عالیه! مثل آرامش, کنترل خشم, تلقین, دوره شاه کلید , عزت نفس و اعتماد به نفس , ویس های خوشبختی دکتر هلاکویی و.کنار اون هم چند تا پروژه دارم که انجامشو

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

rasanrayanehgc مطالب اینترنتی مطالب اینترنتی دیپلم آسان درتهران بزرگ مطالب اینترنتی روابط عمومی شهرداری شیراز کانون فرهنگی و هنری امام سجاد(ع) سونقان آی پارسا - وام دانلود رایگان سریال گود دانلود_حس خوب دانلود